گوشه های از زندگی افغانهای مقیم در خارج از کشور

گوشه های از زندگی افغانهای مقیم در خارج از کشور

( در کشور های اروپایی )

به ارتباط خبری که تاریخ24,5,2013 از برنامه 12 punkt- تلویزیون آلمان پخش شد.

خاطره: این مضمون طور استثنا, نظر اصلاحی, انتقادی و تکمیلی خواننده محترم را با کمال امانت داری و دید باز در ادامه خود میپذیرد.

از قول گوینده برنامه فوق, تحقیق به عمل آمده در کشور آلمان نشان میدهد که جوانان و نو جوانان خارجی در این کشور, نسبت به جوانان آلمانی به تحصیلات عالی علاقه بیشتر دارند.

اطفال فامیل های خارجی, اکثر آنها شامل مکاتب گمنازیوم)Gymnasium Schulهستند, بعد از اتمام مکتب شامل دانشگاه میشوند. در بهترین دانشگاه ها و دانشکده های آلمانی مشغول تحصیل هستند. اکثریت آنها به درجه ماستری و دکتورا به تحصیل ادامه میدهند.

وقتی این خبر را شنیدم, مرا بر آن داشت که علت و انگیزه آنرا بررسی کنم.

بین کشور های اروپایی شباهت و نزدیکی در قوانین و ضوابط اجتماعی وجود دارد. با ندیده گرفتن اختلافات خورد و کوچک, میتوان آلمان را به نمایندگی ار سایر کشور های اروپایی در نظر گرفت.

به صورت عموم کسانی که از کشور های خارج ( به استثنای کشور های پیشرفته ) برای اقامت به کشور آلمان میآیند. عوامل و انگیزه های مختلف آنها را وادار میسازد یا باعث میگردد که کشور خود را ترک کنند و به آلمان بیایند. در گام نخست میتوان از جنگ, ناامنی دوام دار و گسترده, بی عدالتی های اجتماعی, فقر ناشی از آن و ده ها عوامل دیگر نام برد. اکثر فامیل های که به این کشور میآیند, از رده های متوسط اجتماع کشور های جهان سوم بر میخیزند. در کشور های مذکور عوامل فوق ریشه های عمیق اجتماعی دارد. این عوامل با اثرات منفی خود از دوره های استعمار با کیفیت و کمیت تقریبا نزدیک و مشابه به هم باقیمانده, تاریخ و گذشته این کشور ها را رقم میزند. اوضاع اجتماعی در این کشور ها رنگ و بوی تقریبا یکسان و نزدیک به هم دارند. در این کشور ها اکثریت بالای افراد اجتماع از نعمت سواد محروم هستند. استقرار حکومت های خودکامه, نبود وحدت ملی, تعصبات قومی, زبانی, منطقه ی و عقیدتی ریشه دار, حاکم بر سرنوشت توده ها است. جهل و خرافات در تار و پود اجتماع تنیده شده است. زراعت اکثریت افراد جامعه را بخود مصروف میسازد. زراعت در این کشور ها به شیوه خیلی ابتدایی پیش برده میشود. عاید و محصول آن به مشکل زندگی بخور و نمیر توده ها را تامین میکند. حاصل زحمت دهقان به پیمانه وسیع بستگی به مساعدت طبیعت و وقوع حوادث طبیعی دارد. نسبت کمبود سرمایه و فقر دانش فنی, زیر بنای اقتصادی در این کشور ها به پیمانه خیلی کم که با نیازمندی های اقتصاد ملی خیلی فاصله دارد پی ریزی میشود. محرکه های اقتصادی در این کشور ها کم و خیلی ضعیف و ابتدایی است. در نتیجه سطح زندگی پایین بوده. استثمار سرمایه های خارجی, با استفاده از فقر اقتصادی و کهنه گرایی فرهنگی, در این کشور ها بیداد میکند. طبقه متوسط که قشر روشنفکر جامعه نیز شامل آن است, بیشتر در شهر ها اقامت دارد, متکی به دولت هستند, زندگی آنها را تجارت و درآمدی تامین میکند که از مشاغل اداری دولت بدست میآورند. در این فامیل ها والدین کوشش میکنند که اطفال آنها با سواد شوند و از امکانات تحصیلی که بیشتر در شهر ها متمرکز است بهره ببرند. در آینده از طریق مشاغل دولتی زندگی خود را تامین کنند. وقتی عوامل فوق این امکان و زمینه را از آنها دریغ میکند. مردم از فقر و نابسامانی های ریشه دار اجتماعی فرار میکنند. با قبول خطرات جانی و مالی که با گذشت هر سال بیشتر میشود, راه های پر خطر را پیش میگیرند و به سوی کشور های پیشرفته به راه میافتند. اگر بعضی استثنا ها را در این زمینه ندیده بگیریم, اشخاص و افرادی که از جهان سوم فرار میکنند و به سمت جهان پیشرفته میآیند, همه با سواد, تحصیل کرده میباشند که چشم و چراغ جامعه خود هستند. بیرون شدن آنها از کشور, جریان فرار مغز ها را از جهان سوم دوامدار و همیشگی میسازد. بازده سرمایه گذاری کشور های جهان سوم در این راستا کاهش میدهد.

عوامل فوق امکان ادامه زندگی را از آنها میگیرد. آنها ناگزیر کشور های خود را ترک میکنند. وقتی در پایان مهاجرت در کشور مورد نظر, اجازه اقامت ولو موقت را بدست میآورند. با محدودیت ها از نوع دیگر مواجه میشوند: به صفت پناهنده و شهروند قبول نمیشوند. جریان قبولی آنها خیلی به درازا میکشد. مشکل زبانی, عدم آگاهی و آشنایی با فرهنگ و کلتور جامعه, وابستگی اقتصادی به کمک های اجتماعی, عدم توانای جسمی ( کسانی که در سن و سال بالا میآیند. ) و نداشتن مهارت های شغلی و کاری, مطابق معیار های جوامع اروپایی, اختلاف سلیقه و عقیده و باور های دینی, بیگانه بودن با اقلیم و آب و هوا و بسا عوامل دیگر, آنها را در محدودیت و تنگنا قرار میدهد. پدر ها و مادر ها در سن و سال و موقعیتی که قرار دارند, تعداد بسیار اندک آنها موفق میشوند که دیوار های محدود کننده فوق را از دور خود دور کنند. لذا از روی ناچاری با آن میسازند. برای این که فرزندان خود را از این محدودیت ها بیرون بکشند. آینده آنها را در این کشور ها بهتر از روزگاری بسازند که خود سپری میکنند. به تعلیم و تحصیل آنها توجه زیاد میکنند. از امکانات محدودی که دارند, قسمت زیاد آنرا برای تحصیل فرزندان خود اختصاص میدهند. فرزندان خود را از آزادی های موجود در اجتماع آلمان و سایر کشور ها دور نگاه میدارند. از سنت های فرهنگی خود دیواری بلند میکند که اطفال و جوانها را از انحراف باز میدارد. آنها را تا پایان دوره تحصیل حمایت مادی و معنوی میکنند. رقابت های موجود بین فامیل ها نیز در این زمینه موثر است. میکوشند فرزندان آنها از زمینه مساعد و امکانات موجود, جهت تحصیل استفاده خوب نمایند. مهمتر از همه, آنها آینده فرزندان خود را در مشاغل سطح پایین اجتماع که در صورت نداشتن تحصیلات عالی, باید به آن بپردازند؛ مصون و قرین خوشبختی نمیبینند. اکثر والدین آرزو های برآورده نشده خود را هدف و مرام فرزندان خود تعیین میکنند. آنها را تشویق و ترغیب میکنند که برای برآورده نمودن آن تلاش کنند.

هر کاه این موضوع را در بین فرزندان این فامیل ها به اختلاف جنسیت در نظر بگیریم. چون در فرهنگ های عقب مانده, پسر ها نسبت به دختر ها از آزادی بیشتر برخوردار هستند. از همین سبب پسر ها با استفاده از این زمینه, نسبت به دختر ها کمتر به تحصیل تا مراحل بالایی ادامه میدهند. محدودیت های فرهنگی که بیشتر در زندگی دختر ها حاکم است. سبب میشود که بیشتر دختر ها تحصیل عالی نمایند. بعد از ختم تحصیل پوست و موقف خوب اجتماعی را در کنار جوانان آلمانی از آن خود میکنند.

جوانان دختر و پسر آلمانی به مقایسه در صد محدود شهروندان از بیرون آمده, کمتر از این سهولت ها و امکانات تحصیلی استفاده میکنند. اکثر آنها تحصیل را از صنف نه یا صنف دوازده ترک میگویند. به سپری کردن دوره های مختصر و محدود کار آموزی قناعت میکنند. بعد از آموزش یک رشته در بازار کار شامل میشوند, به صورت عمده دو علت را در این زمینه موثر میبینم:

الف: آزادی های اجتماعی که جوانان در سنین پایین ( در آغاز جوانی ) از داشتن آن بهره میبرند, مرز های آنرا در زندگی روزانه خود خیلی دور میبینند. در استفاده از آزادی زیاده روی میکنند. عده زیاد جوانان به حد افراط پیش میروند. وقت زیاد خود را از دست میدهند. انرژی و توانایی آنها به صورت یکجانبه در این مسیر صرف میشود. باعث میشود که نتایج درسی و سویه تحصیلی آنها مطلوب نباشد. در نتیجه از شمول در دانشگاه ها باز میمانند. امکانات مادی و معنوی که والدین و اجتماع در اختیار آنها قرار میدهند, میتوان گفت که ضایع و هدر از دست میرود یا لااقل در مسیری که در آینده زمینه تحصیلات عالی را برای آنها فراهم بسازد صرف نمیشود.

ب: طبق اصول و موازین فرهنگی جوامع پیشرفته, فرزند وقتی به سن 16 میرسد, آزادی های بیشتری به پیشواز او میآید. خانه را ترک میگوید. مجبور میشود که در بسیاری موارد مستقل عمل کند. در تصمیم و فیصله های او در سن و سال نوجوانی احساسات دخیل میباشد. با سهو و اشتباه توام میباشد. خصوصا در زمینه تحصیل عالی, در صورت عدم تشویق و حمایت مادی و معنوی والدین, دچار مشکلات میشوند. آزادی های که به آن عادت کرده, او را وادار میسازد که تحصیل را در نیمه راه ترک کند و شغلی را انتخاب کند.

در جمله مهاجرین که اقامت کشور های پیشرفته را حاصل نموده, افغانها کمیت قابل ملاحظه را تشکیل میدهند. به صورت مشخص و دقیق در آلمان تعداد...... افغان زندگی میکنند. هر گاه مهاجرت افغانها را به آلمان از 1980 در نظر بگیریم. به صورت تقریبی میتوان گفت که افغانهای مقیم آلمان نسل دوم و یا سوم را در این کشور بزرگ میسازند. امید است دختر ها و پسر های افغان در این بررسی و ارزیابی ها که ارز گاه در این زمینه ها به عمل میآید, به صورت چشمگیر بدرخشند. در بین پسران و دختران شهروند از خارج آمده, در اروپا مخصوصا در آلمان مقام بلند را از آن خود کنند. پدر ها و مادر ها را افتخار ببخشند.

والدین گرامی, خصوصا مادر های مهربان که بیشتر در خانه هستند و نقش فعال و سازنده را در حال و آینده اطفال و نو جوانها دارند توجه بیشتر نمایند. در گام نخست محیط خانه را محیط امن و سالم برای رشد جسمی و سلامت فکری فرزندان خود بسازند.

دوام خوشبختی و سعادت در خانواده, به محیط سالم نیاز دارد:

خانواده یا فامیل نخستین اجتماع است که انسان در آن ساخته میشود و برای رفتن به اجتماع بزرگ تر مثل جمع بستگان و دوستان, محیط تحصیلی, محیط شغلی که مجموعه آن در مقیاس محدود روستا با محله و در واحد بزرگتر آن شهر و کشور و جهان را در بر میگیرد آماده میسازد.

دین اسلام در قسمت تشکیل خانواده رهنمود های ارزنده ای را ارزانی میفرماید. برای جلوگیری از هم پاشیدن خانواده و عواقب ناگوار آن نیز هوش دار میدهد.

ازدواج اساس تشکیل خانواده را پایه ریزی میکند. پس دختر و پسر جوان که به اجتماع تعهد میسپارند و به تشکیل خانواده میپردازند. در حفظ سلامت آن نیز مسول هستند. این مسولیت وقتی جدی تر مطرح میگردد که آنها افتخار پدر و مادر شدن را حاصل میکنند. زندگی در محیط خانواده عاری از زشتی و درشتی و جلوگیری از برخورد های که فضای خانه را نا امن میسازد, نیاز تمام اعضای خانواده در هر سن و سال است. برای اطفال زیر سن که بیشتر در محیط خانه میمانند و برای رفتن به محیط های بزرگتر آماده میشوند, از اهمیت ویژه برخوردار است.

سالم بودن محیط خانواده, بستگی تنگاتنگ به روابط پدر و مادر دارد.

محیط خانه وقتی برای اعضای فامیل سالم و با صفا میماند که روابط پدر و مادر در زندگی روزانه به اساس احترام متقابل, گذشت, صمیمیت و همکاری استوار باشد. هر گاه برای آنها در موارد خاص اختلاف سلیقه و اختلاف نظر پیش میآید و یا در بعضی موارد سو تفاهم رخ میدهد. کوشش کنند برای رفع آن از احساسات و عجله کار نگیرند. قبل از این که رو در رو با هم صحبت کنند. لازم است و بهتر است که هر کدام رویدادی را که سبب بروز ناراحتی بین آنها شده, با خود از آغاز تا پایان مرور نماید. واکنش و نقش خود را در آن مشخص بسازند. بعد آنچه را که خانم و شوهر میخواهند به هم دگر بگویند. پیش خود جمله بندی نمایند. زیرا صحبت باز و محدود نشده, موضوعات اضافی را که با موضوع اصلی مورد بحث و طرف توجه آنها ارتباط مستقیم ندارد, اجازه دخالت میدهد. در آن صورت موضوع مغشوش میشود. به اصطلاح سر کلاوه گم میشود. صحبت به جر و بحث و بگو مگو میکشید. بعد هر کدام توقع و انتظاری که از طرف مقابل خود دارد مشخص بسازند. برای صحبت روی موضوع مورد اختلاف, موقع مساعد را انتخاب کنند. با حواس آرام برای حل موضوع با هم صحبت نمایند. بهتر است در غیاب فرزندان با هم صحبت کنند. از یک طرف صحبت آنها اخلال نمیشود, از جانب دیگر اطفال آنها که در سنین جوانی هستند. احساسات و عواطف آنها جوشان میباشد, از ناراحتی پیش آمده بین پدر و مادر با خبر نمیشوند. آنها در دامان مادر و پدری رشد میکنند, صاحب شخصیت میشوند, بزرگ میشوند که هم دگر را دوست دارند و بروی هم میخندند. بهترین و مناسب ترین وقت و محل برای پدر و مادر, به منظور صحبت روی موضوعات مهم خانوادگی زمان آرامش در بستر است. موقع است که دروازه اتاق خواب را بروی خود میبندند و در فضای آرام در بستر کنار هم قرار میگیرند. قرار گرفتن در روی بستر آنها را خیلی نزدیک به هم میسازد و میرساند که موضوع مورد اختلاف بین آنها کوچک است.

در اینجا روی سخن متوجه مرد خانه, پدر فامیل یا شوهر است که با خانواده خود به اروپا آمده یا در اینجا تشکیل خانواده داده است.

رعایت قوانین و مقررات قبول شده اجتماعی برای هر عضو اجتماع واجب است. اجتماع را جای امن میسازد. زندگی در چنین اجتماع کمال سعادت است. اجتماع که ما آنرا ترک کردیم, در آن قوانین و مقررات سالم که نیاز ها و خواسته های همه اتباع خود را در بر بگیرد وجود نداشت و اگر داشت رعایت نمیشد. عدم رعایت قوانین زمینه های بی عدالتی را فراهم میساخت. بی عدالتی در اجتماع منجر به تجاوز و اتلاف حقوق دیگران میگردد. بی عدالتی ریشه دار اجتماعی در کشور ما, فضای زندگی را برای ما محدود ساخت. مجبور شدیم آنرا ترک کردیم.

در کشور ما فرهنگ کهنه حاکمیت دارد که در آن حقوق و آزادی های فردی رعایت نمیشود. زن را از ابتدایی ترین حقوق انسانی محروم میکند. وقتی ما اوضاع و احوال اجتماعی کشور خود را انتقاد میکنیم, آنرا زشت و ناپسند میدانیم, آنرا ترک میگویم و کشور دیگری را برای زندگی انتخاب میکنیم. برای اینکه اجتماع مورد نظر برای ما و فرزندان ما جای امن و محیط مساعد و سالم باقی بماند. لازم است قوانین و مقررات وضع شده و قبول شده آنرا که اجتماع را سالم نگاه میدارد احترام بگذاریم و رعایت کنیم. خواسته ها و مطالبات اجتماعی که نظم و انضباط را در اجتماع تحکیم میبخشد رعایت کنیم.

عوامل عمده که زندگی خانوادگی ما را در اروپا تهدید میکند. در بسیاری مواقع آنرا به تباهی سوق میدهد, این قلم آنرا به صورت خیلی فشرده و مختصر مورد بررسی قرار میدهد:

پیروی از اصول و روشهای کهنه و خرافی:

اصول و روشهای کهنه حاکم در کشور که همه ما به نحوی از آن ناراضی بودیم و سبب شد که وطن خود را ترک کنیم. نحوی برخورد و پیش آمد تحکم آمیز شوهر, پدر و مرد را در خانه و در اداره خانواده رقم میزند. خانه و خانواده را در اختیار مرد قرار میدهد. حال و آینده افراد خانواده بسته به یکه تازی های مرد میسازد. عوامل و انگیزه های وجود دارد که موقف مرد را در خانه تثبیت میکند که در این مختصر مورد بحث ما نیست. اکنون که ما وطن خود را ترک کردیم, شهروند جامعه جدید هستیم که قوانین و ضوابط نافذ در آن, در این زمینه بکلی با جامعه قبلی ما تفاوت دارد. در اینجا سطح فرهنگ و دانش افراد جامعه بالا است. قوانین خواسته ها و نیازمندی های همه افراد اجتماع را یکسان در نظر میگیرد. جامعه از حقوق اتباع خود حراست میکند. عدالت در حدی حاکم است که جلو بی عدالتی را میگیرد. خصوصا حراست از حقوق و آزادی های زن و حمایت از کودک زیاد مورد توجه است. پس بر ما است که در اجتماع جدید با دیدگاه جدید زندگی کنیم. حفظ موقف ما به مفهوم مرد خانه, شوهر و پدر که در افغانستان مطرح است با خواسته ها و مطالبات جامعه که آنرا برای بهتر زندگی کردن انتخاب کردیم همخوانی ندارد. پیش گرفتن چنین روش در واقع عدم رعایت حقوق و آزادی های است که قانون به افراد اجتماع داده است. هر مرد افغان که چنین روش را ادامه میدهد. زن را از دیدگاهی میبیند که در افغانستان میدید. طبق این دیدگاه موقف خود را در خانواده تثبیت میکند حقوق و آزادی های زن و فرزندان خود را نادیده میگیرد. فهم و دانش, فکر, نظر, رای و تصمیم خود را صواب و صد در صد درست و بی عیب میداند. رعایت بدون چون و چرای آنرا از سایر اعضای خانواده میخواهد. چنین یکه تازی در محیطی که جای آن نیست. فرهنگ اجتماعی آنرا تایید نمیکند. با قوانین و مقررات جامعه در تضاد است. سلامت خانواده را از بین میبرد. محیط خانه را بگو مگو های وقت و ناوقت بین زن و شوهر و کشیدگی بین والدین و فرزندان پر میکند, در نتیجه والدین وقت و فرصت رسیدگی به موقع و لازم به خواست ها و پرابلم های فرزندان خود را از دست میدهند. زشتی, درشتی, بی احترامی, روی گویی, به کار بردن الفاظ تهدید آمیز در محیط خانه, جای احترام و صفا و صمیمیت را از اعضای خانه میگیرد. بین زن و شوهر و بین والدین و فرزندان فاصله ایجاد میکند. فرزندان موقع نمی یابند و یا جرات نمیکنند که مشکل و چشم دید خود را در کوچه و مکتب و در اجتماع دوست ها در خانه مطرح کنند. وقتی فرزندان پدر و مادر خود را مهربان و صمیمی ببینند. احساس امن و آسایش میکنند. دیده ها و شنیده های خود را از محیط بیرون در خانه مطرح میکنند. در قبال آن والدین وظیفه دارند که شنیده ها و دیده های فرزندان را از محیطی که با آن آشنایی کافی ندارند و به نحوی احساس بیگانگی میکنند به دقت بشنوند. در کمال مهربانی, صمیمیت و دقت آنرا تحلیل نمایند. خوب و بد آنرا سره کنند. حق ابراز نظر را از فرزندان خود دریغ نکنند. موقف فرزندان خود را در قبال آن روشن بسازند.

من منکر نقش مرد در اداره خانواده نیستم. باید گفت که نقش بیشتر, مسولیت بیشتر را نیز به دنبال دارد. حاکمیت فرهنگ کهنه در کشور ما جلو رشد زن را گرفته است. برای رفع عقب مانی زنها, مرد ها وظیفه دارند, خصوصا در این اجتماع که به زنها کرامت و حرمت زیاد قایل هستند. خانم خود را کمک نمایند. ضعف و کاستی های او را که اسباب ناراحتی در محیط خانه و در حفظ روابط دوستانه به اساس احترام متقابل با بستگان فامیل میشود. دوستانه و صمیمانه به او یاد آور شود و برای رفع آن او را کمک نماید. در کشور ما در اثر عوامل و انگیزه های مختلف که در این مختصر جای بحث آن نیست. در محیط بیرون از خانه برای اطفال و نوجوانان برنامه های تفریحی, تربیتی و آموزشی سالم و کافی وجود ندارد. اطفال در زمینه آموزش و پرورش بیشتر وابسته و نزدیک به والدین و محیط خانه هستند. در آنجا فهم و دانش و تجربه والدین ( خصوصا پدر) اهمیت ویژه پیدا میکند. موقف آمرانه او را به نمایش میگذارد. پدر در تصمیم و فیصله خود استعداد, فهم و درک و دانش و قضاوت و خواست و آرزوی فرزندان خود را نادیده میگیرد. ابراز نظر و انتقاد از نظر اشتباه و نادرست بزرگ ها, عیب و بی احترامی نابخشودنی حساب میشود.

برخلاف در کشور های پیشرفته که ما آنرا را برای زندگی خود و پرورش و تربیت اولاد های خود انتخاب کردیم. محیط بیرون از خانه برای پرورش و رشد استعداد های اطفال آماده است. در این راستا کار های اساسی مطابق معیار های علمی و دانش روز صورت میگیرد. در مکتب به اطفال ما نوع دوستی, احترام به کرامت انسان, احترام به زن, همزیستی مسالمت آمیز, احترام و بزرگداشت از مواهب طبیعت, دوستی با حیوانات و حفظ محیط زیست و مطالب از این قبیل آموزش داده میشود. اطفال طوری بار میآیند که دروغ نمیگویند. راستی و حقیقت را نادیده نه میگیرند. اگر اشتباه یا سهو میکنند, خیلی ساده معذرت میخواهند. روحیه مهربانی و گذشت در آنها تقویت میشود. در مقابل دروغ حساسیت نشان میدهند. غیبت که عیب و نقص شخص غایب را بالا بکشد؛ از آن اجتناب میکنند. نظم و ترتیب را رعایت میکنند. منافع اجتماع را مقدم تر میدانند.

پدر و فرزند سوار قطار های شهر میشوند. پدر برای خود تکت میگیرد. فرزند 9 سال او سوال میکند: پدر برای من تکت نگرفتی. از سوار شدن به قطار خود داری میکند. پدر او را خاطر جمع میسازد که در این وقت روز تکت را کنترول نمیکنند. تصادف در ایستگاه بعدی بازرس به واگون بالا میشود. پدر میخواست بهانه ای را پیش بکشد که پسر به بازرس گفت: پدرم برایم تکت نگرفت. من نمیخواستم بی تکت سوار قطار شوم. پدرم دست مرا کشید گفت. در این وقت روز تکت را بازرسی نمیکنند. بازرس به اعتبار صداقت پسر, پدر را بخشید گفت: بهتر است پدر ها از پسر ها بیاموزند.

اداره صفایی و نظافت شهر از شهروندان خواهش میکند که آشغال را نظر به نوع آن تفکیک نمایند, در ظرف های که در کنار خیابان قرار دارد بگذارند. خانم افغان که خانم خانه است, در یکی از شهر های هالیند زندگی میکند, به این مطلب توجه نمیکرد. دختر و پسرش او را بار ها متوجه ساختند که در این مورد بیتوجهی نکند. اداره مربوط برای تفکیک کردن آن به مشکل مواجه میشود. خصوصا که چندی قبل اطفال مطابق برنامه مکتب, پروسه تصفیه آشغال را از نزدیک دیده بودند. متوجه شدند که بیتوجهی شهروندان در این زمینه چه مشکل بزرگ را بار میآورد. به این امر تاکید میکردند. کارمندان اداره مربوط بسته را باز کردند که مقررات شهری را رعایت نکرده بود. از بین بسته نامه بدست آمد که نشانی منزل خانم مورد نظر را میداد. فامیل بعد از پرداخت 100 آیرو جریمه متوجه شد.

خانم افغان روغن مایع را که دیگر قابل استفاده نبود, در ظرف شوی آشپز خانه خود میریزد. سبب بندش سیستم فاضل آب ساختمان میشود. شرکت ساختمانی با خرج زیاد آنرا اصلاح میکند. پسر جوان خانم چند بار او را متوجه میسازد که چنین نکند. تا اینکه شکایت همسایه ها نسبت درست کار نکردن سیستم فاضل آب بار دیگر بالا میشود. هیات فنی از شرکت ساختمانی برای بررسی به ساختمان میآید. پسر جوان برای کمک به همسایه منزل اول که زن و شوهر پیر بودند. یک هفته میشد که کمود و دستشوی خانه آنها از کار مانده بود. از این ناحیه بیشتر از سایر همسایه ها مشکل داشتند؛ واقعیت را به هیات گفت.

در برنامه درسی مکاتب تجدید نظر صورت میگیرد. آنرا مطابق آخرین دست آورد های علمی عیار میکنند. بنا فرزندان ما خصوصا آنهای که صنوف ابتدایی را تمام میکنند صاحب اندوخته و معلومات میشوند که ما در کشور خود از آن محروم بودیم. پس در بسیاری خانواده ها, در بسا موارد, معلومات و دانش فرزندان نسبت به والدین بیشتر و علمی تر میباشد. در هنگام صحبت روی موضوعات مختلف, دانش و آگاهی فرزند نسبت به پدر و مادر چربی میکند. فرزندان از آنچه میآموزند دفاع میکنند و مقابل والدین استدلال میکنند. بسیار واقع شده که والدین راه خطا رفته میباشند. در نظر و عقیده خود پافشاری میکنند. در مقابل فرزندان از خشونت و زشتی کار میگیرند. و یا برای پنهان کردن ضعف دانش و نداشتن مطالعه و معلومات, از بحث خود داری میکنند. برای حفظ موقف خود زیاد تر به سنت های کهنه تکیه میکنند. به خشونت متوسل میشوند.

در افغانستان برای دختر ها و پسر ها تا سنین 15 و حتا بالا تر از آن گفته میشود که ترا و یا طفل خورد خانه را از مسجد گرفتیم یا از بقال و مگت از پشت کوچه در بدل نان قاغ خریدیم. جستجو در کیف و کان تولد طفل و داشتن معلومات در این زمینه, برای فرزندان عیب پنداشته میشود. عیب و شرم توام با خشونت, جلو رشد فکری فرزند را میگیرد. هر گاه دقت کنیم موارد متعدد را مییابیم که خود ما نیز اجازه بحث و ابراز نظر را در آن موارد نداشتیم. معلومات و دانش آنرا نداریم که به سوالات فرزند خود جواب علمی و قناعت بخش بدهیم. بنا او را مانع میشویم. میخواهیم بسا چیز ها را مانند ما به صورت دگم بپذیرد.

در حالیکه در مکاتب اروپا شاگرد صنف شش در مورد ساختمان بدن انسان, بدون هیچ مانع و محدودیت مطالعه میکند. نزدیکی زن و مرد, حامله شدن زن و تولد نوزاد را در سلاید ها و فیلم ها میبیند.

لازم است که والدین محیط خانه را چنان مساعد بسازند که از فرزندان خود بیاموزند. آموزش دو جانبه ایجاب میکند که ما به فرزندان خود و به دانش و استعداد و نظر و ایده آنها اهمیت بدهیم.

والدین ساخته فرهنگ اجتماعی است که در آن اطفال با: تو نمی فهمی, به تو غرض نیست, تو خورد هستی, ده کار و گپ بزرگ ها حرف نزن, پیش پیش نرو, گپته قایده دانت بزن, جای خورد ها در پایین است. پیشدستی نکو. و صد های دیگر مواجه هستند. چون والدین ما فرزندان خود را ( ما را ) در طفولیت با این محدودیت ها و عقب زدن ها بزرگ کردند. تخلف و به اصطلاح عام, بی گفتی آنها را با لت و کوب و خشونت جواب میدادند. این کلمات و جملات و مشابه آنرا به دفعات شنیده ایم, به آن عادت کردیم. محیطی را که اکنون در آن زندگی میکنیم و فرزندان ما در آن رشد میکنند و خود را در آن برای آینده میسازند. چنین روش و برخورد و پیش آمد را نمیپذیرد. متاسفانه بسیاری والدین طبق عادت چنین میکنند. در برابر فرزندان خود زشت میشوند. به آنها احترام قایل نیستند. آنها را کوچک و ناچیز میپندارند.

صحنه را شاهد بودم:

_ زن و شوهر که با صاحب خانه پیوند نزدیک داشتند, مهمان آمده بودند. زن و شوهر میزبان خواستند موضوع را از مهمان پنهان کنند. دروغ گفتند. دختر آنها که 13 سال داشت و از دروغ زیاد نفرت داشت. در این مورد از مادر خود انتقاد میکرد, متوجه دروغ والدین خود شد. گفته آنها را اصلاح کرد و واقعیت موضوع را به مهمان گفت. پدر برآشفت. با نثار کردن چند بد و بیراه, کشیده محکم به صورت دختر خود زد.

در نتیجه چنین پیش آمد ها, اطفال طوری بار میآیند که در اجتماع از موقف و حق خود دفاع کرده نمیتوانند. اطفال پر عقده, خجالتی و لجوج ساخته میشوند. وقتی بزرگ شدند جای پدر و مادر را میگیرند. شنیده ها و دیده های والدین خود را پیش میگیرند.

در صورت بروز اختلاف نظر یا تفاوت سلیقه بین خانم و شوهر در مسایل مربوط به روابط با دوست ها یا اداره خانواده, لازم است شوهر و در موقف پدر فامیل, شانس اول را به خانم و مادر فرزندان خود بدهد. به حوصله و دقت به حرف های خانم خود گوش کند. هر کدام آنها در آغاز سحن از سهو, اشتباه و زیاده روی خود یاد کنند و خیلی ساده از هم دگر معذرت بخواهند. خشم و ناراحتی آنها از بین میرود. جای آنرا صفا و صمیمیت میگیرد. در چنین فضا, جای هیچ گونه ناراحتی باقی نه میماند.

هر گاه پدر و مادر با هم روابط دوستانه توام با احترام و گذشت داشته باشند. در چنین محیط اطفال سالم رشد میکنند. استعداد آنها بارور میشود. به مدارج بالای اجتماع و به زندگی مرفه دسترسی پیدا میکنند.

اطفال اعم از دختر و پسر در سنین نوجوانی که اکثرا آنرا بین 10 تا 18 سالگی میدانند. در این زمان اطفال جوان میشوند. فعل و انفعالات در وجود آنها صورت میگیرد. در رفتار و نحوی برخورد آنها تغییرات زیاد رو نما میشود. کم حرف, خود سر, لجوج, گوشه گیر, بیتفاوت, زشت, بازی گوش میشوند. این سال ها را سال های بحرانی برای نوجوانان میگویند. لازم است که والدین و بزرگان فامیل دقت نمایند. بهتر است در این زمینه کتاب مطالعه نمایند و طبق هدایت کتاب عمل کنند.

انتخاب رشته تحصیلی:

موضوع که بسیاری والدین گرامی به آن توجه نه میکنند:

اکثر والدین در قسمت انتخاب رشته تحصیلی فرزندان شان, به دختر و پسر خود حق انتخاب نمیدهند. در بسا موارد آنها انتخاب رشته تحصیلی را به فرزندان خود توصیه میکنند که خود شان میخواستند. بنا به عوامل مختلف به آن نرسیدند. مثل عقده و گره نزد آنها باقی مانده است, آنرا به فرزندان خود تحمیل میکنند.

وقتی دختر و پسر آنها مکتب را تمام میکند. برای شمول به دانشگاه آماده میشود. والدین دو پا را در یک کفش میکنند. ابتدا حکم میکنند که دختر و پسر شان فلان رشته را که از نظر آنها, ممتاز و برتر از تمام رشته های تحصیلی است انتخاب نماید. در این مورد تا میتوانند پافشاری میکنند. علاقه, ذوق, استعداد پسر و دختر خود را نادیده میگیرند. برنامه های دولت که زمینه های شغلی را در آینده تنظیم میکند. مراجع مربوط در زمینه برای شاگردان مکاتب معلومات میدهند همه را نادیده میگیرند.

در صورت که خواست آنها برآورده نشود. محیط خانه را آشفته میسازند. نظر مخالف فرزند خود را بی احترامی به خود میدانند.

دیده شده جوانانی که در انتخاب رشته تحصیلی آزادی نداشتند. استعداد و شوق و علاقه شان در نظر گرفته نشده. تحصیل را نیمه تمام رها کردند. بسیاری آنها بعد از یکی دو سال ضیاع وقت, رشته مورد نظر خود را انتخاب میکنند.

در بعضی فامیل ها رقابت, حسادت و هم چشمی والدین با سایر فامیل ها, سبب میشود که والدین آزادی و حق انتخاب فرزند خود را بگیرند.

( پسر کاکایت طب میخواند. تو از او چه کم داری. ادبیات چه است که تو به آن علاقه داری. )

عده از والدین فرزندان خود را چنان بار میآورند که روحیه اتکا به نفس در آنها رشد نمیکند. دختر و پسر جوان قدرت, توانایی و قابلیت های خود را نادیده میگیرند. قدرت تفکیک کردن و جرات انتخاب درست را ندارند, قبل از اقدام به کاری نگران هستند که غلط نکنند و مورد ملامت والدین قرار نگیرند. در جمیع امور از خورد تا بزرگ متکی به نظر و هدایت والدین باقی میمانند.

والدین در نتیجه پیروی و اهمیت دادن به ارزش های کهنه فرهنگی, فرزندان خود را از اجتماع گوشه میکشند. از اشتراک و سهم گیری آنها در فعالیت های اجتماعی, در داخل و خارج مکتب جلوگیری میکنند. خطرات متعدد را پیش پای خود و فرزندان خود قرار میدهند. برای اینکه دیگران گپ نزنند. به فرزندان خود اعتماد نمیکنند. آنها را ناچیز, نا فهم و ناتوان میبینند.

پدر ها و مادر های که عیب و نقص دیگران را زیر زره بین میبینند. هراس دارند که دیگران به فرزندان آنها ایراد نگیرند و متوجه عیب و نقص آنها نشوند. تا میتوانند زندگی را به خود و به فرزندان خود, محدود میسازند و سخت میگیرند. آزادی همه اعضای فامیل را سلب میکنند. برای دستیابی به این امر ناگزیر از خشونت و تحکم کار میگیرند. فضای خانه را متشنج میسازند. فرزندان خود را خصوصا دختر ها را جهت تحصیل در بیرون از شهری که زندگی میکنند اجازه نمیدهند. چون افراد خرافی و کهنه فکر وابسته به فرهنگ کهنه در اطراف آنها قرار دارند که مثل خود آنها فکر میکنند. این کار را عیب میدانند. این والدین گپ و سخن دیگران را بهانه و مانع پیش پای دختر خود میگذارند و مانع تحصیل او میشوند. دختر آنها هر طور که میشود باید در دانشگاه در نزدیک خانه تحصیل کند. در صورتی که برای دختر زمینه مساعد نباشد. او را مجبور میسازند که منتظر بماند و دو سه سال از تحصیل عقب میماند. نگرانی آنها بر گرفته از ارزش ها و موضوعات کهنه فرهنگی است که دنبال میکنند. به قول عام برای جلوگیری از گپ مردم, باعث رنج خود و فرزندان خود میشوند.

_ قرار است پدر کلان برای دیدن نواسه های خود به اروپا دعوت شود. یکی از نواسه های او دور از خانه مصروف تحصیل است. برای اینکه پدر کلان متوجه غیبت شبانه نواسه خود نشود و این مطلب در افغانستان در بین دوست ها پخش نشود و زمینه گپ را برای آنها مساعد نسازد. در نهایت مایه آبرو ریزی والدین دختر نشود. پدر و مادر, دختر خود را مجبور میسازند که دانشگاه مورد علاقه خود را که دو سال در آن درس خوانده, با محیط درسی و اداری آن آشنا شده است ترک کند. در دانشگاه نزدیک خانه تبدیل شود.

دخل و خرج و تنظیم امور خانه:

بر میگردیم به کشور خود. ساختار فرهنگی و شرایط و امکانات اقتصادی افغانستان, مرد ها را نان آور فامیل تعیین میکند. اقتصاد نقش تعیین کنند و اساسی دارد. مرد ها که آنرا در اختیار و تسلط دارند. خواه ناخواه تسلط آنها بالای سایر افراد خانواده تحمیل میگردد. پسران جوان که سالها قبل ازدواج کرده و صاحب چند فرزند هستند. چون از لحاظ درآمد مستقل نیستند. ناگزیر از پدر متابعت میکنند. در خانه مشترک با والدین, روزگار سخت را میگذراند.

در اجتماع ما, کار و فعالیت زن که در اقتصاد خانه نقش مهم دارد, نادیده گرفته میشود. این گفته عام:

( مرد با راشپیل به خانه بیاورد که زن با نوک جارو بزند, مرد صاحب چیز نمیشود ) بیانگر نقش فعال زن در اقتصاد خانواده است.

در محدود خانواده های که زن و شوهر هر دو ماموریت دارند و یا زن خانه باسواد و با دانش است. دیده میشود که از امکانات محدود خود استفاده خوب نموده, خانه و زندگی خوبی را به سامان میرساندند.

تحقیقات که در جهان پیشرفته صورت گرفته, میرساند که زن ها در انتخاب, خرید و صرفه جویی, نسبت به مرد ها باحوصله هستند, دست بالا دارند. زیرا در این جوامع پول خرج کردن مشکل تر است نسبت به پول بدست آوردن. تولیدات مشابه همراه با تبلیغات و اعلانات گسترده چشم خریدار را میگرد. آزادی و شانس انتخاب او را زیر فشار قرار میدهد. در این حالت خانم ها خیلی ساده راه خود را پیدا میکنند. از بین اجناس در ظاهر مشابه, مناسب ترین را انتخاب میکنند. اقتصاد خانواده را از اضافه خرجی و خرج های بی مورد حفظ میکند و ذخیره و پس انداز خانواده را تقویت میکند. چون در این جوامع زمینه های شغلی ساده میسر میگردد. در خانواده های افغان که زن و شوهر هر دو مشغول هستند. از زندگی خوب برخوردار هستند.

در بسیاری از خانواده های افغان, موضوع صلاحیت پولی خانه بین زن و شوهر مشکل ساز شده است. شوهر طبق روشی که به آن عادت دارد. در اختیار داشتن درآمد خانه را وسیله ی برای حفظ موقف خود میداند. یا به خانم خود اعتماد نمیکنند یا که او را برای اینکار ناتوان و ضعیف میبینند. درآمد خانه را در اختیار خود نگاه میدارد. خانم خانه در موجودیت مرد برای خرید میرود. حق ندارد در مورد مصرف درآمد خانه نظر مشخص داشته باشد. هر گاه زمینه پیش بیاید. باید خرج و مصرف خود را گزارش بدهد.

صحنه که در خانواده ها شاهد آن هستیم:

خانم خانه از ناحیه بستگان خود در افغانستان نگرانی خاطر دارد. مادرش از او تقاضای کمک کرده است. خانم که به درآمد خانه دسترسی ندارد. شوهر و نزدیکان شوهر به خواست و نیازمندی مادر او, بنا به دلایل مختلف که بیشتر گره میخورد به روابط آنها در گذشته, اهمیت نمیدهند. خانم ناگزیر دروغ میگوید. پولی را که خرج نکرده, به عنوان خرج خانه از شوهر میگیرد. آنرا به همکاری دوست ها دور از نظر شوهر, برای مادر و بستگان خود ارسال مینماید. در صورت برملا شدن این موضوع بدگمانی و بی اعتمادی بین خانم و شوهر سبز میشود. زمینه مداخله و سو استفاده را برای دیگران مساعد میسازد. فضای خانه دگرگون میشود.

خشو در خانه عروس خود رفته بود که دوست ها به دیدن او آمدند. مصروف صرف چای بودند. دفتر عکس های خانوادگی را تماشا میکردند. تصادف عکسی از جای خود بیجا میشود. مبلغ دو صد آیرو از عقب عکس بیجا شده به دامن خشو میافتد. این موضوع باعث آبرو ریزی میشود. خانم خانه نزد دوست ها که با هم رقابت و هم چشمی داشتند خیلی کم آمد. خشو بعد از رفتن مهمان ها, از این جریان تا توانست برای خورد کردن عروس خود استفاده کرد. بین عروس و خشو آزردگی دهن باز کرد. بعد از این واقعه خشو در خانه پسرش احترام نمیشد. مادر از این ناحیه به پسر خود شکایت میکرد. زندگی زن و شوهر را خراب میساخت. در بین این زن و شوهر هر وقت اختلاف پیش میآمد. این موضوع و موضوعات نظیر آن با رنگ زشت خود مقابل خانم خانه ایستاده میشد. علت عمده چنین پیش آمد ها و نظیر آن, زندگی در زیر سایه ارزش های کهنه فرهنگی است که به آن عادت کردیم. آزادی, حقوق و صلاحیت های زن را در زندگی مشترک ندیده میگیریم.

ازدواج رکن اساسی و حیاتی:

والدین که اطفال شان در سنین پایین به اروپا آمده یا اصلا متولد این محیط هستند باید جدا متوجه باشند.

پدر ها و مادر های را داریم که هنوز با شیوه و روش که پدر و مادر برای خود آنها انتخاب کرده بودند. برای فرزندان خود انتخاب میکنند. یعنی هنوز هم دختر خود را به شوی میدهند و به پسر خود زن میگیرند. در انتخاب دختر و یا پسر برای فرزندان خود همان ارزش های بی ارزش مانند شغل, ثروت, اصل و نسب, زبان, قوم و نظیر این ها که قسمت اعظم بدبختی ها و مصیبت های اجتماعی و خانوادگی از آنها بلند میشود. اساس توافق و پیوند زندگی فرزندان خود قرار میدهند.

دوستی برایم اطلاع داد که دختر خود را نامزد کرده است. پسری که از دختر آنها خواستگاری کرده بود, کاکا ی پدرش 20 سال قبل در افغانستان وزیر بود. والدین پسر, بودن وزیر را در خانواده خود مایه مباهات و افتخار فامیلی خود پیش میکنند. والدین دختر این وصلت را سازمان میدهند تا در این افتخار با آنها شریک شوند. در مورد تحصیل, طرز فکر, شخصیت و عادت و کار و سایر موضوعات مربوط به پسر چندان توجه نمیکنند. اساس این توافق چقدر سست و بی بنیاد است. هنوز هم شغل و منصب دولتی, تعیین کننده و سازنده شخصیت ما است.

والدین روحیه, طرز فکر, سطح دانش و بینش فرزندان خود را که در یک محیط سالم تربیت شده ندیده میگیرند. به آنها حق انتخاب و ابراز نظر را نمیدهند. توافق پسر و دختر را عیب میدانند. مادر ها و خواهر ها برای پسر و برادر خود در محافل عروسی دختر انتخاب میکنند. یا از دیگران در این زمینه کمک میگیرند که در گیر آوردن دختر خوب برای پسر شان, آنها را کمک کنند. مشاهده عکس دختر و پسر در بسا موارد اساس توافق را میسازد.

دوستی از کشور سویدن بعد از سال ها دوری همکار اداره خود را در آلمان پیدا میکند. بعد از چند بار تماس ذریعه تیلفون با هم خویشی میکنند. دوستم خیلی ناوقت متوجه میشود که پسر قبول نشده است, دختر را دعوت کرده نمیتواند. والدین پسر حاضر نیستند که پسر شان به سویدن برود. دختر و پسر صرف در عکس هم دگر را دیده بودند. مشکل پیش آمده روابط دوست ها را خراب میکند. آنها هم دگر را ملامت میکنند. وقتی هم که راه حل پیدا میشود. دوستی بین هر دو فامیل به دشمنی تبدیل شده بود. دختر و پسر در فضای آلوده با بدگویی, پشیمانی و زشتی و درشتی با هم ازدواج کردند. خیلی کوتاه از هم جدا شدند.

خانواده ها که برای فرزندان خود دختر و یا پسر را از افغانستان میآورند. مخصوصا پسر ها که در اثر اوضاع و شرایط حاکم در کشور, از تحصیل باز میمانند, عمر خود را در خشونت و جنگ سپری میکنند, به بی عدالتی و روز گویی و تجاوز مواجه هستند. گوش آنها از شنیدن حوادث و وقایع و رویداد های دل خراش آزرده و چشم آنها از دیدن صحنه های خون و آتش سیر است. فقر او را خورد میکند. محرومیت از او سنگ میسازد, نرمش, گذشت و سایر عواطف انسانی را در وجود او میکشد. او را مقابل دختری قرار میدهند که در محیط با صفا, در ناز و نعمت بزرگ شده, تحصیل کرده, در فکر و اندیشه خود مستقل است, به عزت نفس و شخصیت خود و دیگران احترام میگذارد, آزادی خود را حرمت و به آزادی دیگران احترام میگذارد. دور نمای زندگی خود را ترسیم کرده است. امید ها و خواسته های او که او را به زندگی امیدوار میسازد, چنان بزرگ و با ارزش است که خود را در بین آنها غرق میبیند و دنیا را برای خود کوچک. نتیجه چنین وصلت جز طلاق و بدبختی چه میتواند باشد. هر گاه دوام کند؛ همیشه اختلاف در آن بالا است. علت عمده افزایش طلاق بین جوانان از همین جا پایه ریزی میشود.

پسری که از افغانستان آورده میشود. در سن و سالی قرار ندارد که در اینجا شامل مکتب شود. چون سال ها است که از مکتب و کتاب و مطالعه دور است. زیر بنای اندوخته علمی و دانش او خیلی کم و ناچیز است. در اینجا نیز علاقه به تحصیل و کار آموزی نشان نمیدهد. در صورت مساعد بودن زمینه استفاده نمیکند. ناچار است با مزد کم به کار های شاق و مشکل بپردازد. تفاوت سویه تحصیلی و سطح دانش بین این زن و شوهر تمام مسایل زندگی آنها را تحت شعاع خود قرار میدهد. در اختلاف کوچک یا بزرگ در بین آنها قرار میگیرد. با هم تند میشوند. تفاوتها بیرون میریزد. زندگی آنها را تهدید میکند.

در این گونه توافق ها و وصلت ها, تماس دختر و پسر در دوره نامزدی, صرف از طریق تیلفون صورت میگیرد. هر دو طرف تظاهر میکنند. واقعیت ها نا گفته میماند.

اساس توافق فامیل ها را بیشتر موضوعاتی چون: حاجی بودن, وکیل بودن, جنرال بودن رییس بودن و وزیر بودن پدر ها یا یکی از نزدیکان دو فامیل رقم میزند. نام پدر دارد. از خانواده با نام و نشان است. یا از خود است, اساس وصلت را میسازد. عروسی پر خرج, تهیه زیور طلا. مایه خوشی و افتخار والدین میشود.

تبعیض جنسیت بین فرزندان:

تبعیض والدین در برابر فرزندان, امر زشتی است که متاسفانه همه به آن میپردازیم, پسر ها وقتی جوان میشوند, به پیروی از سنت های خرافی و کهنه که از طرف والدین دامن زده میشود و ارزش داده میشود. از آزادی گسترده بهره میبرند. به پسر ها آزادی عام و تام داده میشود. تعداد قابل ملاحظه والدین, کار های خلاف اخلاق, آداب اجتماعی, دینی و فرهنگی پسر جوان خود را, در خارج از خانه نادیده میگیرند. بی وجدانی و بی ایمانی است اگر گفته شود که خبر ندارند. بلکه آگاهانه در برابر آن اغماض میکنند. بار ها دیده شده که والدین از داشتن رابطه نامشروع پسر جوان شان افتخار میکنند. با افتخار و سربلندی از آن یاد میکنند که پسر شان, با دختر های (به قول خود شان ) خارجی رابطه نامشروع دارد. در اینجا خیلی ساده خدا و احکام صریح او را در مورد زنا نادیده میگیرند و از بندگی خدا بیرون میشوند. از پسر زنا کار تقدیر و حمایت میکنند. نزد آنها اخلاق, دین و مذهب و انسانیت ارزش خود را از دست میدهد.

برای پسر ها دست زدن به اعمال خلاف امر خدا, منافی اخلاق و سنتهای پسندیده اجتماع, امر لازم و مجاز دانسته میشود. برعکس دختر را زیر قید و قیود میگیرند. با خشونت و زشتی از رفت و آمد و حرکات او نظارت میکنند. جزیی ترین کار او عیب پنداشته میشود. مردم بد میگویند. دختر بد نام میشود. آبروی فامیل و پدر و مادر به باد میرود. فحشا و زنا ی پسر ها مایه افتخار و عزت والدین میشود. هنوز هم افغانهای داریم که یک عمر را در این کشور ها سپری کردند. تحصیل کرده هم هستند. تحصیل را برای دختر ها امر زیادی میبینند و در بسیاری فامیل ها مانع تحصیل دختر ها میشوند.

هنوز هم داشتن و بودن دختر در خانه عیب است. جوان شدن دختر در بسیاری خانواده های افغان, برای والدین غم است. جای تاسف است. دختر ها باید پاک و با تقوا به انتظار پسران هموطن خود بنشینند. فرهنگ خرافی و عرف منحط اجتماعی که بالا تر از احکام قران و حکم خدا قرار داده میشود. به پسر ها اجازه میدهد؛ در آغوش دختر های بیگانه بغلتد. عشق بازی کند. تا وقتی سیر نشده, عیاشی او امر مجاز است. در پایان با تمام آلودگی, دست دختر هموطن خود را میگیرد که از پاکی در دامنش نماز خوانده میشود. پسر ها حق دارند که تا قبل از ازدواج با ده ها دختر هم آغوش شوند. عیب ندارد بلکه افتخار فامیل است. زمانی که پسر جوان از عیاشی خسته شد یا سیر شد. والدین مهربان که در افغان بودن و در مسلمان بودن, خود را در دنیا بی رقیب و بی نظیر میدانند, دست و آستین بالا میزنند, برای پسر شان به خواستگاری میروند. دنبال دختری میروند که به گفته عام, رویش را آفتاب و مهتاب ندیده باشد. دست او به دست نا محرم نخورده باشد. با احدی رابطه نداشته هم صحبت نشده باشد. برای پسر خود حق انتخاب میدهند و به دختر خود تحمیل میکنند.

اکثر پسر های جوان که اغماز والدین زمینه عیاشی را برای آنها مساعد میسازد. تحصیل را فدای عیاشی میکنند. یعنی از تعلیمات متوسطه بالا نمیخوانند. برای این که عیوب آنها پوشیده بماند. به نخاس دنبال دختر میروند. در نهایت بی وجدانی از شرایط نامطلوب وطن سو استفاده میکنند. دختری را میخرند که پسر آنها بیشتر از دو چند حتا سه چند دختر عمر دارد.

عروس را که بیشتر از 15 سال ندارد. سن او برای یاد گرفتن زبان و کار آموزی برای انتخاب شغل مساعد است, محروم میسازند. برای اینکه اطاعت نماید. چشم و گوش او را میبندند. مدت ها او را از تماس با دیگران مانع میشوند. اجازه هیچ کار و فعالیت را برای زندگی آینده به او نمیدهند. از همین رو برای همیش محتاج درآمد شوهر میماند. شوهر از نادانی و بیخبری او استفاده میکنند. تمام حقوق و آزادی های مشروع و انسانی او را نادیده میگیرند. پسر مانند ایام قبل از ازدواج به خود حق میدهد. با خاطر آسوده به عیاشی میپردازد. مادر پسر خشو میشود. در نهایت بی وجدانی از ناتوانی عروس استفاده میکند.

زندگی چنین زوج قرین خوشبختی نیست. زن بعد از گذشت سالها, وقتی چشم و گوشش باز میشود؛ شب را به روز نمیآورد. طلاق میشود.

اسلام را برای مطرح کردن خود وسیله میسازند:

تعداد رو به تزاید افغان ها با داشتن گذشته تاریک و آلوده, مسلمانی خود را به نمایش میگذارند. این گروه از نخستین روز های ورود در اروپا, به کار سیاه میپردازند. اکثر آنها فامیل بزرگ دارند. از تامینات اجتماعی ( کمک های نقد از حساب سوسیال ) به حد اعظم استفاده میکنند. فرزندان خود ( دختر و پسر ) را از ادامه تحصیل محروم مینمایند. آنها را به کار وادار میکنند. در نتیجه ماهانه مبلغ قابل ملاحظه پول را به جیب میزنند. بعد از گذشت چند سال پول دار میشوند. بعد از ان که خیال شان راحت شد, به کمک ماهانه سوسیال اکتفا میکنند. از کار دست میکشند. راه مسجد را پیش میگیرند. کم و کسر ایمان و گمراهی خود را با درازی ریش جبران میکنند. برای حلال کردن پول های حرام و آلوده خود, در مساجد کمک میکنند. به این ترتیب نزد گردانندگان امور مساجد عزیز میشوند.

گردانندگان امور مساجد که بیشتر آنها خود از این گروه و قماش هستند. برتری آنها در این است که مالکان مساجد, چند پیراهن را بیشتر کهنه کرده, وقت تر به دکان داری پرداخته, تجربه بیشتر دارند. از مساجد دکان ساخته, مصروف معامله هستند. این گروه را در صف اول نماز گذار ها جای میدهند, در حضور و غیاب از آنها قدردانی مینمایند. مسلمان های افراطی برای پوشاندن سیاه کاری های خود, در حال و گذشته حج میروند. گذشته های خود را زیر درازی ریش میگذارند و عبادت ریایی را روکش آن میسازند. ظاهر خود را عوض میکنند. با سیاه پوش کردن زنها و دختر های خود, مسلمانی اضافی را به نمایش میگذارند. روزانه با عالم خوف و ترس از آخرت به خانه میروند. برای ایجاد خوف و ترس در محیط خانه, هر لحظه از آخرت و از قهر و غضب خدا میگویند. زن ها و دختر ها را تهدید میکنند. با عبادت نمایشی خود را در اجتماع جا میزنند. این گروه برای اقناع حس خود خواهی و خودستایی خود, وسیله پیدا نمیکنند. در جهان پیشرفته زمینه های خود خواهی و خودستایی, به شیوه و روش که در افغانستان معمول است, برای آنها میسر نیست. یگانه راه میسر و ممکن برای این گروه, افراط در دینداری است. آنها مسلمانی اضافی و پیوندی خود را که بیشتر ناآگاهانه و تقلیدی و دستوری است, با سلب کردن آزادی و حقوق زنها به نمایش میگذارند. پیش گرفتن این روش مایه بدبختی فامیل ها میشود.

دوستی را میشناسم که کارمند دولت بود. زندگی مرفه داشت. البوم عکس خانوادگی او پر از خاطرات در داخل و خارج کشور بود. وقتی به اروپا آمد. چنان تغییر روش داد که مشکل است برای آن معیار و اندازه قایل شد. زن و دختر ها و سنو های خود را زیر چادر های بالا و پایین و لباس های سیاه و دراز گم کرد. خانم و شوهر هر دو حج رفتند. روز ها دنبال نام خدا در میوه و تر کاری میگردند. از آن عکس میگیرند. بجای عکس های البوم که گویای نحوی زندگی گذشته آنها است. در و دیوار خانه را عکس های زینت میدهد که در پارچه نان, در بادنجان رومی, در تربوز و زردک نام خدا و محمد را یافته اند.

مانند دیگران برای دختر خود از نخاس ( افغانستان ) پسر وارد کرد. داماد باید همیش با وضو میبود. هر وقت که خسر اقدام میکرد, داماد به تعقیب او ایستاد میشد. داماد که خانم خود را در محفل عروسی در کابل دیده بود. فکر کرده بود که اوضاع کشور ایجاب میکند. دختر های که از خارج میآیند؛ لازم است خود را بپوشانند. وقتی به اروپا میآید. خانم خود را حتا در داخل خانه با آن صورت میبیند. دلگیر و خسته میشود. به خانم خود پیشنهاد میکند: من موافقم که در بیرون از خانه حجاب داشته باشی. در داخل خانه جز ما و تو کسی نیست. نمیخواهم که ترا سراپا سیاه با سرو صورت بسته ببینم. برای اینکه داماد از این خواست بگذرد. به اذیت او پرداختند. در حالی که از آمدن او بیشتر از یکماه نگذشته بود. او را برای کار فرستادند. آنقدر با او زشتی و درشتی کردند تا از زندگی مشترک بیزار شد.

دوستی را میشناسم که پسرش بعد از ازدواج وطن را ترک کرد, با خانم خود به هالیند آمد. زن و شوهر جوان بودند, هر دو با جهانی از امید و آرزو تحصیل کردند. تازه تحصیل را تمام کرده بودند که دوستم خودش با بقیه فامیل نیز به هالیند رسید. یک ماه بعد, اولین اقدام دوستم این بود که عروس خود را, از کار کردن در خارج از خانه منع کرد. زن جوان به تدریج زیر لباس های سیاه و چادر های لا در لا گم شد. جایش در کنج خانه شد. سالها تحصیل او هدر رفت. آرزو های او با خاک یکسان شد.

30 یا 40 سال پیش را در نظر بگیرید. در آن وقت در وطن ما دختر ها و پسر های جوان در موسسات تحصیلات عالی کنار هم تحصیل میکردند. خانم ها در موسسات دولتی دوشادوش مرد ها کار میکردند. دختر های جوان برای تحصیل, به خارج از کشور میرفتند. دختر ها و زن ها لباس های مناسب و مورد نظر خود را انتخاب میکردند. وطن ما کشور اسلامی بود. شریعت در آن جاری بود. از گلدسته های مساجد صدای پنج وقت دعوت به عبادت بلند بود.

لباسی را که ما امروز در اروپا به سر و پای زن بنام اسلام میکنیم و دینداری دروغین خود را به واسطه آن به نمایش میگذاریم؛ سابقه ندارد. اگر این کار درست و در خور اسلام است. پس گذشته های ما همه کافر از دنیا رفتند. درست و بجا است که با افراط در این راه, اشتباه و کفر آنها را جبران کنند. لعنت خدا به آنهای که علم دین که در آن وقت, جلو کفر و بی دینی را در کشور نگرفتند و امروز در پی آب رفته میروند. افراد جاهل و کم شعور را تازه مسلمان میسازند.

انتظار و توقع بیش از حد:

بعضی پدر ها و مادر ها گویی که در افغانستان 100 پیش زندگی میکنند. وقتی خشو و خسر میشوند. زندگی دو جوان را که تازه ازدواج میکنند, زیر نظارت و کنترول خود میگیرند. در سلیقه, سرشته, در خوردن و پوشیدن, در خرید و برید, در رفت و آمد حتا در طفل داشتن, در تعدد اطفال و در جنسیت آن مداخله میکنند. نظر میدهند. خود را صاحب میدانند. خیلی پر توقع میشوند. تشنه احترام هستند. برآورده نشدن توقع و انتظار آنها, موضوع و مشکل اساسی میشود برای ناآرام ساختن زندگی دو جوان. در صورتی که سنو یا داماد به میل شان نکند. زندگی را برای آنها جهنم میسازند تا کار به طلاق و جدایی میکشد.

نمونه دیگر:

یکی از افغانها پسری را برای دختر خود از کابل آورد. در زمان نامزدی که یکسال را در بر گرفت. داماد آنقدر خوب بود که خانم و شوهر حیران بودند زود تر از کدام خوبی او تعریف و توصیف کنند. یکماه بعد از آمدن داماد به خارج, جای تعریف و توصیف را بدگویی و شکایت گرفت. این وضع ادامه یافت. بعد از چهار سال داماد طفل خود را بی پدر ساخت. زندگی مشترک را با دختر دوستم به هم زد.

شخصیت های وابسته و هویت های به گرو رفته:

در گذشته بودند, در حال حاضر هستند, افغان های که برای دست یافتن به مقام های بلند دولتی و یا ارتقای مقام, بهای سنگین میپردازند. در برابر ظلم خاموش میمانند. از اظهار حق و حقیقت خودداری میکنند. خود را کوچک میسازند, تملق میگویند و میکنند. برای پوشاندن و کمرنگ جلوه دادن عیب و کاستی های خود, زیر سایه دیگران میروند, خیلی ساده از خود میگذرند, به تعریف و توصیف بی حد و مرز از دیگران میپردازند. به گروه ها و دسته های پیوسته میشوند و مرام و اهداف غیر انسانی و خلاف منافع ملی را با آنها دنبال میکنند. ایمان و وجدان و اخلاق و حال و گذشته خود را سر دست میگیرند, خیلی ساده آنرا در پای دیگران میریزند. خیلی سریع تغییر جهت میدهند, همرنگ جماعت میشوند. هر گاه جمعی را آلوده به تعصب ببیند, رنگ آنها را بخود میگیرند. هر گاه بدگویی و شماتت از جماعت یا گروه خاص در بین باشد, آنها هم مطالب در خور گفتن دارند. در جای دیگر خود را منسوب به همان گروه میدانند و به آن افتخار میکنند. صحبت به درازا کشید بر میگردیم به موضوع مورد بحث:

در بین افغان های که سال ها پیش وطن را ترک کردند, اکنون در اروپا زندگی میکنند, افرادی یافت میشود. وقتی با آنها مواجه شوی, حتما یک یا دو بادنجان دور بشقاب, در اطراف آنها قد راست حضور دارد, آنها را معرفی میکنند. این بادنجان های دور بشقاب چنان آداب اداری را رعایت میکنند که گویا هم اکنون در دفتر, در مقابل میز کار این آقا ایستاده هستند. یک گام به عقب میروند. از شخصیت مورد نظر فاصله میگیرند. به اشاره دست و لطف بیان میگویند: وزیر صاحب, رییس صاحب, معین صاحب و . . . .

کسی که با این شیوه و رسم معرفی میشود. یا میخواهد که پیوسته با گذشته معرفی شود. با آنکه سال ها از نسبت آنها با این پوست ها گذشته, با شنیدن کلمات وزیر و معین و رییس که با کلمه صاحب یدک کشیده میشود. به خلسه میروند. به گذشته خود حلول میکنند. مایه افتخار و سر افرازی آنها میشود. خود را یک سر و گردن بالا میگیرند. منتظر میمانند که تازه وارد که افتخار معرفی شدن را با او حاصل نموده, نیز کوچکی کند و عرض ارادت نماید.

در صورتی که افراد مذکور غافلگیر شوند. یعنی کسی در دسترس آنها نباشد که پیشدستی کند و آنها را افتخار ببخشد, به دیگران معرفی کند. با کراهت, خیلی کوتاه خود را معرفی میکنند. چنان که گویا بیگانه را آشنای خود پنداشته است.

طبق عادت و رسم معمول, ما افغان ها بیشتر در گذشته ها به سر میبریم, گذشته ها را نشخوار میکنیم. وقتی هم دگر را میبینیم و یا به هم میرسیم. دسته جمعی به آرشیف گذشته که ورود به آن آزاد است, سر میزنیم. همین است که انتظار برآورده میشود. والی صاحب, رییس صاحب, معین صاحب و وزیر صاحب ( در بخش نظامی, دگروال صاحب, جنرال صاحب ) شناسایی میشود. از این در و از آن در, از این سایه و از آن تاریکی, ارتباطات و شناخت ها, چه مستقیم و چه غیر مستقیم با هم گره میخورد, با هزار تملق و یاوه گویی به دور اشخاص فوق تنیده میشود. در پایان دیدار هر کدام از این افراد که باشد, با جوال پر از تعریف و توصیف و تملق و یاد و بود, از موقف و مقام فوت شده و به خاک رفته به خانه بر میگردد. تا مساعد شدن این زمینه برای بار دگر, بیدریغ از آن میخورد. چون این اشخاص خوشه های از خرمن گذشته ( هم در افغانستان و هم در اینجا ) در اختیار دارند؛ محتاج کار نیستند. از خرجین خود میخورند که خیلی ساده دیگران برای آنها پر میکنند. بیشتر از گذشته چاق و چله و سرحال دیده میشوند.

از دوستم میگویم که در اقلیم مرطوب و بارانی اروپا با هم آشنا شدیم. او در وزارت خانه ای به صفت سکرتر معین اجرای وظیفه میکرد. که از ازل تا ابد به خواص اختصاص یافته است. تصادف در محفل کوچک که چند نا آشنا دور هم جمع آمده بودند, اینجانب نیز حضور داشت. صحبت یکی از حضار در مجلس, از روی بیخبری و نادانی از جاده مقابل وزارتی عبور کرد که دوستم در آن شاغل بود. دوستم بدون ضیاع وقت, دست و آستین را بالا زد. چرخه سخن « منظور چرخه پر از تار ) را بدست گرفت. با بزرگواری تمام اعضای مجلس را به وزارت و دهلیز و دفاتر مربوط برد. از کار و فعالیت خود گفت:

سکرتر قبلی معین صاحب دوستم بود. پرسونل را آزاد گذاشته بود. وقتی دپلومات ها به ملاقات معین صاحب به دفتر شان میآمدند و یا خود معین صاحب برای ملاقات بیرون از وزارت میرفتند. سکرتر اتاق به اتاق میدوید. بالا و پایین میرفت. خانه سامان را وظیفه میداد. راننده را از گوری پیدا میکرد. مهماندار را از دهلیز به دفتر میکشید. روز ها خانم معین صاحب در خانه منتظر میماند. راننده به موقع به خدمت نه میرفت. یک هفته از کارم در پست جدید گذشت. اوضاع به همان منوال ادامه داشت. قابل تحمل نبود. در آن شب و روز سیاست فعال دولت, وزارت را ما را خیلی مصروف ساخته بود. معین صاحب خیلی مصروف بود. جلسه گرفتم. پیاده دفتر و خانه سامان و مهماندار را با راننده ها (معین صاحب دو موتر در اختیار داشت. موتر تشریفات و موتر خدمتی ) به دفتر خواستم. آنها را متوجه وظایف شان ساختم.

در همین رابطه تا پایان محفل داد سخن داد. گاهی به در خانه معین صاحب میدوید, از انجام خدمت به خانم و اولاد های معین صاحب میگفت و زمانی به حضور خودش به خدمت میرسید.

دوستی را میشناسم که رسیدگی به امور سه ریاست در یک وزارت در عین زمان به او محول شده بود. در یکی آن مقام ریاست را داشت. باقی را سرپرستی میکرد. وزیر صاحب بار ها از حسن اجرات او یاد کرده بود. دوستم ملاحظه کار بود. هر گاه در جمع دوست ها میبود. از وزیر صاحب و معین صاحب میگفت. در صورتی که شنونده را حرف شنو و ساده می یافت, از ریاست ها میگفت.

جلسه بیروی سیاسی دایر بود. دوستم باید تا ختم جلسه در پشت میز خود حاضر میبود. جلسه ختم شد. فیصله جلسه را تکثیر کردند. اعضای کابینه باید هر چه عاجل از فیصله جلسه آگاه میشدند. وظیفه رسیدن به خدمت چهار نفر وزیر به دوستم محول شد. دستور طوری بود که شخص وزیر کاپی فیصله را تسلیم میشد و امضای او در جدول گرفته میشد. دوستم در خانه وزیر . . . . متوجه شد که وزیر و خانم او به مجلس عروسی دعوت هستند. مناسبات زن و شوهر روی موضوع که به دوستم واضح نشد, به هم خورده بود. دوستم در اتاق پذیرایی مقابل وزیر صاحب قد راست ایستاده بود. وزیر صاحب چند بار خانم خود را صدا زد تا در انتخاب دریشی او را مشورت بدهد. زن اعتنا نکرد. وزیر صاحب از نهایت لطف, در مورد از دوستم نظر خواست. تصادف که دوستم نیز در آن محفل دعوت بود. با فامیل وزیر صاحب در یک میز نشستند.

بسیار هستند کسانی که برای دستیابی به مقام و چوکی, خیلی ساده از خود میگذرند. برای حفظ آن هویت خود را به گرو میگذارند و مقام و پست دولتی را جای شخصیت خود قرار میدهند. هر گاه این اشخاص به نام و یا نام فامیل یاد شوند و از پست و شغل و مقام دولتی آنها که زمان بر آن گذشته و آمده ها بعد از او آنرا اشغال کرده یاد نشود. آزرده میشوند و گله میکنند که به او بی احترامی میکنند. خشک و خالی از او نام میبرند. هر گاه پست و مقام دولتی را از جلو آنها بگیرند. آنها خود را ناچیز, خوار و بی مقدار مییابند. شخصیت خود را عاری از صفات و اوصاف قابل ذکر میبینند. پست و شغل و مقام دولتی آنها را ساخته, جایگاه و موقف اجتماعی آنها را مشخص کرده, از پایین تر از خود تملق گرفته و به بالاتر از خود تملق تحویل داده اند و از یک پست به پست دیگر و از یک مقام به مقام دیگر رفته اند. پست و مقام دولتی را برای خود وقایه و رو کشی میپندارند که آنها کوچکی و ناچیز بودن خود را در داخل آن پمهان میکنند. هر کجا که میروند. در هر کجا که باشند. مهم نیست که گذشت زمان به افتخارات آنها خرده میگیرد. آنرا با خود میبرند و در زیر آن احساس آرامش میکنند.

در کشور های عقب مانده, خصوصا در کشور ما, تاریخ به خاطر ندارد که کار به اهل کار سپرده شده باشد. همه میدانیم که شغل و پست نام آور و آب و نان دار دولتی اکتسابی نیست. به اساس زد و بند ها, روابط و ضوابط به اشخاص و افراد مورد نظر داده میشود. برای احراز مقام دولتی هیچگاه لیاقت, شایستگی, تحصیل, تقوا و صداقت, کاردانی, تجربه شخص در نظر گرفته نمیشود. متاسفانه در اجتماع ما تصور بر این است که اشخاصی که وزیر, معین, رییس . . . . مقرر میشوند. یا نور چشمی های آنها در نمایندگی های خارج از کشور توظیف میشوند. نخبه ترین و لایق ترین افراد در سطح کشور هستند. تمام اوصاف انسانی را در خود دارند. از روی عدالت و شایستگی به این مقام ها و پست ها میرسند. نه هرگز چنین نیست.

دوستم را, دوست های بالاتر از او تضمین کردند. در گروه محافظ شخصیت های مهم سیاسی طراز اول کشور ( بادی گارد ) شامل خدمت شد. دوره خدمت سربازی را نیز در این وظیفه مقدس سپری کرد. شناختی که با بزرگان سیاست به هم رسانده بود. او را در اداره ما رییس بخش مقرر کردند. جوانترین کارمند اداره ما مامور رتبه چهار بود. سه نفر همکار ما رتبه اول بودند. آنها خود را در بست های پایین گرفته بودند.

رییس صاحب از لحاظ سن و سال خیلی جوان بود. آغاز ماموریت او بود. رتبه هشت در بست اول کار میکرد. خیلی سریع رشد کرد.

هر گاه عدالت را زیر پا نکنند. اوصاف انسانی خوار گرفته نشود. ایمان در نفس مسلمان موجود باشد. جان قانون را نگیرند و چشم آنرا چون چشم خود نبندند. صلاحیت با مسولیت هم وزن باشد. هر صاحب صلاحیت بلرزد که در خم هر پیچ مسولیت راه او را میگیرد. اشخاصی در اجتماع سر بلند میکنند که سال های ماموریت خود را در زیر دست چنین اشخاص به پایان میرسانند. شاهد بی عدالتی و بی کفایتی, نادانی و سو استفاده این به مقام رسیده ها میباشند. کار اداره را آنها پیش میبرند. بدون این که نام از آنها برده شود و یا رعایت حقوق آنها شود.

اشخاصی که شغل یا عنوانی را کسب میکنند, آنرا جهت معرفی خود عنوان میکنند. در راه رسیدن به آن, وقت و انرژی خود را هزینه میکنند مثل: پزشک ( داکتر طب ), داکتر علوم ( دارای دپلوم دکتورا ), انجنیر, مهندس, حاجی. هر کدام وقت خود را صرف میکند, در رشته مورد نظر تحصیل میکند. پول خرج میکنند. زحمت سفر را به خود هموار میکند, در این امر شامل نمیشود. موضوع بکلی جدا است.

کسانی که خود را ساخته و پرداخته مقام دولتی میبینند. چون هویت و شخصیت آنها به گرو رفته, از ناچاری و درماندگی آنرا با خود بسته میکنند و میکشند. آنرا وسیله و معرف شخصیت گم شده خود به کار میبرند. در برخورد های اجتماعی آنرا پیش میکشند, به آن افتخار میکنند. خارج از آن و دور از آن, خود را بی هویت و بی شخصیت میدانند.

هر گاه شخص تازه آشنا و یا نا وارد سهوا, رییس را معین و کنسل را سفیر, دگروال را جنرال بگوید. از بزرگواری در برابر سهو بجای آنها خاموش میمانند.

قرار گرفتن زیر پوشش شغل دولتی محدود به خود این اشخاص نمیشود. بلکه خانم و اطفال آنها نیز مفتخر میشوند. از دور و نزدیک, در بین آشنا و بیگانه, بنام خانم رییس صاحب, دختر و پسر کنسل صاحب, فامیل وزیر صاحب معرفی میشوند. بستگان نزدیک آنها مثل: برادر, خواهر, خوشنه, خشو, پسر کاکا, خسربره و حتا دور تر از آن, گوشه این پوشش را به خود میکشند. آنرا وسیله معرفی و شناسایی خود به دیگران قرار میدهند. تا جای که مردم نام بسیار از بستگان اشخاص فوق را نمیدانند. از خیرات موقف و مقام آنها شناخته میشوند.

پایان مهاجرت, اقامت است:

موضوع مهم که میخواهم با شما مطرح کنم. اقامت افغان ها در کشور های اروپایی است. به صورت عموم افغان های که سال ها پیش به اروپا آمدند. سرنوشت آنها مشخص شده, همه آنها به صفت شهروند کشور های اروپایی پذیرفته شدند. در حمایت قوانین از تمام حقوق و امتیازات, مانند سایر شهروندان در این کشور ها استفاده میکنند.

مهاجرت ما وقتی آغاز میشود که کشور خود را ترک میکنیم تا وقتی که به کشور مطلوب نرسیدیم, در مهاجرت به سر میبریم. وقتی به کشور مطلوب که جهت اقامت در نظر داریم میرسیم. مهاجرت ما پایان مییابد. خصوصا بعد از این که اجازه اقامت به ما داده میشود. دیگر مهاجر نیستم. ما مقیم هستیم. متاسفانه در بسیاری موارد این موضوع را به غلط به کار میبرند. افغانهای مهاجر میگویند. این اشتباه بیشتر در تلویزیون های افغانی که از اروپا و امریکا فعالیت دارند, تکرار میشود.

وقتی که ما خود را مهاجر میگویم. یا ما را مهاجر میگویند. در حالیکه از حقوق و امتیازات شهروندی در کشور های مربوط استفاده میکنیم و اجازه اقامت دایمی آنرا داریم. مجبور نیستیم. به هیچ وجه قصد ترک این کشور ها را نداریم. این مطلب با قوانین جامعه که ما را به حیث شهروند خود پذیرفته, در کمال آسایش و امن در آن زندگی میکنیم مغایرت دارد. قوانین با روحیه انسانی, خیلی فراخ, و وسیع از ما حمایت و از منافع ما دفاع میکند. در نتیجه ما و فرزندان ما, در کنار سایر شهروندان, بدون تبعیض از رفاه مادی و معنوی جامعه که حاصل دست رنج نسل ها و میلیون ها انسان است استفاده میکنیم. مهاجر ماندن ما ناسپاسی است در برابر قانون جامعه, بی احترامی است در برابر انسان های شریف و نیک اندیش که از قانون حمایت میکنند. زمینه اقامت و زمینه زندگی و آسایش را برای ما فراهم میسازند.

مهاجر ماندن ما را از اجتماع دور نگاه میدارد. دوری ما از اجتماع سبب میشود که با قوانین و ضوابط اجتماعی ( در حد ضرورت ) بیگانه بمانیم. این بیگانگی و نا آشنایی زمینه را مساعد میسازد که حقوق و تعهدات اجتماعی خود را طور لازم تشخیص و ایفا نکنیم. در حصول و انجام آن اشتباه کنیم. این بیگانگی و دوری سبب میشود که زبان را فرا نگیریم. این طرز نگرش, علاقمندی ما را برای تلاش جهت رسیدن به زندگی بهتر ضایع میکند. در ذهن فرزندان ما جایگزین میشود. آنها را از تلاش برای تحصیل عالی و رسیدن به خوشبختی و سعادت باز میدارد. فرزندان ما وقتی به این روحیه بار بیآیند, در اجتماع با دیگران آمیزش نمیکنند, مورد اذیت و آزار قرار میگیرند. مجبور میشوند به صورت دسته های جدا در بیایند. نزدیکی و گرد آمدن جوانان به اساس ملیت و زبان سبب برخورد ها و خشونت ها میشود. جوانان جدا مانده از اجتماع, خیلی ساده به راه های ناصواب کشیده میشوند.

گذشته از آن, ما به صفت مسلمان, دسترسی خود را به موقعیت فعلی, یعنی زندگی در فضای امن و امان, در حمایت قانون, در زیر چتر وسیع عدالت اجتماعی را ناشی از اراده و لطف خداوند میدانیم. لازم است که خداوند را سپاسگزار باشیم. در صورت که ما اقامت خود را که ناشی از لطف خدا است, انکار کنیم. خود را مهاجر بدانیم. در واقع نه تنها در برابر لطف خداوند سپاسگزاری نکردیم, بلکه با انکار آن, در برابر نعمت خداوند نا شکری میکنیم.

امیدوارم دوست ها و هموطنان گرامی, مرا به خاطر عادت بدم که تند و زشت نوشتن است, به بزرگواری خود ببخشند

2013-05-29

به قلم: انصاری

نظریات