طرح شطرنج

طرح شطرنج

در کشور هند پادشاهی بود بنام جمهور, مرد فاضل و دانا, در کار ها با دانشمندان و فضلا مشوره میکرد. در تامین رفاه و آسایش مردم شب و روز میکوشید. زره ای از عدل و عدالت بیرون نمیرفت. با خدا و پرهیزگار بود. در زمان حکومت او ملت در آسایش و رفاه بسر میبردند.

او زنی داشت نهایت مقبول و مهربان, خداوند این جفت را پسری مقبول داد. شاه محو زیبایی پسرش شد و نام او را گوو گذاشت. چند سال از تولد گوو نگذشته بود که شاه مریض شد و مرد. طبق رسم معمول دربار تاج و تخت شاهی به گوو کوچک میرسید. مردم هند از مرگ شاه بسیار ناراحت شدند, ماه ها سوگوار بودند. بزرگان هند با هم جلسه نمودند, برای رسیدگی به امور مملکت و جلوگیری از پراگندگی, گوو را که طفل کوچکی بود به این مقام مناسب ندانستند. پادشاه برادر خورد تر از خود داشت که او را مای میگفتند. در شهر ندل در یک معبد زندگی میکرد. دانشمندان و بزرگان از وی تقاضا کردند که الی رسیدن گوو به سن بلوغ نیابت سلطنت را به عهده بگیرد. مای خواهش آنها را پزیرفت و از شهر ندل به شهر انبر آمد و تاجپوشی نمود و به تخت شاهی نشست.

بیوه پادشاه توجه مای را بخود جلب کرد و از وی تقاضا ازدواج نمود. تقاضای وی مورد قبول ملکه قرار گرفت و زندگی پر از صفا و صمیمیت را شروع کردند. خداوند این زن و شوهر را پسری اعطا کرد. پادشاه نام او را طلحند گذاشت.

پادشاه مانند برادرش عمر کوتاه داشت. طلحند دوساله و گوو هفت ساله بودند که پادشاه در اثر مریضی مرد و تاج و تخت شاهی خالی ماند. مردم هند لباس سیاه پوشیدند و سوگوار شدند. بزرگان هند جلسه نمودند و در مورد جانشین پادشاه به شور و مشوره پرداختند. مشوره به درازا کشید. پیر مردی که از همه مسن تر بود و گرم و سرد چشیده و مورد احترام دیگران بود از جایش بلند شد و دیگران را مخاطب قرار داده گفت:

من پیشنهاد مینمایم که نیابت سلطنت را به مادر گوو و طلحند باید داد, او زن پارسا و از خانواده محترم است, علاوه برآن عمری را به خوبی و خوشی با دو برادر سپری کرده و در امور و اداره دربار تجربه و شناخت لازم دارد. این مسولیت تا جوان شدن پسرانش بوی داده شود.

همه نظر او را تایید کردند. تاج و تخت و سپاه و صلاحیتهای لازم به او سپرده شد.

ملکه به هر دو پسرانش که یادگار شوهرانش بود و از جان و دل دوست میداشت, معلم گرفت تا امور دربار و دانش و مهارتهای لازم روز را یاد بگیرند. گوو و طلحند دور از هم زیر نظر استادان ورزیده به تعلیم پرداختند. شهزاده ها مصروف آموختن علم و دانش بودند. مادر هر پسر را جداگانه میدید و از زندگی, کار و فعالیت و نتیجه درسهایش میپرسید. به معلم شان هدایت لازم میداد.

شهزاده ها بزرگ شدند, از مادر خود میپرسیدند:

مادر مرا بیشتر دوست داری یا برادرم را, وقتی ما بزرگ شدیم تاج و تخت را بکدام ما میدهی؟

مادر برای خوشی پسرش هر کدام را وعده میداد. تو بزرگ شدی تاج و تخت از آن توست.

بعد از گذشت چند سال شهزاده ها به سن بلوغ رسیدند و آماده تاجپوشی شدند.

گوو که پنج سال نسبت به طلحند بزرگتر بود و طبق سنت معمول در هند تاج و تخت بعد از فوت پدرش به او میرسید, خود را مستحق میدانست. در این مورد به مادرش پیشنهاد کرد. در عین زمان طلحند ادعا میکرد که بعد از فوت پدر او مستحق تاج و تخت است. در خواست خود پافشاری میکرد.

گوو استدلال میکرد:

من نسبت به تو بزرگتر هستم, چنانچه پدرم نسبت به پدر تو بزرگتر بود. پدرم پادشاه شه, پدر تو در کار دیگری مصروف شد و هیچگاه ادعای تاج و تخت را نکرد, بهتر است تو هم این مطلب را در نظر بگیری, پول, ثروت و زمین هرقدر که میخواهی من در اختیارت میگذارم؛ بهترین زندگی را برایت تامین میکنم و دوستانه باهم زندگی میکنیم, چنانچه پدر های ما کردند.

طلحند که جوان و خون گرم بود, خود را مستحق تاج و تخت میدانست به گفته های برادرش توجه نکرد. رفته رفته مناسبات شان تیره شد. کینه و کدورت جای برادری را بین شان گرفت. مادر از حل قضیه عاجز ماند. به گوو پیشنهاد کرد بزرگان و دانشمندان را دعوت میکند تا در این مورد تصمیم بگیرند. گوو نپزیرفت و مادرش را به طرفداری از طلحند متهم کرد. معلمین که منافع خود را در به قدرت رسیدن شهزاده های مورد حمایت خود میدیدند, یکی را علیه دیگر تحریک میکردند و مستحق معرفی میکردند. اشخاص مغرض و فتنه جو زمینه را مساعد دیدند, آب را گل آلود کردند. مردم و سپاه دو دسته شدند, هر دسته از یکی از شهزاده ها طرفداری میکردند. شهزاده ها کلید گنج و خزانه پدر شان را از نزد مادر خود که تا آن زمان امانت نگهداشته بود, گرفتند. به مردم درم و دینار بخشیدند و مردم را به طرفداری از خود مسلح ساختند.

طلحند پیشنهاد برادر را نپزیرفت و برای جنگ آمادگی گرفت.

گوو هیتی را مرکب از بزرگان تعیین کرد تا با طلحند صحبت نماید و او را متوجه عواقب جنگ و خیره سری او بسازند. هیت مذکور از نزد طلحند ناکام برگشت.

گوو مایوس نشد, باز هم برادرش را جهت مصالحه دعوت نمود و افرادی را به این حمکنظور نزدش فرستاد. طلحند جنگ را ترجیح داد. میگفت مرگ برایم بهتر است از اطاعت ار تو.

سپاه مقابل هم صف کشید, همه مجهز با گرز, کمند, تبر, تیر و کمان و نیزه بودند. خشم در فضا موج میزد.

گوو باز هم هیتی را نزد برادرش روان کرد تا او را از جنگ باز دارد. ضمنا از ستاره شمار و منجم این مسله را توضیح خواست. منجم جنگ را بین دو برادر حتمی دانست و گفتند که جنگ با قتل طلحند خاموش میگردد.

سپاه مقابل هم صف کشیده با وسایل جنگی به جان هم افتادند و عده زیادی از هر دو طرف به قتل رسید و زمین آوردگاه از اجساد کشته شدگان و خونهای ریخته پر شد.

گوو طرفداران طلحند را مخاطب قرار داده گفت:

هر کس که از جنگ دست بکشد و اسلحه را زمین بگذارد او را امان میدهم و از گناه وی چشم میپوشم.

در سپاه طلحند سستی و پراگندگی آمد, عده زیادی از جنگ دست کشیدند. از دور طلحند دور شدند. طلحند خود را در پشت فیل یکه و تنها دید.

کوو از این موقعیت استفاده کرد پیش آمد و طلحند را مخاطب قرار داد:

برادر از جنگ و خیره سری دست بردار, برو به ایوان خود, به گفته خدا و توصیه بزرگان عمل کن.

طلحند نپزیرفت, به خزانه خود رفت. آنچه از گنج باقیمانده بود, همه را به مردم توزیع کرد و بار دیگر سپاه را آماده کارزار ساخت.

مردم به تایید گفته منجمین به گوو گفتند, جز جنگ و نابودی وی چاره ای نیست. بنا گوو به مشوره آنها سپاه خود را از شهر بیرون برد و در کنار آب صف آرایی کرد و منتظر آمدن طلحند شد.

طلحند نیز سپاه خود را مسلح ساخت به مقابل وی قرار گزفت.

گوو دور دور آوردگاه را خندق کند و پر از آب کرد, تا راه فرار و برگشت وجود نداشته باشد. طلحند در مورد پلان جنگ و پیشنهاد گوو با دوستان و طرفداران خود به مشوره نشست. آنها وهد و عید زیاد دادند و یک دل و یک دست به طرف داری از وی حاضر جنگ شدند. آنها نیز دور خود خندق کنده آنرا پر آب کردند. ضمنا هر دو برادر به سپاه خود هدایت دادند که در صورت پیروزی یکی از طرفین به شاه خساره نرسانند و حرف درشت به وی نگویند.

میسره و میمنه ترتیب گشت و شهزاده ها در قلب سپاه جای گرفتند. فرمان حمله از هر دو طرف داده شد. سپاه به جان هم افتادند. کوه و دشت در اثر گرد پای اسپها و فیلها دیده نمیشد. کشته بسیار شد. زخمیها در آب افتادند و عده زیر سم اسپها لگد مال شدند.

در این وقت از روی امواج خروشان دریا بادی بلند شد و به جانب اردوی طلحند وزیدن گرفت.

طلحند از پشت فیل وضع سپاه خود را پریشان دید, راه گریز و امکان ادامه جنگ را نداشت, دق کرد و مرد.

جنگ از شدت خود ماند, تشدد و ضعف سپاه طلحند را فرا گرفت. طرفدارانش بدور او حلقه زدند. گوو متوجه این وضع شد؛ سواری را به نزد برادر فرستاد تا علت را جویا شود.

فرستاده خود را به عجله به قلب سپاه زد و متوجه شد که درفش شهزاده پایین شده و مردم بدور تخت اوجمع شده اند. شهزاده را از پشت فیل پایین کردند. فرستاده بدو مطلب را به گوو اطلاع داد. گوو گریان و نالان بالا جسد برادر آمد. او را ملامت کرد. معلم و طرفداران او را که باعث تشویق او به جنگ شده بودند سرزنش گرد.

آدم دانسته ای پیش آمد گوو را مخاطب قرار داد:

گریه و زاری تو چه سود دارد, این سرنوشت او بود. خوب شد که بدست تو و طرفدارانت کشته نشد, تو در اینکار ملامت نیستی. گریه و بیقراری شهزاده نزد سپاه باعث آبروریزی میشود و از مقام و مکنزلت شهزاده کاسته میشود.

گوو متوجه شد, فورا فرمان عفو اعلان کرد و همه را بخشید. در جمع حاضران جوشن و خود را از جان برادر خود دور کرد. او را معاینه کرد. زخم و خسارت نداشت؛ خاطرش جمع شد. جسد را در تابوت گذاشت و به همراهی سپاه بطرف شهر روان شد.

مادرش بعد از رفتن شهزاده ها به جنگ هم در راه دیده بان گذاشته بود تا وی را از سرنوشت شوم جنگ مطلع سازند. به سر و روی خود میزد. چشمهایش از گریه کور شده بود.

به مجرد بیرون شدن سپاه از عقب کوه ها, دیده بان به مادر شهزاد9ه ها خبر داد که سپاه از نبرد برگشت, درفش طلحند دیده نمیشود. وقتی از مرگ پسرش آگاه شد, موهایش را کند, تخت و ایوان شاهی را آتش زد, فغانش ب] آسمان بلند شد, خون گریه کرد. میخواست خود را در آتش بسوزاند, که گوو خود را به عجله به او رساند و مانع شد. جریان را به مادرش بازگو کرد و بیگناهی خود را در جمع شهمود به مادر توضیح کرد. مادرش او را به قتل برادرش متهم کرد.

گوو زیاد ناراحت شد. خواست خود را بسوزاند. مادرش متوجه شد به جوانی و قد و بالای پسرش رحم کرد و از ناقراری و بیتابی اندکی کاست و به حرفهای گوو گوش داد.

مادر و پسر با هم نشستند و گوو تمام جریان را بازگو کرد و برای صحت ادعای خود بزرگان و نامداران حاضر را نیز دعوت کرد.

تعداد زیاد سران سپاه گرد آمدند. سردار جنگی که از صحنه جنگ نضارت میکرد پیش آمد, صحنه جنگ و صف آرایی سپاه دو طرف را, کندن خندق, موقعیت شهزاده ها را در قلب سپاه همه را روی یک تخته بزرگ چهار گوش که به خانه ها تقسیم شده بود, ترسیم و تمثیل کرد.

جنگجویان دو طرف را از عاج و ساج تراشید و در موقعیتهای شان نصب کرد. شهزاده ها را در قلب سپاه با فرو و شان و شوکت در حالیکه از طرف فیلها حمایت میشدند, مشخص ساخت. در دو طرف شهزاده ها دو فیل, در کنار فیلها دو اشتر که در بالای آنها اشخاص رایزن قرار داشتند, در کنار اشتر ها دو اسپ دونده و چالاک را قرار داد. در پیشاپیش همه اینها دو صف از سپاه جنگی را مجهز با وسایل جنگی مقابل هم قرار داد. حاضرین را به آغاز نبرد متوجه ساخت:

پیاده را از دو طرف به حرکت درآورد. نخست از همه فیل جنگی سه خانه پیش رفت و نضارت بر آوردگاه را این دو فیل به عهده گرفت.. به تعقیب آن شتر را نیز سه خانه به جلو حرکت داد. اسپ نیز مانند دو حیوان جنگی سه خانه حرکت کرد اما نه مانند فیل و شتر, بلکه یک خانه در بین. از هر دو طرف رخ با کینه و نفرت به میدان جنگ پیش آمد. به این ترتیب قوای هر دو طرف به حرکت درآمد و به جان هم افتاد. یکی از ناظرین متوجه شد که شاه نسبت تنگی و ذیقی جای خود را ترک کرده و به زودی توسط گروه فیل و اسپ و شتر محاصره شد.

شاه که خود را در بین سپاه محاصره دید, از سپاه خود دور و سپاه او نیز در حال پراگنده شد, خندق پر آب در اطراف به خوف و بیم وی افزود, از رنج محاصره و مسدود بودن راه های فرار شاه مات شد و صحنه را گذاشت.

افسر با دقت و توانایی فومق العاده صحنه جنگ گوو و طلحند را توضیح و تشریح کرد و مادر اشک ریزان به صحنه جنگ میدید. یک شب و یک روز دوام کرد, به طلحند فکر میکرد تا اینکه عمرش به آخر رسید.

تهیه و نگارش: انصاری

07.09.2012

نظریات