اسباب اقبال نيافتن شهنامه ای فردوسى در دربار سلطان محمود

اسباب اقبال نيافتن شهنامه ای فردوسى در دربار سلطان محمود

( جای بسا تاسف است که با فردوسی و شهنامه ای او چنین میکنند! )

اگر آغاز و اتمام کار سرودن شهنامه را سال 400 هجری قبول کنیم, از آن روزگار تا کنون ( مدت 900 سال ), قلمبدستانی زیادی در مورد اقبال نیافتن شهنامه, و بی محلی به سراینده آن, خیلی قلم فرسایی کرده اند, در این زمینه دلایل متعدد و متنوع تراشیده و بافته اند. اکثر آنهای که به این مطلب پرداخته اند, بیشتر به شاعر ترحم نموده اند, و از سلطان محمود نکوهش کرده اند. اساس و تهداب قضاوت خود را با یاداشتها و نوشته های قایم میسازند, که از گذشته ها برای شان مانده است. آنها با ایزاد چند جمله, در واقع نظر راوی قبل از خود را تایید مینمایند و چیزکی بی اساس تر از قبل به آن می افزایند. اگر همه ای این الطاف را که با خلوص نیت در حق سراینده شهنامه شده, جمع نمایم, آنقدر در این مورد اضافه رویی صورت گرفته, که حقیقت و صحت موضوع گم شده است. تحقیقی که دانشمند فاضل و محترم, داکتر سید محمد دبیر سیاقی در این زمینه نموده, و در کتابی تحت عنوان زندگی نامه فردوسی و سرگذشت شهنامه بنشر رسیده است؛ حقیقت تلخی را باز گو مینماید. آنهایکه چنین کرده اند ( راویان ) و آنهایکه این چرندیات را اساس کار و قضاوت خود قرار داده اند و یامیدهند؛ خود را از شاعر و شاعر را از خود میدانند. سنگ دوستی او را بسرو سینه ای خود میزنند. بحال شاعر رقت آورده, ترحم نشده را به او ارزانی مینمایند. دست شاعر را گرفته به کوچه و پسکوچه آشنایش میکنند. بامتاعش از این بازار به آن بازار سرگردانش میسازند. به متاعش خاک میزنند, جعلش میکنند.

شاعر طبق رسم زمان با متاعش به دربار میآید. راه او را میگیرند؛ شاعر را به بازار میکشند, خود و متاعش را یکجا میفروشند. در بیشتر موارد خودش بی ارزشتر از متاعش معرفی میشود. ابیاتیکه در قالب هجو سروده شده است, به قیمت بیشتر از خود شهنامه بفروش میرسد. خواننده شک میکند: اثر چنان نفیس و ظریف, سروده و پرداخته ای شخصیت ضعیف و بیمقداری, چون فردوسی باشد. شاعر را بی ادب و بینزاکت معرفی میکنند, بی ادبی و بینزاکتی او اسباب سرخوردگیش میشود و بار ها بخاک میافتد. سکه هایکه باید پاداش کارش شود؛ در اثر هرزگی و بی ادبی او, نصیب کسی میشود که زنده یا مرده او را به دربار بیاورد. به کارش, به هنرش و به استعدادش شک میکنند. به شاعر و دوستهایش که یکجا شهنامه را ساخته اند ( قهرمانهای شهنامه ), توهین و بیحرمتی میکنند. از بس او را بیچیز و تنگدست میسازند؛ برای گدایی بنزد رستم و اشکبوس روانش میکنند. خاندان نبوت را بیحرمت تر از متاع شاعر میسازند؛ آنرا با متاع شاعر به بازار میکشند. شاعر را توبیخ میکنند و چوب ملامت را به سرش میکوبند. مقابل جنازه شاعر ایستاده میشوند. او را وسیله عبرت دیگران قرار میدهند و بهره برداری میکنند. از شاعر بودنش انکار میکنند؛ او را روستایی ساده معرفی میکنند, که برای شکایت از حاکم به دربار آمده است. به دربار راه نمییابد بیچیز و دست تنگ میشود, در بازار چیز های میخواند, از لطف بازاریان شکم خود را سیر میکند. روز ها او را در عقب دیواری باغی منتظر میسازند که در داخل آن, عنصری و معزی به عیش و نوش مصروف میباشند. تصادف ناپرداخته را پیش میکشند, شاعر را بی آبرو میسازند, بعد او را به مجلس عنصری میبرند. روز بعدش, او را از کوره راه ها به دربار میبرند. با اشخاصی ناباب آشنایش میسازند. معلوم نیست برای چه به دربار آمده است. به شخصیت شاعر توهین میکنند؛ او را هرزه و خام, جلو دربار رها میکنند. شاعر با دربان دربار میسازد, با فاضل و دانشمند دربار به مخالفت میپردازد و یا درست برعکس آن میکند. جا و بیجا او را در معرض امتحان قرار میدهند. گاهی چنان حقیرش میدارند که خواننده بیگمان قضاوت میکند؛ دربار سلطان با شاعر پیشآمد در خور شان نموده است. در جمع شعرای دربار به او کم مایه میگذارند. یکجا چنان بزرگی اضافی به او تحمیل میکنند, که با سلطان سر میجنباند؛ در عین بزرگی اشتباه میکند, نهایت خورد و کوچک میشود؛ در سوراخی ناپدید میگردد. بار دیگر سر و کله ای او را از جایی بیرون میکنند, که برایش خوردی میکند. شاعر ناگزیر میشود, شهنامه را دور می اندازد؛ به سرودن داستان یوسف میپردازد, اینکار تمام عیوب او را میخرد. بدین وسیله برایش جایی خسپیدن در دربار عرب فراهم میکنند. فردوسی را جای خلیفه بغداد و خلیفه بغداد را جای شاعر قرار میدهند. عیوب او را میپوشانند. دیری نمیپایید که قرمطی خوانده میشود, و از دربار ناپدید میگردد.

آنهای که خود فریفته مال و ثروت اند, خود را در این راه فروخته اند, شاعر را ملامت میکند: حریم قصر سلطان جای آن نبود که شیعه بودن خود را آشکار کردی. برای اینکه شاعر بخت برگشته و مغضوب شده نجات یابد. او را صبح وقت نماز, قبل از اینکه کوچک بودن خود را در برابر عظمت و بزرگی پروردگارش به نمایش بگذارد؛ او را به پای سلطان بخاک میافگنند. با دلایل بی اساس سلطان محمود را متهم و مقصر معرفی میکنند. برای مغشوش کردن ذهن خواننده, دلایل مطروحه را با مسایل و موضوعات مختلف پیوند میزنند که در آن زمان مطرح نبود و هیچ اساس و بنیاد ندارد.

خصوصیات و مکلفیتهای شاعر دربار:

اديبان و شعرا یکه در دربار امرا و سلاطين ميبودند. از شکوه و جلال دربار سهم خود را ميبردند و لطف ميديدند و نواخته ميشدند، مسوليتهای مهم نيز متوجه ايشان ميشد. وسايل متنوع تبليغات که امروز اربابان در اختيار دارند, و از آنها به مقاصد مختلف استفاده ميکنند، گذشته ها از داشتن چنين امکان محروم بودند . وسايلی که براى برآوردن اين مامول بکار ميرفت, محدود و ابتدايى بود. براى مطلع ساختن مردم شهر از امر و نهى حاکم، جارچيها موظف ميشدند، نقاط دور دست را با ارسال نامه و فرستادن قاصد باخبر ميساختند. اما تعريف و توصيف از شکوه و جلال دربار، بذل و بخشش، کارنامه هاى جنگى، زبونى دشمن، خشم و غضب، عدل و انصاف، بزرگوارى و کوچکنوازى سلاطين, وظيفه شعرا و اديبان بود. شاعر بايد تمام اين اطوار و حالات را بامهارت، نکته سنجى و نازک خيالى به رشته در ميآورد. رقابت بين شعرا، آنها را وادار ميساخت که تمام استعداد و توانايى خود را بکار ببرند. کلمات را صيقل دهند و نوازش کنند. مفاهيم و پيوند هاى بکر را باهم گره بزنند. مايه خرسندى و رضايت خاطر سلطان را فراهم نمايند. از بذل و بخشش او بهره ها ببرند. علاوه به مطالبيکه ذکرش رفت. بيهقى از قول بزرگان, مسوليت خطيرى را که به ذمه شاعر دربار است, مشخص ميسازد:

( و پادشاهان محتشم و بزرگ با جد چنين سخن باز بايد گفت، درست و درشت و پند، تا نبشته آيد و پادشاهان محتشم را حث بايد کرد بر افراشتن بناى معالى را، که هر چند در طبع ايشان سرشته است, بسخن و بعث کردن آنرا بجنبانند. و اميران گردنکش با همت بلند همه از آن بوده اند که سخن را خزينه دارى کرده اند. انتقاد، نصيحت، رهنمايى و اندرز سلاطين گردنکش با همت بلند کار هر کس نيست و از هر شاعرى ساخته و پرداخته نشود، زيرا بزرگان طنز را نستانند و برآن گردن زنند.

رازى که پختگى و توانايى لازم را نداشت با اين سروده :

مخالفين تو مور بدند مار شدند برآر زود ز موران مارگشته دمار

مده زمانشان زين بيش وروزگارمبر که اژدها شود ار روزگار یابد مار

سلطان مسعود برآشفت و او را به هندوستان تبعيد کرد. تا جهان است پادشاهان کار هاى بزرگ کنند و شاعران بگويند، و چون سواران نظم و نثر در ميدان بلاغت درآيند و جولانهاى غريب نمايند، چنانچه پيشينگان را دست در خاک ماُلند ) .

بيهقى خصوصيات شاعر دربار غزنه را مشخص ميکند. شعراى شناخته شًده که جايگاه شان در دربار ثابت است و آنهايکه بيگانه تر اند و به مناسبت هاى خاص وارد ميشوند بسيار اند و از مواهب سلطان مستفيد ميگردند. شعراى دربار غزنه علاوه به پرداختن به امور دربار، به مسايل عرفانى، تصوفى، پند و امثال، توضيح و تشريح مسايل شرعى و رسيدن بدنيا و رفتن به آخرت را تشريح و توضيح ميکردند که اقتضاى روز گار بود. فردوسى، شهنامه را نه اينگونه به رشته ميکشد. بيست سال عمرش را در اين راه صرف ميکند. در نامه به اين بزرگى فقط چند بار به اختصار از سلطان محمود ياد ميکند. سختيها و مشکلات زندگى را باز گو ميکند و تقاضاى لطف مينمايد. فردوسى با خصوصياتيکه بيهقى ذکر ميکند، شاعر دربار نبود. نامه ايکه با زحمت زياد آماده کرده بود، خصوصيات و برجستگى کار شاعر دربار را نداشت. وقايع، حوادث و کارنامه هاى را بازگو ميکند که مربوط به گذشته ميباشد. از قدرت محمود، شکوه و جلال دربار او نگفته است, و یا خیلی کم و مغشوش سراییده و یاد کرده است.

کم نبودند شعرا, نویسندگان و دانشمندانیکه در دربار غزنه نواخته میشدند. در حضر و سفر در رکاب سلطان قرار داشتند. آثار باارزش وگرانبهای عرفانی, تصوفی و اخلاقی از آنها باقیمانده است. لازم نمیبینم از یک یک آنها نام برده شود. در آثار مذکور بیشتر به مسایل دینی و اجتماعی پرداخته شده است. از دربار و درباریان ذکر مختصر بعمل آمده است. ولی شاعر و نویسنده آن نواخته شده, مورد احترام و اکرام قرار گرفته است. این مطلب میرساند که سلاطین به رسالت شاعر در قبال مسایل دینی, اخلاقی و اجتماعی اهمیت خاص میدادند و خود به آن پابند بودند. پند و اندرزیکه در شهنامه آمده, خیلی کوتاه و مختصر در شروع و آغاز بخشهای از داستان آمده است.

شهنامه برخلاف خواستها و ایجابات زمان خود, مطالبی را در خود دارد, که مغایر است با ارزشهای دینی:

اولین آدم و اولین پادشاه را خلاف متون دینی و تاریخی بیان میکند. از ارزشهای دین و مزایای دین اسلام یاد نمیکند. در حالیکه سلاطین غزنه ترویج و تعمیق دین اسلام را جز مکلفیتهای خود میدانستند و به آن میپرداختند. برخلاف, فردوسی فصلی از نامه ای خود را به ظهور زردشت, و برای چگونگی ترویج دین زردشتی توسط جاماسب و اسفندیار اختصاص داده است. این مطلب مغایر با روحیه دینی آنوقت بود. اسلام دین جوان بود که بیشتر از 500 سال از پیروزی آن بر ساسانیان و زردشتیان نگذشته بود. این فصل شهنامه با خواسته های آن روزگار نمیخواند. علاوه به موضوعات بکر و نابی که دربار از شاعر انتظار داشت؛ اجتماع نیز از شاعر توقع داشت که جوابی به سوالها و خواسته ها بدهد, و مرهمی به درد های اجتماع بگذارد. در کار فردوسی این خصوصیات کمتر دیده میشود. در میدان رقابت بین شعرا که جولانها صورت میگرفت, کلمات صیقل مییافت, مفاهیم بکر پیش کشیده میشد. نکته سنجیها و نازک خیالیها ساخته میشد, و شاعر با مهارت و درایت به مشوره و رهنمایی و گاهی به انتقاد از شاهان گردنکش میپرداخت. نامه فردوسی عاری از این مطالب است. در رقابت و همچشمی سهم نگرفته است. برخلاف شاه را مسخره کرده, او را آله ای دست پهلوانها معرفی میکند. بار بار از بیکفایتی شاه ذکر میکند. سرودن داستانهای منظوم در ادبیات ما سابقه طولانی دارد. فردوسی از روش گذشته ها پیروی نکرده است.

لازم نیست بیشتر از این شیعه را خوار بسازیم و فردوسی را نماینده آن معرفی کنیم, و بیمهری سلطان را در قبال شهنامه, ناشی از ضدیت او با تشیع بدانیم. اگر دقت کنیم, عنوان کردن این گونه اختلافات و دسته بندیها, در سالهای اخیر( شاهان صفوی و بعد از آن ) بزرگ جلوه داده شده, و زشت رنگ زده شده است. از شاه بزرگ و عادل نشاید که شاعری را به خاطر شیعه بودنش بی اهمیت بگیرد. سلطان میتوانست مخالفت خود را با پیروان این فرقه از جا های اساسی تر آغاز کند.

در جایی ترک بودن سلطان را عیب بزرکی ذکر میکنند. در اینجا قدر و منزلت فردوسی را نادیده میگیرند, و او را بحیث نماینده تشیع, نماینده زردشتیها و غیره رنگ میکنند .

فردوسی خودش به این مطلب متوجه بود, براى اينکه مورد مواحذه قرارنگيرد، خود بخواب ميرود، خواب ميبيند که دقيقى هزار بيت مربوط به ظهور زردشت, و موضوع ترويج دين زردشتى توسط جاماسب و اسفنديار را به او ميدهد. فردوسى از خامى و سستى کار دقيقى ياد ميکند, و ابيات مذکور را شامل نامه ای خود ميسازد. با مهارت و تردستى هم انتقام ميگيرد و هم رفع مسوليت ميکند. این مطلب میرساند که فردوسی با شعرای همعصر خود میانه خوب نداشت. کار فردوسی مورد پسند آنها نیز واقع نشده بود. آنانيکه بزرگ اند و اسباب بزرگى دارند، بکار فردوسى نياز ندارند. بقول بيهقى، فردوسى جولان غريب نکرده و چيزى بکر و ناب نياورده که توجه بدان معطوف گردد. فردوسى داستان را از راوى و از آثار بجا مانده از گذشته ها ميگيرد و آنرا ترتيب و تنظيم ميکند، با توانمندى و استعدادى که داشت آنرا چنين استادانه به نظم ميکشد و زيبا بازگو ميکند.

در بسيارى از نوشته ها, اين مسله پيش کشيده ميشود: که دربار غزنه به فردوسى وعده داده بود؛ در برابر هر بيتيکه ميسرايد. مبلغ يک دينار دريافت خواهد کرد. طوريکه فردوسى را عادت بود، موضوع را به تفصيل ميکشيد و زمينه بکار گيرى استعداد و هنرمندى را فراهم ميساخت. در باب سرودن شهنامه نيز اين شيوه را در پيش گرفت و کار شهنامه به شصت هزار بيت کشيد. وقتى شهنامه بحضور سلطان محمود پيش شد. تعهد او بر وى گران آمد و شهنامه را کنار گذاشت.

هرگاه تعصب و غرض ورزى را کنار بگذاريم. در دربار سلطان محمود و مسعود شعرا جايگاه خاص داشتند، در حضر و سفر در رکاب سلطان ميبودند. بقول بيهقى، علاوه به شعرايکه موقف ثابت داشتند، شعرايکه به مناسبتهاى خاص وارد دربار ميشدند، نيز مورد استقبال قرار ميگرفتند و نواخته ميشدند. بذل و بخشش سلاطين غزنه به شعرا, هيچگاه از يکصد هزار دينار و درهم کم نبود و براى حمل آن فيلها و شترها را بار ميکردند. ( و آنچه شعرا را بخشيد، خود اندازه نبود، چنانکه در يکشب علوى زينى را که شاعر بود، يک پيل وار درهم بخشيد, هزار هزار درهم. چنانکه عيارش در ده درهم نقره نه و نيم آمدى، و فرمود تا آن صلت گران را بر پيل نهادند و بخانه علوى بردند. و عنصرى بلخى چنان مکنت و ثروت اندوخته بود که نميدانست با آن چه کند. و اين کوتاهى از سلطان محمود بعيد است) . امکان دارد اسباب اين غرض ورزى و مخالفت را ساير شعرا که با فردوسى خوب نبودند, چيده باشند, در مقدار و کميت آن دست برده و در اجراى امر سلطان تعلل به خرج داده باشند. آنچه را که ارسال داشته اند رضايت شاعر را فراهم نکرده است, و اين مسله جدا از کار سلطان است.

عده اى دليل کوچکتر از آن مياورند :

· در آن وقت امرا محلى در رى و جبال از اطاعت سرباز زده بودند, و اين مسله باعث شد که سلطان به شهنامه و فردوسی که نزديک به آن محل بود توجه نکند.

سلطان محمود شخص عادل بود، بخاطر ده شهر را ويران نميکرد. هر دو طرف رعاياى سلطان بودند، با هرکدام برخورد در خور آنها ميکرد.

اینجانب منکر ارزش شهنامه نيستم، استعداد و توانايى فردوسى را بزرگ ميگيرم و قابل قدر ميدانم. با مطالعه شهنامه ، فردوسى هميش زنده است. شهنامه تاريخى است, بس بزرگ که محدود به يک ملت و يا يک سرزمین خاص نميشود، ملتهاى متعدد و اقالیم مختلف را در بر ميگيرد, و پيوند هاى فرهنگى و تاريخى را بین نسلهاى گذشته و موجود و آینده برقرار میسازد. کسانیکه خود را در جای فردوسی قرار میدهند, با شهنامه به بازار میروند. دلایل بی اساسی را در لای آن میگذارند, و آنرا در معرض معامله قرار میدهند. از اهمیت ادبی و تاریخی شهنامه میکاهند. به فردوسی بزرگ و خدمات ارزنده و باشکوه او ارج نمیگذارند. اين دو بيت از سروده عنصرى بلخى، علت بدبيارى فردوسى و ناپسند افتادن نامه او را نزد سلطان محمود توضيح ميکند :

چنان بماند شمشير خسروان آثار چنين کنند بزرگان چو کرد بايدکار

بتيغ شاه نگر, نامه گذشته مخوان که راستگوى تر از نامه تيغ او بسیار

از قراین و شواهد برمیآید که, حکیم بزرگوار فردوسی, شهنامه را بدست معتمدی به دربار سلطان محمود ارسال نموده است. خودش در آنجا حضور نیافته است. آنهایکه به مسایل فرهنگی و هنری دربار سلطان رسیدگی میکردند, آثار رسیده را به بررسی میگرفتند. در صورتیکه اثر رسیده خصوصیات و خواسته های دربار را میداشت؛ آنرا در مواقع لازم به حضور سلطان پیش میکردند. در مورد شهنامه دو امکان زیر اهمیت بیشتر پیدا میکند:

از دید نویسنده مضمون:

شهنامه به دربار غزنه رسیده, ولی به حضور سلطان محمود نرفته است:

ابن مطلب در دو دلیل زیر توضیح میگردد:

· مسولین بخش فرهنگی دربار, مطالبی را که زیر عنوان خصویات شاعر دربار تذکر داده شد؛ در شهنامه نمی یابند؛ آنرا به حضور سلطان پیش نمیکنند. برای اینکه خدمات شاعر نادیده

گرفته نشده باشد. بخش فرهنگی دربار از امکانات دست داشته, مبلغی را برای شاعر تخصیص داده ارسال میکنند. میتوان دلیل کم بودن و دیر رسیدن آنرا نیز در همین محدوده دید.

· وقتی مسولین بخش فرهنگی دربار, به ظرافت و پختگی کار شاعر در شهنامه متوجه میشوند؛ فراست, حکمت و توانایی سراینده آنرا نزد خود تخمین میکنند؛ فردوسی حکیم را والاتر و بالاتر از خود می یابند. از تقدیم شهنامه به حضور سلطان خودداری میکنند. زیرا اثری تاریخی منظوم, با خصوصیات شهنامه, حتما مورد توجه سلطان قرار میگیرفت؛ پای فردوسی سراینده

توانا و زبردست آن نیز به دربار کشیده میشد. با آمدن فردوسی به دربار, موقف و منافع آنها به خطر مواجه میشد. پس شهنامه به دربار غزنه آمده, اما به حضور سلطان محمود نرفته, سلطان از آن مطلع نشده است. در غیر آن, بعید بنظر میرسد که اثری به پختگی و بزرگی شهنامه, مورد توجه سلطان قرار نگرفته باشد.

سالها است که فردوسی رفته و شهنامه ای او مانده, بیمهری, کم لطفی و سو استفاده ما از موقف شاعر و از سروده او, طوری که ذکرش رفت ادامه دارد. این سوال مطرح میگردد:

چرا با شهنامه و فردوسی حکیم چنین میکنند؟

برای جواب سوال فوق, دلایل متعدد میتواند مطرح باشد, اما نویسند مضمون دو دلیل زیر را بارزتر و مهمتر میداند:

الف: دلیل اینگونه برخورد ها را در مقابل شهنامه و فردوسی, ناشی از زندانی بودن شهنامه و سراینده آن میدانم. بقول فردوسی, شهنامه قصری است که از باد و باران و گذشت زمان متاثر نمیگردد. این قصر باشکوه محل پزیرایی اقوام و ملیتهای مختلف است. مردمان از مرز و بوم مختلف در آن گرد آمده اند. تاریخ مشترکی را میسازند که, پیوند های فرهنگی بین اقوام و ملیتها را در ورای خطوط مرزی امروزی قایم و استوار نگهمیدارد. شهنامه اثریست ماندگار و جاویدانی. مرزها را باز میکند و ملتها و اقوام را با هم نزدیک میسازد. این خصوصیات, جاودانگی شهنامه را تضمین میکند؛ آنهای که چنین نمی اندیشند, خصوصیات فوق را از شهنامه میگیرند. از عظمت و بزرگی آن میبرند. آنرا کوچک میسازند و در محدوده جغرافیایی محصورش میکنند. حفظ و حراست و احترام به شهنامه و حکیم بزرگوار و جلیل القدر فردوسی, سراینده توانا و زبردست آن, وظیفه و مسولیت تمام کسانی است که در این قصز باشکوه پزیرایی میشوند و جایگاه و مقام گذشته های خود را در آن مییابند. وقتی, قصر به زیبایی شهنامه, در چار دیوار بلند جغرافیایی محصور شود. از زیبایی, بزرگی و شکوه قصر کاسته میشود. ورود آنهای را که در این قصر اتاقها و رواقهای بنام شان است, و در در و دیوار آن کارنامه های گذشته های شان حک شده است, در آن جلوگیری میکنند. حفاظت و وارسی از قصری به این بزرگی, مسولیت مشترک آنهای است که در این میراث گرانبها شریک هستند, و شهنامه آنها را فرا میخواند و مسول حراست و حفاظت از خود میداند. چون چنین نمیکنند, از قصر رسیدگی لازم صورت نمیگیرد. اتاقها و رواقها و ساختمانهای تو در توی آن بسته میماند. طبعی است که مراقبت لازم صورت نمیگیرد, قصر ویران میگردد. از آن استفاده نابجا و غرض آلود صورت میگیرد. با آن برخورد شخصی و غیر مسولانه را پیش میگیرند, گویا مال منحصر به فرد گفته استفاده میکنند.

ب: دلیل دیگری که در این زمینه درشتی میکند: حوادث و وقایعی است که در جریان سیصد سال اخیر, در قلمرو فرهنگی و تاریخی شهنامه رخ داده است.

· سقوط حکومت کاشغر در مقابل حملات چین و روسیه تزاری, که منجر به تجزیه و اشغال سرزمین وسیع ترکستان شد.

· پیشروی قوای روسیه تزاری و اشغال تدریجی خاکهای آسیای میانه.

اشغال نیم قاره هند توسط استعمار انگلیس, سقوط و نبود حکومت مرکزی در افغانستان, فیودالها و خوانین ضد منافع ملی, شهزاداه های بیکفایت و خاین سدورایی و محمد زایی را آله ای دست خود ساختند. قدرتهای بیگانه از وضعیت ناآرام در خراسان استفاده کردند, برای دست یافتن به سرزمین بیصاحب به تجاوز پرداختند. انگلیسها برای حفظ تسلط شان در هند, شاه خاین صفوی را ترغیب و تشویق کردند, شاه موصوف با استفاده از حمایتهای مالی و نظامی انگلیسها, در مدت پانزده سال, هشت بار به قلمرو افغانستان حمله کرد. در نتیجه حکومت زمان شاه سقوط کرد. روسها و انگلیسها به اهداف خود رسیدند. خسارات هنگفت به افغانها و ایرانیها وارد شد. خراسان بزرگ تجزیه شد. شکوه و عظمت و قدامت تاریخی آن بخاک شد.

سرزمین شهنامه که سراینده عالی قدر آن وجب وجب آنرا پیموده است. از کوها, دشتها, بیابانها, شهر ها و آبادیها, از داشته ها, و نداشته ها و مردمان آن به تفصیل نام میبرد. با قهرمانان خود در آنجاها روزگار میگذراند, قهرمانهای شهنامه را با خون جگر با گوشه گوشه آن آشنا میسازد, آنها را از بوته ای آزمایش بیرون میکند. از مردم, فرهنگ و سایر خصوصیات شهر و دیار به تفصیل یاد میکند.

وقتی, قلمرو شهنامه بدست متجاوزین خارجی به مساعدت و همدستی خاینین داخلی دریده میشود. ملتها تحت پیگرد رژیمهای خودکامکه, در بند مرز های سیاسی از هم جدا میگردند. شهنامه اثر فنا ناپزیر نیز کوچک و بیمقدار میشود. حامیان و هواخواهان خود را از دست میدهد. آله دست اشخاص مغرض و بیفرهنگ قرار میگیرد. آنها به میل خود با آن معامله میکنند.

بقلم: انصاری

12.08.2012

نظریات