سوسیالیزم زمخت

سوسیالیزم زمخت

در کتاب قدیمی که توسط کشیش ایتالوی در سال 1579 نوشته شده آمده است که:

شورای شهر دانتزیک, برای جلوگیری از بیکار شدن کارگرها و ریختن آنها به خیابانها, کارگاهی را که درآن ماشین فعالیت میکرد حریق کرد و مخترع ماشین را نیز خفه ساخت.

این اقدام دلسوزانه بخاطر کارگرها نبود, باز مانده ای آخرین تلاشهای نظام فیودالی بود که در برابر بورژوازی جا خالی میکرد. بورژوازی حاکمیت خود را توسط سود های انباشته شده از تجارت در جامعه توسعه میداد.

مقدمه:

بریتانیا با حاکمیت بر دریا ها, امپراتوری خود را توسعه داد. تجارت آن انکشاف کرد. مازاد سود حاصل از تجارت و غارت کشورهای مستعمره را در صنایع بکار گرفت. در این راه از سایر کشور ها پیش افتاد. حوادث و وقایعی که در اروپا اتفاق افتاد به سود بریتانیا تمام شد:

· جنگهای هفت ساله فرصتهای مناسبی را در اختیار آنکشور قرار داد.

· حملات گسترده هسپانیا علیه آزادیخواهی مردمان هالیند, سبب شد که پیشه وران هالیندی که همه با فنده بودند و در این رشته مهارت خوب داشتند, ترک خانه و کاشانه نمایند. در حدود 30000 پیشه ور هالیندی به انگلستان محاجرت کردند. ملکه الیزابت محاجرین مذکور را به شرطی در کشورش پزیرفت که, هر محاجر یک یا دو نفر افراد انگلیسی را برای آموزش نزد خود شاگرد بگیرد.

· پروتستانهای فرانسوی که در کار ابریشم مهارت داشتند, مجبور به محاجرت به انگلستان شدند.

· همچنان محاجرت یهودیان تجارت پیشه و پروتستانها از سایر نقاط اروپا به انگلستان.

عوامل فوق توام با غارت مستعمرات که توسط بورژوازی انگلیس صورت میگرفت, سطح تولید را بالا برد و تجارت را در آنکشور رونق داد. تولیدات در کارگاه های دستی بصورت ابتدایی, تقاضای روبه افزایش بورژوازی را جواب نمیگفت؛ ایجاب میکرد در نظام تولید تغییراتی وارد گردد. در نتیجه ماشینی شدن تولید آغاز شد. ماشین جای کار دستی را گرفت. کارگاه ها و فابریکه ها شکل گرفتند. در اطراف فابریکه ها شهر ها توسعه پیدا کرد و شهر های جدید احداث شد. نیروی کار از دهات به شهر ها آمد, در فابریکه ها مشغول بکار شد. تولیدات صنایع دستی بازار را برای صنایع ماشینی داد. ماشینها تعداد زیاد کارگر را در زیر یک سقف در اطراف خود جمع کرد. آنها را به سرعت بکار واداشت. توقع و انتظار فابریکه دار حد و مرز نداشت و به سادگی برآورده نمیشد. کارگرها در اثر فشار روزافزون کار, بدتر شدن شرایط کار در کارخانه ها, به مقاومتهای گنگ و نا مشخصی میپرداختند. مخالفتهای خود را با تخریب دستکاه ها, کم کاری, خرابکاری, دزدی از تولید و سرانجام حریق کارگاه و ماشینها بروز میدادند. این اقدامات خواسته های نامشخص کارگرها را واضح نمیساخت. از مشکل و پرابلمهای شان نمی کاست. کارفرما با مجازات شدید و سختگیری جلو تکرار این گونه اقدامات را میگرفت. کارگرها از مقاومت فردی که اثرات آن محدود بود و ساده از بین برده میشد دست کشیدند. جای مخالفتهای فردی را مخالفتهای جمعی و گروهی گرفت که با خاموش کردن دستگاه, در بیرون از فابریکه صورت میگرفت. اعتصاب و تظاهرات دسته جمعی کارگر ها را متوجه نیروی شان ساخت. هربار که به اعتصاب دست زدند؛ ضربات سختی به اقتصاد فابریکه دار وارد شد. دولت بورژوازی از منافع کارفرما دفاع کرد؛ کارگرهای ناراضی را زیر ضربات پولیس قرار داد. مخالفت آنها را خورد کرد. به خواسته های آنها جواب رد داد.

ادامه اعتصابات و کارشکنیهای کارگران, سرمایه دار را متضرر ساخت. دولت که نماینده و حافظ منافع سرمایه دار بود؛ ناگزیر به خواستهای ابتدایی کارگرها تسلیم شد. سندیکا و اتحادیه های کارگری تشکیل شد. مبارزه از طریق اتحادیه ها شکل منظم را بخود گرفت. وحدت و نزدیکی را بین بخشهای مختلف تولید بوجود آورد. مبارزه پای کارگرها را به حوزه های انتخاباتی باز کرد. حق رای را بدست آوردند؛ نماینده های آنها به پارلمان راه یافت.

در اثر انکشاف علم و تخنیک, و سعی و تلاش سایر کشور ها, بریتانیا با رقبای سرسختی در این زمینه مواجه شد. انقلاب صنعتی از اشینی دامنه مبارزه کارگر و کارفرما نیز ابعاد وسیعتری را بخود گرفت. تیوری انقلابی سمت و سوی مبارزه کارگرها را مشخص ساخت. همبستگی بین المللی را بین احزاب و سازمانهای کارگری بوجود آورد. هدف نهایی مبارزه آنها را علیه بورژوازی مشخص کرد. وسایل و راه های رسیدن به هدف را پیش پای کارگران قرار داد.

مقاله حاضر به گوشه های از مبارزات طبقه کارگر در کشور های صنعتی اروپا و امریکا میپردازد. از اقدامات و روشهای خصمانه بورژوازی پرده برمیدارد که, از جهانی شدن انقلاب جلوگیری کرد. انقلاب اکتوبر را از مسیرش منحرف ساخت.

بحث با عناوین زیر دنبال میگردد:

1_ اروپا در آستانه انقلاب

2_جنگ یا انقلاب جهانی ( منظور جنگ اول جهانی )

3_ جنبشهای انقلابی در اروپای بعد از جنگ

4_ کنفرانس صلح ورسای و رسالت تاریخی آن

5_ شیوه های جلوگیری از پیروزی انقلاب:

6_ حمله مثلث برای نابودی انقلاب در اتحادشوروی

7_ خصوصیات حمله مثلث

8_ حمله مثلث یا جنگ جهانی دوم

9_ توافق سران ایالات متحده امریکا, فرانسه و انگلستان بعد از نابودی اتحاد شوروی

10_ رهبری اتحادشوروی و سرنوشت انقلاب اکتوبر

این مقاله به این سوالات پاسخ میدهد:

سوال اول: آیا لینن در پیروزی انقلاب اکتوبر در روسیه, از گفته مارکس و انگلس عدول کرده است؟

سوال دوم: چرا دشمن برای نابودی انقلاب در اتحادشوروی به اقدامات قاطعانه دست نزد؟

سوال سوم: چگونه یک فرد کمونست, سالها برای آرمانش مبارزه میکند؛ وقتی آنرا مقابل خود میبیند, به آن خیانت میکند؟

سوال چهارم: چگونه از پیروزی و جهانی شدن انقلاب جلوگیری شد؟

سوال پنجم: چرا اقدامات علیه اتحادشوروی بصورت تدریجی و مرحله به مرحله صورت گرفت؟

سوال ششم: حمله مثلث چگونه طرح شد؟

سوال هفتم: اختلاف بر سر آزادی و موجودیت پولیند چگونه بالا گرفت؟

سوال هشتم: رهبری اتحاد شوروی با انقلاب سوسیالستی اکتوبر چه کرد؟

سوال نهم: هرگاه اتحاد شوروی به فاشیزم فرصت نمیداد چه واقع میشد؟

1_اروپا در آستانه انقلاب:

در سالهای سده 1900 استعمار جهان کامل شد؛ جهان بین قدرتهای استعماری تقسیم گردید. توده ها به بند کشیده شد. حاکمیت استعماری در جهان قایم گردید. در اواخر قرن 19 که بورژوازی به مرحله امپریالستی نزدیک میشد. مبارزات جنبشهای کارگری و احزاب مترقی, اروپا را بستر انقلاب ساخته بود. در این قسمت, مبارزه توده ها را علیه حاکمیت بورژوازی در کشور های روسیه, انگلستان, فرانسه, ایالات متحده امریکا و آلمان بصورت فشرده مرور میکنیم.

الف- امپراتوری روسیه تزاری:

امپراتوری روسیه آسیا را مورد تاخت و تاز قرار داد. ارتش روسیه مقاومتهای پراگنده و ناچیز مردمان بیدفاع سرزمینهای آسیایی را بیرحمانه عقب زد. امپراتوری روسیه تاعقب مرزهای ایران و افغانستان گسترش یافت. استقرار قوای روسی در مرز های افغانستان و ایران؛ منافع امپراتوری انگلیس را در منطقه ( هندوستان ) تهدید کرد.

پیشرویی قوای روسیه در آسیا آرزو های دیرینه رهبران آنکشور را برآورده نمیکرد. روسیه میخواست از آبنای دردانیل و باسفورس عبور کند؛ با حضور فعال در آبهای گرم مدیترانه, در کنار سایر قدرتهای اروپایی قرار بگیرد. توسعه طلبی امپراتوری روسیه را حضور دو قدرت رقیب مانع میشد:

· پیشرویی جاپان بطرف چین, اشغال منچوریا و نفوذ روزافزون آنکشور به داخل چین, رهبران روسیه را نگران ساخته بود.

· حاکمیت ترکان عثمانی در بالکان, راه را بروی کشتیهای روسیه بسته بود.

روسها به پیروزی خود در آسیا مغرور بودند؛ قدرت امپراتوری فرتوت ترکان عثمانی را نادیده میگرفتند. انگلیسها برای مصروف ساختن روسها و جلوگیری از پیشرفت قوای آنکشور بطرف هند, دو قدرت استعماری ( روسیه تزاری و ترکان عثمانی ) را مقابل هم قرار دادند. در جنگ جانب ترکها را گرفتند؛ جنگ به شکست روسها تمام شد. روسها در نتیجه شکست در جنگ, متوجه ضعف و ناتوانایی های اقتصادی و نظامی خود شدند. به منظور رقابت با قدرتهای استعماری, در نظام اقتصادی و اجتماعی کشور خود به اصلاحات و اقدامات وسیع پرداختند:

· نظام سرواژی را لغو کردند.

· زمینه را برای جلب سرمایه های خارجی در خاک روسیه مساعد ساختند.

· به رشد تجارت و صنایع پرداختند.

لغو قانون سرواژ, توده های وابسته به زمین را در دهات و روستاها, بحال خود رها کرد. توده های فقیر و بدبخت, دهات را ترک کردند به شهرها آمدند. عقب دروازه کارگاه ها و فابریکه ها برای دریافت کار صف بستند. صاحبان فابریکه ها, نیروی کار ارزان را به استثمار کشیدند. معادن به پیمانه وسیع استخراج شد. تمدید و توسعه خط آهن در خاک روسیه, بالخصوص تمدید خط آهن در خاک منچوریا توسط روسها, به رشد صنایع روسیه کمک زیاد کرد. رشد صنایع موجب رشد جنبشهای کارگری شد. روسیه در قرن 19 با داشتن امپراتوری وسیع, به مقایسه کشورهای پیشرفته اروپایی عقب مانده بود.

تاریخ آنکشور عوامل عقب ماندگی سرزمین پهناور روسیه را اینگونه بازگو میکند:

· حاکمیت 400 ساله مغولهای وحشی در سرزمین روسیه

· تسلط گسترده آیین ارتودوکس با شیوه و روش قرون وسطایی

· اداره کشور توسط نظامهای استبدادی و خودکامه

· پیشبرد زراعت به شیوه قرون وسطایی که 80% درآمد دولت را تامین میکرد.

· امپراطوری وسیع و تجموع فرهنگهای عقب مانده

· محروم بودن اکثریت افراد ملت از نعمت سواد

· کمبود و ابتدایی بودن خطوط مواصلاتی

· ترویج اوهام و خرافات در جامعه که, دامنه آن تا قصر تزار و شهزاده های روسیه کشیده شده بود. تزار روسیه تاقبل از سرنگونی رژیم, بدون مشوره جادوگر معروف دربار بنام راسپوتین بکاری اقدام نمیکرد.

روسیه پیش از سالهای 1960- 1970 خیلی کم رشد کرده بود. تعداد کمی فابریکه در آن کشور فعالیت داشت. بیداری طبقه کارگر در سال 1870 آغاز شد. نخستین اتحادیه کارگری در سال 1875 تشکیل شد؛ عمر آن در اثر حملات پولیس کوتاه بود. اتحادیه مجددا در سال 1878 در سنپیترزبورگ تشکیل شد. اولین اعتصاب کارگران در سال 1880 صورت گرفت. نتایج حاصله از آن کارگران را متوجه اهمیت اعتصاب ساخت. به تعقیب آن اعتصاب سال 1885 موقف کارگرها را روشنتر ساخت. گروه مارکسیستها در سال 1883 تشکیل شد. گروه مذکور به ترجمه آثار انقلابی به زبان روسی پرداخت. لینن با خلاقیت و نبوغی که داشت در سال 1895 محفل مارکسستی را به اشتراک 20 نفر در سنپیترزبورگ اساس گذاشت؛ که بعدا هسته حزب کمونیست را ساخت.

طبق نظر مارکس و انگلس:

برای اینکه جهان کهنه مغلوب و جهان بدون طبقه ساخته شود؛ باید پرولتاریا دارای حزب و سازمانی مجهز با تیوری انقلابی باشد. آنها اعضای حزب مورد نظر خود را کمونیست خواندند.

اولین حزب با اوصاف و مرام کمونستی توسط لینن در روسیه اساس گذاشته شد. طی سالیان دراز در مبارزه علیه طبقات استثمارگر آبدیده شد؛ در سال 1905 به اقدامات انقلابی دست زد.

مارکس و انگلس از مطالعه و بررسی نظام سرمایه داری در اواسط سده 1900 به این نتیجه رسیده بودند:

انقلاب سوسیالیستی در کشور واحد بطور جداگانه نمیتواند پیروز گردد. تنها در صورتی میتواند به پیروزی برسد که؛ در تمام کشور های سرمایه داری همزمان ضربت خود را وارد کند.

سرمایه داری در آغاز سده بیستم به مرحله امپریالیستی خود رسید. لینن با تحلیل و تجزیه اوضاع نظام سرمایه داری دریافت که نظر ارایه شده توسط این دو فیلسوف و دانشمند در شرایط کنونی کار ساز نیست. انقلاب سوسیالیستی باید ابتدا در یک کشور به پیروزی برسد( صفحه 30 تاریخ حزب کمونیست )

نبوغ و ایمان لینن به پیروزی, این امکان را میسر ساخت. اولین انقلاب سوسیالیستی در روسیه با سرنگونی رژیم تزار تولد شد.

اولین بنای را که انقلاب بلند کرد؛ بنای صلح بدون چشمداشت بود. استواری و اهمیت این بنا در زمینه جنگ جهانی اول که قاره اروپا در آتش آن میسوخت توجه جهانیان را بخود جلب کرد.

حزب بلشویکها در چین حزب انسان دوستان خوانده شد. داکتر سونیات سن, رهبر ناسیونالیزم چین در پیامی به لینن چنین نوشت:

صلح, اولین پیام پیروزی انقلاب به کارگران و سربازان خسته از جنگ است. کارگران و سربازان باید صلاحیت تصمیم گیری صلح و جنگ را, از دستان جنایتکار بورژوازی بیرون کنند و خود آنرا بدست بگیرند.

انقلاب از دیدگاه بلشویکها راهی برای پایان دادن به جنگ و از سوی دیگر, زمینه ی برای رشد سریع جهانی شدن انقلاب بود.

لینن به این باور بود که :

انقلاب در روسیه تکانه و محرکی باشد برای پیروزی انقلاب در آلمان.

بورژواری در مرحله امپریالیستی جامعه را بصورت کل در قبضه خود درآورده بود. نیروهای ارتجاعی را بخدمت گرفته بود. در اقشار و لایه های جامعه نفوذ عمیق داشت. سوسیال دیموکراتها در کشور های آلمان, انگلستان و فرانسه از قدرت و نفوذ زیاد برخوردار بودند؛ لایه ها و اقشار مختلف اجتماعی را در خود گرد آورده بودند. در محدوده مبارزات ضد بورژوازی با احزاب و جنبشهای مترقی, اهداف خود را دنبال میکردند. لینن ماهیت سوسیال دیموکراتها را درک کرده بود, در دنباله مطلب به آن پرداخته میشود.

به پایداری و استواری آنها در خط مبارزه برای دستیابی به اهداف جنبشهای انقلابی ایمان نداشت. زیرا امپریالیزم در رهبری این جنبشها نفوذ داشت. باترفند های مختلف این ترکیب نامتجانس را, از تعقیب راه جنبشهای مترقی و انقلابی باز میداشت. هر تغییر و تحول اجتماعی را در ترکیب این گروه ها به دقت زیر نظر داشت. در چنین اوضاع و احوال, طبق نظر مارکس و انگلس, پیروزی همزمان انقلاب در کشور های اروپایی بعید به نظر میرسید. لینن در تلاش بود, نقطه ضعیفی را پیدا کند که کمتر مورد حمایت و توجه امپریالیزم باشد.

سوال اول: آیا لینن جهت پیروزی انقلاب در روسیه از گفته های مارکس و انگلس عدول کرده است؟

لینن این خصوصیات را در جامعه عقب مانده روسیه یافت. در اواخر قرن 19 قدرتهای امپریالیستی, به تقویه قوای نظامی خود مصروف بودند. توسعه طلبی و رقابتهای امپریالیستی, آنها را مقابل هم قرار داده بود؛ برای جنگ علیه همدگر آمادگی میگرفتند. روسیه در جنگ با جاپان شکست خورد. این جنگ شرایط و زمینه انقلاب را در روسیه آماده کرد. انقلاب با سرنگونی رژیم تزار براه افتاد.

هدف لینن از براه انداختن انقلاب در روسیه, کم کردن فشار متراکم شده علیه جنبشهای مترقی, سازمانها و احزاب کارگری در اروپا بود. انقلاب اکتوبر تکانه و محرکی انقلابی میشد که, از کشور آلمان آغاز میگردید و تمام قاره اروپا را میگرفت.

آنهای که نظر و عمل کرد لینن را عدول از گفته های مارکس و انگلس میدانند. هرگاه اوضاع و احوال جامعه اروپای آن زمان را از زاویه و دیدگاه لینن ارزیابی کنند با او همعقیده و همنظر میشوند. ارزیابی لینن دقیق و درست بود. عملکرد بعد از او اسباب ناکامی شد.

این احتمال میرفت, در صورتیکه انقلاب در اروپا به پیروزی نرسد. انقلاب اکتوبر توسط امپریالیزم و ارتجاع بین المللی به محاصره کشیده شود. حوادث بعدی این احتمال را واقعیت بخشید:

در آغازین روز های انقلاب اکتوبر, عواملی که برای حفظ و بقای رژیم تزار باهم بافت خورده خدمت میکرد؛ سد راه انقلاب شد. حمایت گسترده قوتهای دشمن از آنها, جنگ داخلی را چاق ساخت. انقلاب در سرزمین پهناور اتحادشوروی سرگردان شد. نیروی آن ضایع شد. فرصتهای طلایی را که برای تحکیم پایه های خود و شکل گیری سوسیالیزم در اختیار داشت از دست داد. توده ها جنگیدند, از انقلاب دفاع کردند. انقلاب به توده ها عرضه شد, توده ها در شوراها گرد آمدند و در دفاع از انقلاب پیوستند. فضای پاک انقلاب را جنگ داخلی آلوده کرد. ضد انقلاب داخلی به حمایت و رهنمایی نیروهای خارجی, برای آلوده کردن بستر انقلاب, به کشتار بیرحمانه توده ها پرداخت. قصبات و روستاها را به آتش کشید. فابریکه ها و کارگاه ها را ویران کرد. مردم عادی و دهاقین را تیرباران کرد. به هیچ اصل اخلاقی و انسانی احترام نگذاشتند. هدف شان ایجاد خوف و ترسی بود که شهرها و روستاها را گرفته بود. این مطلب ضعف انقلابیون را در کنترول اوضاع میرساند. خوف و ترس فزاینده مانع نزدیکی و دلگرمی توده ها به نهاد های انقلابی میشد. تحولات اقتصادی و اجتماعی به سکتگی مواجه شد. انقلابیون مجبور شدند جواب بالمثل بدهند؛ از انقلاب و منافع توده ها دفاع کنند. تداوم این حالت در محیط آگنده از خوف و ترس و تهدید, که مداخلات وسیع نیروهای خارجی آنرا توسعه میداد؛ سبب شد که انقلابیون اهم توجه خود را به دفاع از انقلاب معطوف نمایند. با دشمن و ضد انقلاب به روحیه ستیزه جویی و انتقام جویی برخورد نمایند. تبلیغات گسترده به نفع ضد انقلاب, حاله ی را بوجود آورد که رهبری حزب, در ورای آن کوچکترین تعلل و تسامح را در تطبیق و عملی نمودن دساتیر حزبی در امر دفاع از انقلاب, فرصتی برای دشمن و نابودی انقلاب میدانست. با ادامه این وضع بتدریج مرکزیت بر دیموکراسی درون حزبی چربی کرد. خشونت در برابر خشونت بحیث یگانه راه در مبارزه برضد انقلاب ادامه یافت. جهت مقابله با ضد انقلاب سازمانی وسیع تشکیل گردید که با صلاحیت عمل میکرد. گسترش و توسعه جنگ داخلی, نقش عوامل تاریخی ای را برجسته ساخت که از رژیم قبلی برای اتحاد شوروی مانده بود.

جنگ داخلی با تمام معایب آن پایان یافت. انقلاب به حیات خود ادامه داد. دست آوردهای سوسیالیستی در سرزمین شوراها میدرخشید. برق آن چشم دوست و دشمن را خیره کرده بود.

دوستهای که به مطالعه رویداد های تاریخی علاقه دارند و علاقه مندی شان به نحوی با انقلاب اکتوبر گره میخورد؛ هنگام مطالعه تاریخ و یا ضمن بحثهای دوستانه به این سوال برمیخورند:

سوال دوم: چرا دشمن به اقدامات قاطعانه برای نابودی انقلاب اکتوبر دست نزد؟

در حالیکه انقلاب را صرف حمایت و پشتیبانی توده ها نیرو میبخشید. همدستی امپریالیزم بین المللی با ضد انقلاب, نیروی عظیمی را میساخت؛ با معایبی که از رژیم گذشته مانده بود سیلی میشد که انقلاب را با خود میبرد.

چرا آنها از این امکانات بصورت تدریجی برضد انقلاب استفاده کردند؟

الف ب: اقدامات دشمن علیه انقلاب اکتوبر و نتایج آن:

حزب کمونیست در جریان جنگ داخلی نتوانست, توده های را که منافع و موقف اجتماعی شان با انقلاب پیوند نزدیک داشت, از صفوف دشمن بیرون کند. زیرا دوست و دشمن در دو صف نزدیک و بهم رفته مقابل هم میجنگیدند. حزب دوستهای انقلاب را که در لایه ها و در صفوف دشمن گیرمانده بودند تشخیص نداد. با ضربات وارده آنها را به نفع دشمن بسیج کرد. پیوستن آنها به انقلاب از نیروی دشمن کم میکرد؛ از توسعه و دوام جنگ داخلی جلوگیری میکرد. حزب باید بعد از پایان جنگ داخلی بخود میپرداخت؛ اشتباهاتی را که در سالهای جنگ صورت گرفته بود مشخص میساخت. به راه و روش خود تجدید نظر میکرد. برای مقابله با دشمن تصامیم مقتضی میگرفت. با توده ها به انبار انقلاب سرمیزد؛ از امکانات و ظرفیتهای انقلاب بهترینها را انتخاب میکرد و بکار میبرد. ساختار های سوسیالستی را تقویه میکرد و توسعه میبخشید.

بعد از جنگ داخلی, بار دیگر طیف انقلاب قلمرو وسیع اتحادشوروی را فرا گرفت. ساختار های سوسیالستی صدمه دیده ترمیم شد؛ به حمایت و پشتیبانی توده ها توسعه و گسترش یافت. انقلاب تازه میبالید که, دشمن پلان وسیع زیر را با تجهیز 21 کشور علیه اتحادشوروی پیش گرفت:

· حمله نظامی جاپان به غرب

· حضور نظامی قوای ایالات متحده امریکا در بندر ارخانگلس

· حمله پولیند به حمایت فرانسه به اوکراین

· حمایت انگلیس از هنگری و مجارستان به بلاروس

حزب کمونیست روسیه تحت رهبری لینن, اعضای حزب را در میدان مبارزه در شرایط بحرانی و انقلابی, زیر فشار خوردکننده رژیم تزاری ساخته بود. با اجرای وظایف, خواسته ها و توقعات حزبی آنها را امتحان کرده بود. با آزادی درون حزبی آنها را نیرو و توانایی بخشیده بود. با تیوری انقلابی آنها را رهنمایی و هدایت کرده بود. این شیوه و روش در ساختار اخلاق و کرکتر اعضای حزب دگرگونی پدید آورده بود. صفات منفی خودخواهی, خودستایی و جاه طلبی را در آنها مهار کرده بود. استقرار نظام سوسیالیستی در جامعه, این بازسازی را در اعضای حزب تکمیل میکرد. امکانات و زمینه های را که انقلاب در اختیار حزب قرار داد, باید علاوه به دفاع از حریم انقلاب؛ از آنها در اعمار, تحکیم و توسعه ساختار های سوسیالستی در جامعه کار کرفته میشد. اوضاع و شرایط تحمیل شده مانع از تطبیق این اصل شد. بیشتر به دفاع از انقلاب پرداخته شد. صلاحیت کاربرد امکانات و زمینه های بوجود آمده, در انحصار رهبری حزب باقی ماند. آنچه که باید به شوراها داده میشد نزد رهبری حزبی تمرکز کرد. شورا ها توسعه نیافت. فعالیتهای خصمانه دشمنان علیه انقلاب, چنان با دقت و بهم پیوسته طرح و عملی میشد؛ که در رابط به استفاده از زمینه ها و امکانات فوق, در بین رهبری حزب دو دستگی ایجاد کرد:

_ گروه الف, انقلاب را در جویی که دشمن تحمیل کرده بود محصور میدید. امواج سهمگین, پیهم انقلاب را به نابودی تهدید میکرد. گروه مذکور صرف به نیروی حزب میاندیشید. دگر اندیشان را در راه حفظ و گسترش منافع توده ها در رده پایینتر از خود قرار میداد. کنار آمدن با دیدگاه ها و افکار بیرون حزبی را, کاسته شدن از قاطعیت و فوریت اقدامات و تدابیر حزبی بر ضد دشمن میدانست. ادامه روش فوق, این طرز نگرش را در رده بالایی گروه مذکور بیدار ساخت که :

حزب در تصامیم و فیصله هایش به بهترین وجه از منافع توده ها حراست و نگهبانی میکند و به ساختار جامعه سوسیالستی میپردازد. این طرز دید تمرکز قدرت را امواج بلند داد.

_ گروه ب, اقدامات خصمانه دشمن را بر ضد انقلاب امر طبعی میپنداشت. حزب را به پیروی از از ارزشهای سوسیالیزم و زنده نگهداشتن آزادیهای درون حزبی ملزم میدانست. میخواست که حزب روش انحصاری خود را کنار بگذارد. سوسیالیزم تک حزبی را خلاف اصول تیوری انقلابی میگفت. توسعه پلانهای خصمانه دشمن به این گروه فرصت نداد. دشمن سیاست به ستوه آوردن روانی را از طریق ایجاد فضای گسترده خوف و ترس ادامه داد. تبلیغات تخریبی دشمن, شک و تردید را جان بخشید. حزب به راه و روش در پیش گرفته خود ادامه داد. علیه دسته نا موافق در درون حزب, از برچسپ خاین به میهن و انقلاب استفاده شد. حمایت توده ها از آنها گرفته شد. قهرمانیها و مبارزات آنها ضایع شد. هر پیشانی که افکار و اندیشه خلاف رهبری حزب را در خود داشت نابود گردید. پایه های تمرکز قدرت در رهبری حزب مستحکم شد.

اقدامات دشمنان بار دیگر در بستر انقلاب پریشانی آورد. نیرو و توان انقلاب را پاشان ساخت. ارتجاع از داخل به تخریب انقلاب پرداخت. نهاد های انقلابی ضربه دید. در بعضی از استانهای دور افتاده ضد انقلاب حاکمیت پیدا کرد. توده های زحمتکش که در نهاد های انقلابی جمع آمده بودند بخاک و خون کشیده شدند. حزب ناگزیر شد قاطع تر از پیش عمل کند.

حزب وقت نکرد که با آموزش تیوری انقلابی, ( مارکسیزم – لیننیزم ) سطح آگاهی و دانش توده ها, خصوصا اعضای جدید خود را بالا ببرد. ورود اعضای جدید به حزب این مشکل را برجسته ساخت. عدم آگاهی اعضای حزب اشتباهاتی را بارآورد که باعث نارضایتی توده ها از انقلاب شد.

پزیرش داوطلبانه توده ها, اقشار و گروه های وابسته به انقلاب, در نهاد های سوسیالستی جای خود را زور و جبر داد.

دور ماندن دهاقین از بنیاد های انقلابی, باعث پایین آمدن حاصلات زراعتی شد؛ تطبیق پلان در تمام سکتور ها بهم خورد. قحطی رونما گردید؛ سطح زندگی پایین آمد. حزب برای رفع نقایص در برابر توده ها به زور متوصل شد.

به این ترتیب انقلاب علیه خود انقلاب کرد. انقلاب به خود خوری مصروف شد. دساتیر حزبی جامدتر و خشکتر از پیش دیموکراسی و ازادیهای درون حزبی را گرفت.

بقول کروپسکایا:

اعضای کمیته ها, معمولا افراد آگاهی بودند. آنها با نفوذ بالایی که کمیته ها در بین توده ها داشتند آشنا بودند. اما از دموکراسی درون حزبی بیگانه بودند.

تمرکز قدرت, رهبری حزب را از صفوف و توده ها جدا کرد. نقش شوراها و رهبری جمعی کمرنگتر شد. نظر مخالف نظر دشمن پنداشته شد.

سازمانی که برای مقابله با عمال ضد انقلاب مصروف بود؛ توسعه یافت با تمام توانایی و تجربه به نابودی حزب و انقلاب پرداخت.

دامنه تصفیه درون حزبی توسعه پیدا کرد. تبلیغات جهانی علیه سوسیالیزم و اتحاد شوروی, روحیه بی اعتمادی و بدگمانی را در بین رهبران حزبی در رده های بالایی بیشتر کرد. با پخش شایعات و دروغ, بهترین فرزندان حزب و انقلاب را بدنام کرد. دشمن برای بذر شک و تردید در محیط عاری از اعتماد و تبدیل کردن آن به یقین, به عمال و گماشته های خود چنین دستور داد:

_ حین دستگیری توسط کمیته ها و سازمانهای دفاع از انقلاب, افراد صادق به انقلاب را همکار خود در دسیسه ها و توطه ها معرفی کنند.

_ نمایندگیهای کشور های خارج مقیم اتحادشوروی, در تبانی با دشمن, به طرح دسیسه و توطه و پخش اسناد و مدارک جعلی, برای بدنام کردن چهره های برازنده حزب و انقلاب پرداختند.

مشت نمونه خروار, برای روشن شدن اوضاع جریان زیر را قابل تذکر میدانم:

ای. دروبینسکی, منشی حزبی در گرکوم بیلاروس در خاطراتش مینوسید:

یک جاسوس لهستانی که افسر اطلاعاتی در ستاد ارتش لهستان بود, روزی در مینسک به سلول ما آمد که از مبارزین و افسران شوروی لبریز بود.

افسر لهستانی بسیار شگفت زده شد. کمونستها در برابرش موضع خصومت آمیز گرفتند. مرد لهستانی بالاخره عصبانی شد و از یکی از هم سلولهایم پرسید:

اینکه من تبعه لهستان, ناسیونالیست لهستانی, افسر میهن پرست, در زندان شوروی باشم, امر طبعی است.

اما شما میهن پرستان شوروی, شما کمونیستها, چرا در زندان شوروی هستید؟ آیا شما میتوانید مرا روشن کنید.

بعد ها, افسر لهستانی با یک مامور اطلاعاتی شوروی تعویض شد. در حالیکه غالب افسران در سلول ما اعدام شدند.

آ . و . السنه در نامه سرگشاده به مایوتسه دون مینویسد:

طی هفده سالی که من در زندانها و اردوگاه های استالین گذراندم, هرگز چشمم به یک ضد انقلاب نخورد.

بهترین فرزندان حزب و انقلاب در زندانها پوسیدند. اردوگاه های کار اجباری توسعه یافت. از توده های ناراضی و انقلابیون پر شد.

روشی را که حزب در پیش گرفته بود و به آن با شدت بیشتر ادامه داد. در تداوم و توسعه اوضاع و احوال موجود به نفع دشمن کمک کرد. در اینصورت حزب ناگزیر بود؛ به حساسیت و قاطعیت خود بیفزاید. قضایای که در آن افراد در فعالیتهای ضد انقلاب دستگیر میشدند؛بصورت موج یکی پی دیگر با ابعاد و دامنه وسیع میآمد. رسیدگی به آنها از طریق دادگاه ها و محاکم, مستلزم وقت و فرصت کافی بود. دفاع از انقلاب ایجاب اجرات فوری و قاطع را مینمود.

از نظر لینن :

نحوه برخورد یک حزب با خطاهایش, تعیین کننده آینده آن است. این رابطه است که ارزش دموکراسی شوروی را آشکار میسازد.

وظیفه پرولتاریا است. هرگاه به قدرت رسید؛ به جای دیموکراسی بورژوازی, دموکراسی سویالستی را به کرسی بنشاند.

از نوشته ها و سخنرانیهای لینن برمیآید که سوسیالیزم نظام یک حزبی نبوده؛ آزادی در نظام سوسیالستی با کیفیت عالی و به مراتب انسانی تر از نظام سرمایه داری است. فعالیتهای سیاسی وسیع تمام اقشار اجتماعی را که در جهت حفظ منافع توده ها مبارزه میکنند تضمین مینماید.

لینن سالهای جنگ داخلی را زمان مساعد برای پرداختن به این اصل رزین نمیدید. کسانیکه به بررسی این موضوع پرداخته اند به این نظر هستند که باید بعد از پایان جنگ داخلی به آن پرداخته میشد.

خودخوری انقلاب با آب و تاب در رسانه های امپریالیستی انعکاس مییافت. دشمن دسیسه ها و توطیه های خود را, بعد از اینکه بهترین انقلابی و صادق ترین فرزندان توده ها را, بنام خاین و پیوسته به دشمن؛ قربانی خود ساخته بود افشا میکرد. تداوم این شیوه, دیدگاه جهانی را در برابر انقلاب و سوسیالیزم عوض کرد. در افکار عامه جهان اثر منفی بجا گذاشت. نزد سازمانها و جنبشهای آزادیبخش و انقلابی جهان این سوال مطرح بود:

سوال سوم:چگونه یک فرد کمونیست, سالها برای آرمانش مبارزه میکند؛ وقتی آنرا مقابل خود میبند به آن خیانت میکند؟

دشمن از اثرات منفی این پدیده با طیف وسیع استفاده کرد.

کسانیکه انقلاب اکتوبر را به بررسی گرفته اند؛ اتفاق نظر دارند: حزب باید بعد از پایان جنگ داخلی یکه تازی را کنار میگذاشت؛ به سازمانها و احزابیکه منافع شان با انقلاب گره خورده بود, در کار و پیکار جهت اعمار جامعه سوسیالستی فرصت میداد.

زیرا انقلاب انباری است که توده ها آنرا پر کرده اند. توده ها باید در آن به کاوش بپردازند؛ بهترینها را بیرون کنند و بکار بگیرند.

در نتیجه, انقلاب, توده های را که از بند آزاد کرده بود, دوباره به بند کشید؛ بستر خود را محدود ساخت. آنچه از محدوده بسترش بیرون ماند تحویل دشمن داد.

با بسته شدن پنجره ها بروی حزب, حزب بخود نرسید. اعضای تازه و جوان که به رهبری ارگانهای حزبی بالا کشیده شدند, به سرعت جای انقلابیون کوره رفته, با تجربه و با دانش را گرفتند. اعضای جدید دانش کافی و تجربه انقلابی نداشتند؛ چون مهره های در تار رفته, هر مهره از مهره قبلی خود پیروی و اطاعت را عادت کردند. اشتباهات حزب بالا نیآمد, به اصلاح و رفع آنها اقدام نشد.

دیکتاتوری حزبی قایم شد. تعداد انگشت شماری در راس ارگانهای رهبری حزبی صلاحیت عام و تام کسب کردند. وجود آنها از سهو و خطا مبرا دانسته شد. نظر شان جای تیوری انقلابی را گرفت. عمل و تصامیم شان ممثل انقلاب شناخته شد.

برچسپ خاین به انقلاب, کاربرد وسیع پیدا کرد؛ به هر پیشانی که نظر مخالف را حمل میکرد, خیلی ساده چسپانده شد.

مارکس و انگلس انحطاط یک دولت پرولتاریا را پیشبینی کرده بودند. برای جلوگیری از وقوع آن دو امکان را مطرح کردند:

· انتخابات عمومی و قابل عزل بودن همه کارمندان.

· هم سطح بودن معاشات و دستمزد ها با دستمزد کارگران.

در اتحاد شوروی بعد از سالهای 1924 هر دو اصل فوق بشدت نادیده گرفته شد. بهترین و بیشترین امتیاز و بلند ترین معاش را کارمندان ارگانهای امنیتی داشتند که, قسمت اعظم آن برای نابودی حزب و انقلاب مصروف بود.

اوضاع و شرایط تحمیل شده سبب شد که دیموکراسی و آزادی ها خفه گردد. تمرکز قدرت در رهبری حزب, توده ها را از حزب جدا کرد. این شیوه و روش, محدود به اتحاد شوروی نماند؛ در کشورهای سویالستی نیز معمول شد.

حزب برای اغفال توده ها, پوشاندن واقعیتها و کمرنگ جلوه دادن نارسایی ها؛ به تبلیغات دامنه دار و به پخش ارقام و اعداد دور از واقعیت پرداخت. وسایل خبری یکدست و یکصدا واقعیتها را پوشاندند. ارقام و اعداد ورم کرده و پندیده دست بدست گشت.

روزا لوگزامبورگ یکی از کمونیسهای مشهور آلمان, در تفسیرهایش از اوضاع اتحاد شوروی هوشدار داده بود:

بدون انتخابات عمومی, ازادی بیقید وشرط مطبوعات و اجتماعات و برخورد آزاد عقاید, زندگی در هر نهاد اجتماعی میمیرد.

سوسیالیزم فقط گرفتن وسایل تولید از مالکین و تحویل دادن آنها به توده ها نیست؛ بلکه علاوه به تغییر در روابط انسان با وسایل تولید؛ تغییر عمیق و بنیادی در روابط انسانها نیز مطرح است. یعنی به مفهوم جامع و کلی, انسان را خادم انسان میسازد.

یعنی, زنگار را از چهره واقعی انسان, که نا شناخته مانده پاک میکند. زمینه تبارز و شناسایی صفات عالی انسانی را در انسان فراهم میسازد و به کمال میرساند.

نظام سوسیالستی نیازمندیهای مادی انسان را رفع میسازد؛ انسان بدون نگرانی خاطر از آینده, فرصت خود سازی و خود شناسی را پیدا میکند و به آن میپردازد.

از نظر لینن:

سوسیالیزم نه تنها از بین بردن استثمار, بلکه عشق به انسان, دموکراسی, نظم و قانونیت از مشخصات آن است.

حزب کمونست برای ساختن چنین جامعه ی مواد و مصاله لازم را تهیه کرد. معمار و مهندس را گرد آورد. کارهای اساسی را جهت آغاز ساختمان رویدست گرفت. باجدیت بکار پرداخت. کار ساختمان از تهداب بالا نشده بود که دگرگونی آمد. مواد و مصاله ضایع گردید یا بیجا مصرف شد. سلیقه در ادامه کار دچار درگرگونی شد.

بقول مارکس و انگلس(در ارتباط به انواع سوسیالیزم) سوسیالیزم زمخت و فکر نشده ساخته شد.

یا بقول روی مدودف, نویسنده کتاب در دادگاه تاریخ, سوسیالیزم کاذب ساخته شد.

از قول تروتسکی:

ممنوعیت احزاب مخالف, ممنوعیت فرکسیونهای داخل حزب بلشویک را به دنبال آورد. ممنوعیت فرکسیون به معنای خطا و ناروا شمردن هر اندیشه ای غیر از دیدگاه رهبری بود. انحصار طلبی پلیسی حزب, بوروکراتیک را به همراه آورد و مایه تمام مفاسد و شررارتها شد.

با گذشت زمان و آمدن نسلهای جدید؛ توده ها از مفاهیم اصیل تیوری انقلابی دور ماندند. مفهوم و ماهیت سوسیالیزم و جامعه سوسیالستی که نسلهای گذشته بخاطر رسیدن به آن انقلاب کرده بودند محدود شد به مطالبیکه از بلندگوها و مطبوعات وابسته به حزب به خورد مردم داده میشد. بوروکراتی و قدرت نمایی فاصله بین توده ها و رهبری را بازتر کرد.

تمرکز قدرت و تحکم از بالا به پایین سنگپایه ی شد که رهبری حزبی روی آن تکیه کرد. مهره های جدیدیکه در ارگانهای رهبری رسیدند, از قبل این روش را مطابق اصول تیوری مسخ شده مارکسیزم - لننینزم آموخته بودند؛ در توسعه و بزرگداشت آن ابتکار عمل بخرج دادند.

الف ج: اثرات منفی انحراف از اصول مارکسیزم - لیننیزم در سیاست خارجی اتحاد شوروی:

انحراف از اصول و ارزشهای سوسیالیزم در سیاست خارجی اتحادشوروی, در روابط حزب کمونست با سایر احزاب و جنبشهای ملی و بین المللی تاثیر منفی بجا گذاشت:

_ رشد سریع فاشیزم در کشور های اروپایی به موقف سوسیال دیموکراتها لطمه وارد کرد. آنها را به حلقات ضد فاشیستی که صفوف آنها توسط کمونیستها فشرده شده بود نزدیک کرد. استالین به ضدیت خود با سوسیال دموکراتها ادامه داد. پیروی گام بگام احزاب کمونستی در کشور های اروپایی, از سیاست حزب کمونست اتحاد شوروی, آنها را مقابل سوسیال دموکراتها قرار داد. سوسیال دموکراتها وارد اپوزسیون شدند و در دایره دموکراسی بورژوازی با فاشیزم کنار آمدند.

حزب کمونست آلمان به اساس سیاست استالین, میخواست کارگرها را از صفوف پایینی حزب سوسیال دموکرات بخود جذب کند با کارگرها روابط نزدیک تامین کرد, با رهبری حزب به ضدیت خود ادامه داد. سوسیال دموکراتها متوجه روش دوگانه ای کمونستها شدند از آنها فاصله گرفتند.

_ حزب کمونست آلمان, سندیکاهای کارگری سوسیال دیموکراتها را نادیده گرفت؛ به تشکیل سندیکاهای جدید پرداخت. در صفوف کارگرها فاصله ایجاد شد, حمایت کارگرها را بدست آورده نتوانست.

_ کارگرها در حزب سوسیال دموکرات, با دیموکراسی بورژوازی آمیخته بودند. نادیده گرفتن این مطلب در برخورد حزب کمونست آلمان با کارگران اثر منفی گذاشت.

_ انعکاس اوضاع داخل جامعه شوروی, در ارتباط به سلب آزادیهای اجتماعی توده ها, در آلمان اثرات منفی ببار آورد. صفوف کارگرها را از هم جدا کرد. این جدایی به نفع فاشیزم تمام شد.

_ عقد پیمان عدم تجاوز اتحادشوروی بحیث اولین کشور سوسیالستی با فاشیزم, ضربه شدیدی به احزاب کمونستی و جنبشهای مترقی در دنیا وارد کرد. جبهه ضد فاشیزم سست شد. کشور های فرانسه و انگلستان در ضدیت با این پیمان؛ احزاب کمونستی را غیرقانونی اعلان کردند. نشرات آنها را توقیف, دفاتر و تشکیلات احزاب مذکور را بستند. دست آورد حزب کمونست فرانسه در عملیات پارتیزانها, جهت آزادی فرانسه نادیده گرفته شد. عده زیادی از کمونستها ترور شدند.

_ اتحادشوروی با متلاشی کردن حزب کمونست لهستان؛ جبهه ضد فاشیزم را در آلمان ضعیف ساخت.

_ به اساس توافقات بعمل آمده, استالین به احزاب کمونستی در اروپا هدایت داد که از تبلیغ برضد فاشیزم خودداری کنند. از این فرصت طلایی هیتلر استفاده کرد.

_ کمونستهایکه در جبهه مشترک در هسپانیا بر ضد قوای هیتلر میجنگیدند. با عقد این پیمان از شوروی نفرت کردند.

_ استالین اردوگاه سوسیالستی را قلمرو شخصی خود میدانست و با آنها به صفت کشور های تحت الحمایه شوروی رفتار میکرد.

_ ارسال و تطبیق نسخه های کاپی شده از کرملین, در مورد اشتراکی کردن و صنعتی ساختن این کشورها, ناکامیها و نارضایتیهای زیادی را بار آورد.

_ دامنه فعالیت سازمان امنیتی اتحادشوروی درکشور های سوسیالستی نیز کشیده شد. رهبران این کشور ها که به حمایت استالین استوار بودند, شیوه و روش حزب کمونیست اتحاد شوروی را پیش میبردند. برای از بین بردن مخالفین و خاموش کردن صدای اعتراض, تعداد زیادی کمونستها را از بین بردند. در زمان مرگ استالین 150000 زندانی سیاسی در مجارستان زندانی بودند.

_ با کشور های آسیایی و افریقایی روابط درست تامین نکرد. نقش بورژوازی کشورهای مستعمره را در مبارزه علیه استعمار نادیده گرفت.

_ احزاب کمونست در کشور های آسیایی طبق فرمول استالین مبارزه ملی را کنار گذاشتند دست به ماجرا جویی زدند.

اتحاد شوروی را تحت رهبری استالین و پیروانش در همین جا میگذاریم. در ادامه بحث با نگاه مختصر و گذرا به جنبشهای کارگری و احزاب کمونستی در کشور های اروپایی میپردازیم:

ب - کشور آلمان

در تاریخ جنبشهای کمونستی میخوانیم:

اولین جنبش کمونستی در آلمان در شهر کلن درسال 1836 میلادی بنیان گذاشته شد. جنبش مذکور در 1852 سرکوب شد. اما اثرات مثبت آن سراسر آلمان را گرفت و در خارج از مرز های آنکشور پخش شد. این جنبش اساس جنبش بین المللی کارگری را در سطح جهان ساخت. بسیاری از مبارزین برجسته که بعدا اتحادیه ها و جنبشهای کارگری را در سطح جهان رهبری کردند از همین جنبش برخاسته بودند.

در آلمان اوضاع برای فعالیتهای سیاسی مساعد نبود. در سال 1836 محاجرین آلمانی در شهر پاریس اتحادیه مخفی را, بنام عدالت که اعضای آنرا پرولتایا تشکیل میدادند سازمان دادند. این اتحادیه سازمانی مشترک از پرولتاریای آلمان و کمونستهای فرانسه بود. در آنوقت فرانسه مرکز فعالیتهای مخفی سیاسی بود. اتحادیه مرام و اهداف خود را در کنار سایر سازمانها و اتحادیه های مخفی در بین تبلیغات خصمانه امپراطوری که توام با خشونت بود پیش میبرد.

اعضای اتحادیه, در قیام سال 1839 پرولتاریای فرانسه بکمک برخاستند. این قیام به شکست مواجه شد.

در سال 1840 انجمن تعلیمات کارگران المان تشکیل شد؛ در واقع دروازه ای بود برای ورود به اتحادیه. کمونستها رهبری اتحادیه را بدست داشتند. در هر کجا که امکان تشکیل سازمانهای کارگری میرفت اتحادیه شعبه یا سازمان کارگری را فعال میساخت. در کشور ها و شهرهای که زیر پیگرد پولیس بود, اتحادیه با تغییر نام و برنامه فعالیت میکرد. کارگر های را که دولت بنام افراد نامطلوب از کار اخراج میکرد, اتحادیه آنها را در صفوف خود جذب میکرد. مرکز اتحادیه از پاریس به لندن انتقال یافت. اتحادیه از فورم آلمانی خود برآمد و در شکل انترناسیونال درآمد. اعضای اتحادیه را, افراد از ملیتها با زبانهای مختلف تشکیل میداد. اتحادیه بعدا بنام اتحادیه جامعه تعلیماتی کارگران کمونست تغییر نام داد. روی کارت عضویت اتحادیه این جمله بود:

( همه انسانها باهم برادر هستند)

این شعار, تضاد طبقاتی را کمرنگ جلوه میداد؛ برادری و برابری سرمایه دار و کارگر را مطرح میکرد. مورد اعتراض کمونیستها قرار گرفت.

پیشرفت روز افزون صنایع در اروپا, این باور را بوجود آورد که ضرورت پیروزی انقلاب در اروپا نسبت به سایر کشور ها بیشتر است. مارکس و انگلس به این عقیده بودند:

صنایع بزرگ, تمام ملتهای روی زمین را بهم متصل میسازد؛ بازار های محلی کوچک را, به بازار های بزرگ جهانی تبدیل میکند و همه جا زمینه ترقی و تمدن را تهیه و مساعد میسازد و کار را به جایی میرساند که در ممالک متمدن و مترقی, هر اتفاقی که رخ دهد در تمام ممالک دیگر تاثیر دارد.

اگر در فرانسه یا آلمان کارگران آزاد شوند؛ در سایر کشورها نیز انقلاب رخ خواهد داد. از همین رو انقلاب در تمام کشورهای سرمایه داری همزمان پیروز خواهد شد.

اتحادیه توسعه یافت. تصمیم گرفته شد که تعداد کارگران را در اتحادیه بلند ببرند؛ این نقش تاریخی به آلمان داده شد. کارگران آلمانی پرچم پرولتاریا را در سراسر جهان به اهتزاز درآوردند.

در اثر تقاضای اعضای اتحادیه, مارکس و انگلس رهبری تیوریک اتحادیه را به عهده گرفتند. اتحادیه با مناطق صنعتی آلمان روابط محکم تامین کرد و جامعه کارگری آلمان را در بروکسل اساس گذاشت. اولین کانگره اتحادیه در سال 1847 در شهر لندن برگذار شد. تشکیلات اتحادیه پیریزی شد و نام آن به اتحادیه کمونستها تبدیل شد. اهداف و خواسته های اتحادیه مشخص شد. اتحادیه مسولیت نوشتن اساسانامه را به عهده مارکس و انگلس گذاشت. اساسنامه ترتیب شد و به زبانهای مختلف ترجمه گردید. شعار آن به ( پرولتاریای جهان باهم متحد شوید) تبدیل شد.

این شعار خصلت انترناسیونالیستی پیدا کرد, مورد تایید کارگران سراسر جهان قرار گرفت. انقلاب بصورت نبرد رویاروی آغاز شد. پولیس در بلژیک و آلمان بیداد میکرد. دفتر مرکزی اتحادیه به شهر پاریس انتقال یافت. در آنجا سندی معتبری به تصویب رسید و بنام مطالبات حزب کمونست در آلمان بنشر رسید.

کمونستها در انقلاب سالهای 1848- 1849 در آلمان خوب درخشیدند. کمیته ها و نمایندگیهای اتحادیه در محلات از حالت اختفا بیرون شدند و مبارزه مستقل و انفرادی را آغاز کردند. بیسمارک از مخالفین سرسخت سوسیالیزم, برای اینک از پیروزی انقلاب جلوگیری کرده باشد, با دادن امتیاز در اتحادیه ها نفوذ کرد. تماس سازمانها با مرکز اتحادیه قطع گردید. تشکیلات اتحادیه سست و ضعیف شد. پولیس از این موقعیت استفاده کرد. انقلاب را سرکوب نمود. انقلاب ناکام شد. کارگرها و کمونستها رهبری اتحادیه را از دست دادند. اتحادیه در تسلط سوسیال دیموکراتها درآمد.

انقلابیون فرانسه و آلمان بار دیگر در شهر لندن گردآمدند. اتحادیه جان تازه گرفت.

آلمان برای رسیدن به قدرت جهانی, تحت رهبری مدبرانه بیسمارک تلاش میکرد. در سال1888 ویلیام بصفت قیصر به تخت نشست.

آلمان به سهم خود از تقسیم جهان قانع نبود. به کشورهای رقیب اعتراض میکرد که ( آلمان نباید از مکانی در آفتاب محروم شود) با پلان و برنامه وسیع به تجهیز ارتش خود پرداخت. در دو ده اخیر قرن نزده تدارکات تسلیحاتی آلمان بسر شد و آماده جنگ با قدرتهای اروپایی شد.

بقول یکی از تیوریسنهای نظامی آلمان:

نتیجه سوق تسلیحات مدرن نظامی با ملیونها سرباز و افسر به جبهه جنگ بستگی به نظم آن دارد. بورژوازی جنگ طلب آلمان جنبشهای کارگری را بزرگترین مانع در برابر اقدامات نظامی خود میدید و خوف آن میرفت که جنبشهای مذکور این نظم را برهم بزنند و شبه وضعیت روسیه در جنگ با جاپان پیش بیاید و سبب پیروزی انقلاب شود. این تهدید و ترس آغاز جنگ اول جهانی را به تعویق انداخت.

در کشور آلمان جناح خورده بورژوازی و سوسیال دیموکراتها اکثریت بزرگی را میساختند. بورژوازی شهری, صاحبان صنایع کوچک, صنعت کاران, دهاقین میان حال, مغازه داران و پرولتاریای زراعتی در این ترکیب بسیار قدرتمند بودند.

با توسعه صنایع مخصوصا توجه به صنایع نظامی از بیکاری کاسته شد. صفوف کارگرها فشرده شد. شور و آگاهی انقلابی در بین کارگران بالا رفت. اتحادیه ها و سازمانهای قوی و نیرومند, کارگران را در خود جمع کرد. احزاب چپ و کمونستها در رهبری اتحادیه ها نقش قوی داشتند. در انتخابات سال 1912 سوسیال دیموکراتها کرسیهای زیادی را در رایشتاک ( پارلمان آلمان ) از آن خود ساختند. آنها خواهان یک حکومت مشروطه بودند. حکومت آلمان به ضدیت خود با توده های بپاخاسته افزود.

امپریالیزم آلمان که به قدرت نظامی در حد مطلوب دست یافته بود؛ تقسیم مجدد جهان را با قدرتهای استعماری مطرح کرد. برای به کرسی نشاندن ادعا خود با زراد خانه نظامی مجهز آماده جنگ شد.

قیصر سوسیالیستها را در قصر خود خواست و تحت عنوان برنامه صلح درباری با تک تک آنها دست داد. بعد برای مردم اعلان کرد:

من دیگر احزاب را نمیشناسم, فقط آلمانیها را میشناسم.

ج - کشور فرانسه

دستآورد انقلاب سال 1789 نظام جمهوری بود که کشور فرانسه را در بین اروپای سلطنتی انگشت نما ساخت. نظامهای سلطنتی و مطلقه در اروپا, جمهوری جوان فرانسه را که نهاد های دیموکراسی در آن جان گرفته بود احاطه کرده بودند و بدیده شک مینگریستند.

فرانسه روزگار سختی را سپری کرد تا به حیث یک قدرت نظامی و اقتصادی در ردیف کشور های قدرتمند اروپایی قرار گرفت.

مردم فرانسه در قبال جمهوریت به دو دسته تقسیم شده بود: لیبرالها و بورژواها.

بورژواها و گروه های دست راستی, منافع خود را در استقرار جمهوریت میدیدند از آن دفاع میکردند. بورژوازی که در اواخر قرن هژدهم شش ملیون از سی و نه ملیون نفوس کشور را میساخت, ستون فقرات جمهوری سوم بودند. این طبقه که در اثر انقلاب 1789 به سعادت رسیده بود در آغاز دهه 1900 بر دولت, ثروت, دارایی, بازرگانی, فرهنگ, پیشه ها و مطبوعات نضارت میکرد. طبقه متوسط فرانسه در کنار آن از کمیت قابل ملاحظه برخوردار بود.

بقول زیگفرید:

قلب طبقه متوسط بطرف چپ و کیسه اش در طرف راست باقیمانده است. رده های بالایی ان, منافع خود را در نزدیکی با بورژواها و رده های پایین آن, که از هرگونه امتیاز بی بهره بودند و مالیات اندک اندوخته های آنها را از دست شان میکشید؛ منافع خود را در خواسته های کارگران نهفته میدیدند.

کمونستها, سوسیالیستها و سلطنت طلبان جمهوریت را مانع در راه رسیدن به اهداف خود میدیدند با آن مخالفت میکردند. اتحادیه ها و سازمانهای بزرک کارگری در اثر تمرکز صنایع در شهر های بزرگ تهدیدی بودند برای جمهوریت. پولیس در سال 1871کمونها و سندیکای کارگری را با خشونت تمام منحل کرد و رهبران آنها را زندانی کرد. از آتش انقلاب کاسته شد.

انقلابیون مبارز, پارلمان را وادار ساختند که در سال1884, تشکیل اتحادیه های کارگری را قانونی بسازد. تا قبل از درگیری جنگ, حکومت فرانسه با اعتصابها و تضاهرات گسترده کارگران مواجه بود. در چند مورد دهاقین نیز در صفوف کارگران ایستاده شدند. اتحادیه های کارگری به این عقیده بودند: مبارزه از طریق پارلمان که همیشه زیر تسلط بورژوازی قرار دارد راه را بر آنها میبندد. میخواستند از طریق براه انداختن اعتصابها و تضاهرات, انقلاب اجتماعی را به پیروزی برسانند.

ارتش به کمک قوتهای پولیس به خیابانها میبرآمد, انقلابیون را به گلوله میبست. دولت ناگزیر شد, برای پراگنده کردن اعتصابها؛ رهبران اتحادیه های کارگری و اعتصاب کننده ها را به خدمت نظامی سوق دهد و برای جنگ آمادگی بگیرد.

پاپ پیوس دهم, قدرت روز افزون کمونیستها را در سازمانها و اتحادیه های کارگری, خطری بزرگی میدید و از نقش ( چپ های ملحد ) در پارلمان ناراضی بود؛ به حمایت از دست راستهای افراطی پرداخت. نفوذ روزافزون جنبش سندیکایی و اتحادیه های کارگری, حمایت پاپ را ناچیز و بی اهمیت میساخت. سرانجام, پاپ با پشتیبانی گسترده دولت, سوسیال دیموکراتهای مسیحی را از صف مخالفین دولت جدا کرد. آنها حزب مستقلی را ساختند و راه مبارزه پارلمانی را پیش گرفتند. احزاب و گروه های خورده بورژوا نیز همکاری خود را از کمونیستها و اتحادیه های کارگری گرفتند و برای مبارزه پارلمانی صف آرایی کردند.

اتحادیه های کارگری تحت رهبری انقلابیون, به مبارزه خود بر ضد دولت ادامه دادند و علیه جنگ و جنگ افروزی دست به اعتصاب زدند. دولت با دادن امتیاز به صفوف مبارزین رخنه کرد؛ با وضع مقررات جدید از پیوستن کارگرها به اتحادیه و کنفدراسیون کارگری جلوگیری کرد. مقاومت و پایداری کارگران را شکستاند.

پارلمان در اختیار نظامیان قرار گرفت؛ فعالیتهای سیاسی قدغن شد. دولت تبلیغات دفاع از میهن را به پیمانه وسیع پیش گرفت و توده های طغیان کرده و انقلابی را برای رفتن به جبهه های جنگ آماده ساخت. اتحاد مقدس برای میهن نیروهای موافق و مخالف را در صفوف خود بسیج کرد.

دال_ کشور انگلستان:

جنبشهای کارگری در انگلستان همزمان با توسعه و انکشاف صنایع خود را نشان دادند. با توسعه و تمرکز صنایع مراحل ایتدایی خود را پیمودند. خام ترین اقدامات کارگرها بر علیه سرمایه دار و کارخانه دار به شکل خرابکاری و دزدی در مواد خام و پخته در فابریکه ها ظاهر شد. فابریکه دار برای جلوگیری از تخلفات به اقدامات مختلف متوصل شد. کارگران متخلف مجازات شدند. این شیوه و طرز فکر عام نبود. کارگرها متوجه شدند, که برای حل مشکل خود با کارخانه دار, باید راه دیگری را پیش بگیرند. در مراحل بعدی با آمدن ماشینهای جدید در فابریکه, که جای کارگر را میگرفت مخالفت کردند. ماشینها را ویران کردند و فابریکه را به آتش دادند. اینگونه اقدامات نیز محدود بود؛ با اقدامات پیشگیرانه کارخانه دار از وقوع آن جلوگیری میشد و به متخلف مجازات سنگین داده میشد. کارشکنیها و اقدامات خشونت آمیز که توسط سازمانهای مخفی هدایت میشد؛ نظم را در کارخانه ها میگرفت و ضربات سختی به پیکر بورژوازی انگلیس وارد میکرد. دولت برای جلوگیری از اقدامات تخریبی کارگرها, قانون سال 1822 را تصویب کرد. طبق آن به کارگرها حق تشکیل اتحادیه و اجتماعات داده شد. اتحادیه های کارگری در تمام مجتمع و مراکز صنعتی تشکیل و فعال گردید. منحیث کانون قدرتمند, جهت دفاع از حقوق کارگران در برابر کارفرما عمل کرد. مراکز صنعتی انگلیس در نیمه دوم سده 1900 اعتصابات وسیع و بزرگی را شاهد بود.

بقول انگلس: کارگران برای رفع محدودیتها به این آموزشگاه میرفتند و خود را برای تحقق امر بزرگ آماده میکردند.

اعتصابات سالهای 1842 و 1843 برای اتحادیه های کارگری دستآورد خوبی داشت. در این اعتصابات کارگران از کارگاه ها و کارخانه های مختلف اشتراک کردند و به حمایت از همدگر برخاستند. مالکین کارخانه ها توسط کارگرهای اجیر شده, مقاومت و اعتصاب را شکستاندند؛ مداخله پولیس آنرا از هم پاشید.

در سال 1838 کمیته عمومی کارگران لندن تاسیس و شش ماده زیر را تصویب کرد:

_ حق رای همگانی برای مردان بالغ

_ انتخابات سالانه برای مجلس

_ پرداخت حقوق برای نماینده های مجلس, تا تهیدستان هم بتوانند خود را کاندید نمایند

_ رای گیری مخفی صورت گیرد, تا امکان رشوه دادن و خطر تهدید پیش نیاید

_ حوزه های انتخاباتی مساوی باشد, تا نماینده های برابر انتخاب گردد

_ رفع موانع که کاندید شدن را محدود میسازد ( داشتن 300 پوند اعتبار)

طرح و تصویب خواستهای فوق, موفقیت بزرگ اتحادیه های کارگری را توضیح میکرد.

دولت انگلیس برای جلوگیری از قدرت روز افزون اتحادیه های کارگری, اعتصاب سال 1839 را شکستاند. برای نفوذ در جنبشهای کارگری, از وجود چارتیستها که در حالت نوسان بین جنبش کارگری و دولت قرار داشتند استفاده کرد.

با گسترش و توسعه علم و دانش در گوشه و کنار جهان, انحصار بریتانیا بر انقلاب صنعتی پایان یافت. تولیدات مشابه بازار ها را از انحصار اموال انگلیسی کشید. بحریه امپراطوری در دریا ها, با رقبای سرسخت مواجه شد.

در سالهای 1900 رقابت امریکا, جاپان و آلمان میدان را به انگلیسها تنگ کرد. صنایع انگلیس را اعتصاب و اعتراض گسترده کارگران در داخل ضربه میزد؛ به رکود مواجه بود. اتحادیه های کارگری که با تیوری انقلابی مجهز بودند و توسط احزاب مترقی رهبری میشدند؛ خواستها و مطالبات خود را با خشونت و زور مطرح میکردند. همبستگی بین المللی جنبش کارگری, در ده سال اخیر سده 1900 قدرت زیاد کسب کرده بود. احزاب کارگری در انتخابات موفقیتهای خوبی بدست آوردند؛ نماینده های کارگران در مجلس عوام راه یافتند. دولت از این موقعیت استفاده کرد؛ از سازمانها و اتحادیه های کارگری تعهد گرفت که برای مبارزه پارلمانی دست از خشونت بردارند. در انتخابات سال 1906 بتعداد 53 نماینده از جبش کارگری کرسیهای مجلس را اشغال کردند. این موفقیت باعث تغییراتی در کشور شد. بیمه بیکاری, حق رای برای زنان با محدودیت سنی داده شد. زنهای که کمتر از 30 سال داشتند حق شمولیت در اتحادیه را نداشتند. زنان باید اتحادیه جدا تشکیل میدادند. این امتیازات جلو هرگونه فعالیتهای انقلابی را خارج از شیوه پارلمانی از آنها گرفت.

در سالهای 1911 و 1912 اعتصابات گسترده تمام مراکز صنعتی بریتانیا را گرفت. حزب لیبرال امتیازاتی که داده بود, نتوانست حمایت و پشتیبانی جنبشهای کارگری را جلب کند.

امپریالیزم بریتانیا در داخل با اعتراضات خشونت آمیز کارگرها مواجه بود؛ در خارج بقای امپراطوری را خطرات جدی تهدید میکرد.

در اخیر قرن19 ملیونها انسان محروم از آزادی شامل امپراطوری آنکشور, برای حصول آزادی به پا خاسته بود.

بریتانیا به پیروی از سایر قدرتهای استعماری, برای دفاع و حفظ امپراطوری و تسلط و حاکمیت بر دریاها, به تدارکات نظامی پرداخت؛ برای جنگ آمادگی گرفت.

واو_ کشور ایتالیا:

کشور ایتالیا در جنوب وابستگی به زراعت داشت عقب مانده بود؛ شمال آن کشور صنعتی, اوضاع و احوالی بهتر داشت.

رشد صنایع در شمال ایتالیا مانند سایر کشورهای صنعتی, توام با رشد اتحادیه های کارگری بود. کارگرها برای آزادی خود از قید و بند استثمار سرمایه داری, به اعتصابات و تظاهرات گسترده دست میزدند که با قصاوت و خشونت جواب داده میشد. درگیری عظیم توده ها در امور سیاسی باعث سقوط حکومتها شد. در سال 1900 قانون اساسی تصویب شد برای احزاب سیاسی مبارزه پارلملانی اجازه داده شد.

گسترش بیشتر از پیش اندیشه های انقلابی در بین کارگرها, رهبری جنبش کارگری توسط احزاب کمونیستی؛ اربابان کلیسا و دولت مردان ایتالیا را نگران ساخت.

پاپ برای تضعیف نقش سوسیالیستها در انتخابات که متحد سیاسی کارگرها بودند؛ به کاتولیکها اجازه داد که بنام حقوق اینجهانی کلیسا در انتخابات شرکت کنند. نیروی خود را علیه سوسیالیستها به اختیار دولت بگذارند.

دولت به دسته بندیهای جدید سیاسی پرداخت. در همدستی با کلیسا از عقب ماندگی اجتماعی, ضعف دانش سیاسی, فاصله بین دهاقین و کارگرها استفاده کرد. با اقدامات مشترک در صفوف مبارزین نفوذ کرد؛ عناصر و گروه های فرصت طلب, بورژوازی کوچک و خورده مالکها را با دادن امتیاز راضی ساخت. سندیکا ها و اتحادیه های کارگری که انقلاب را توام با خشونت میخواستند در اقلیت ماندند. جنبش کارگری ایتالیا نتوانست با جنبش انقلابی که در سطح اروپا اوج گرفته بود بپیوندد. حکومت در دست لیبرالها ماند. دست راستیها و مذهبیها علیه نیروهای انقلابی قرار گرفتند.

جنگ ایتالیا با ترکیه عثمانی در سال 1911 اقتصاد عقب مانده ایتالیا را خرابتر کرد و برای توده ها بدبختیهای زیادی را بار آورد. بیکاری, فقر و نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی زمینه را برای رشد گروه های ناسیونالیستی در آنکشور مساعد ساخت.

نون_ ایالات متحده امریکا :

پیروزی بورژوازی امریکا در جنگ داخلی, برده های سیاه پوست را در ظاهر آزاد ساخت. آنها به شمال امریکا رفتند؛ با سیل محاجر که از بدبختیهای اروپا فرار کرده بودند؛ منحیث نیروی کار ارزان برده وار توسط بورژوازی استثمار شدند. نیروی کار ارزان توام با تجارت پررونق با کشورهای اروپایی, زمینه رشد سریع صنایع امریکا را فراهم ساخت.

با تمرکز و توسعه صنایع در شهر های بزرگ, سازمانهای کارگری نیز شکل گرفت. در 1886 فدراسیون اتحادیه های کارگری تاسیس شد. در 1871 شهر نیویارک مرکز انترناسیونال کارگری بود. کارگران امریکا در معادن و فابریکه ها, بر ضد بورزوازی به اقدامات گسترده دست زدند. بورژوازی امریکا بااستفاده از تجارب اروپایی ها, احزاب و سازمانهای های کارگری را به مبارزه پارلمانی خواندند. کارگرها را به گروه ها و دسته های مختلف قسمت کردند؛ درشمولیت به اتحادیه های کارگری موانع ایجاد کردند. کارگر های نیمه ماهر, سیاه پوستها و کارگرهای محاجر را از شمولیت در اتحادیه ها محروم کردند. زنها را حق شمولیت در اتحادیه های کارگری با مرد ها ندادند؛ زنها اتحادیه جداگانه داشتند. هر ایالت با وضع قوانین جداگانه, با اتحادیه های کارگری برخورد های متفاوت را پیش گرفت؛ از تجموع کارگرها در اتحادیه ها و سندیکاها جلوگیری کردند. این محدودیتها سبب شد که در1890 اتحادیه ها و فدراسیونهای کارگری, صرف به مبارزه پارلمانی اکتفا کنند. مبارزات اتحادیه های کارگری در امریکا موفقیتهای سطحی چون: بلند رفتن مزد کار, لغو کار از کودکان, تعیین هشت ساعت کار را برای کارگران فراهم کرد.

2_ انقلاب یا جنگ ( جنگ جهانی اول ):

مبارزات طبقات کارگر را در کشور های صنعتی بصورت خلاصه مرور کردیم. خیلی نزدیک و مشابه بهم جریان نموده اند؛ بورژوازی یکسان از ضعفها و نواقص جنبش استفاده نموده است. بصورت کوتاه آنرا جمع بندی مینمایم:

اگر نیمه دوم قرن 19 را آغاز جنبشهای کارگری در نظر بگیریم. با جایگزین شدن ماشین بجای کار دستی, کارگرهای پراگنده کارگاه های دستی در فابریکه ها جمع شدند. ماشینها طبق خواست صاحبان صنایع بکار افتاد؛ فشار روزافزون کار و بهره کشی طاقت فرسا, مخالفتهای فردی کارگرها را که ذکر آن رفت به همراه آورد. تبدیل شدن مخالفتهای فردی آنها به جمعی و گروپی, مربوط بود به تغییر و تحولی که سبب بیداری کارگرها میشد؛ این تغییر و تحول همگام با ازدیاد تعداد ماشینها, احداث و توسعه فابریکه ها و شهر ها و مراکز صنعتی نبود. فاصله بین این دو تغییر و تحول خیلی زیاد بود. کارگرها که از لحاظ موقف اجتماعی در سطح پایینتر قرار داشتند. اغلب آنها از نعمت سواد محروم بودند. قدمه ها و مراحل مختلف را میگذراندند تا به کار وارد میشدند و در کنار ماشین قرار میگرفتند. طی این مراحل که در واقع کارگرها را دسته بندی میکرد؛ آنها را به دسته ها و گروها از هم جدا میکرد. مزدیکه در مقابل کار به آنها پرداخت میشد نیز متفاوت بود. استثمار و بهره کشی از آنها نیز به درجات و شیوه های مختلف صورت میگرفت.

در سالهای نخست مخالفتهای کارگران با ضرب چماق جواب داده میشد. با تدابیر و اقدامات از بروز مخالفتها و ضرر وارده ناشی از آن جلوگیری میشد. تقسیم کارگر ها به گروه ها و دسته ها, آنها را مقابل هم قرار میداد. دسته از کارگر ها برای کنترول و جلوگیری از بروز مخالفتها در فابریکه توظیف میشد. کارگر های که به مخالفت و خرابکاری میپرداختند؛با ضرب و شط, حبس, مجازات نقدی, انجام کار شاقه و اخراج از کار مواجه میشدند.

مخالفتهای جمعی کارگرها علیه کارفرماها که بتدریج شکل گرفت؛ کارگر های ناراضی را کنار هم قرار داد. اخلال دسته جمعی کارگر در فابریکه, پای پولیس و ارتش را به صحنه کشید. دولتهای بورژوازی با خشونت مخالفتهای کارگران را که, بشکل اعتصاب و قطع جریان کار در فابریکه ها صورت میگرفت جواب میداد. پولیس در برابر تظاهرکننده ها از اسلحه کار میگرفت. اعتصاب با قتل و غارت کارگرها شکسته میشد. فشار وارده از ناحیه استثمار به کارگرها, به مراتب بیشتر از موانعی بود که در اثر قتل و غارت پولیس ایجاد میشد. کارگرها بار دیگر به اعتصاب دست میزدند. بیرحمانه سرکوب میشد. دامنه اعتصابات و تظاهرات توسعه یافت. خسارات هنگفتی به صاحبان صنایع وارد شد. دولت ناگزیر به خواستهای کارگران تسلیم شد. اتحادیه ها و سندیکای کارگری تشکیل گردید. مبارزه کارگرها شکل منظم تر را بخود گرفت و خواسته های شان مشخص شد. کارگرها به حق رای دست یافتند. نماینده های شان در کنار نماینده های بورژوا ها در کرسیهای پارلمان قرار گرفتند. موقف اجتماعی, خواستها و اهداف نزدیک و مشابه, جنبشهای کارگری را با سایر اقشار و گروه های اجتماعی پیوند داد. مبارزه طبقاتی با ابعاد وسیع و گسترده علیه طبقات حاکمه ادامه یافت. فشارهای وارده بورژوازی را مجبور ساخت که به یکتعداد خواستهای توده ها جواب مثبت بدهد. امتیازات داده شده دگرگونیها و اثرات مختلف را در صفوف توده ها بار آورد. راه نفوذ دولت را باز کرد. جنبشهای کارگری که توسط احزاب مترقی و کمونیستی رهبری میشد؛ اهداف و دورنمای مبارزات خود را خیلی وسیع میدیدند. در راستای تیوری انقلابی حرکت میکردند؛صفوف توده ها را بدنبال خود میکشیدند. خطری بزرگ برای بقای بورژوازی بود. بورژوازی تلاش کرد با وسایل و طرق مختلف بداخل جنبش نفوذ کند؛ تا این نزدیکی و همبستگی را از بین ببرد. از سیاست علف و چوب استفاده کرد.

بورژوازی که روی مجبوریت, تشکیل اتحادیه ها و احزاب کارگری را بپزیرفته بود؛ در راه شمولیت کارگرها به این نهاد ها, موانع و مشکلات ایجاد کرد. از شمولیت کارگرهای محاجر, سیاه پوست, کارگرهای ساده و نیمه ماهر و زنان در اتحادیه ها خودداری کرد.

زنها اتحادیه جدا تشکیل دادند شمولیت آنها با محدودیت سنی در نظر گرفته شد.

از موجودیت گروه ها با موقف متزلزل در داخل جنبش سو استفاده کرد.

در انتخابات محدودیتهای زیادی را اعمال کرد.

رهبران جنبشهای توده یی را زندانی ساختند. توسط عمال و گماشته های خود ترور کردند.

به زد و بند های جدید سیاسی پرداختند. احزاب را منحل و احزاب جدید را حمایت کردند. از ارتجاع مذهبی در قسمت تشکیل دار و دسته سیاسی حمایت شد.

با دادن امتیازات محدود و فریبنده و پیش کشیدن ریفورمها در صفوف جنبشها نفوذ کردند.

حمایت توده ها را از جنبشهای کارگری گرفتند و جنبشها را سرکوب کردند. آنها را جبرا وادار ساختند که از خشونت دست بردارند. پولیس و ارتش برای خاموش ساختن صدای اعتراض توده ها به اقدامات خشونت آمیز متوصل میشد.

اقدامات و زدوبند های آنها نتوانست جنبشهای کارگری را خاموش بسازد. سازمانها, سندیکاها, اتحادیه ها و احزاب را از مبارزه باز دارد. نقش فعال کمونستها در رهبری, جنبشها, اتحادیه ها, احزاب و سازمانهای کارگری را در کشور های اروپایی باهم پیوند داد. بورژوازی خود را در مقابل توده های به پا خاسته ناتوان دید. آتش انقلاب هستی آنها را تهدید میکرد.

برای کاهش سطح بیکاری و از بین بردن بحران, که توده ها را برای برآورده شدن خواستهای آنها بسیج میکرد؛ برنامه تسلیحاتی را پیش گرفتند. جنگ را یگانه راه نجات دانسته ملیونها کارگر و اقشار ناراضی جامعه را برای جنگ بسیج کردند.

بورژوازی درمانده بود. برای بیرون شدن از درماندگی, و جلوگیری از پیروزی انقلاب, برای ارضای جاه طلبی و قدرت نمایی خود چراغ تمدن را خاموش کردند. توحش در قاره اروپا سایه افگند. در اثر اقدامات و تصمیمات نابخردانه سران آلمان, فرانسه , انگلستان و روسیه تزاری ملیونها کارگر هدف و مرام واحد خود را کنار گذاشتند و به نفع دشمن مشترک خود مسلح شدند و علیه هم در جبهات جنگ سوق شدند.

در داخل جنبش توده ها, عده ای جنگ را تایید میکردند. آنها جنگ را باعث فشردگی و همبستگی جنبش میدانستند. گروهی پیروزی انقلاب 1905 روسیه را نتیجه جنگ میدانستند از جنگ جانبداری میکردند.

بسیاری زوال سرمایه داری را از طریق بحران سرتاسری انتظار داشتند, سایر امکانات و اقدامات را رد میکردند.

عناصر فرصت طلب و ریفورمیستها امتیازاتیکه بدست آورده بودند از جنگ طرفداری کردند.

دولت آلمان از این اختلاف دیدگاه ها استفاده کرد:

پولیس آلمان با پخش اسناد جعلی مبنی به طرفداری سوسیالیستها از جنگ, شب قبل از آغاز جنگ, مخفیانه با رهبران آنها ملاقات کرد. موافقت آنها را در زمینه اقدام به جنگ گرفت. فردای آن دولت آلمان جنگ را اعلان کرد. گروه های فرصت طلب که با سوسیالیستها در کنار جنبش سیاهی لشکر بودند, نیز به طرفداری از جنگ پیوستند.

قدرتهای امپریالستی از جنگ منحیث وسیله و حربه موثر, جهت قلع و قم جنبشهای کارگری و کمونستی استفاده کردند. آتش انقلاب را که زبانه میکشید و قاره اروپا را تهدید میکرد مهار کردند.

در واقع فرصتی بدست آوردند تا صفوف خود را از نو آرایش دهند.

ابراز مخالفت احزاب کارگری, سوسیالیستی و کمونستی با جنگ:

بزرگترین حزب سوسیالیست اروپا در آلمان, جنگ را به عنوان مبارزه علیه پیشروی انقلابیون خواند و برضد آن دست به اقدامات زد. انقلابیون در رایشتاک اعتبارات و لوایح جنگی را رد کردند. در فابریکه ها و معادن با راه انداختن اعتصابات ضدیت خود را با جنگ ابراز کردند.

سال دوم جنگ بود, دولت برای ایجاد رخنه در صفوف کارگرها تصمیم گرفت, از حقوق کارگرهای جوان و تازه کار بکاهد و بحساب حمایت از جنگ ذخیره نمایید. کارگرها با حفظ وحدت و همبستگی به اعتراض برخاستند که توسط ارتش سرکوب شد.

کارکنان بحریه آلمان در شهر بریمن, تصمیم داشتند کشتیهای آلمانی را به بندر دانمارک ببرنند. بدین وسیله اعتراض و نفرت خود را از جنگ به جهانیان ابراز کنند. ملوانان به دولت اخطار دادند در صورتیکه جنگ را تمام نکند, دست به اعتصاب خواهند زد.

این اقدام با خشونت جواب داده شد و دو نفر از رهبران انقلاب اعدام شد.

در اپریل 1917 اعتصاب بزرگی شهر های آلمان را فرا گرفت.

از قول وکتور آلر رهبر سوسیالیستهای اطریش:

ما امیدواریم که درگرفتن این جنگ جنایتکارانه, در عین حال به معنای شروع زوال حاکمیت جنایتکاران باشد.

ژان ژورس, سوسیالیست برجسته فرانسوی در نطق تاریخی خود مخالفت خود را اینگونه با جنگ ابراز کرد:

دولتها باید به این امر توجه کنند که با دمیدن در شیپور جنگ, خلقها را به این محاسبه ساده میکشانند, تا در یابند که انقلاب خود شان از جنگ دیگران قربانی کمتری میطلبد.

آتش جنگ قاره اروپا را به کام خود کشیده بود.

کشور فرانسه بیرحمانه مورد تاخت و تاز قوای آلمانی قرار گرفت. فرانسه که به تنهایی توانایی مقابله با آلمان را نداشتند به کمک روسیه چشم دوخته بود, اوضاع انقلابی روسیه دست و پای تزار را بسته بود. سقوط حکومت موقت روسیه و پیروزی انقلاب در آنکشور, امیدواری فرانسه را برای جلب حمایت علیه تجاوز آلمان از بین برد. عقب نشینی قوای فرانسوی, زمینه پیشروی سریع قوای آلمانی را مساعد ساخت. صنایع فرانسه در جنوب آنکشور از بین رفت. فرانسه در طی جنگ بیشترین خسارات مالی و تلفات نیروی انسانی را متحمل شد.

دولت فرانسه برای فریب دادن افکار ضد جنگ, سیاست صلح بر پایه سازش را مطرح کرد.

شکست قوای فرانسوی در مقابل قوای آلمانی و تضعیف روحیه سربازان آنکشور؛ باعث مخالفتهای علنی سوسیالیستها علیه ادامه جنگ شد؛ که با اعدام دسته جمعی سربازان در سربازخانه ها خاموش ساخته شد.

دولت انگلستان برای جلب رضایت کارگران و خاموش ساختن صدای اعتراض آنها علیه جنگ؛ مسله امنیت اروپا و مرزهای انگلستان را تا نابودی کامل آلمان مطرح کرد, و پیشنهاد صلح بدون قید و شرط را شامل خواسته های خود ساخت.

حکومت آلمان با تصویب قطعنامه صلح در 1917 از مخالفت علیه جنگ کاست .

در اوت 1917 در بارسلونا اعتصاب عمومی بخون کشیده شد. 70 نفر بقتل رسید و 200 نفر به زندان برده شدند.

در فبروری 1918 ناوگان اتریشی و مجاری در بندر کاتاروسه دست به شورش زدند که ناکام ساخته شد.

از قول ارنست مندل:

بحران انقلابی در ایتالیا طی سالهای 1918- 1920 پیوست انقلاب جهانی نتنها برای بلشویکها و مراکز چپ بلکه برای بورژوازی یک مفهوم زنده و ملموس داشت

مخالفتها و اعتراضات گسترده جنبشهای کارگری در جبهات جنگ, در خطوط عقب جبهه, در فابریکه ها, در معادن سبب شد که به جنگ به بینظمی و بیسروسامانی پایان داده شود.

3- جنبشهای انقلابی در اروپای بعد از جنگ:

جنگ بعد از خرابی گسترده در قاره اروپا پایان یافت. ملیونها انسان از بین رفت و ملیونهای دیگر را معلول, معیوب و گرسنه بجا گذاشت. بیکاری, فقر, گرسنگی, امراض و ده ها مصایب دیگر توده ها را بجان آورده بود. صفوف آنها را بدبختیهای رسیده از جنگ فشرده میساخت؛ با پیوستن سرباز های برگشته از جنگ, به نیروی آنها افزوده میشد. اعتصاب کارگرها با پیوستن توده ها موج فزاینده بخود میگرفت. سرمایه داری, توفانی را که برای نابودی آن دست به جنگ زده بود, منسجم تر و قوی تر از پیش در برابر خود میدید.

جنبشهای کمونستی و کارگری بعد از قطع جنگ, با وجودیکه در میدانهای نبرد, بهترین و آگاه ترین مبارزین و انقلابیون را از دست داده بودند؛ چون آتش زیر خاکستر گرما و سوز داشتند. ضد تسلط و حاکمیت امپریالیزم مبارزه را با ابعاد وسیعتر آغاز کردند.

دولت سرخورده و شکست دیده آلمان, بیشتر از پیش با قهر و طغیان انقلابیون مواجه بود. شرایط و زمینه برای پیروزی نیروهای انقلابی در آنکشور مساعد و آماده بود.

بقول یک صاحب نظر:

صحنه برای طوفان انقلاب علیه یکی از بزرگترین سنگرهای سرمایه داری جهان آماده بود.

در پایان جنگ, انقلاب با شورش 40000 ملوانان و کارگران کارخانه ها از 3 نوامبر 1918 آغاز شد. تا 9 نوامبر شوراهای کارگران و سربازان اکثریت غرب آلمان را تسخیر کردند و پایه های جمهوری شورایی را در شهر وایمار گذاشتند. قیصر برکنار شد. سلطنت در آلمان لغو گردید.

دیپلوماسی جدیدی که بعد از جنگ جهانی اول با حضور فعال امریکا در جهان دنبال شد؛ این انتظار و امیدواری را تقویت کرد که جهان جای امنی شود برای زندگی بشر.

طبق اصول چهاردگانه ویلسون رییس جمهوری امریکا:

هر ملت در مورد نهاد های خود تصمیم خواهد گرفت, از عدالت و رفتار منصفانه سایر ملل برخوردار خواهد بود و در برابر زور و تجاوز در امان خواهد بود. این امیدواری را بیشتر میساخت.

بعد از پایان جنگ در 18 جون 1919 کنفرانس صلح در ورسای گشایش یافت؛ فیصله های آن بنام توافقات صلح ورسای عملی گردید. جهان به آرزوی دستیابی به صلح و تحکیم آن, چشم براه قضاوت و فیصله های دو قدرت بزرگ, امریکا و انگلستان بود؛ که از جنگ پیروز بیرون آمده بودند و از صلح, آزادی و دیموکراسی حمایت میکردند.

4_ کنفرانس صلح ورسای و رسالت تاریخی آن:

_ دولت آلمان را منحیث مقصر و آغازگر جنگ به جهانیان معرفی کند و طبق قواعد جنگی با آنکشور برخورد نماید.

_ ریشه های جنگ و جنگ طلبی را در آنکشور از بین ببرد.

_غرامات جنگ را به اساس خسارات و ویرانیهای مانده از جنگ تعیین و تثبیت نماید؛ کشور آلمان را مجبور به پرداخت آن بسازد.

_ سرزمینهای غصب کرده را از آلمان باز پس بگیرد, مرزهای آنکشور را با کشورهای همسایه مجددا مشخص و تعیین نماید.

_ محدودیتها و موانع در راه جلوگیری از نظامی شدن مجدد آنکشور وضع نماید. نضارت آن, زیر نظر متفقین و جامعه ملل قرار داده شود. کنفرانس با انجام دادن وظایف و رسیدگی به مسولیتهای فوق, صلح جهانی را برای بشریت تضمین میکرد.

لوید جورج خطاب به حاضرین در کنفرانس اظهار داشت:

اگر آلمان به چنک اسپارتاکیستها ( * ) بیفتد؛ لاجرم در کنار بلشویکها قرار میگیرد. اگر چنین وضع پیش بیاید؛ سراسر اروپای شرقی به مدار بلشویکها کشیده میشود. ظرف یکسال ارتش سرخ نیروی عظمی بالغ بر 300 ملیون نفر را تشکیل میدهد.

برای اینکه چنین نشود:

سران دو قدرت روی اجساد ملیونها قربانی جنگ پای گذاشتند. ویرانی های که در قاره اروپا و بیرون از آن گسترده بود نادیده گرفتند. صدا و فریاد توده های گرسنه, بیکار, معلول و معیوب و بیخانه را نشنیدند. بعد از اینکه قیصر محترمانه آلمان را ترک کرد, جای قیصر را در دولت دست ناخورده آلمان, فیلدماشال هیندنبروک گرفت. نامبرده یکی از رهبران و دست اندرکاران جنگ بود. دوستی نزدیکی باقیصر داشت. متفقین با دولت آلمان که صرف رهبری فیلد مارشال چهره آنرا عوض کرده بود, به مصالحه با مدارا پرداختند.

بقول خودشان آلمان را به حال خود گذاشتند.

زیرا, تحمیل شرایط سنگین مصالحه و هر نوع مداخله در امور داخلی آنکشور, سبب پیروزی انقلاب در آلمان و گسترش آن در قاره اروپا میشد. از اینرو حکومت آلمان مورد حمایت و پشتیبانی متفقین قرار گرفت.

کنفرانس صلح ورسای, خواستها و توقعات فرانسه را برآورده نساخت. متفقین, هیچگونه تضمینی در قبال آینده آلمان که جنگ طلب باقی مانده بود به فرانسه, اروپا و جهان نداد.

پیمان لوکارنو در سال 1925, آلمان را در زمره قدرتهای بزرگ اروپایی شناخت؛ محدودیتهای باقیمانده را از سر راه رهبران آنکشور برداشت.

کشور فرانسه روزگاری سختی را گذراند. فساد گسترده سیاسی حکومتهای متعددی را در آنکشور بی اعتبار ساخت و از صحنه راند. فرانسه جان گرفت بر مشکلات فایق آمد و دوباره رونق و موقف قبل از جنگ خود را در اروپا بدست آورد.

دو موضوع خاطر زمامداران فرانسه را نگران میساخت:

رشد روز افزون فاشیزم مورد حمایت امریکا و انگلستان در آلمان و ایتالیا

فعالیتهای گسترده جنبش سندیکاها و اتحادیه های کارگری در کشور

سوسیالیستها در انتخابات سال 1919 خوب درخشیدند. دولت فرانسه برای جلوگیری از فعالیتهای فاشیزم در آنکشور, از این شانس استفاده کرد؛ امتیازاتی مثل: تعیین هشت ساعت کار و حق بستن قرارداد دسته جمعی کارگرها با کارفرما را به آنها داد.

سوسیالیستها که بیشتر شان خورده بورژوا بودند فریفته شدند؛ جانب دولت را گرفتند. ضربات پولیس متوجه احزاب و سازمانهای کارگری و کمونستی شد.

دولت انتخابات سال 1920 را که در آن, سوسیالیستها و کمونیستها موفقیتهای درخشانی بدست آورده بودند؛ به بهانه اینکه سوسیالیستها با بلشویکها ارتباط دارند بی اعتبار ساخت. حزب سوسیالیست را لغو کرد. رهبران حزب جبرا استعفا دادند. بیشتر شان به زندان برده شدند.

دولت, حزب سوسیالیست جدید تشکیل داد، رهبری آنرا به عناصر ارتجاعی و فرصت طلب داد. سندیکاها و اتحادیه های کارگری زیر فشار قرار گرفتند. سرکوبی اعتصاب سال 1921 جنبش کارگری را ضربه سختی زد. کنفدراسیون کار غیر قانونی اعلان شد. کارگر های اعتصابی از کار اخراج و نماینده ها و رهبران احزاب کارگری زندانی شدند. کارفرمایان صلاحیت یافتند که تشکیلات و اتحادیه های کارگری را بکلی منحل کنند.

آنها میخواستند, اساس هشت ساعت کار را که پارلمان فرانسه در سال 1919 فیصله کرده بود نیز از بین ببرند. قانون بیمه های اجتماعی را لغو کردند. سهم کارگران را در رفاهی اجتماعی, که بعد از رفع مصایب جنگ, در اثر کار و تلاش آنها نصیب جامعه شده بود به حداقل رساندند. از مزدها کاستند. فقر گسترده با تعدی و تحقیر به کارگرها فشار میآورد. کارفرماها از دولت در جهت تامین اصلی بنام آرامش کار استقبال کردند.

دولت اغتشاش سال 1934 را با استفاده از عناصر اوباش و فرصت طلب, که شاخه از تشکیلات فاشیزم در پاریس بود براه انداخت. اتحادیه های کارگری به رهبری سوسیالیستها و کمونیستها, بر علیه فاشیسزم به خیابانها ریختند. پولیس به این بهانه به تیر- اندازی پرداخت. تعدادی زیادی کارگر را به قتل رساند و عده ی را زندانی کرد.

در مجموع جولیاس برانتال اوضاع اروپا را اینگونه میدید:

اروپا در حال غلیان بود. به نظر میرسید که در آستانه نبرد نهایی میان انقلاب و ضد انقلاب قرار گرفته است. قدرتهای امپریالستی بدور آلمان حصار کشیده بودند.

مورخ ایتالیایی جیتانوسالو مینی, در سال 1920 در مورد تصرف کارخانه ها در ایتالیا میگوید:

بانکداران, کارخانه داران و ملاکین بزرگ در انتظار انقلاب نشسته اند, درست مانند گوسفند هایکه به مسلخ فرستاده شوند.

جنگ ضربه شدیدی به اقتصاد امپریالیزم در اروپا زد؛ پرابلمها و مشکلاتی ناشی از آن, نیروی تازه برای انقلاب شد.

اوضاع نابسامان اقتصادی و اجتماعی, خرابی, ویرانی, بیکاری, فقر و فلاکت, توده ها را دوباره در صفوف جنبشهای انقلابی تنظیم کرد؛ به انقلاب جان تازه بخشید.

در جهان بعد از جنک, مداخله و اشتراک توده ها در امر سیاست, بصورت واقعیت عینی تبارز کرد؛ خطری بزرگ و بالقوه علیه منافع اقلیتهای صاحب امتیاز شد.

چراغ سرخ انقلاب اکتوبر, الهامی شد برای وحدت و همبستگی جنبشهای انقلابی در جهان, خاری شد در دیده سرمایه داری.

بیکاری مسله حادی بود برای حکومت انگلستان؛ بیشتر از 10% نیروی کار آنکشور را احتوا میکرد. راهپیمایی مردم گرسنه در سال 1930 بطرف لندن, نمایانگر فقر و سیه روزی توده ها بود. توافقات و دسته بندیهای جدید سیاسی دولت, در انتخابات سالهای 1928 و 1929 به ناکامی انجامید. فقر و بدبختی همه گیر؛ توده ها را بطرف جنبشهای کارگری و حمایت از آنها سوق داد. احزاب و سازمانهای کارگری در پارلمان اکثریت آوردند. جامعه برای انقلاب آماده میشد.

در دسامبر 1918 رابرت ویلیامز دبیر کل اتحادیه های کارگران در لندن, کارگران را برای تدارک انقلاب فراخوانده گقت:

خورشید سوسیالیزم بین المللی سرمایه داری را در قاره اروپا ذوب خواهد کرد.

لوید جرج نخست وزیر بریتانیا در یاداشتهای شخصی خود وضع را اینگونه توصیف میکند:

سراسر اروپا را موج انقلاب فرا گرفته است, کارگران مثل دوران قبل از جنگ نتنها از شرایط زندگی خود ناراضی هستند بلکه دچار خشم و غضب نیز هستند. توده های مردم سراسر نظم اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را از این سر تا آن سر اروپا زیر علامت سوال برده اند.

دولت انگلیس برای مقابله با بحران و بیکاری به دهاقین سبسایدی داد. بیمه های بیکاری را توسعه بخشید.

ولیعهد بریتانیا, برای حمایت از توده های فقیر و نادار, بیکاران و ناراضیان در خیابانها برآمد و به تبلیغات گسترده پرداخت.

دولت برای رونق اقتصادی و کاهش بیکاری مجددا به برنامه تسلیحاتی روی آورد.

سوال چهارم: چگونه از پیروزی انقلاب در اروپا جلوگیری شد؟

نزدیک ترین خطر برای بورژوازی اروپا, جنبشهای کارگری بود که, خواهان انقلاب و دگرگونی اجتماعی در جامعه بودند.

5_شیوه های جلوگیری از پیروزی انقلاب:

الف: مبارزه پارلمانی در زیر چتر آزادی و دیموکراسی:

طبق شواهد تاریخی, نهاد های دیموکراسی در کشور های انگلستان, فرانسه و ایالات متحده امریکا, ریشه و سابقه چندان طولانی ندارند. یعنی احزاب و سازمانهای سیاسی به آرای مردم مراجعه میکنند و از آن طریق در مبارزه پارلمانی مقابل هم قرار میگیرند. احزاب دستراستی برعلیه توده ها, با استفاده از این روش, در زد و بند های سیاسی با هم متحد شدند؛ با استفاده از قدرت دولتی, به دسیسه و توطیه پرداختند. به همکاری همه جانبه کلیسا, استفاده از تبلیغات گسترده و دادن امتیازات سطحی و فریبنده؛ حمایت توده ها را از مبارزه برحق سندیکاها, اتحادیه ها و احزاب کارگری گرفتند.

اثرات منفی جنگ, پشت کردن سوسیال دیموکراتها به جنبش و انقلاب, همبستگی احزاب و سازمانهای کارگری را از بین برد. فرصتی مناسبی را در اختیار بورژوازی کشورهای انگلستان, فرانسه و ایالات متحده امریکا قرار داد.

بورژوازی کشورهای مذکور جنبشهای ازهم پاشیده کارگری را زیر پیگرد پولیس قرار دادند. خواسته های خود را به آنها تحمیل کردند. احزاب کمونستی و کارگری در اقلیت مانده بودند مجبور شدند از مبارزه خشونت آمیز دست بکشند. چون دستهای کوتاه شده در آستین در مبارزه پارلمانی محصور شدند.

کشور فرانسه در جریان جنگ جهانی اول, بیشترین خسارات و تلفات مادی و بشری را متحمل شد؛ مناطق صنعتی آنکشور ویران شد, دولت مصارف جنگ را از قرضه ایالات متحده امریکا پرداخته بود. تادیه قرضه ها بار گرانی بدوش دولت بود.

تادیه غرامات جنگی از طرف دولت آلمان طبق مواد توافقنامه تحقق نیافت.

اعتصابات وسیع و گسترده سراسر فرانسه را گرفته بود. حکومتها یکی پی دیگر با ناتوانی و بیکفایتی از صحنه میرفتند. در انتخابات سال 1919 سوسیالیستها قدرت را بدست آوردند, مالکین و سرمایه دار ها خطر را خیلی نزدیک احساس میکردند.

رییس جمهور برای جلب حمایت کارگرها, نماینده های اتحادیه های کارگری را به حضور پزیرفت. حکومت امتیازات آتی را به جنبشهای به پا خاسته عرضه کرد:

· تعیین هشت ساعت کار

· حق بستن قرارداد دسته جمعی کار بین کارگرها و کارفرماها

· بیمه های بیکاری

· بلند بردن مالیات و کاهش دادن هزینه ها

· بلند بردن مزد

· دوهفته مرخصی در سال

· چهل ساعت کار در هفته

عقب نشینی و پیش کشیدن امتیازات فوق, در صفوف جنبش انشعاب و دودستگی آورد. سوسیالیستها که اکثریت آنها خورده بورژوارها بودند؛ از کارگر ها و کمونستها جدا شدند. با استفاده از امکانات پارلمانی که در انتخابات بدست آورده بودند, اختلافات خود را با بورژوازی کنار گذاشتند؛ با احزاب دست راستی متحد شدند, علیه احزاب کارگری و کمونستی قرار گرفتند.

ب: رشد فاشیزم بحیث نیروی بازدارنده:

در کشور های آلمان و ایتالیا که دیموکراسی غربی ریشه دار و عمیق نبود؛ کشور های مذکور بیشتر به شیوه دیکتاتوری اداره میشدند. برای مقابله با قیام توده ها و جلوگیری از انقلاب, از نیروی فاشیزم استفاده شد. زمینه را برای رشد سریع ناسیونالیزم فاشستی مساعد ساختند. سرمایه داری اروپا و امریکا به حمایت گسترده از فاشیزم پرداخت.

فاشیزم از ایتالیا به آلمان کشیده شد. در شرایط موجود آلمان, حمایت واستقبالی که از این پدیده صورت گرفت, بصورت فزاینده رشد کرد. دسته های اوباش اجیر شده, در ردیف گروه های فاشستی در شهر ها, روستاها, در فابریکات و مزارع؛ علیه سازمانها, رهبران احزاب و اتحادیه های کارگری, به اقدامات خشونت آمیز و تروریستی متوصل شدند. نشرات و تشکیلات آنها را از بین بردند.

دامنه ترور و وحشت گسترده شد. صفوف بهم فشرده کارگرها, نهاد های اجتماعی و اقشار محروم جامعه زیر ضربات ناسیونالیزم قرار گرفت.

پاپ برای فریب توده ها, سوسیالیزم و کمونیزم را ضد آیین مسیح معرفی کرد. احساسات دینی مردم را برانگیخت. کمکهای مالی و حمایت سیاسی توده های فریب خورده را به نفع فاشیزم سازمان داد.

تبلیغات گسترده ضد منافع توده ها, مفاهیم سوسیالیزم و کمونیزم را زهرآلود ساخت. اذهان عامه مردم را برعلیه آن تحریک کرد. این مسله با اوضاع خراب داخل اتحادشوروی, که در اثر مداخلات گوناگون قدرت های غربی خرابتر میشد گره میخورد. مواد و مصاله خوبی را برای بلند بردن برچسپ تبلیغاتی کشور های غربی میساخت.

در آلمان, مقررات زمان جنگ لغو شد. فابریکه ها موسسات تولیدی و خدماتی و معادن دوباره در اختیار کارفرما ها درآمد.

صفوف کارفرما و کارگر مشخصتر از پیش مقابل هم قرار گرفت. اعتصابهای پیهم و گسترده به اشتراک وسیع توده ها پایه های دولت را میلرزاند.

دولت برای جلوگیری از بدتر شدن اوضاع, به مالکین معادن و فابریکه ها سبسایدی داد؛ مالکین صنایع دروازه ها را باز کردند و به جذب نیروی کار اقدام نمودند.

کمکهای دولتی بشکل بیمه های بیکاری, در صفوف جنبشهای به پا خاسته اخلال وارد کرد.

متفقین, از قوای موجود آلمان در پولیند و بحیره بالتیک, سدی ساختند تا جلو پیشروی احتمالی بلشویکها را بگیرند.

آلمان, جنگ را در بیرون از مرزهایش به سایر کشور ها تحمیل کرده بود. زیربنا و تاسیسات اقتصادی و نظامی آنکشور آسیب ندیده بود. ظرفیتهای مذکور بعد از جنگ در اختیار حکومت آلمان قرار گرفت. آلمان با استفاده از کمکهای حکومت امریکا, زراعت و صنعت خود را دوباره احیا کرد و به اقتصاد کشور جان تازه بخشید.

جنرالهای المانی به حمایت و پشتیبانی وسیع امریکا و انگلیس, اردوی از هم پاشیده را دوباره به نظم و انضباط درآوردند. سربازان صفوف انقلابیون را ترک کردند, به سربازخانه ها رفتند. شوراها و کمیته های مشترک ارتش و جنبشهای کارگری شکسته شد.

برای اینکه روحیه ملی آلمانیها جریحه دار نشود و حکومت آلمان مورد انتقاد شهروندان آنکشور قرار نگیرد؛ متفقین از بکار بردن کلمه یا جمله مقصر یا مسبب جنگ در مورد آلمان خودداری کردند.

در مورد تعیین مرزهای آلمان با کشورهای همسایه, خصوصا پولیند و چکوسلواکیا خیلی سطحی و غیر مسولانه برخورد کردند.

حکومت آلمان برای جلوگیری از ورشکستگی بیشتر اقتصاد کشور, از پرداخت غرامات جنگ طرفه رفت. مقدار کمی را که پرداخت؛ از کمکهای دریافتی حکومت امریکا استفاده کرد. برنامه های حمایتی متفقین از حکومت آلمان, سهولتهای را در زمینه تادیه

غرامات جنگ در اختیار آلمان قرار داد. به اعتراض گسترده کشورهای آسیب دیده توجه نشد. به اتحاد ملل و فیصله هایش بی احترامی شد.

روحیه تفوق طلبی و توسعه طلبی در رهبران آلمان بحال خودش ماند که با قدرت فاشیزم دوباره درخشید.

فاشیزم در ایتالیا گل کرد, در آلمان ببار نشست.

حمایتهای مادی و معنوی بورژوازی و ارتجاع ملی و بین المللی, این گروه را از گمنامی بیرون کرد. فاشیزم اردوی از عناصر اوباش, مفتخوار, فرصت طلب, عمال و گماشته های کلیسا و دولت را که در ظاهر قابل تشخیص نبود گرد آورد. با حمایت گسترده دولت علیه کمونیستها, احزاب و جنبشهای کارگری و هواخواهان شان فعال ساخت. با حملات ناگهانی و دسته جمعی باعث ایجاد ترس و وحشت شدند. به قتل, غارت و ترور پرداختند.

هیتلر عامل نابسامانی اوضاع اقتصادی و اجتماعی جامعه را, تحمیل غرامات جنگ و موجودیت حکومت دیموکراسی وایمار معرفی میکرد. از آن به پیمانه وسیع در تبلیغات خود استفاده میکرد.

حزب کمونیست آلمان ( اسپارتاکوس ) برای تجلیل از جشن روز اول ماه می 1916 با عظمت و شکوه به خیابانها برآمد. جنبش همبستگی بین المللی کارگران جهان را جشن گرفته بود.

به اساس پلان اسپارتاکوس, این بزرگداشت در سرتاسر آلمان با تظاهرات تجلیل میشد. در برلین رهبر حزب ( کارل لیبکنخت ) به این مناسبت در اجتماع کارگران سخنرانی کرد. در اثر اخطار پولیس سوسیال دیموکراتها در بزرگداشت اشتراک نکردند. گرفتاری وسیع از تظاهرکنندگان آغاز شد. رهبر حزب با عده از تظاهر کنندگان به اتهام نقض مقررات نظامی بازداشت شدند.

در روز محاکمه متهمین, هزاران کارگر ماشینها و چرخها را خاموش کردند؛ در مقابل فابریکه ها به اعتصاب دست زدند. سوسیال دیموکراتها درخواست اسپارتاکوس را رد کردند, در اعتصاب اشتراک نکردند.

این اعتصابها همبستگی بین المللی را باخود داشت و اولین گام انقلاب جهانی بود که امواج آن تمام آلمان را گرفته بود.

متفقین برای بزرگ جلوه دادن دار و دسته هیتلرو برای جلب حمایت توده ها در زمینه؛ رقم غرامات جنگی را از یکصدو بیست هزار ملیون مارک, به سی هزار ملیون مارک کاهش دادند. در سال 1930 به خواست هیتلر پرداخت آنرا به تعویق انداختند. میدان را برای فعالیتهای گسترده نازیستها بازتر کردند.

حزب سوسیال دموکرات اتریش آماده بود, توانایی و قدرت آنرا داشت که قدرت را بدست بگیرد, وضعیت اروپا را تغییر بدهد.

با سازش خود, انقلاب را در این کشور به ناکامی مواجه ساخت. چون اتریش با جمهوری نوبنیاد باوریا و مجارستان هم مرز است خیانت آنها زنجیره انقلاب را در اروپا از هم قطع کرد.

حزب سوسیال دموکرات آلمان نیز از موضع خود برآمد. از گرفتن قدرت خودداری کرد. نظم موجود را تایید و با اصلاحات و امتیازات موجود رضایت داد. با صاحبان صنایع توافقنامه امضا کرد. در فبروری 1919 با ارتش همدست شد, با بورژوازی حکومت ایتلافی را تشکیل داد. به لغو شوراهای کارگری به عنوان پایه های قدرت سیاسی پرداخت. با دیموکراسی وایمار قطع رابطه کرد. حکومت ایتلافی سوسیال دیموکراتها, لیبرالها و دست راستیها با کمک و حمایت بورژوازی در برلین مستقر شد؛ به اقدامات گسترده برعلیه دیموکراسی وایمار پرداخت.

دیموکراسی وایمار زیر ضربات نازیستها قرار گرفت. رهبران جنبشهای کارگری زندانی و ترور شدند. تشکیلات, سازمانها و نشرات آنها غارت شد.

لینین, سوسیال دیموکراتها را اینچنین معرفی میکند:

هسته مرکزی این احزاب را اشخاصی متردد میسازند, نمیدانند بین وطن پرستی و جهان وطنی کدام یک را انتخاب کنند.

آنها مردمان عادی هستند از قوانین پوسیده تبعیت میکنند. فضای آلوده انتخابات پارلمانی آنها را آلوده ساخته است.

خواهان یک شغل راحت و کار راحت هستند. بطور تاریخی و بطور اقتصادی از کدام لایه خاص نمایندگی نمیکنند؛ گروه های نزدیک به جنبش پرولتاریا هستند.

عوامل عمده و تعیین کننده که باعث ناکامی مبارزات انقلابی در اروپای بعد از جنگ جهانی اول شد:

· نقش تعیین کننده سوسیال دیموکراتها در جنبشهای انقلابی

· فقدان رهبری ورزیده و انقلابی در راس جنبشها

· وحدت امپریالیزم و ارتجاع و نفوذ آنها در صفوف جنبش

· انحراف رهبری اتحاد شوروی از جاده سوسیالیزم

· ضعف اتحاد و همبستگی جنبشهای کارگری در اروپا و جهان

شکست مبارزات سالهای 1914 در آلمان نتیجه خیانت سوسیال دبموکراتها به جنبش انقلابی بود.

اشتباهات حکومت موقت روسیه که سبب پیروزی انقلاب سال 1905 در آنکشور شده بود؛ درسی شد برای بورژوازی اروپا در مبارزه برای نابودی و ناکامی انقلاب در آلمان.

فاشیزم موثر ترین سلاحی بود که امپریالیزم بوجود آورد؛ آنرا در چوکات حمایت از آزادی و دیموکراسی رشد داد. تقویه کرد, قانونی ساخت و بیرحمانه بسر سازمانها, سندیکاها, اتحادیه های کارگری و احزاب کمونستی فرود آورد.

آتش سوزی عمدی و پلانشده ساختمان رایشتاک وسیله شد برای اعمال محدودیت در آزادیهای مدنی شهروندان. این شیوه و روش موجودیت و فعالیت نازیستها را در پارلمان جنبه قانونی داد. حضور آنها در پارلمان و دور و بر آن, جلو ورورد نماینده های منتخب جنبشهای کارگری را به پارلمان گرفت.

پاپ یکبار دیگر نقاب از چهره خود برداشت؛ با عقد توافق با هیتلر جهت حفظ منافع کاتولیکها, یک خورده از بزرگی خود را به او داد.

اردوگاه کار اجباری از وجود مخالفین نازیستها پر شد.

حکومت انقلابی وایمار که توسط شوراهای مشترک کارگران و سربازان به پبروزی رسیده بود در1920 از بین رفت.

به تعبیری:

دیموکراسی پارلمانی و حکومت قانونی را که مستقر شده میتوان ساده نابود کرد. لازم نیست از خشونت و انقلاب علیه آن کار گرفت. بلکه با ظرافت توسط افراد و گروه های بیرحم که تاکتیکهای شبه قانونی را پیش میگیرند خیلی ساده از بین برده میشود.

نازیستها به این منظور ساخته شدند:

دولت مردان, خبره کان, سیاستمداران اروپا و امریکا با رواداری, چشم پوشی و حمایت خود آنرا لباس قانونی پوشاندند. از آن برای اهانت به بشریت و دیموکراسی و آزادی استفاده کردند. حکومت وایمار را سقوط دادند.

انگلیسها دیموکراسی وایمار را با فاشیزم یکسان و در یک سطح میدیدند؛ از دریچه تنگی ناظر تجاوزات فاشیزم بودند, آنرا جز مسایل داخلی آلمان عنوان کرده, در برابر آن خاموشی اختیار کردند.

امریکا بعد از حصول اطمینان مبنی بر اینکه:

نیروهای ارتجاعی و بورژوازی, جهت بر انداختن دیموکراسی و کشیدن ریشه های انقلاب از اجتماع آلمان باهم کنار آمده اند؛ تادیه غرامات جنگ را بکلی متوقف ساخت. در عوض کمکهای اقتصادی خود را به آلمان افزایش داد. از تجارت پر سود با کشور های اروپایی که برای جنگ آمادگی میگرفتند استفاده کرد. تا شعله ورشدن مجدد آتش جنگ در اروپا, حضورش در صحنه کمرنگ شد.

مدافعین و حامیان بین المللی فاشیزم, برای قدردانی از خدمات و پیروزیهای هیتلر, بازیهای اولمپیک سال 1936 را که نماد صلح و سمبول آزادی و دیموکراسی است, خوار ساختند؛ در برلین برگذار کردند.

فاشیزم در کشور های ایتالیا, آلمان, بالکان و اروپای شرقی رشد کرد. دیواری بلندی را ساخت؛ اتحادشوروی را در محاصره خود گرفت.

قدرتهای غربی, فاشیزم را به چشم فرشته نجات میدیدند؛ بلند پروازیها و تجاوزات او را:

· یهودستیزی توام با تحقیر به اصالت و کرامت انسانی

· تجاوز سریع و آشکار به دیموکراسی و حقوق ملیتهای همجوار چکوسلواکیا و لهستان

· اخطار مستقیم به فرانسه, هیتلر در 1933 حین ملاقات با نخست وزیر مجارستان به صراحت این جمله را:

( من فرانسه را خرد میکنم ) بزبان آورد. آنرا جز اهداف و خواسته های خود معرفی کرد.

· از عضویت جامعه ملل, یگانه نهاد بین المللی که افکار عامه جهان به فیصله ها و تصامیم آن احترام میگذاشت بیرون شد.

· خلاف پیمان ورسای به اطریش تجاوز کرد.

· منطقه راین را دوباره نظامی ساخت.

· پیمان فولاد بین موسولونی و هیتلر فاشیزم را در اروپا باهم بسته کرد.

به عنوان پاداش بدیده اغماض میدید.

توافقات سال 1935 انگلیس و آلمان, محدودیت های باقیمانده توافقات صلح ورسای را از پیش پای هیتلر دور کرد.

در دیداری که هیتلر و چمبرلین در 15 سپتامبر سال 1938 در برچستگادن داشتند؛ هیتلر فهرست خواسته ها و اقدامات خود را به اطلاع صدراعظم انگلستان رساند. دو طرف در مورد توافق کردند.

به تعقیب توافقات بعمل آمده, دیدار وزرای خارجه آلمان و فرانسه, دنباله روی فرانسه را در قبال فیصله ها و تصامیم دولت بریتانیا در همدستی با فاشیزم تایید کرد. در این توافقات خایننانه تجاوز به استقلال , دیموکراسی و بیطرفی چکسلواکیا نادیده گرفته شد.

مختصر به آن پرداخته میشود:

پولیند بعد از حمله به اوکراین و همکاری با متفقین مورد توجه هیتلر قرار گرفت . این بار نوبت هیتلر بود که از وجود آنکشور برای پیاده کردن دسیسه علیه چکوسلواکیا استفاده کند.

سودتها اقلیتهای آلمانی زبان در چکوسلواکیا مورد بد رفتاری قرار میگرفتند. این مطلب مایه نگرانی هیتلر میشد.

هیتلر با پولیند پیمان ده ساله عدم تجاوز را امضا کرد, فردای آن حکومت پولیند قطعه زمینی را در خاک چکوسلواکیا ادعا نمود. بین دو کشور کار به جنگ کشید و به شکست چکها تمام شد. هیتلر, ریس جمهور چکوسلواکیا را به برلین احضار کرد. با تهدید و فشار او را مجبور کرد که از آلمان حمایت نظامی بخواهد. این موضوع دست آویزی شد که المان آنکشور را اشغال کند.

کشور های فرانسه و انگلستان, با براه انداختن تبلیغات سیاسی و رفت و آمد های دپلوماتیک, وانمود کردند که در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته اند. حفظ صلح جهانی اجازه نمیدهد که در مسله کوچکی, در برابر قدرت برزگ ایستاده شوند و جنگ جهانی را راه بیندازند. به حکومت چکوسلواکیا فشار آوردند که در مقابل خواستهای هیتلر خاموش بماند. با اخطار لفظی نهایت ساده مسولیت اخلاقی خود را طبق وعده که به آنکشور داده بودند؛ در دفاع از آزادی و دیموکراسی مردم چکوسلواکیا انجام دادند.

بقول جان کرنویل:

هیتلر مجبور نبود دروازه را فشار بدهد, بلکه دروازه را برویش باز کردند.

فاشیزم بته زشتی بود که روی سبد سرمایه داری اروپا رویده بود. ضد دیموکراسی و ضد نهضتهای انقلابی بکار گرفته شد.

6_ حمله مثلث برای نابودی انقلاب در اتحاد شوروی:

کشور های امپریالیستی( امریکا, انگلستان, فرانسه, آلمان و جاپان) قدرت و توانایی کافی داشتند, با حمله دسته جمعی میتوانستند انقلابی را که هنوز خود را نیافته بود, با دوست و دشمن خود در جنگ و ستیز بود نیست و نابود کنند.

سوال پنجم: چرا اقدامات علیه اتحادشوروی بصورت تدریجی و مرحله به مرحله صورت گرفت؟

موجودیت اتحادشوروی برای کشور های سرمایه داری خطری درجه دوم بود؛ باید سرفرصت به نابودی آن اقدام میکردند.

خطری بزرگی که هستی نظام بورژوازی را ساقط میکرد؛ جنبشهای کارگری بود. امپریالیزم بادقت و احتیاط عمل کرد. اولویت را برای نابودی جنبشهای کارگری داد که آتش و گرمای آن خیلی نزدیک به آنها قرار داشت. از اینرو با دقت, پلانشده و دسته جمعی برای خفه کردن آن اقدام کردند.

قدرتهای سرمایه داری با پشتیبانی و حمایت بیدریغ از مخالفین داخلی انقلاب, نیروی مادی و معنوی انقلاب را هدر دادند؛ در واقع انقلاب را در سرزمین وسیع و پهناور اتحاد شوروی سرگردان ساختند؛ کمونستها را از پرداختن به امور ملی و بین المللی, در سالهایکه اروپا در آتش انقلاب میسوخت, به سوی پیروزی و جهانی شدن میرفت باز داشتند. جنبشهای انقلابی از حمایت و پشتیبانی بین المللی بی بهره ماندند. به تعقیب جنگ داخلی, حملات مشترک 21 کشور را علیه اتحادشوروی سازمان دادند. رشد فاشیزم و حمایت گسترده از آن؛ اقداماتی بود که حزب و انقلاب را در گنداب حوادث و وقایع درگیر کردند. جلو بالندگی و پیشرویی و همبستگی انقلاب را گرفتند. آنرا بحیث خطر درجه دوم درآوردند. از فرصت بدست آمده برای نابودی جنبشهای انقلابی استفاده کردند.

هرگاه قدرتهای بورژوازی به اقدامات وسیع, آشکار و دسته جمعی علیه اتحاد شوروی دست میزد؛ سبب بوجود آمدن همبستگی بین الملل جنبشهای کارگری میشد. اینکار پیروزی انقلاب را در اروپا حتمی میساخت.

واضح است که, اقدامات مشترک آنها سبب شکست و نابودی انقلاب اکتوبر میشد. اما روحیه انقلابی کشته نمیشد. اندیشه انقلابی, ( مارکسیزم- لننیزم ) چون آتش باقی میماند که عاقبت خانه آنها را میسوختاند.

دکتورینی جدید سیاسی که بعد از جنگ اول عرضه شد؛ دفاع از آزادی و دیموکراسی بود. نهاد های دیموکراسی در کشور های امریکا, انگلستان و فرانسه, وسیله خوبی در دست بورژوازی بود. پیش گرفتن افدامات مستقیم آنها علیه اتحادشوروی, سیاست قلابی دفاع و حمایت از دیموکراسی و آزادی را افشا و بدنام میساخت.

از این رو فاشیزم را رشد دادند و به ملیتاریزم جاپان موقع دادند؛ از قدرت و امکانات آنها برای خفه کردن انقلاب و جنبشهای انقلابی استفاده کردند, آنها را علیه اتحادشوروی آماده کردند.

دستگاه طویل و عریض دروغ پراگنی و تبلیغاتی بورژوازی, در سراسر دنیا علیه جنبشهای انقلابی و اتحاد شوروی, حقایق و واقعیتها را زیر خروارها دسیه و توطه و اکاذیب دفن کرد. انقلاب در افکار عامه اروپا و جهان, چهره زشتی بخود گرفت.

بقول مارکس و انگلس از جهانی شدن انقلاب جلوگیری کرد. گسترش و بهم پیوستگی آن را با جنبشهای انقلابی اروپایی قطع کرد. بدین ترتیب در هر دو جبهه موفق شدند.

ملیتاریزم و فاشیزم, هر دو بقدر کافی چاق و چله و توانمند بودند؛ از دو طرف اتحاد شوروی را تهدید میکردند. قدرت نمایی ها, تهدیدها و تجاوزات آنها در سطح اروپا و جهان, نگرانی های فزاینده را بوجود آورده بود. جو عدم اعتماد اروپا را فرا گرفته بود. اعتراضهای گسترده علیه فاشیزم در خیابانها کشیده میشد و در دیدار های سیاسی مطرح میشد.

با استفاده از این جو مساعد, کشورهای سرمایه داری برای رفع بحران اقتصادی, که بیکاری و کسادی ناشی از آن رونق اقتصادی تازه بدست آمده بعد از جنگ را نابود کرده بود؛ به برنامه تسلیحاتی و تقویه قوای نظامی خود پرداختند. چرخهای راکد اقتصادی خود را بحرکت درآورند.

غرب تجاوزات جاپان را در پکن و منچوریا و کوریا و حاکمیت آن کشور را در آبهای جنوب شرق آسیا به دیده اغماض میدید. طبق مفاد کنفرانس( 9 )کشور در سال 1922 که مانع از تجزیه چین توسط کشورهای امپریالیستی میشد؛ به جاپان که از امضا کنندگان این توافقنامه بود, استثنا حق مداخله و تجاوز در چین داده شد. در مقابل, خدمتی که از ملیتاریزم جاپان انتظار میرفت توسعه طلبی و تجاوز آنکشور را به حاکمیت کشورها و آزادی ملتهای دور و برش کمرنگ جلوه میداد. جاپان باید قوایش را به مرزهای اتحادشوروی نزدیک میکرد. با فاشیزم یکجا جهت نابودی انقلاب و از بین بردن سوسیالیزم به اتحاد شوروی حمله میکرد.

لقمه های خورد و کوچکی که فاشیزم در اروپا میبلعید: مثل تجاوز به اطریش, تجاوز به دیموکراسی و آزادی مردم بیطرف چکسلواکیا نیز نادبده گرفته شد. دیدار سران انگلیس و فرانسه در سپتامبر 1938 در مونشن با هیتلر روی همه آنها صحه گذاشت.

سوال ششم: حمله مثلث چگونه طرح شده بود؟

7:خصوصیات حمله مثلث:

برای حمله به اتحاد شوروی, مثلثی در نظر گرفته شد. در قاعده آن فاشیزم و در راس آن ملیتاریزم جاپان قرار داشت.

جاپان و آلمان در مورد حمله مشترک به اتحادشوروی در سال 1936 موافقتنامه را امضا کردند. امضای این توافقنامه, غرب را از اقدامات مشترک آنها مطمین ساخت.

جاپان منچوریا را اشغال کرد و بداخل خاک چین نفوذ کرد. با اشغال کوریا به سرحدات شوروی نزدیک شد.

فاصله بین دو قدرت فاشستی ( آلمان و ایتالیا ) را همکاری کشور های پولیند, رومانیا, هنگری و حوزه بالکان پر میکرد.

رهبران پولند با پیشروی سریع و بلامانع فاشیزم, استقلال و حاکمیت کشور شان را در خطر نابودی میدیدند؛ به حمایتهای لفظی و فعالیتهای دپلوماتیک متفقین چشم امید دوخته بودند. رومانیا و هنگری در صف متحدین آلمان در آمدند و با عقد پیمان صغیر دور خود دیوار کاغذی کشیدند. چکسلواکیا به اشغال آلمان درآمد. با پیوستن کشور های پولیند و یوگوسلاویا, جبهه وسیع علیه اتحاد شوروی شامل رومانیا, مجارستان, چکسلواکیا, ایتالیا, فنلند, جاپان و بلغاریا تکمیل میشد.

دفاع متفقین از آزادی کشور پولیند, فرار یوگوسلاویا تحت رهبری مارشال تیتو و پیوستن وی به دفاع از سوسیالیزم هیتلر را ناراحت ساخت.

فرانسه و انگلستان تطبیق پلان مذکور را نضارت میکردند.

هیتلر, موجودیت پولیند مستقل را مانع عمده جهت رسیدن به اهداف توسعه طلبانه خود در شرق اروپا میدید. از متفقین میخواست: به انضمام کشور پولیند به خاک آلمان, مانند چکوسلواکیا بدون سروصدا موافقت کنند.

سوال هفتم: اختلاف بر سر آزادی و موجودیت کشور پولیند چگونه بالا گرفت؟

8: حمله مثلث یا جنگ جهانی دوم:

سران فرانسه و انگلیس, از کشور پولیند دیواری ساخته بودند که, با عبور قوای نظامی آلمان از پای آن فرونریزد. با زد و بند های مخفیانه تلاش داشتند که, زمینه مقابله آلمان و اتحادشوروی را در پای این دیوار فراهم بسازند. جلو پیشروی قوای آلمانی را به اروپای شمالی بگیرند؛ فرانسه از تجاوز آلمان مصون بماند. حمایت از آزادی و استقلال پولیند را تا مرز جنگ مطرح میکردند و آنرا وظیفه اخلاقی خود میدانستند.

فرانسه چون گذشته, خود را در مقابل ماشین جنگی آلمان ناتوان میدید؛ به حمایت و پشتیبانی امریکا و انگلیس دلگرم بود. در فعالیتهای دپلوماتیک خود جای خالی انگلیسها را پر میکرد. از توافقنامه ای یاد میکرد که طبق آن ملزم به دفاع از پولیند میشد.

تا روزیکه, پولیند مورد غضب آدولف هیتلر قرار گرفت و با خاک یکسان شد؛ این وعده عملی نشد. و توافقی برای دفاع از پولیند با آنکشور به امضا نرسید.

متفقین از هیتلر میخواستند که در مورد از شتاب کار نگیرد. بنا به توصیه آنها, هیتلر, فرمان حمله به پولیند را پس گرفت. آنرا برای هفت روز به تعویق انداخت.

آنها در ظاهر از دیموکراسی و آزادی حمایت میکردند, با اقدامات تجاوزکارانه هیتلر مخالفت نشان میدادند. فعالیتهای گسترده سیاسی را براه انداخته بودند, اوضاع را پیچیده و گنگ جلوه میدادند. در مواردی هیتلر را تهدید میکردند, در حالاتی برای احترام به صلح جهانی و جلوگیری از درگیری و جنگ, عجز و ناتوانی خود را پیش میکردند. هیتلر در این جوی دو رنگ بکارش ادامه میداد.

خصومت کهنه و تاریخی بین فرانسه و آلمان نشان میداد که, کشور فرانسه در گذشته چند بار مورد تجاوز قرار گرفته است. رویارویی بین دو کشور به شکست فرانسه تمام شده بود. خصومتها بین دو کشور, در پرتو توافقات پیمان ورسای, رنگ تازه و ابعاد وسیعتری بخود گرفته بود:

ناحیه الزاس و لورن, باداشتن موقعیت استراتیزیک و معادن غنی زغال سنگ, تحت نضارت جامعه ملل به فرانسه تعلق گرفته بود. الحاق مجدد این نواحی به خاک آلمان, بالاترین خواست و هدف هیتلر بود.

فریدریش فون برهاردی مورخ بزرگ نظامی آلمان, کتابی را بنام آلمان و جنگ آینده در 1911 منتشر کرد؛ نویسنده در کتاب نظریات بزرگان جرمنی را جمع آوری نموده بود. اتفاق نظر چنین بود:

جنگ و پیروزی یک ضرورت حیاتی است. مخصوصا فرانسه باید آنچنان منکوب شود که دیگر خار سر راه ما نباشد.

( ص 128 جمهوری سوم )

هیتلر در نظر داشت که, قبل از مقابل شدن با اتحادشوروی و برآورده ساختن خواست متفقین, و نجات نظام سرمایه داری از شرکمونیزم به اینکار اقدام نماید.

فرانسه متکی به حمایت امریکا و انگلستان تهدید های هیتلر را نادیده میگرفت؛ دوشادوش انگلستان از مجاری دپلوماتیک به مخالفتهای بی آب و رنگ خود علیه زورگویی ها و تجاوزات تدریجی و پله به پله هیتلر و موسولونی میپرداخت.

پلان حمله به اتحاد شوروی طوری طرح شده بود که, ملیتاریزم جاپان از شرق و فاشیزم از غرب زیر نظر متفقین, همزمان آنکشور را مورد حمله قرار میدادند. بعد از نابودی نظام شوراها؛ طبق توافقات قبلی, قسمتهای اروپایی شوروری به آلمان داده میشد.

موسولونی نیز از این موقعیت بادآورده استفاده نمود. در نهایت بی آبرویی به حبشه حمله کرد و برای دسترسی به یونان و حوزه بالکان خود را آماده میساخت.

حمایت سیاسی از فاشیزم, ماشین جنگی آلمان را بیشتر از پیش بزرگ جلوه میداد. متفقین میخواستند, هیتلر را تا رسیدن به مرز های اتحاد شوروی رهنمایی کنند. قبل از رسیدن هیتلر به مرزهای مورد نظر, با طرح دسیسه و توطه؛ زمینه جنگ و رویارویی او را با قوای شوروی آماده بسازند.

9_ توافق سران ایالات متحده امریکا, فرانسه و انگلستان بعد از نابودی اتحاد شوروی :

سران کشورهای امریکا, فرانسه و انگلستان, آمادگی گرفته بودند, بعد از نابودی کمونیزم؛ آلمان و جاپانی برگشته از جنگ را زیر ضربات مشترک خود از بین ببرند. با نابود کردن این دو لکه زشت از پهنه جهان, دنیا را یکدست میساختند. طبل دفاع از آزادی و دیموکراسی را در جهان میکوفتند.

در لست مطالبات هیتلر که مورد توافق صدراعظم انگلستان نیز قرار گرفته بود اشغال پولیند نیز مطرح بود.

هیتلر در اتصال خاک آلمان با قسمتهای اروپایی اتحادشوروی, که برایش وعده داده شده بود. موجودیت چکوسلواکیا و پولیند را زاید میدید. بعد از اشغال چکوسلواکیا نابودی پولیند را حتمی میدانست.

از نظر متفقین, پولیند نقطه ی بود که جلو پیشروی هیتلر را بطرف اروپای شمالی میگرفت. آلمان با اتحاد شوروی مصاف میداد و خطری که فرانسه را تهدید میکرد در مقابله با شوروی سبک میشد.

پولیند در طول صد سال اخیر, سه بار تجزیه و با نهایت بیرحمی بین آلمان, روسیه و اطریش قسمت شده بود. به اساس توافقنامه ورسای, وحدت و آزادی خود را باز یافته بود. در این مدت کوتاه, دوبار وسیله برآورده شدن اهداف سیاسی قدرتهای بزرگ قرار گرفته بود. در مقابل تهدید های هیتلر به حمایت متفقین امیدوار و دلگرم بود.

هیتلر میخواست هرچه زودتر پولیند را اشغال کند؛ قوای خود را در مرز اتحادشوروی مستقر بسازد. متفقین از استقلال پولیند حمایت میکردند. میخواستند هیتلر قوای خود را از دالان دانتزیک ( دانتزیک درو رفتگی بحیره بالتیک بود که پولیند را به بحر ارتباط میداد. این بندر در گذشته مربوط به آلمان بود. توافقات صلح ورسای آنرا جز کشور پولیند شناخته بود ) به مرز اتحادشوروی برساند. سران انگلستان و فرانسه, هیتلر را به مدارا و حوصله مندی تشویق میکردند. دفاع از پولیند را جز وظایف اخلاقی خود وانمود میکردند.

مذاکره مستقیم سه قدرت ( انگلیس, فرانسه و آلمان ) را به شمول نماینده پولیند مطرح میکردند. در جای دیگر, از هیتلر تعهد میگرفتند که, حین استفاده از دالان دانتزیک؛ استقلال و آزادی پولیند را رعایت کند.

آدولف هیتلر در یکی از سخنرانیهای خود خطر کمونیزم را توضیح کرد, افزود که من برای اروپا نگرانم. ( ص 317 جمهوری سوم )

دپلوماسی گسترده جریان داشت. حمایت و دفاع از آزادی و استقلال پولیند تا سرحد جنگ مطرح میشد و اخطار های بی خاصیت به هیتلر داده میشد.

هیتلر میخواست که غرب, پولیند را مجبور بسازد؛ هیتی را با اختیارات تام به برلین اعزام کند. تا موافقنامه تسلیمی پولیند را با دولت آلمان امضا کند.

پیشنهاد 18 مارچ 1939 اتحاد شوروی به متفقین, در رابطه به تشکیل جبهه وسیع, به اشترک اتحادشوروی, فرانسه, انگلستان, رومانیا, پولیند و هنگری, برای جلوگیری از تجاوزات فاشیزم, بی اهمیت گرفته شد آنرا پیش از وقت خواندند.

گامهای اساسی برداشته شده بود. جبهه متحد به رهبری آلمان آماده نبرد بود. وقت آن بود که پای اتحادشوروی در قضیه کشیده شود.

غرب تلاش داشت, در فعالیتهای گسترده دپلوماسی که دفاع از آزادی و دیموکراسی و جلوگیری از تجاوزات هیتلر را عنوان میکرد اتحادشوروی را نیز سهیم بسازد. در تماسهای پشت پرده تقسیم پولیند را بین آلمان و اتحادشوروی مطرح کردند. تقسیم پولیند را با منافع اتحاد شوروی در کشورهای بالتیک گره زدند. اتحاد شوروی پیشنهاد آنها را رد کرد.

غرب مجددا پیشنهاد کرد:

فرانسه دفاع از پولیند را مسولیت اخلاقی و وجدانی خود میداند. در این راستا به کمک اتحاد شوروی نیاز دارد.

غرب بدون همکاری اتحادشوروی هیچگونه اقدامی کرده نمیتواند. برای حصول اطمینان, اتحادشوروی مانند فرانسه, پیمان جداگانه با کشور پولیند در برابر تجاوز آلمان عقد نماید.

در گام بعدی, پولیند باید از اتحادشوروی تقاضای حمایت نظامی نماید.

انگلیسها تقاضا کردند:

اتحادشوروی یک اعلامیه مشترک شبه به اعلامیه متفقین با پولیند و رومانیا بنشر برساند.

فرانسویها قدری پیشتر آمدند پیشنهاد کردند:

قدرتهای بزرگ (فرانسه, انگلستان و اتحادشوروی ) موافقت نمایند؛ هرگاه یکی آنها در جنگ با آلمان درگیر شد, دیگران به کمک بشتابند.

انگلیسها پافشاری کردند: قبل از عقد چنین پیمانی؛ اتحادشوروی تضمین یک جانبه با پولیند و رومانیا برقرار نماید. بعد ما با آنکشور عهد و پیمان میبندیم.

اخطارهایکه متفقین از طریق امواج رادیو علیه هیتلر به باد میدادند؛ ماهیت تهدید را نداشت. صرف برای آن بود که, اتحاد شوروی نیز جرت کند به پیروی از آنها چنین کند. وسیله بدست بدهد که جنگ دو قدرت در پولیند شروع شود.

حکومت پولیند تحت فشار دولت انگلستان و فرانسه و تهدید آلمان موافقه کرد, آلمان قوایش را جهت مقابله با اتحادشوروی از دالان دانتزیک عبور دهد.

در مقابل, متفقین وعده دادند که تضمین آزادی و استقلال پولیند را از هیتلر بگیرند.

هیتلر چنین نکرد.

بقول موسولونی:

هیتلر این امتیاز را رد کرد.

هیتلر در جلسه نظامی به قوماندانهای خود گفت:

موضوع اختلاف بر سر دالان دانتزیک نیست, مسله گسترش فضای حیاتی ما در شرق اروپا در میان است؛ پولیند باید از بین برود.

طرح متفقین خواستهای هیتلر را برآورده نمیساخت. آلمان روی تسلیمی پولیند پافشاری میکرد. فعالیتهای گسترده متفقین سبب شد که هیتلر دوبار پلان حمله نظامی به پولیند را به تعویق اندازد.

هیتلر, با زیرکی دریافت که دوستان غربی او, پشت پرده سخت در تلاش هستند, آلمان را از دسترسی به الزاس و لورن باز دارند. فرانسه منحیث یک قدرت در کنار انگلستان باقی بماند. آلمان در اروپای آینده با دو قدرت درگیر باشد.

هیتلر خلاف انتظار متفقین چرخش فوقلعاده در سیاست خود داد:

بااتحاد شوروی که, رویکار آمدن وزیر خارجه جدید زمینه را مساعد ساخته بود در تماس شد. بدون ضیاع وقت در کمتر از یکروز موافقتنامه عدم تعرض را با ماسکو امضا کرد.

قدرتهای غربی, با حصول توافق بین شوروی و آلمان زیر پای خود را خالی یافتند.

فرانسه در مقابل ماشین نظامی آلمان ضعف قابل ملاحظه داشت. اطمینان و حمایت امریکا و انگلیس, پافشاری آنها برای تطبیق پلان فوق؛ احتمال تجاوز آلمان را ضعیف میساخت. موجبات خاطرجمعی حکومت فرانسه را فراهم میکرد.

فرانسه برای حفظ موقف خود در اروپای آینده, به تدارکات محدود نظامی پرداخته بود. بودجه 40 بلیونی را که 85 % عواید کشور را در سال 1939 میساخت, به مصارف نظامی اختصاص داده بود. طبق توافق مخفی با امریکا 1000 فروند طیاره پیشرفته ساخت آنکشور در اختیار فرانسه قرار میگرفت. فرانسه به حمایت سیاسی و نظامی امریکا و انگلستان نیاز داشت. آنچه انگلیسها پخته میکردند فرانسویها آنرا در دپلوماسی خود رنگ و بوی فرانسوی میدادند. فرانسویها از تنبلی و کندی انگلیسها در مقابل هیتلر انتقاد میکردند و جای خالی آنها را در دپلوماسی خود پر میکردند.

غرب هیتلر را تا لبه پرتگاه آورده بود. فقط گوگردی نیاز بود که آتش جنگ روشن شود. هیچ واقعه ی از بروز جنگ جلوگیری نمیکرد. زیرا هیتلر نابودی اتحادشوروی را به جهان وعده داده بود و هر باری که زمینه خودخواهی و خودستایی برایش میسر میشد برآورده ساختن این امر را چاشنی صحبت خود میساخت. متفقین منتظر یک لرزه خفیف و یا وزش باد موافق بودند.

با کنار رفتن اتحاد شوروی از صحنه, حریفی که بعد از اشغال پولیند در مقابل آلمان باقی میماند؛ فرانسه بود که با تدارکات محدود نظامی, خود را در مقابل قوای آلمانی ناتوان میدید.

. . . . . به گفته فرانسویها, اگر پولیند گستاخ به حرف گوش میکرد. جنگ در مسیر از قبل تعیین شده آغاز میشد و اروپای غربی به پشتیبانی از فاشیزم میپرداخت.

صدراعظم فرانسه بعد از شنیدن خبر مربوط گفت:

. . . . . . کاملا معلوم است که فرانسه نیز به نوبه خود شاید تا چند ماه دیگر مورد حمله قرار بگیرد.

با توافق برلین - ماسکو, زیر پای فرانسه و انگلستان خالی شد نا چار دست به جنگ زدند.

توافق برلین- ماسکو فرصت مساعد برای هیتلر بود تا خرده حسابهایش را با فرانسه تصفیه نماید.

آلمان بعد از حمله به پولیند, برای جلوگیری از رویارویی با غرب پیشنهاد صلح نمود.

هیتلر بعد از به زانو درآوردن فرانسه, به قول خود عمل کرد.

جاپان قرار توافقات قبلی با آلمان, بعد از سقوط پولیند توسط قوای آلمانی, به اتحادشوروی حمله میکرد. از اوضاع بوجود آمده و پیشنهاد صلح آلمان با اتحاد شوروی متعجب شد. بدون اتلاف وقت به اتحادشوروی حمله کرد.

مفسرین, جنگ جهانی دوم را, جنگ یکجانبه میخوانند. زیرا با کنار رفتن اتحادشوروی, طرف درگیر در بین نماند. غربیها با خود جنگیدند.

اگر جنگ طبق پلان مطروحه امپریالیزم پیش میرفت؛ اتحادشوروی در جنگ سقوط میکرد. در آنصورت, آلمان نیز مانند جاپان سهم خود را از بمبهای اتومی ساخت امریکا دریافت میکرد و تسلیم رهبری ایالات متحده امریکا میشد.

به هر صورت, عمر فاشیزم را نقشی تعیین میکرد که برایش درنظر گرفته شده بود. این وصله ناجور از عمر کوتاه خود استفاده خوب کرد:

· از پیروزی انقلاب در اروپا جلوگیری کرد.

· برای بورژوازی فرصت لازم را فراهم ساخت که عوامل و زمینه های انحراف سوسیالیزم را در اتحادشوروی فراهم بسازد.

شوال هشتم:رهبری حزب کمونیست اتحادشوروی با انقلاب سوسیالیستی اکتوبر چه کرد؟

10_ موقف اتحادشوروی و سرنوشت انقلاب:

رهبری اتحادشوروی از اصول مارکسیزم- لننیزم انحراف کرد. دست آوردها و ارزشهای انقلاب به باد رفت. توده ها زیر بار انحراف و خودخواهی و خودستایی رهبران حزبی به جان آمدند.

رهبری حزب کمونیست با اتخاذ روش انحرافی, در راه ساختمان و اعمار جامعه سوسیالستی در اتحادشوروی موانع ایجاد کرد. انقلاب از بالندگی ماند.

چراغ انقلاب در قعر چاه افتاد؛ اطراف خود را به فاصله محدودی روشن کرد. نیروی انقلاب واپس به انقلاب داده نشد.

رهبری ماسکو با جنبشهای مترقی در جهان مخصوصا در اروپا روابط درست تامین نکرد. در شرایطی که اوضاع بحرانی اروپا برای پیروزی انقلاب مساعد و آماده بود و انقلاب جریان داشت؛ به جنبشهای انقلابی نتنها کمک نشد, بلکه پیروی از مسکو, احزاب کمونستی را به راه غلط هدایت کرد. از فرصتهای مناسب جهت وحدت و نزدیکی احزاب با نیروهای ضد بورژوازی استفاده درست و لازم صورت نگرفت. اوضاع داخل شوروی وسیله خوبی برای تبلیغات دشمن شد. در نتیجه انقلاب و سوسیالیزم در افکار عامه جهان غول و هیولای معرفی شد که بجان توده ها افتاده است.

استالین با ضربه زدن به احزاب کمونستی جبهه ضد فاشیزم را ضعیف نمود؛ توافق با هیتلر این ضعف را عمیقتر ساخت و به موقف احزاب کمونستی لطمه شدید وارد کرد.

کمونستهای که از طرف احزاب کمونستی به ماسکو فرستاده شده بودند. تحت تعقیب و پیگرد دم و دستگاه مبارزه با ضد انقلاب مواجه شدند. شاعر توده ای و کمونست نامدار پولیندی بنام برونویاسنیسکی, عمرش را در زندان اتحادشوروی بسرآورد. در سروده زیر که در 1938 در سلول زندان سروده است, یاد او را در خاطره ها زنده میسازد :

باد خنک و سوزان جنگ برجهان میوزد

زوزه دو رگه اش در وطنم هوشدار میدهد

اما مرا که, در کفن سنگی محبوسم

امروز نمیتوان در میان فرزندانش شمرد

من نبرد دنیپر و گس را میشنوم

که از ورای شبکه ظریفی از فولاد میزند

غرش واگنهای مالنیکا را میشنوم

که سرود پیشرفت ذوب آهن را میخوانند

من جارچی جاودانه افکار کمونیزمم

سراینده شکوه عصر ها

همچو دشمن با جنایتکاری در نبردم

آیا وضع پوچ تر از این است؟

مام میهن من از تو گله ندارم

تو دیگر به پسرانت اعتماد نداری

از این روست که این کفر را باور کردی

و ترانه مرا با یک ضرب شمشیر از هم پاشیدی

ترانه من إ

پشت پرچم بیست

برای این گذشته کوتاهی که باهم داشتیم, اشک مریز

سرنوشت ما شرم آور است, ولی دیر یا زود

سرزمین اجدادی ما به خطایش پی خواهد برد.

تعدادی زیادی شعرا و نویسندگان محکوم شدند. آثار شان نابود شد. بعدا بیگناهی آنها ثابت شد. برای اعاده حیثیث آنها اقدام گردید.

کمونستهای که در اثر تسلط فاشیزم در اروپا به اتحاد شوروی آمده بودند. اکثر شان متهم و زندانی شدند.

از جمله 848 نفر کمونست آلمانی که به دستور حزب کمونست آلمان به ماسکو آمده بودند, دستگیر و بنام عمال و گماشته های هیتلر نابود شدند.

این موضوع باعث شد که احزاب کمونستی پشتیبانی توده ها را از دست بدهند.

اقشار رنجیده از بورژوازی از صفوف سوسیال دموکراتها, به نفع احزاب کمونستی و کارگری بیرون کشیده نشد.

شکست انقلاب در آلمان و اطریش, از همین جا ناشی شد. جنبشهای انقلابی در کشور های اروپایی و جهان از هم پاشید.

سوال نهم: هرگاه اتحاد شوروی به فاشیزم فرصت نمیداد, چه واقع میشد؟

اتحادشوروی برای نزدیکی با متفقین, در تشکیل جبهه واحد ضد فاشیزم کوشش لازم را بخرج نداد. بهتر بود, انقلاب و دستآوردهای آن در اثر حملات فاشیزم از بین میرفت تا عقد پیمان با هیتلر.

در آنصورت, روحیه انقلابی در توده ها زنده یماند. اعتبار و حیثیت جهانی تیوری مارکسیزم- لیننیزم, منحیث منبع و انگیزه انقلابی و چراغی برای رهنمایی توده ها, به اعتبار خود باقی میماند. شکست انقلاب اکتوبر به غنای تجربی تیوری انقلابی میافزود.

اندیشه انقلابی, چون امانتی باارزش بجا میماند که نسلهای آینده آنرا تحقق میبخشیدند.

پیروزی رهبران مسکو در جنگ با جاپان و آلمان, دست آوردی برای توده ها و تضمینی برای سوسیالیزم و نیروی برای پیروزی انقلاب نشد.

اردوی سرخ با عقب نشینی سریع در مقابل قوای آلمانی, از مرزهای اروپا خیلی فاصله گرفته بود. از نزدیکیهای مسکو و لیننگراد قوای شکست خورده آلمانی را تعقیب کرد. دیروقت به برلین رسید.

پیروزی محدودی در اروپای شرقی بدست آورد. طبق نسخه استالینیها, رهبران این کشور ها به ساختمان سوسیالیزم زمخت از نوع اتحادشوروی پرداخت.

این کشورها تا سقوط سوسیالیزم زمخت در اتحادشوروی, چون ببر کاغذی ذریعه تبلیغات کشور های غربی بلند گرفته شده بود بزرگ جلوه میکرد. بحیث جمهوریتهای وابسته به اتحادشوروی در خارج از قلمرو آنکشور باقیماندند. زیر نضارت مستقیم مسکو قرار داشتند. این کشورها وسیله ی بودند برای خودستایی و بلند پروازی مقامات مسکو.

جنگ جهانی دوم پایان یافت. انحرافی که از نقشه طرح شده در آغاز جنک بعمل آمد, ماشین جنگی آلمان را ضعیف ساخت. در مقابله با ارتش سرخ شکست خورد.

نتایجی گرانبها و باب مراد که در پایان این درامه نصیب امپریالیزم شد این اندیشه را تقویت بخشید:

امری که مسیر هیتلر را گرفت؛ او را از تعقیب هدف باز داشت. جنگ را توسعه داد. جنگ جهانی را بصورت یکجانبه ساخت, اقبال بد نیاورد.

هرگاه حالت عکس آن واقع میشد. اندیشه انقلابی, روحیه انقلابی و تیوری انقلابی زنده میماند. آرامشی که امروز امپریالیزم از داشتن آن بخود میبالد, خاری را در کنار خود میداشت.

حیات فاشیزم در میدانهای جنگ بسر رسید. بعد از جنگ, جای آلمان را اتحادشوروی که از جنگ پیروز بیرون شده بود گرفت. قدرتهای غربی طبق پلان, جاپان را از صحنه خارج کردند. برای اتحادشوروی تله گذاشتند تا از وجودش آخرین استفاده را بکنند.

قدرتهای غربی برای گرفتن ببر کاغذی تله گذاشتند:

اتحادشوروی را بعد از اشغال اروپای شرقی و تجزیه برلین, منحیث قدرت جهانی مقابل خود قرار دادند.

ایالات متحده امریکا با استفاده از سیاست روانشناسی ترس, اتحادشوروی را خطر بزرگی برای جهان معرفی کرد.

تبلیغات گسترده غرب, از دشمن توهمی و فرضی خود, چنان هیولایی ساخت که امپریالیزم جهانی, با همدستی ارتجاع خود را در مقابل آن عاجز یافتند.

وینستون چرچیل صدراعظم بریتانیا, در سال 1947 برای جلو گیری از اقدامات و تجاوزات غول تبلیغاتی, مسله چترآهنین را مطرح کرد.

پیمانهای نظامی شکل گرفت و به سرعت گسترش یافت. غرب برای دفاع از آزادی و دیموکراسی و پیشگیری از خطرات احتمالی, در نقاط مختلف دنیا دست به ایجاد پایگاه های نظامی زد. این پایگاه ها چون چترآهنین اتحادشوروی را در محاصره خود گرفت.

کشورهای غربی برای مقابله با خطر تحاجم اتحادشوروی, خود و متحدین خود را تا دندان مسلح نمودند. اختلافات تاریخی را در نقاط مختلف دنیا رنگ و محتوای جدید دادند. رژیمهای خودکامه را به خرید جنگ افزارهای جدید وادار ساختند. آتش جنگ را در نقاط مختلف دنیا یکی پی دیگر روشن کردند و با فروش سلاح و مهمات به طرفین آنرا برافروخته نگهداشتند. اثرات سو بحران اقتصادی را با رونق دادن صنایع نظامی سبک ساختند.

اتحادشوروی زمانی بزرگ میبود و شایستگی بزرگ بودن را داشت که, مطابق آرمانهای انقلاب اکتوبر و رهنمود های تیوری انقلابی عمل میکرد, جامعه سوسیالستی را میساخت. آنرا چون مشعلی بر افراشته نگهمیداشت؛ تا دورترین و تاریک ترین زوایای زندکی انسان را در گوشه و کنار جهان نور و روشنایی میبخشید. بند های اسارت را از دست و پای انسانها باز میکرد. انسان آزاد را به سوی سعادت و خوشبختی رهنمون میشد. در آیینه جهان چهره واقعی انسان تجلی میکرد.

بزرگی کاذبی که غرب برایش بخشید؛ در واقع پرده ی ناقصی بود که رهبران اتحاد شوروی سوسیالیزم زمخت خود را در آن نمایش دادند.

توده های رسته از بند را دوباره در بند کشید. صفحه که در تاریخ بشریت باز شده بود؛ فرصتی بود که انسان در آن معرفی گردد. با زشتیها و پلیدیها آلوده کرد.

امپریالیزم قدرت و توانایی اقتصادی و علمی و فنی خود را زیر لوای مسابقات تسلیحاتی به نمایش گذاشت. اتحادشوروی برچسپ بزرگی کاذب را روی خود چسپاند؛ در ماجراجویها با غرب کله جنباند؛ با گرفتن نام مستعار( ابرقدرت ) در مسابقات تسلیحاتی همتراز غرب عمل کرد. تهدید, خوف و ترسی که در اثر تبلیغات غرب, در ورای این مسابقات تسلیحاتی ایجاد شد؛ بشریت را تهدید کرد. حکومتها و کشور های جهان را آماج ماجراجویی و دستبرد ابرقدرتها قرار داد

امپریالیزم, اتحادشوروی را وسیله ساخت. مداخلات و تجاوزات خود را به حریم و آزادی سایر کشور ها, بنام دفاع از آزادی

و دیموکراسی موجه جلوه داد. جنبشها و احزاب کمونستیی و کارگری را در جهان زیر و رو کرد؛ ریشه ها و عوامل و انگیزه های طغیان و قیام و همبستگی را در آنها از بین برد. با گرفتن کوچکترین سوراخ و سنبه, احتمال هرگونه جنبش را از طبقه کارگر دزدید. نمایندگان کارگرها با اشغال چند کرسی محدود در انتخابات, در گوشه پارلمان همیشه در اقلیت قرار گرفتند. آزادی و دیموکراسی توسعه یافته بورژوازی, جلو هرگونه اقدام را از توده ها گرفت.

سردمداران اتحادشوروی به شیوه ابر قدرتها, برای نجات توده ها در امور داخلی کشور ها مداخله کردند. اختلافات قومی و مرزی را تازه کردند. گروه های ناراضی را علیه حاکمیت و نظم اجتماعی شوراندند. با ارسال سلاح و مهمات آنها را مسلح ساختند. اندیشه مترقی که طی سالهای خودخواهی, قدرت طلبی و یکه تازی آنها, بی رنگ و بی محتوا و بی کیفیت شده بود به خارج صادر کردند. بواسطه آن احزاب و سازمانهای روشنفکری را در جهان سوم آلوده و گمراه ساختند. به منظور حمایت از احزاب و سازمانهای مورد نظر در امور سایر کشور مداخله کردند.

احزاب و سازمانهایکه مشتی روشنفکر قشری در آنها جمع بودند؛ با پیرویی کورکورانه از مسکو مترقی شناخته شدند. وظیفه گرفتند؛ معجونی را بنام ( راه رشد غیر سرمایه داری ) در کشور های جهان سوم پیاده کنند.

کودتای نظامی یا دزدی قدرت را که, همیشه علیه توده ها بکار برده میشود, شکل و فورم جدید دادند. بنام کوتاه ترین راه رسیدن به سوسیالیزم معرفی کردند. هر کجا که آنرا بکار بردند؛ انقلاب نام دادند.

امپریالیزم روی پروسه انقلاب خط گرفت. در و پنجره را برای خروج توده ها بسته کرد.

رهبران و معماران سوسیالیزم زمخت این واقعیت را تایید کردند.

باماجراجویی, توده ها را بجان هم انداختند. تبر دشمنان خلق را دسته دراز تر دادند و توده ها را زیر چکمه های ارتجاع و بورژوازی له کردند.

کشور های اروپای شرقی که توسط دستنشانده های مسکو اداره میشدند, پیروی از مشی انحرافی مسکو, راه رشد آنها را گرفت. سرکوب و استقرار نظام پولیسی, توده ها را از تحرک باز ماند. این کشور ها از ساختمان جامعه سوسیالستی دور ماندند. پیمان نظامی ورشو, جز برای استقرار و دوام حاکمیت سوسیالیزم زمخت, در کشورهای اروپای شرقی کاری نکرد, نقش و اهمیتی نداشت.

ابر قدرت اتحادشوروی مانند سایر ابرقدرتها, از اوضاع متشنج و بحرانی جهان استفاده کرد؛ مقدار قابل ملاحظه سلاح و مهمات برای استقرار حاکمیت رژیمهای خودکامه بفروش رساند.

دستگاه امنیت ملی با صلاحیت و تشکیلات وسیع خود, نقش شوراها و ساختارهای انقلابی را که از سالهای اول حاکمیت انقلاب در جامه مانده بود بتدریج زایل ساخت. دروغی که برای اغفال توده ها در مورد تطبیق پلانها گفته شد, ظاهرا روی نارساییها را پوشاند. فشارهای ناشی از جنگ و درگیری در نقاط مختلف دنیا, حمایت از رژیمهای که از طریق کودتا حاکمیت را غصب کرده بودند, مسابقات تسلیحاتی و . . . . . . . . . بالاخره تجاوز صریح و آشکار به حاکمیت ملی افغانستان کاسه چپه آن را راسته کرد.

آش امپریالیزم پخته بود. ادامه بازی موش گربه بیهوده بود. شکست مفتضحانه رهبری اتحادشوروی در افغانستان, زمینه را مساعد ساخت که جهان به رسوایی آنها بخندد.

برای دور انداختن سوسیالیزم انحرافی خود, که چندین نسل روی آن حکومت کردند. با حاکمیت شان جز رنج چیزی نصیب توده ها نشد. نیز از کودتا کار گرفتند. یعنی با یک کودتای لفظی و نشر یک اعلامیه کوتاه و ساده پیکار خود رفتند.

حزبی که بیشتر از یکقرن سابقه داشت. گرم و سرد چشیده بود. عالمی تجربه گردآورده بود. برای نجات توده ها به پا خاسته بود. ملیونها کمونست را در دامن خود پرورده بود. برای سرنگونی رژیم تزار, مخوف ترین و خودکامه ترین رژیمها انقلاب نموده بود؛ والاترین و با ارزش ترین آرزوی انسان را تحقق بخشیده بود. چون قطرات باران در کویر گم شد.

توده های یکصدو چند ملیونی مردم شوروی که بیشتر از 70 سال در زیر لوای سوسیالیزم زندگی کرده بودند و از مزایای جامعه سوسیالستی مستفید شده بودند لال شدند.

اعلامیه رادیو تلویزیونی کرملن رفتن سوسیالیزم را به همه آنها اطلاع داد. کسی به احترامش دستی تکان نداد. هیچ دوستی در جای خالی آن شاخه گلی نگذاشت . هر قدر زمان ما را از هفده اکتوبر دور میکند و ما خود را در برابر جهان و تحولات آن یکه , تنها و ناچیز میبینیم به عزمت و بزرگی آن پیمیبریم.

با سقوط دژ سوسیالیزم جهان غرب نفسی به راحت کشید. این پیروزی را که حاصل سالها مبارزه هدفمند و باحوصله آنها بود به هم تبریک گفتند. برحق بودن نظام سرمایه داری مورد تایید قرار گرفت. با ناکامی انقلاب سوسیالستی اکتوبر ثابت شد که تیوری مارکسیزم لیننیزم در عمل قابل تطبیق نیست. انقلاب بر طبق اصول این تیوری نظم جامعه بشری را برهم میزند و در روند تکامل اخلال وارد میکند. طبقات کارگر و دهقان و سایر خورد و ریز اجتماع که طرف توجه این تیوری بود و از طریق براه انداختن انقلاب قهرآمیز بقدرت میرسیدند, توانایی رهبری جامعه بشری را ندارند.

اشاعه آزادی, دیموکراسی و دفاع از آن در جهان, زیر لوای سرمایه داری ضامن سعادت بشر است

طوریکه, فیودالیزم مانع رشد نیروهای مولده بود. از انکشاف علم و دانش جلوگیری میکرد. تولیدات محدود در نظام فیودالی نیازمندیهای روز افزون جامعه بشری را جواب نمیگفت.

بورژوازی قیام کرد. جای فیودالی را گرفت. محدودیتها را از بین برد. علم و دانش را بخدمت گرفت. به کمک تکنالوزی پیشرفته تولیدات بیشتر از توقع و نیازمندی جامعه به بازار عرضه کرد.

نیازمندی مادی انسان رفع شد( صرف در کشور های پیشرفته نه کل جهان ). نیازمندی معنوی انسان که, با اولویت نیازهای مادی از نظر افتاده بود؛ با کنار رفتن نیاز های مادی دوباره جای خود را باز یافت.

نیاز معنوی ( درخشش گوهر انسانی ) که انسان خود را در آن مییابد. این نیاز با نام و مفهوم انسان گره خورده است.

انسان برای دستیابی به خود باز هم دست به انقلاب میزند. این انقلاب را مسایل مادی و یا طبقاتی محدود نیمسازد.

انقلابیست که آزادی و دیموکراسی فرو رفته در مادیات جلو آنرا نمیگیرد.

بخاطر روزی که انسان

خود را بشناسد. تمام موانع را از سر راه خود بردارد.

به انسان بودن و انسانیت خود افتخار کند. در جامعه انسانی بدرخشد.

نوشته: انصاری

از منابع ذیل استفاده شده است:

· در دادگاه تاریخ, نوشته روی مدودف

· تاریخ جهان در قرن بیستم, نوشته جان کرنویل

· جبر انقلاب, نوشته جان ریز

· دفاع از انقلاب اکتوبر, نوشته ارنست مندل

· سقوط جمهوری سوم, نوشته ویلیام شایرر

· گروندریسه ی کارل مارکس, نوشته مارچلو موستو

· امپریالیزم بشر دوستانه, نوشته ژان ریک مون

· باکونین و انارشیزم جمع گرا, نوشته بریان موریس

· آثار مارکس و انگلس و لینن

نظریات