پشیمانی نگرفته

پشیمانی نگرفته

هنوز زیاد نرفته بودم که زهر دوری تو در رگ هایم دوید؛ مرا از پیشروی باز داشت. پشیمانی و ندامت مرا تنگ در بر گرفت, به عجله به خانه برگشتم. مقابل دروازه مکث کردم. دستگیره دستم را نوازش میکرد. در دلم از در و اطراف آن معذرت خواستم, وقت رفتن آنرا با نهایت درشتی به هم زده بودم. دستگیره از جا حرکت کرد. در مرا به دهن باز پذیرفت. در شروع کرد که جریان را تمام و کمال برایم بازگو کند. خجالت کشیدم؛ زود روی صدای گرفته آن پای ماندم. صدای لرزانم در دهن باز دهلیز دو بار نام ترا ساخت؛ دهلیز دست نخورده آنرا به رویم زد. چیز گنگ در درونم شور میکرد, فرصت را از من میگرفت. خود را به تعقیب پا هایم روی پله ها بالا کشیدم. نگران بودم, نمیخواستم ته مانده ناراحتی شب قبل را که من موجب آن بودم, در چهره زیبای تو نشسته ببینم. معذرت میخواستم از آنچه اتفاق افتاده بود. به عجله وارد اتاق خواب شدم. سکوت در آن خاموش نشسته بود. مختصر شکست و ریخت در سروصورت اتاق دیده میشد.عکس قاب گرفته که ازدواج مان را یاد و یود میکرد, تو آنرا بیشتر از من عزیز میداشتی, میز آرایش خود را با آن زینت داده بودی, برو افتاده بود؛ آنرا برداشتم. من زیر تیفه های شیشه خون میریختم, تو از کنارم رفته بودی. تیغه های شیشه بی اتفاق بودند؛ پشیمانی مرا تحویل نگرفتند.

انصاری

04,09,2012

نظریات