نقد و بررسی دیرهنگام رمان کاغذ پران باز

Drachenläufer یا رمان کاغذ پران باز

نقد و بررسی دیرهنگام رمان کاغذ پران باز, نوشته محترم خالد حسینی

برگردان به فارسی: توسط محترم خانم زیبا گنجی و خانم پریسا سلیمان زاده اردبیلی

چاپ انتشارات مروارید, سال 1384 ایران.

رمان Drachenläufer در زبان فارسی بنام بادبادک باز دو بار ترجمه شده است. بار نخست توسط مترجمان فوق و مرتبه دیگر توسط آقای مهدی غبرایی. این اثر تا کنون چهار بار در ایران تجدید چاپ شده است. این مطلب گواه آن است که اثر مذکور در ایران نیز مورد استقبال گرم کتاب دوستان قرار گرفته است.

کودتای سفید 26 سرطان و کودتای سرخ هفت ثور و حوادث بعد از آن سبب شد که گروه بی سر و پا بنام تنظیم های جهادی و به تعقیب آنها گروه بد نام و دست نشانده بنام طالب ها به ترتیب وارد صحنه سیاسی کشور شدند. دیده بصیرت این گروه ها و حلقات مربوط به آنها را پرده ضخیم جهل و خودخواهی و کهنه گرایی گرفته است. این گروه ها که همه ما با گذشته تیره و تار آنها آشنا هستیم. با اندیشه قرون وسطی و عملکرد خلاف شرع, خلاف کرامت و ارزش های انسانی وارد صحنه شدند. از آغاز حاکمیت خود در کشور اهل علم و دانش و قلم به دستان را خوار دیدند. تعداد محدود اساتید دانشگاه ها که شرایط نا مساعد زمان تسلط روسها و حاکمیت انحصاری حزب دموکراتیک خلق را تحمل میکردند, به وظایف خود ادامه میدادند. با حاکمیت این گروه ها مجبور به ترک وطن شدند. حاکمیت موجود در افغانستان نیز ترکیب نا متجانس از این دو گروه است. مردم ما سال های زیاد از دوام حاکمیت آلوده به فساد این جهال تاریخ رنج خواهند برد. آنها ورود رمان فوق را به زادگاه نویسنده آن تحریم کردند. مانند صد ها موارد دیگر, مردم را از دسترسی به حقایق محروم میکنند.

این اثر در صحنه ادبیات داستانی در جهان خیلی خوب درخشید. به زبان های مختلف ترجمه و نشر شد. منتقدین این اثر را از زوایای مختلف و از دیدگاه های متفاوت مورد نقد و بررسی قرار دادند. نکاتی را که از این قلم میخوانید. در نقد و بررسی های قبلی مورد رسیدگی قرار نگرفته است. تحلیل و بررسی کنونی از اثر مذکور در حضور داشت تاریخ, فرهنگ و با در نظر داشت ساختار اجتماعی - اقتصادی کشور صورت میگیرد. قبل از پرداختن به اصل موضوع, به منظور آشنایی بهتر علاقمندان این اثر مطالب چند در مورد خود اثر ذکر میگردد:

ترجمه فارسی اثر مذکور 419 صفحه را به خود اختصاص داده, داری 25 فصل میباشد.

سال های را که نویسنده به قید آن ها حوادث و وقایع را که از کودتا 26 سرطان تا سلطه طالبان در جریان داستان مشخص میسازد, رمان را جنبه تاریخی میدهد. میسر را که مهره های داستان میروند, به چهار قسمت تقسیم میشود: دوره طفولیت, مهاجرت, زندگی در امریکا و مراجعت دوباره آنها به کابل.

خلاصه داستان:

داستان در یک خانواده اشرافی در وزیر اکبر خان, که خاص خانواده های ثروتمند و اشراف است اتفاق میافتد. پدر خانواده پشتون است. با رحیم خان دوستش به تجارت میپردازد. زنش هنگام تولد یگانه فرزندش که بعدا امیر خوانده میشود, از جهان میرود. مرد به زن نوکر خود که از ملیت هزاره است هم بستر میشود. نتیجه آن پسری بجا میماند که حسن نامیده میشود. مادر حسن نیز از خانه فرار میکند. پدر امیر برای پرورش امیر و حسن یک دایه استخدام میکند که آن هم از ملیت هزاره است. حسن و امیر یکجا با هم بزرگ میشوند. به کاغذ پران بازی علاقه زیاد دارند. پدر میخواهد پسرش را با اوصاف و خصوصیات بزرگ کند که مورد علاقه او است. اما, امیر را عاری از آن میبیند. از این ناحیه رنج میبرد. اوصاف مورد نظر خود را خیلی بارز در وجود حسن میبیند. این موضوع او را بیشتر به حسن علاقمند میسازد. تمایل و توجه پدر به حسن اسباب ناراحتی امیر میشود. مناسبات اجتماعی و فرهنگی به مرد اجازه نمیدهد که بیشتر از این به حسن نزدیک شود. مرد از کارش پشیمان است. از ناراحتی و عذاب وجدان رنج میبرد. امیر به خاطر جلب توجه پدر, حسن را از سر راه خود دور میسازد. پیروزی کودتای شش جدی آرامش خاطر پدر و پسر را بر هم میزند, به پاکستان فرار میکنند و از آنجا به امریکا میروند. امیر هر از گاه که به گذشته خود فکر میکند. از خیانت که به حسن دوست خود کرده, دچار ناراحتی و عذاب وجدان میشود. در افغانستان طالب ها حاکمیت دارند. دوست پدرش رحیم خان به پاکستان میآید, او را برای گفتن مطلب مهم فرا میخواند. امیر و رحیم خان در پاکستان با هم میبیند. امیر به اساس خواهش رحیم خان, برای نجات سهراب پسر حسن که بعد از قتل مادر و پدرش بی سرپرست مانده, به کابل میرود. سهراب برادرزاده خود را به امریکا میآورد.

خصوصیات و ویژگی های داستان:

داستان را پنجاه نفر با حضور خود همراهی میکنند. اکثریت این حضور یافته ها را در داستان مرد ها میسازند. زن های که در داستان حضور مییابند, تعداد آنها از شمار انگشتان یکدست تجاوز نمیکند. حضور آنها در داستان خیلی رنگ رفته و کم دوام است. میتوان گفت, داستان مردانه است. اما مخالفت با زن در آن مطرح نیست.

در ترجمه فارسی اثر فوق, نشر مروارید, که روی جلد آن با کلمه بادبادک باز زینت یافته, خلاف روال معمول از معرفی نویسنده مطلبی به چشم نمیخورد. بایست مترجم و یا مدیر بنگاه نشر کتاب, در مقدمه, نویسنده اثر را برای خواننده ها معرفی میکردند. خیلی فشرده مطالب در مورد خود اثر نیز در برابر چشم خواننده ها قرار میدادند. در صورت که مترجم و یا بنگاه نشر قبلا کتاب های از همین نویسنده ترجمه و یا چاپ نموده باشند. برای آشنایی خواننده ها با نویسنده, آثار قبلی او را آدرس میدهند. در حالیکه نویسنده این اثر چهره نا شناخته است. برای خواننده های ادبیات داستانی چهره جدید است. لازم است که خواننده قبل از مطالعه کتاب مورد نظر, در باره نویسنده اثر مورد علاقه خود آگاهی داشته باشد. زیرا, ارایه معلومات در مورد زندگی و داشته های کاری و تحصیلی نویسنده, دریچه است که خواننده را با نویسنده آشنا میسازد. آشنایی خواننده با دیدگاه های نویسنده که به نحوی با اوضاع و احوال زندگی گذشته او ارتباط دارد, و اثر مورد نظر نیز از آن متاثر میباشد, خواننده را در مطالعه اثر کمک میکند. متاسفانه, در ترجمه اثر فوق این مطلب مهم در نظر گرفته نشده است. فهرست یک صفحه ی که بنگاه انتشارات مروارید, در پایان کتاب از خدمات خود به خواننده ها عرضه میدارد. نشان میدهد که بنگاه مذکور در این فن سابقه و تجربه کافی دارد. همچنان مترجمان این اثر, ترجمه چند اثر خارجی را به علاقمندان کتاب معرفی میکنند. دلیل کوتاه دستی آنها در این زمینه, به دو مورد زیر ارتباط میگیرد:

الف: مشترکات تاریخی و فرهنگی ایران و افغانستان که رمان از آن یاد میکند.

ب: پیروی از نشر رمان به زبان اصلی ( انگلیسی ).

مورد الف: حس کنجکاوی امیر را بی مهری پدرش نسبت به او و داشتن علاقه و تمایل به حسن تحریک میکند, حرف های که امیر در دور و بر خود پیرامون هزاره ها میشنود. او را علاقمند میسازد که در این خصوص معلومات بدست بیاورد. از جمع کتاب های مادرش, کتاب در مورد تاریخ ملیت هزاره نوشته آقای خرمی را مطالعه میکند. کتاب واقعیت های تاریخی قرن نزده افغانستان را کتمان میکند. علت ظلم و ستم علیه هزاره ها را قیام آنها علیه پشتون ها میگوید. آقای خرمی مانند بسیار دیگر, علت آنرا به اختلافات شیعه و سنی نسبت میدهد.

پیروان مکتب تشیع در افغانستان کمیت قابل ملاحظه را میسازند که محدود به برادر های هزاره نمیشود. سایر ملیت های ساکن افغانستان نیز پیرو این مکتب هستند. اختلاف سلیقه بین پیروان مکاتب و مذاهب در افغانستان, هیچگاه منجر به چنین جنایت و بیرحمی نشده است. با تاسف, تعداد از دوستان ایرانی ما مسایل و موضوعات مشترک تاریخی و فرهنگی بین دو ملت را از عقب شیشه سیاه تعصب و تنگنظری میبینند. برخورد آلوده به غرض آنها با واقعیت ها در موارد فوق قضاوت ناسالم و جهت دار را سبب میشود. آنها از گفتن حقایق و واقعیت ها طرفه میروند, آنرا وارونه یا کمرنگ جلوه میدهند. برای اینکه از بحث اصلی دور نشویم. در این مورد به چند نمونه بسنده میکنم:

شهنامه فردوسی و موضوع عدم استقبال آن در دربار سلطان محمود غزنوی

ذکر اتهامات بی اساس و دور از واقعیت در مورد سلاطین غزنوی

حرف های در مورد شهر باستانی غزنه به حیث مرکز ثقافت و فرهنگ اسلامی در جهان. ( برای مزید معلومات لطفا به سایت کاروان علم و دانش https://sites.google.com/site/karwanehelmwadanishمراجعه نماید.)

داود خان به حیث اولین رییس جمهور افغانستان, داشتن تلویزیون را به مردم وعده میدهد. امیر و حسن در مورد تلویزیون صحبت میکردند. حسن اضافه میکند. شنیده ام ایران تلویزیون دارد. اطلاع و آگاهی حسن در این زمینه از ارتباط نزدیک ایرانی ها و افغان ها, بخصوص نزدیکی پیروان مکتب تشیع ناشی میشود. نویسنده رمان در این مورد با این جمله اشاره میکند: با یک دست همکاری و با دست دیگر ضربه میزنند.

رهبران تشیع در ایران, بخصوص بعد از انقلاب به بهانه همبستگی شیعه ها در کشور های اسلامی سیاست خاص را دنبال میکنند. اختلافات مذهبی را دامن میزنند. شیعه ها را علیه پیروان سایر مذاهب, بر ضد وحدت ملی در کشور های اسلامی تحریک میکنند. تاریخ بریده جغرافیای بنام افغانستان کنونی, گواهی میدهد که عوامل هرزه و خائن در کشور, زمانی به حقوق سایر ملیت ها تجاوز میکنند که با نیرو های ناپاک بیرونی هم دست میشوند.

دست اندرکاران ترجمه و نشر این اثر در ایران از روی تعصب و تنگنظری, کار علمی و فرهنگی با ارزش خود را بدون معرفی نویسنده آن, به صورت ناقص به علاقمندان کتاب تقدیم میکنند.

معلومات که در مورد خصوصیات فنی انتشار رمان فوق میخوانیم. رمان کاغذ پران باز اثر محترم خالد حسینی, زیر نام داستان های امریکایی در ایران به فارسی ترجمه و نشر میشود. هیچ اثر امریکایی را سراغ نداریم که در ترجمه فارسی آن دوستان ایرانی ما, حد اقل چند سطر را برای معرفی اثر و نویسنده آن اختصاص نداده باشند. با اطمینان میتوان گفت, اگر نویسنده این اثر غیر از افغان, از هر ملیت و از هر گوشه دنیا که میبود, در حالیکه جهان از اثرش چنان استقبال هم نه میکرد, با چنین تنگنظری مواجه نه میشد. حسن و علی هزاره هستند. بی عدالتی, ظلم و ستم نسبت به ملیت هزاره در افغانستان از قرن هجده به بعد اوج میگیرد, دولت ها با پیش گرفتن سیاست یکسان در برابر ملیت هزاره, آنها را به خاک سیاه مینشاند. آنها را از ابتدایی ترین حقوق انسانی شان محروم میسازند. برادر های هزاره ما پیرو مکتب تشیع هستند. حاکمیت دولت ها که به اساس منافع قومی استوار است. در برابر حسن و علی و سایر هزاره ها, بیشتر هزاره بودن آنها را بهانه قرار میدهند, علیه آنها تبعیض و تعصب روا میدارند. شیعه بودن آنها زیاد مورد توجه نیست. طوریکه تذکر داده شد. در افغانستان صرف مردم هزار پیرو مکتب تشیع نیستند. دوستان ایرانی ما که نسبت تحقیر شیعه در رمان تعصب به خرج میدهند. باید توجه کنند که نویسنده اهدافی را از طرح چنین ساختار برای داستان در نظر گرفته است که این قلم به آن میپردازد. با اطمینان میتوان گفت: محترم آقای خالد حسینی نویسنده این اثر, از هر نوع تعصب و تنگنظری قومی و مذهبی به دور هستند. با انتخاب موضوع فوق به حیث سوژه داستان, این روش مضموم را برجسته میسازند و آنرا نکوهش میکنند. افغانستان کنونی کشور کثیر ملیتی است. تبعیض و تعصب که نظام های حاکم در افغانستان روا میدارند. تنها دامن ملیت هزاره را نمیگیرد. سایر ملیت ها نیز مطابق فراخور حال خود با آن مواجه هستند و از آن رنج میبرند.

مورد ب: رمان در زبان اصلی ( انگلیسی ) و سایر زبان های که به آن ترجمه شده, به جز زبان فارسی, دارای مقدمه مفصل حاوی مطالب مفید و مرتبط به کار نویسنده و موضوع داستان است. نویسنده در مقدمه مورد نظر مطالب را در مورد شیوه کار خود با خواننده اثرش در میان میگذارد. در مورد شکل گرفتن داستان در ذهن نویسنده, عوامل و انگیزه موثر در این زمینه به خواننده توضیح میدهد. نویسنده وقتی داستان را از ذهن خود بیرون میدهد. متوجه میشود که زیاد به زندگی خودش رفته, جنبه شخصی دارد. برای اینکه داستان را از زندگی خود دور کند. با آوردن حوادث و صحنه ها و چهره های جدید, به مهره های داستان میافزاید. تحرک و شور در داستان ایجاد میکند. مسیر داستان را عوض و رمان حاضر را تکمیل میکند. در این مورد نیز به خواننده معلومات میدهد.

نویسنده رمان به صورت مختصر در مورد دشمنی بین پشتون ها و هزاره اشاره میکند. برای توضیح مطلب مورد نظر به تاریخ و فرهنگ کشور خود مراجعه میکنیم: کارگزاران دولت انگلیس برای دفاع از منافع استعماری خود در نیم قاره هند, باید راه ورود به سرزمین هند را بروی قدرت های بیگانه بسته میکردند. در گام نخست آنها موجودیت حکومت مرکزی را در افغانستان بر خلاف منافع خود میدیدند. برای از بین بردن آن فیودال ها و خوانین را علیه دولت زمان شاه تحریک کردند. از جهل و خودخواهی امرای سدوزایی و محمد زایی استفاده نمودند, آنها را به جان هم انداختند. برای مدت دو قرن آتش جنگ داخلی را در افغانستان شعله ور ساختند. ثروت های مادی و معنوی ملت را به باد دادند. سبب تباهی و ویرانی افغان ها و افغانستان شدند. دولت های انگلیس و روس با استفاده از اوضاع بحرانی بار ها به افغانستان تجاوز کردند. قسمت های از خاک افغانستان را به میل خود تصرف کردند. دولت انگلیس از بی کفایتی دولت قاجار در ایران نیز استفاده کرد. دولت ایران به حمایت مالی و نظامی دولت انگلیس در مدت پنجاه سال هشت بار به افغانستان حمله کرد. از مخالفین دولت افغانستان در خاک خود حمایت کردند. در پایان این ماجرا ایران نیز مانند افغانستان میدان رقابت و نفوذ دولت های روس و انگلیس شد. همدستی دولت ایران با دشمن مشترک دو ملت, سبب بدبختی ایرانی ها و افغان ها شد. در اواخر قرن هجده دولت انگلیس سیاست خود را در قبال افغانستان عوض کرد. استقرار دولت مرکزی را در افغانستان به نفع خود دید. به این منظور دست نشانده خود را به نام امیر عبدالرحمان خان به قدرت رساند. امیر مذکور با استفاده از حمایت مادی و معنوی دولت انگلیس, نظام مطلق العنان مرکزی تک قومی را در شرایط فیودالی در افغانستان تشکیل داد. دولت حقوق سایر ملیت ها را نادیده گرفت. صدای اعتراض مردم را در گلوی شان خفه ساخت. فیودال ها و خوانین در هر گوشه کشور سد راه توسعه و استقرار حاکمیت دولت مرکزی بودند. دولت در سراسر کشور ده سال نخست را در جنگ با آنها سپری کرد. بعد از نابودی فیودال ها جنگ پایان می یافت. حاکمیت دولتی در شهر ها و روستا ها جای ارباب و خان را میگرفت. رعیت از دولت اطاعت میکرد. برخلاف, دولت در مناطق مرکزی کشور چنین عمل نکرد. زیرا, ساختمان طبعی در مناطق مرکزی کشور بیشتر به سود فیودال ها و خوانین بود. زمینه را مساعد میساخت که آنها برای حفظ منافع خود از وجود رعیت استفاده وسیعتر کنند. علیه دولت مقاومت میکردند. هر گاه فیودال ها و خوانین مناطق مرکزی را از نگاه تعداد و حاکمیت و قدرت با سایر نقاط, به خصوص با جنوب و غرب کشور با هم مقایسه کنیم, به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند. دولت در مناطق هزاره نشین ارباب و رعیت را به یک چشم میدید. به منظور از بین بردن فیودال ها و خوانین مردم بی دفاع و مظلوم هزاره را نیز از بین میبرد. آنها را از خانه و کاشانه شان متواری میسازد. به موافقت دولت انگلیس هزار ها خانوار هزاره را در مناطق قبایلی هند بریتانوی تبعید میکند. مردم بیدار و آگاه هزاره در اغتشاش سیاه علیه امیر امان اله خان, تا لحظات آخر از امیر امان اله خان جانبداری کردند. حکومت های نادر و ظاهر سیاست خصمانه و ضد انسانی را علیه مردم هزاره پیش گرفتند که دنباله آن تا امروز ادامه دارد. برادران هزاره ما مردمان بیدار, متحد, فعال و زحمت کش هستند. سال ها است که انواع ظلم و ستم و بی عدالتی دولتی و غیر دولتی را تحمل میکنند. از این رو لبه تیز تعصب و تبعیض دولت های قوم گرا نسبت به سایر ملیت ها, بیشتر متوجه آنها است. هر باری که بیگانه ها به واسطه گماشته های خود در کشور ما دست پیدا میکنند. این زخم التیام نیافته را بار دیگر خونین میسازند. آمدن گروه گمنام طالب ها ساخته دست پاکستان و کشور های غربی نمونه آشکار آن است.

اکنون میپردازیم به چگونگی دشمنی بین پشتون ها و هزاره ها, که در آغاز رمان توجه خواننده را به خود جلب میکند. برای ورود به این موضوع, نخست دشمنی و خصومت را در مقیاس کوچکتر بین دو نفر به تحلیل میگیریم:

دشمنی و خصومت موضوع است که کم و بیش همه ما با چگونگی آن آشنا هستیم. در موارد آن مطالب شنیدیم. در شهر ها و روستا ها شاهد حوادث خشونت بار ناشی از دشمنی ها در بین افراد بودیم. این روش در کشور ما جایگاه وسیع و ریشه های عمیق فرهنگی دارد. من دشمنی و خصومت را اینگونه تحلیل میکنم. دشمنی بین دو نفر, از هر نوع که باشد. زمانی مطرح است که موضوع مورد اختلاف بین آنها مشخص باشد. ادعای غیر حق یک طرف که با حرص, زیاده خواهی و یا تحریکات مغرضین پشتیبانی میشود, سبب اتلاف حق طرف دیگر میشود. هر گاه طرفین در زمینه به توافق نرسند. توصیه و راهنمایی افراد خیرخواه نیز سود نبخشد. مراجع قانونی در زمینه یا عدالت را رعایت نکنند و یا طرفین, موضوع مورد اختلاف خود را به مراجع قانونی ارجاع نکنند. برای حل موضوع مورد اختلاف علیه هم دگر دست به خشونت میزنند. با استفاده از امکانات و توانایی های شخصی و قومی ادعای خود را تحقق میبخشند. در آن صورت آنها در مقابل هم دگر از هیچ عمل زشت خود داری نمیکنند. دشمنی و خصومت زمانی بین دو نفر دوام میکند که هر دو طرف توانایی و امکان دفاع از خود را داشته باشند. علیه هم به خشونت متوسل میشوند. دشمنی هیچگاه یک جانبه بوده نمیتواند. وقتی یک طرف از خشونت کار میگیرد. حق طرف مقابل را غصب میکند. طرفی که مورد خشونت واقع شده, برای اعاده حق خود توان مقابله را ندارد. در زمینه اقدام نمیکند. در آن صورت طرفین دشمن هم نیستند. در اینجا ظلم صورت گرفته است. متجاوز ظالم است. طرفی که مورد تجاوز قرار میگیرد, حقش ضایع میشود, مظلوم است. در صورتیکه مظلوم برای اعاده حق از دست رفته خود علیه ظالم اقدام میکند, منظور او خصومت و دشمنی نیست. اکنون دشمنی را در مقیاس بزرگتر در نظر میگیریم. طوریکه در داستان بین پشتون ها و هزار ها روی آن تاکید میشود. به اساس تحلیل فوق, تاریخ کشور به خاطر ندارد که ملیت های هزاره و پشتون, در کنار سایر ملیت ها به صفت وارث مشترک این خاک, در گذشته به صفت دشمن مقابل هم قرار گرفته باشند. زیرا آنها ادعای مورد اختلاف نداشتند. در نظام های فیودالی, ارباب ها و فیودال ها به دوش رعیت سوار هستند. آنها را میدوشند. برای دفاع از منافع شان در مقابل دشمن نیز از نیروی رعیت استفاده میکنند. مقاومت مردم هزاره مانند مقاومت مردم در سایر نقاط کشور, مقابل دولت مرکزی صورت میگرفت که از منافع یک قوم نمایندگی میکرد. نه به عنوان دشمنی در مقابل قوم یا گروه خاص. مردم ستم دیده هزاره از زمان امیر عبدالرحمن خان تا کنون روزگاری خیلی بدی را سپری میکنند. فرصت و مجال آنرا نداشتند که ادعای را مبنی به اختلاف و دشمنی با پشتون ها و یا سایر ملیت ها مطرح نمایند. چه برسد به اقدام خشونت آمیز و دشمنی متقابل. نویسنده رمان به منظور جلب توجه خواننده به موقف اجتماعی مردم هزاره, بیشتر از چهل مرتبه از هزاره ها به صورت تحقیر آمیز یاد میکند. برای روشن شدن موضوع مثال زیر را ذکر میکنم: زمانی را در نظر بگیرید که اروپایی ها به قاره افریقا میروند. باشنده های آن قاره را به جبر و زور به امریکا انتقال میدهند و آنها را به صفت برده به فروش میرسانند. وقتی افریقایی ها در مقابل این عمل زشت و ننگین اروپایی ها و ارباب های امریکایی خود مقاومت میکنند. نباید گفت, نادرست است اگر بگویم, که سیاه ها و سفید ها با هم دشمنی و خصومت دارند. در حالیکه افریقایی ها مورد تجاوز و ظلم قرار گرفتند. برای کتمان حقایق, عوامل بحران شرق میانه را زیر عنوان دشمنی فلسطینی ها و اسرائیلی ها از نظر مخفی میکنند. این ادعا بکلی دور از واقعیت است. این فلسطینی ها هستند که مورد تجاوز و ستم دولت اسرائیل قرار دارند. اگر آنها اقدامی علیه دولت اسرائیل میکنند. برای اعاده حق تلف شده خود میکنند. نه به خاطر خصومت و دشمنی با اسرائیلی ها. در حالیکه ملیت هزاره از آن زمان تا کنون از نهایت ناتوانی و درماندگی, در مقابل ظلم و ستم و بی عدالتی های اجتماعی خاموش میمانند. دولت های قوم گرا که قدرت و بقای خود را در ظلم و بی عدالتی میبینند. از یک تعداد پشتون های ماجرا جو و فرصت طلب حمایت میکنند. که افغان بودن و پشتون بودن آنها مورد شک و تردید است. املاک مردم را در مناطق مرکزی کشور غصب میکنند. آنرا در اختیار این افراد قرار میدهند. توسط حکام دولتی که با آنها از یک قماش هستند. از منافع این افراد در منطقه حمایت میکنند. ظلم همیشگی به مردم هزاره روا میدارند. امروز نیز گروه ها و حلقه های را داریم که از روی جهل و زیاده خواهی, چون نسل های گذشته در دایره محدود قوم و قبیله گرفتار هستند. افکار و اندیشه آنها با افکار و اندیشه کهنه قرون وسطی گره خورده است. از روی جهل و نادانی موضوع نادرست و بی اساس را دامن میزند. این طرز تفکر را در فرهنگ ما پر رنگ نگاه میدارند. به پدر امیر, که چهل سال از بهترین ایام زندگی خود را در فاصله خیلی نزدیک با علی سپری میکند. هزار ها خاطره تلخ و شیرین را مشترک با هم پشت سر میگذارند, اجازه نمیدهند که علی را مانند خود دارای حقوق و اوصاف انسانی ببیند و او را برادر خطاب کند. داستان در موارد مختلف از اوصاف نیک پشتون ها یاد میکند. همزمان با آن از روش زشت چون تعصب, تبعیض, ظلم, ستم, بی عدالتی, تجاوز به حقوق سایر ملیت ها, منجمله به شکل خیلی زشت آن, در مورد ملیت هزاره نیز مطالب را تذکر میدهد. داستان این اختلاف را در روش و طرز فکر افراد به بهترین وجه به نمایش میگذارد. در واقع خواننده را به قضاوت فرا میخواند. در اینجا کسانی مدنظر هستند که راه نسل های گذشته را میروند. از اوصاف انسانی خود و دیگران چشم میپوشند. اختلافات را دامن میزنند. وسیله دست بیگانه ها میشوند. برای ریشه دار شدن بحران افغانستان, حقوق ملی را فدای خواسته های قومی خود میسازند. داستان به آنها گوشزد میکند. توجه آنها را به برگشتن به اوصاف نیک و انسانی که تمام افغانها از آن برخوردار هستند, معطوف میدارد. در واقع آنها را دوباره به محور انسانیت دعوت میکند. از آنها رعایت حقوق, منافع و آزادی های سایر ملیت ها را میخواهد.

نظر اجمالی به ساختار رمان کاغذ پران باز:

این اثر مطابق اصول و روش امروز نویسندگی خیلی ساده نوشته شده, بیست و پنج فصل دارد. حضور درشت وقایع و حوادث مهم در کشور, با ذکر تاریخ وقوع آنها در داستان, گوشه های از درد و رنج ملت را در چهار ده اخیر به اختصار به خواننده ها بازگو میکند, داستان را جنبه تاریخی میدهد. در رمان نقش مرکزی کمرنگ دیده میشود. این قلم علت آنرا گستردگی بیشتر عوامل فرهنگی و اجتماعی در داستان میداند. حوادث و رویداد ها به صورت طبعی و صیقل شده به بدنه داستان پیوند میشود. مقدمه داستان را طولانی میسازد. اوج داستان را در دو مرحله به عقب میبرد. اوج داستان از مواجه شدن امیر و حسن با آصف و دوست های او آغاز میشود. مقاومت و ایستادگی حسن در برابر آصف و تهدید او با گفتن این جمله: کاری میکنم که از این به بعد ترا آصف یک چشم صدا بزنند. آصف عقب نشینی میکند. برای گرفتن انتقام منتظر فرصت میشود. این ها زمینه های است که خواننده را با خود میبرد. حسن برای بدست آوردن شاهد پیروزی امیر تلاش میکند. آصف و رفقایش در کوچه که آخرش بسته است راه حسن را میگیرند. به او تجاوز میکنند, اوج شور و هیجان داستان است. تلاش و فداکاری حسن برای دستیابی به کاغذ پران آبی به حیث شاهد پیروزی امیر, تجسم حسن در حالت عجز و ناتوانی و مشاهده ترس و تردید امیر و تصمیم او به فرار از صحنه, نادیده گرفتن دوستی و فداکاری های حسن در لحظه خیلی حساس داستان را نیروی تازه میبخشد. وقوع حادثه در کنار سایر حوادث خودمانی جلوه میکند. دنباله آن تا آنجا کشیده میشود که علی و حسن خانه را ترک میکنند. اشک های پدر امیر مانع رفتن آنها نمیشود. به عین ترتیب نویسنده برای هر قسمت توضیحات مناسب, در خور و بایسته را در نظر میگیرد که مناسب و پیوست به موضوع طرح ریزی شده است. خواننده را برای رفتن به اوج داستان کمک ذهنی میکند. بعد از رفتن حسن و علی, پدر و فرزند تنها میشوند. با افکار و خیالات خود مصروف میشوند. نویسنده در فاصله اوج تا پایان داستان به خواننده فرصت میدهد که داستان را در ذهن خود بازخوانی کند و آنرا با مطالب که کتاب را به پایان میبرد ارتباط بدهد.

حوادث و اتفاقات طوری در داستان جا داده شده که زمینه را برای رشد شخص اول در داستان میگیرد. در نتیجه امیر و حسن با خصوصیات خیلی مشابه و نزدیک به هم بزرگ میشوند: هر دو از نعمت داشتن مادر محروم هستند. هر دو از یک دایه ناز و نوازش میبینند. هر دو در سایه پدر بزرگ میشوند. هر دو به کاغذ پران بازی علاقه دارند. برخلاف, این تشابه و نزدیکی را تضاد های فردی و اجتماعی به شدت به هم میزند. در جای آن, دو زندگی متفاوت را حاکم میسازد: برای امیر در موقف اشراف زاده زندگی اشرافی را مهیا میکند. در حالیکه حسن, بچه هزاره به صفت نوکر, در کلبه محقر خود جز میز کهنه, یک پارچه فرش و رخت خواب ساده چیزی ندارد. همچنان عدم سلطه جویی, ترس و تردید و سستی ذاتی امیر موضوع است که توسط جرات و فداکاری و تیز هوشی حسن برجسته میگردد. مایه نگرانی پدر امیر میشود. داستان در زندگی اشرافی پی ریزی شده و از آنجا بسط و گسترش مییابد. پیروزی کودتای سفید داود خان, نقش فعال حزب دموکراتیک خلق افغانستان در آن, آرامش خاطر طبقه اشراف را به هم میزند. علی و حسن به بامیان میروند. به تعقیب آن به ثمر رسیدن کودتای هفت ثور زندگی را به کام مردم تند و تلخ میسازد. با رفتن امیر و پدرش به امریکا فاصله بین مهره های داستان بیشتر کشیده میشود. داستان مهره های خود را به صورت طبعی دنبال میکند. مهره ها مطابق خواست داستان دوباره با هم نزدیک میشوند. استخوان بندی داستان خیلی استوار است. از همین رو حوادث و وقایع به فاصله های خیلی نزدیک, از راست و چپ مسیر داستان را دنبال میکنند و بدون سروصدا به جریان داستان میپیوندند. در نتیجه خواننده خیلی راحت داستان را دنبال میکند. شیوه نگارش داستان ( سادگی و روانی آن ) در این زمینه بیشتر کمک میکند. خواننده را تا پایان کتاب با داستان همراه میسازد. بسط و گسترش داستان خیلی طبعی انجام میشود. حوادثی که زمینه گسترش داستان را به دو بخش ذکر شده مساعد میسازد. در متن داستان خیلی طبعی جلوه میکند. نویسنده با توانایی و مهارت هنری خود, مهره های اصلی را از هم دور میسازد و با تدابیر و زمینه های از قبل سنجیده شده, دوباره آنها را به هم نزدیک میسازد. این دوری و نزدیکی داستان را به شور میآورد و نویسنده با قلم توانای خود این شور را از داستان به خواننده منتقل میسازد. نقطه جالب توجه در این شور و هیجان, دست آورد مشابه امیر و حسن است که در هزار ها کیلو متر دور از هم به آن میرسند: حسن خواندن و نوشتن را فرا میگیرد. تشکیل خانواده میدهد. کلبه محقر را برای زندگی خانواده خود با استفاده از امکانات دست داشته آماده میکند. با خاک کردن علی زندگی خود را مستقل پیش میبرد. دوباره به کابل بر میگردد. صنوبر جای علی را در زندگی او پر میکند. آمدن سهراب زندگی آنها را رنگ و رونق میبخشد. در خانه جای امیر و پدرش را رحیم خان میگیرد, حسن و فرزانه برای رضایت خاطر او خدمت میکنند. در زندگی حسن کم و کسر باقی نه میماند.

امیر تحصیل را تمام میکند. به عشق خود میرسد, تشکیل خانواده میدهد. کتاب او مورد استقبال قرار میگیرد. به حیث نویسنده شناخته میشود. از درآمد خود خانه میخرد. پدرش را به خاک میسپارد. جای رفته پدر را در زندگی او جمیله و اقبال طاهری میگیرند. تلاش او برای داشتن فرزند بی نتیجه میماند.

نویسنده آنچه را که حسن زیادی بدست آورده, مورد تایید اجتماع نیست, مشخص میسازد: تذکر میدهد که آموزش سواد, تغییر در موقف اجتماعی افراد ببار نمیآورد. نوکر در هر صورت نوکر است, اگر چه با سواد باشد. دسترسی حسن به خواندن و نوشتن نیز تغییری در موقف اجتماعی او بار نمیآورد. به نوشتن نامه برای امیر خلاصه میشود.

رحیم خان بعد از رفتن دوست خود در کابل میماند. امیر و حسن دور از هم مرد زندگی خود میشوند. نقش رحیم خان تا نیمه داستان زاید به نظر میرسد. پانزده سال از رفتن امیر و پدرش میگذرد. رحیم خان پیر میشود, راز را که در ارتباط به گذشته امیر و حسن با خود دارد, به دلش سنگینی میکند. برای نزدیکی مهره های داستان, به منظور آگاهی آنها از حقایق پشت پرده به راه میافتد. طالب ها در شهر ها و روستا ها با عجله و خشونت مصروف پیاده کردن اسلام با شریعت جدید هستند. رحیم خان از پاکستان با امیر تماس میگیرد. امیر وقتی این جمله را ( هنوز هم راهی برای بازگشت است ) از زبان او میشنود. گذشته ها که با گذشت زمان در ذهن او کمرنگ شده است, دوباره رنگ تازه میگیرد. رحیم خان تلاش میکند که از فاصله بین امیر و حسن بکاهد و آنچه را که بین آنها باقی میماند, با چراغ واقعیت روشن کند. خواننده با هیجان انتظار ملاقات مجدد امیر و حسن را میکشد. در مورد موقف جدید آنها با خود فکر میکند. مقابل شدن مجدد امیر و حسن در داستان شور ایجاد میکند. قبل از اینکه آنها با هم ببینند و خواننده شاهد واکنش آنها در برابر حقیقت دیر هنگام باشد. روزگار دستش را دراز میکند, حسن و فرزانه را با خود میبرد. رحیم خان چراغ را در اختیار امیر میگذارد. این قسمت داستان نیز خیلی طبعی اجرا میشود.

کاستیها در ترجمه و متن داستان:

مقدمه در واقع دریچه گفتگو و معرفی نویسنده با خواننده ها است. کتاب به زبان فارسی فاقد مقدمه میباشد. متاسفانه این دریچه بروی خواننده های فارسی زبان این اثر بسته میماند.

محترم آقای خالد حسینی در 4 مارچ 1965 در شهر کابل تولد میشود. در یازده سالگی با پدرش به فرانسه و چهار سال بعد از فرانسه به امریکا میرود. تا زمان انتشار اولین اثرش ( رمان کاغذ پران باز ) به زادگاه خود سفر نمیکند. خاطرات او از زادگاهش مربوط به دوره طفولیت او میشود که آنرا تا سن ده سالگی در افغانستان سپری میکند. آقای خالد حسینی بیشتر از چهل سال است که در امریکا به صفت افغان- امریکایی زندگی میکند. به همین دلیل بسیاری افغان بودن خالد حسینی را زیر سوال میبرند. آگاهی و اطلاعات نویسنده رمان از اوضاع بحرانی کشورش در انحصار وسایل اطلاعات جمعی امریکا است. رمان کاغذ پران باز زمانی به نشر میرسد که گرد و خاک ناشی از فرو ریختن برج های مراکز تجارتی, هنوز در آسمان امریکا موج میزد. فرصت را که حادثه یازده سپتامبر 2001 در اختیار دولت امریکا گذاشته بود, نیز از این گرد و خاک متاثر بود. رمان کاغذ پران باز در فضا و آسمان گرفته امریکا مورد توجه مقامات امریکایی واقع میشود. به معرفی آن میپردازند. دریچه تنگ این اثر را مقابل افکار عامه امریکا و جهان باز میکنند. به این ترتیب ضرورت پنجره بزرگ را منتفی میسازند, که حوادث و وقایع گذشته و جاری افغانستان باید از آن دیده میشد. به این ترتیب روی اقدامات گذشته خود در قبال افغانستان پرده میکشند. حضور نظامی خود را در افغانستان موجه جلوه میدهند. خواننده در این اثر به مطالب بر میخورد که نویسنده به آنها نپرداخته است. در غیر آن صورت متوجه میشد که, نویسنده این اثر آنچه را که در مورد زادگاهش نوشته, در خواب دیده, نه در بیداری. بیشتر آنرا از وسایل اطلاعات جمعی غرب به عاریت گرفته است. در همین ارتباط خیلی مختصر توضیح داده میشود:

- این اثر بحران افغانستان را درخت تنومند با تنه سفت و سخت و شاخ ها و برگ های کشیده و میوه فراوان, اما بدون ریشه معرفی میکند. داود خان را به خاطر نکوهش میکند که کودتای سفید 26 سرطان به رهبری او, کودتای سرخ هفت ثور را به دنبال خود میکشد. حادثه هفت ثور را صاعقه میداند که نا به هنگام و غیر قابل پیشبینی از آسمان فرود میآید, گودال بزرگ در افغانستان حفر میکند. هزار ها افغان در آن به سر سقوط میکنند. بعدا تنظیم های هفت گانه و گروه طالبان برای تباهی افغان ها و تاراج افغانستان سر میرسند. آنچه را که در زیر چکمه های نظامیان روسی سالم مانده است به غارت میبرند. این حوادث را با هم و با گذشته ها بیگانه و بی ارتباط میداند.

- در مورد نیم قرن سلطنت شاه که با تبعیض و تعصب و بی عدالتی, حقوق و آزادی های مردم را میگرفت. از آن برای حاکمیت قومی دیوار بلند ساخته بود. افغان ها و افغانستان را از تحولات منطقه و جهان دور نگاه میداشت. حرف نمیزند.

- امیر و پدرش حین ترک افغانستان از جمله 150000 هزار سرباز و افسر بیگانه و ساز و برگ نظامی که افغانستان را اشغال کرده است, صرف با یک سرباز روسی مواجه میشوند.

- غیرت, مردانگی, شهامت, آزادی خواهی, از خود گذری, فداکاری, مهمان نوازی .......خصوصیات مشترک ملی و فرهنگی و تاریخی تمام افغان ها را خیلی کوچک و ناچیز جلوه میدهد. آنرا محدود و منحصر به یک قوم میسازد. به آن هم بسنده نمیکند. آنرا به صورت افراطی در زندگی پدر امیر, رحیم خان و جنرال اقبال به نمایندگی از قوم مورد نظر به نمایش میگذارد. سایر افغان های که در موتر با امیر و پدرش به سمت جلال آباد میروند. افغان نیستند. آنها فاقد اوصاف و خصوصیات انسانی و افغانی هستند. در مقابل سرباز متجاوز روسی خاموش میمانند. سرباز افغان را در مقابل سرباز روسی بی آبرو و بی عزت معرفی میکند. افغان های که اکنون لباس سربازی پوشیده اند, در شهر ها و روستا ها از نظام آلوده به فساد مورد حمایت غربی ها در افغانستان دفاع میکنند. کوچکترین دست درازی سربازان غربی را با گلوله گرم جواب میدهند. افغان های که به قول نویسنده از نظام دست نشانده کمونست ها دفاع میکردند. نیز در مقابل سرباز و افسر روس چنین میکردند. روس ها برای جلوگیری از چنین پیش آمد, نظامیان خود را از صفوف نظامی افغانها جدا نگاه میداشتند. هرگز, هیچ افغان در صحنه که نویسنده آنرا به نمایش میگذارد. خاموش نه میماند. اگر خاموش میماند. افغان نیست.

- طوریکه امیر مادر خود را نه میشناسد و در مورد اوصاف پدرش از دیگران میشنود. با تاسف, نویسنده این اثر نیز از قهرمانی های نیاکان خود بی اطلاع است. آنچه را که مینویسد. از زبان بیگانه ها است.

- امیر بازار کهنه فروشی را در امریکا ترک میکند. تحصیل را به پایان میرساند. تشکیل خانواده میدهد. موفقیت او در نویسندگی موقف اجتماعی و زندگی مرفه را برایش فراهم میکند. از ناراحتی وجدان رنج میبرد. از جور و جفای که در حق حسن و علی کرده, اظهار ندامت میکند:

اگر کار ها چنان که اتفاق افتاده, نه میافتاد. پدر آنها ( علی و حسن ) را نیز به امریکا میاورد. در اینجا کسی هزاره نیست و به چشم هزاره دیده نمیشود. زیرا در این کشور برای هیچ کس هزاره بودن مهم نیست.

نویسنده جامعه امریکا را با مناسبات غیر عادلانه حاکم در آن, جامعه ایده آل و آرمانی معرفی میکند. چشم میپوشد بروی تبعیض آشکار و پوشیده, فاصله وسیع بین طبقه فقیر و غنی را ندیده میگیرد, بی توجه است به بی عدالتی, فقر, بیکاری و بی خانگی موجود که میلیون ها امریکایی از آن رنج میبرند. انکار میکند از این حقیقت مسلم: جامعه که به اساس روابط و مناسبات ناسالم و غیر عادلانه اداره میشود. روز تا روز شکاف بین طبقه فقیر و ثروتمند باز تر میشود. در نتیجه تمرکز ثروت بیشتر از پیش به وجود میاید. بیشترین ثروت و رفاه مادی در اختیار اقلیت محدود قرار میگیرد. در حالیکه اکثریت افراد جامعه فاقد آن هستند. در چنین جامعه ثروت وسیله حاکمیت شناخته میشود. اداره جامعه در انحصار طبقه ثروتمند در میآید. در این جوامع انسان ها به دو طبقه فقیر و غنی از هم تفکیک میشوند. طبقه نا دار و فقیر به شمول کسانی که اندوخته مالی ناچیز دارند. ناگزیر هستند از سیاستی پیروی کنند که منافع طبقه ثروتمند و حاکم را تامین میکند.

- از جنایت و خیانت سران هفت تنظیم و حلقه های نزدیک به آنها در حق ملت, چه زمان اقامت آنها در پاکستان زیر نظارت ای اس ای, و چه دوران قدرت و حاکمیت آنها در افغانستان یاد نمیکند, صرف به عنوان نفرت از جنگ های داخلی و استقبال مردم خسته از جنگ از طالب ها بسنده میکند.

- از گروه طالب ها صرف آصف را میشناسد. از جنایت و قساوت آنها در حق مردم صرف از نمایش آنها در استدیوم و قتل عام در مزار شریف نام میبرد. از جنگل که طالب ها در آن لانه دارند, از منابع که از آن تغذیه میکنند. قدرت های که از آنها حمایت میکنند حرف نمیزند.

- ریشه طالب ها را بسته به حاکمیت انحصاری حزب دموکراتیک خلق و اشغال افغانستان توسط شوروی میداند. طور نمونه آصف و امثال او که در آن دوران مورد اذیت و آزار اعضای حزب قرار میگیرند. با آمدن قوای روسی روزگار بدی را سپری میکنند. آخر سر به زندان میافتند. وقتی از زندان بیرون میشوند. برای گرفتن انتقام طالب میشوند. در واقع طالب ها غیر از این ریشه و اساسی ندارند. عاری از هر نوع تفکر و اندیشه هستند. به هیچ مرجع و منبع بیرونی وابسته نیستند.

- آصف و امثال او را به حیث طالب نمونه مطرح کردن, در واقع جفای بزرگ است در حق سایر طالب ها که در جنایت دست آصف را از پشت بسته میکنند.

- فرصت که آصف به عنوان قوماندان ارشد طالب ها, با سابقه هزار ها جنایت به امیر میدهد. بکلی خلاف اصول و روش طالب ها است. مدرسه های اسلامی پاکستان که سال ها است مصروف طالب سازی هستند. تا کنون هیچ مدرسه به هیچ طالبی چنین آموزش نداده است. اسلام طالب ها و شریعت ناب آنها به هیچ وجه چنین بدعت را نمیپذیرد. آصف طبق اصول همیشگی خود که امیر با آن آشنا است: هیچ چیز مفت داده نمیشود. خواسته امیر را مربوط به نتیجه جنگ تن به تن اعلام میکند, که حکمیت آن به سهراب محول میگردد. سهراب مانند پدر خود سر فرصت به داد امیر میرسد. بر علاوه که عزت و شرافت خود را نجات میدهد. ناموس پدرش را نیز از آلودگی پاک میکند. به امیر مانند پدرش منت میگذارد. او را نیز از مرگ حتمی نجات میدهد.

- درصد بیگانگی نویسنده را با تاریخ و فرهنگ زادگاهش و وقایع و حوادث که در آن اتفاق افتاده, میتوان هنگامی حدس زد که امیر همراه فرید به خانه وحید میروند. این دو برادر به صفت مهمان از امیر پذیرایی میکنند. افغان ها طبق میراث فرهنگی نیاکان خود, به صورت عموم مهمان را گرامی میدارند و با نیت پاک انسانی و افغانی خود, هر چه در توان دارند از مهمان پذیرایی میکنند. در صورتیکه مهمان از حلقه نزدیک و محدود فامیل بیرون باشد. بیگانه محسوب میشود. هر گاه میزبان به مشکل جای مواجه باشد. عیال داری ( سیاه سر ) خود را گوشه میکند. در یگانه اتاق خود از مهمان عزت میکند. در صورتیکه دستیار نداشته باشد؛ خودش دست بکار میشود. وسایل پذیرایی از مهمان را آماده میسازد. صدای سیاه سرش شنیده نمیشود. حرام است که مهمان گوشه چادرش را ببیند. برخلاف در این صحنه مریم دختر جوان وحید دروازه را بروی امیر باز میکند. مریم و مادرش در موجودیت سایر اعضای خانواده وارد خانه میشوند. با آوردن چای و نان از امیر پذیرایی میکنند. بعد از صرف نان بار دیگر مریم برای دست شوی مقابل مهمان قرار میگیرد. این مطلب خلاف ارزش های فرهنگی جامعه افغانی است. در هیچ شهر و دیار افغانستان مصداق ندارد.

- اجتماع که مرد سالاری آنرا اداره میکند, به خصوص در کشور ما افغانستان. مرد ها را دست دراز میدهد, در امور کوچک و بزرگ زندگی, چه مسایل خانوادگی و چه مسایل اجتماعی. مرد است که تصمیم میگیرد. فیصله میکند. اقدام میکند. زن ناگزیر است بپذیرد. مرد اگر از لحاظ صحت و سلامت, توانایی جسمی, فهم و دانش, درآمد و عاید, علیل و مریض, ضعیف و ناتوان, جاهل و فقیر باشد. باز هم مرد است. فرهنگ مردانه به عیوب او به دیده اغماض مینگرد, از مردی او دفاع میکند. این حق را به او میدهد که ارزش های انسانی زن خود را ندیده بگیرد. با او به میل خود رفتار کند. در حالیکه زنش در بسا موارد نسبت به او شایستگی و برتری دارد. حق به جانب است. معقول و منطقی فکر میکند. به زن اهمیت نمیدهد. زن افغان از بد رفتاری شوهرش نزد دوست ها و نزدیکان خود شکایت میکند. اگر زیاد درد دیده باشد. در صورتیکه اوضاع او را مساعدت کند. مرد را در غیاب و ندرتا در حضورش دو و دشنام میدهد. این حد آخر کاری است که در جامعه ما زن در مقابل روش ظالمانه و غیر انسانی مرد میتواند انجام دهد. فرهنگ مرد سالار به هیچ وجه به صنوبر و امثال او اجازه و فرصت آنرا نمیدهد که علی را مسخره کند, آن هم در بیرون از خانه به کمک بیگانه ها. این موضوع عدم آشنایی نویسنده را با جامعه و کشورش نشان میدهد.

- مشخصات زن در داستان نگفته, دستش گرفته و حضورش خیلی کوتاه و زود گذر است. از زن های که نام برده میشود: صنوبر مادر حسن و فرزانه زن حسن, سکینه دایه امیر و حسن و حمیرا دختری که رحیم خان با او رابط داشت. همه آنها از ملیت هزاره هستند. در این صورت بهتر بود نویسنده به عوض این اسما, نام های مقبول و زیبای را بکار میبرد که در بین خانواده های هزاره مروج است.

- از قول نویسنده, در صورتیکه راستی چنین واقع شده باشد, باورش خیلی مشکل است که یک نفر پشتون آن هم از خوست که از وزیر اکبر خان و زندگی اشرافی و شهری خیلی بدور است. با زن اول حسن ازدواج میکند. در حالیکه فامیل رحیم خان جز اشراف و شهری هستند, با رابطه او با حمیرا مخالفت میکنند. پدر امیر دیوار بلند را مقابل خود میبیند. برای نزدیک شدن به حسن پسرش از آن عبور کرده نمیتواند.

- فرار صنوبر با دسته رقاصه های دوره گرد یا به قول ایرانی ها, کولی ها. شاید موضوع رقاصه های دوره گرد اشتباه در ترجمه باشد. زیرا ما چیزی بنام رقاصه های دوره گرد که در دور و بر نویسنده این اثر در امریکا موجود هستند, در افغانستان نداریم. در ترجمه کتاب بعضی اشتباهات دیگر نیز موجود است: بز کشی بازی که در افغانستان سابقه خیلی دیرینه دارد. به صورت اشتباه شور ملی, بند برق ماهیپر به کارخانه آب معدنی ترجمه شده است. غولک, که دوبار در داستان مورد استفاده قرار میگیرد. پدر و پسر توسط آن خیلی دقیق هدف گیری میکنند و آنرا با مهارت میکشند. در لحظات حساس باعث نجات امیر از مرگ حتمی میشود, تیر و کمان ترجمه شده است. وقتی سهراب روی میز میافتد. میز از جایش پیش کشیده میشود. گلوله فلزی کوچکی از پایه میز جدا میشود. توجه سهراب بدان جلب میگردد. بعدا سهراب آنرا در کاسه غولک جا میدهد. در جریان زد و خورد بین آصف و امیر, چشم آصف را توسط آن نشانه میگیرد. کاری را که بایست حسن انجام میداد. سهراب انجام میدهد. مترجم توجه نمیکند که در تیر و کمان گلوله یا چیزی شبه آن بکار نمیرود. خانم های که کار برگردان این اثر را به زبان فارسی به عهده داشتند. برای آشنایی با فرهنگ افغانی, نظیر همچو موضوعات, از یکنفر افغان بنام مهندس سید علی اصغر موسوی نیز کمک میگیرند. بهتر بود این مسایل را در پاورقی توضیح میدادند.

- امیر, وقتی وارد پاکستان میشود که طالب ها در افغانستان مشغول دراز کردن ریش مردم بودند. شریعت جدید آنها سر و صورت بدون ریش را بدعت میدانست. طالب ها ریش های دست خورده و اشخاص بدون ریش را مجازات میکردند. چون تنها مرد ها حق داشتند در شهر و بازار دیده شوند. به منظور تامین عدالت اجتماعی, باید سر و صورت همه مرد ها با ریش یکسان میبود. امیر به این موضوع فکر نکرده بود. لذا مثل همیشه ریش خود را میزد. وقتی از پاکستان وارد افغانستان میشد. خوف و ترس و تردید در سر و صورت او موج میزد. برای پنهان کردن آن به صورت خود ریش ساختگی میزند. اگر اداره ای اس ای از این مطلب با خبر میشد. هرگز چنین خام کاری را در حضور طالب های کرام اجازه نمیداد.

معرفی نماد ها و سمبول های قابل توضیح در داستان:

- امیر قبل از دیدار با مقام برجسته طالب ها به یاد یکی از خاطره های میافتد که در تنه درخت انار جا گذاشته است. به تپه میرود. درخت خشکیده انار سر پا ایستاده است. روی حرف های حک شده در تنه درخت دست میکشد. به یاد میآورد که مسئولیت حفاظت از دروغ بزرگ را بنام سلطنت مشترک امیر و حسن در کابل, به درخت تحمیل کرده است. به یاد میآورد که چگونه با سرنوشت حسن بازی کرد. چگونه او را فدای پیروزی خود نمود. نجات سهراب را برای کفاره گناهان خود و پدرش واجب میداند. به ملاقات قوماندان طالب ها میرود.

- نقش پدر امیر در رمان قابل توجه است. این مرد نمونه داستان را تا پایان بدون اسم میرود. پدر امیر متعلق به قوم پشتون است. او چهل سال از بهترین ایام زندگی خود را با علی که از ملیت هزاره است, چون دو برادر یکجا سپری میکنند. آنها از گذشته مشترک خود عالم خاطرات تلخ و شیرین را بیاد دارند. خشونت که پدر امیر در برابر پیشنهاد یگانه پسرش, برای آوردن نوکر جدید به جای حسن و پدرش به خرج میدهد. اشک های که حین رفتن حسن و پدرش به صورت او میریزد. احساس و عواطف انسانی او را نشان میدهد, حقیقتی را به نمایش میگذارد, که فرهنگ کهنه و طبقاتی موجود از آن چشم پوشی میکند.

- مرد سالاری در زندگی مشترک پدر امیر مانند سایر افغان ها سایه افکنده است. سعادت و خوشبختی کم دوام او بعد از مرگ زنش از هم میپاشد؛ دچار بحران روحی میشود. عوامل مختلف دست به هم میدهد. او را از ارزش ها و اوصاف انسانی دور میسازد. دست بکار ناصواب میزند؛ پشیمان میشود. پشیمانی و ندامت با بودن علی و حسن در دور و برش, مانند سایه او را تا پایان عمر دنبال میکند. دیدن آنها خیانت او را همیشه به یادش میآورد. عذاب وجدان رنجش میدهد. پدر امیر برای اینکه کفاره گناه نابخشودنی خود را بدهد. دست به اقدامات مختلف میزند: از افراد درمانده و محتاج دستگیری میکند. به دوستان خود کمک میکند. پرورشگاه میسازد. از ازدواج مجدد خودداری میکند. در مقابل سرباز روس قبل از همه یا جدی تر از دیگران, از ناموس برادر خود دفاع میکند. مانند اکثر افغان ها وطن را ترک میکند. هموطنان خود را در مبارزه علیه روس ها تنها میگذارد. اوج ضدیت او با روس ها وقتی است که پزشک روسی - امریکایی را برای معالجه خود نمیپذیرد.

- اقبال طاهری را نمونه افغان های معرفی میکند که به موقف اداری و دولتی گذشته خود تکیه میکنند. شخصیت فردی و اجتماعی آنها را شغل و مقام دولتی گذشته شان تشکیل میدهد. در خارج از کشور در هر کجا که هستند, هنوز هم خود را وزیر, معین, رییس, سفیر, جنرال, دگروال و کنسل .... معرفی میکنند. از دیگران توقع احترام مینمایند. خود را وابسته به دولت های میدانند که سال ها پیش سقوط کرده است. این افراد همیشه در گذشته شغلی خود زندگی میکنند. به اوضاع جاری توجه نمیکنند. مخارج زندگی خود را از کمک دولتی تامین میکنند. از کار سیاه و کار های غیر مجاز پول جمع میکنند. منتظر هستند که در اثر فداکاری دیگران اوضاع افغانستان بهبود بیابد. بعد از استقرار حکومت مطلوب, مقام و موقف مورد نظر را دوباره بدست بیاورند. طوریکه خواب جنرال اقبال طاهری به واقعیت مبدل میشود.

- وقتی کمر لوحه کوکاکولا راست بود. از فعالیت دم و دستگاه بزرگ میگفت, که با محصولات متنوع خود لبی را خندان, حلقی را تازه, سفره ای را با آب و نام میکرد. از بد روزگار, دم و دستگاه آنرا به تاراج میبرند. در اثر این حادثه کمرش دولا میشود. مقابل چشم عابرین که گذشته آنرا بیاد ندارند, سر به خاک میگذارد.

- هوتل خیبر دیریست که در گمنامی و فراموشی زندگی میکند. برای اینکه از خود و بیگانه به یاد فضای خنک و راحت, به یاد غذای های لذیذ, نوشیدنی های گوارا و سرویس عالی آن, سر زده وارد نشوند. به حال و روزش نخندند. نام تاریخی و پر آوازه خود را تغییر داده است. دیر است که دو حرف ( خ و ب ) را از تابلوی خود دور کرده است. در گمنامی, زیر نام هوتل یر زندگی میکند.

- در کشور ما که زور و قدرت به افراد زورمند اجازه هر کار را میدهد. سال های طولانی رفته که فتنه و آشوب حکومت میکند. حاکمان آن حق و عدالت را میکشند. علم و دانش را زیر پای جهل و خرافات لگد کوب میکنند. جاهل را به دوش عالم سوار میکنند. از عقیده تا عمل, هر چه کهنه دارند, نو میکنند. زن عاجز را بدبخت تر از پیش میسازند. در چنین هوا و فضا, صد ها و هزار ها کمال از کمال محروم میشود و مورد تجاوز قرار میگیرد. آب از آب تکان نمیخورد.

- پدر امیر با تکرار این جمله: فقط یک گناه وجود دارد و ان دزدی است..... دروغ که بگویی حق کسی را از دانستن حقیقت میدزدی.

هیچ کاری پست تر از دزدی نیست امیر. اگر کسی چیزی را که مال خودش نیست بردارد. خواه جان آدم باشد, خواه یک تکه نان.. تف به رویش. و اگر روزی همچنین کسی به پوستم بخورد, وای به روزگارش. میفهمی؟

در واقع به گناه خود اعتراف میکند. برای سبک کردن ناراحتی وجدان, خود را عذاب میدهد. به امیر اخطار میکند: اگر چه فرهنگ و نظام اجتماعی دست ما را برای تجاوز به حقوق دیگران دراز گذاشته است. هر کاری که در این راستا میکنی دزدی است و دزدی بدترین گناه است.

پدر امیر برای پاک کردن لکه زشت گناه از دامن خود, آرزو میکند: کاش جامعه با تبعیض و تعصب آلوده نه میبود. حاکمیت قانون عدالت را با معیار های انسانی برای همه یکسان تامین میکرد. تمام افراد سهم مساوی در خوشبختی و سعادت میداشتند. کسانی که مثل او حق دیگران را دزدی میکنند. مجازات میشدند.

علت اوضاع جاری را حاکمیت تاریخ و مذهب میداند که غلبه به آنها ممکن نیست. این موضوع دست پاکی است که ظالم و متجاوز در طول تاریخ دست های آلوده و ناپاک خود را در آن میکشند. به ظلم و تجاوز و حق کشی چون عمل مجاز و مشروع ادامه میدهند.

- پدر امیر وقتی به انگشت به طرف امیر اشاره میکند:

یادت باشد. طرف, یک پشتون ریشه دار است. ننگ و ناموس سرش میشود. ننگ و ناموس پایه اعتقادات مردان پشتون است.

در واقع بی نا موسی خودش پر رنگ تر و برجسته تر جلوه میکند.

- فرید و وحید بازگشت امیر را به کابل به باد تمسخر میگیرند. آنها افغان های را که در بد ترین شرایط وطن خود را ترک میکنند. هموطنان خود را در مقابل دشمن تا دندان مسلح تنها میگذارند. برای دستیابی به زندگی راحت و آرام به اروپا و امریکا میروند, توریست میگویند. غیرت, شهامت و وطن دوستی این دسته افغان ها را زیر سوال میکشند. در مقابل افغان های واقعی و راستین کسانی را معرفی میکنند که تحت هر نوع شرایط وطن خود را ترک نمیکنند.

- دسترسی به علم و دانش امر طبقاتی پنداشته میشود. محروم بودن مردم را از نعمت سواد نیز امر طبعی جلوه میدهد. در صورتیکه اقشار پایین جامعه سواد بیاموزند. چون ریشه و موقف اجتماعی ندارند. مانند حسن سواد در زندگی و موقف اجتماعی آنها تاثیر نمیکند. مزدور, مزدور است. اگر چه با سواد باشد.

- گفت و شنود تهدید آمیز آصف و رفقایش با امیر و حسن در پای تپه, از ریزه کاری های هنر نویسندگی است که آقای حسینی با قلم بلند خود, آنرا در موقعیت مناسب در داستان جا داده است. در این برخورد بچگانه, نشان میدهد که منبع و منشا افکار ضد هزاره ها و اختلافات ملی و قوم پرستی در کجا است. چگونه و از کجا وارد ذهن افغان ها میشود. توسط کدام گروه ها دامن زده میشود. در کدام مواقع دوست و دشمن از آن بهره برداری میکنند.

- به هوا بلند کردن کاغذ پران و به جنگ انداختن آن علاوه به مهارت کاغذ پران باز, به موضوعات مثل مقاومت و اصل بودن تار, ساختمان کاغذ پران, از همه مهمتر به جهت و سمت وزیدن باد مربوط است. باد, وقتی مساعد است که از عقب بوزد. در تابستان که زمین خشک است. سمت حرکت باد را با بلند کردن خاک از سطح زمین توسط دست یا پا خیلی ساده معلوم میکنند. در زمستان که سطح زمین را یخ و برف میگیرد. بچه ها مقدار لعاب دهن را روی انگشت خود میگذارند. آنرا مقابل باد قرار میدهند. به واسطه آن جهت حرکت باد را معلوم میکنند. توجه و رسیدگی به این موضوع وظیفه چرخه گیر است, که نزدیک به کاغذ پران باز ایستاده میباشد. چرخه گیر باید به موقع کاغذ پران باز را متوجه تغییر سمت باد بسازد. حسن اکثرا در این موقف قرار میگیرد. با مهارت و دوراندیشی اسباب موفقیت امیر را فراهم میکند.

- حسن آنچه را که در دل دارد, بار ها در زبان به امیر میگوید: تو جان بخواه.

این گفته را حسن, در راستی, درستی, دوستی, استواری و ایستادگی و مهمتر از همه در عمل خود تایید میکند. حسن عملا برای کسب رضایت و خوشی امیر, برای بجا کردن امر و خواسته های او میدود. لحظه تعلل نمیکند. به دشواری و گرفتاری خود فکر نمیکند. برف, باران, گل و لای, سردی و گرمی, دوری و نزدیکی, تاریکی و روشنی, کفش کهنه و چپن مندرس, هیچ چیز مانع او نمیشود. حسن با تکرار این جمله ( تو جان بخواه ) به امیر میدان میدهد که تا مرز جانش از او بخواهد. او حاضر به از خود گذری و فداکاری است. طوریکه در برابر پدر امیر دیوار کشیده وجود داشت. او را اجازه نمیدهد که به حسن بیشتر از این نزدیک شود. علی را برادر بخواند. امیر نیز در قبول صداقت و درستی حسن مشکل داشت. حسن برای اثبات دوستی و راستی خود جمله بالا را تکرار میکرد.

- شرط بچگانه که امیر آنرا محک برای صداقت و راستی و درستی حسن میگفت و عملی کردن آنرا از حسن میخواست. زمینه ای میشود که پرده از پیش چشم امیر کنار برود. امیر چهره واقعی حسن را میبیند. وفا داری و صداقت و راستی حسن در برابر چشم های امیر چون روشنایی روز برجسته میگردد. این دو دوست و برادر چهره های راستین هم دگر را دور از تحقیر و تعصب قومی, ملیتی و مذهبی چون دو انسان میبینند.

- صنوبر را مجبور میسازند که برای حفظ آبروی رفته پدر امیر, خانه را ترک نماید. طفل شش روزه خود را به امید علی و پدر امیر میگذارد, حسن وقتی بزرگ میشود, جای خالی مادر را در زندگی خود احساس میکند. وقتی با زشتی ها و بد رفتاری های امیر در خانه, و با بد اخلاقی و زور گفتن بچه ها در کوچه مواجه میشود. با خاطر رنجیده و دل پر از غصه به خانه میآید. در فضای سرد و خالی خانه در گوشه پناه میبرد. بیشتر از هر وقت دیگر خانه را خالی از مادرش احساس میکند. دستی به مهربانی به طرف او کشیده نمیشود. کسی را ندارد که دلش را بروی او باز کند. حسن زمانی از مادرش نفرت میکند, به درد و رنج بی مادری او افزوده میشود. که از دیگران در مورد شرافت و پاکدامنی مادرش مطالب توهین آمیز میشنود.

- صنوبر با سر و وضع پریشان و سر و صورت کوفته شده, که به احتمال قوی توسط طالب ها مورد لت و کوب قرار گرفته, نا امید و مایوس به خانه ای برمیگردد که سال ها پیش از آن فرار کرده بود. حسن با بزرگواری و مهربانی مادرش را میپذیرد. از او مواظبت میکند. گذشته او را ندیده میگیرد و در این مورد چیزی از او نه میپرسد.

- علی علاوه به ناتوانی جسمی, از لحاظ تمایلات جنسی نیز مرد عقیم و غیر فعال است. تمایلات و خواسته های جنسی زنش را جواب گفته نمیتواند. زن اولش نیز روی همین دلیل از او جدا میشود. بعد از جدایی با مرد از باشنده های خوست ازدواج میکند. علی در مقابل صنوبر نیز احساس عجز و ناتوانی میکند. وقتی متوجه شکم بالا آمده صنوبر میشود. میداند که خودش در آن نقشی ندارد. صنوبر در سایه ارباب از ضعف و ناتوانی علی استفاده میکند, به او اهمیت نمیدهد. برای جلوگیری از رسوایی بیشتر طفل خود را میگذارد. خانه ارباب را ترک میکند. علی وقتی توجه و علاقه ارباب را به حسن, به مراتب بیشتر از حد یک مزدور بچه میبیند. این موضوع برایش ثابت میشود که ارباب به ناموسش دست برده و به او خیانت کرده است. نتیجه دست درازی ارباب به ناموسش پسری است که مورد توجه ارباب قرار دارد. حسن در کنار امیر در پرتو لطف و مهربانی ارباب یکجا بزرگ میشود. علی با گوشت و پوست خود این حقیقت را لمس میکند. که ارباب از روی اجبار پسر خود, حسن را به او داده است. علی هر بار که به حسن نگاه میکند و به ارباب خود مواجه میشود. دست درازی ارباب به ناموس او در ذهنش برجسته و پر رنگ تر میشود. علت فرار زنش از خانه نیز محک میخورد. موقف اجتماعی علی از همه بالا تر, هزاره بودنش به او گوشزد میکند:

علی! اجازه نداری صدایت را بلند کنی. این تجاوز و بد ناموسی را که فرهنگ طبقاتی به تو و امثال تو روا میدارد. باید بپذیری.

- تحولات چند ده اخیر در کشور, پی آمد جز ظلم, بی عدالتی, بی نظمی, فقر و سیه روزی گسترده, که چون ابر به زندگی مردم سایه افکنده است, مردم را وادار میسازد که از ذخیره ارزش های انسانی, اجتماعی و فرهنگی خود مصرف کنند. در نتیجه بسیاری از این ارزش ها کم رنگ و بعضی آنها در اجتماع نادر و کمیاب میشود. شرایط ناگوار اجتماعی مردم را وادار میسازد, ارزش های که اجتماع در اوضاع جاری نیازی به آنها ندارد, آنها را فراموش کنند. نویسنده مطلب فوق را به صورت فشرده در این جمله:

جنگ, پدر ها را کمیاب کرده,

خلاصه میکند. جامعه مرد سالار در خانواده به پدر نقش کلیدی میدهد. پدر اسباب معیشت خانواده را تامین میکند, نبض خانواده باید مطابق خواست پدر بزند. نقش کلیدی پدر در خانواده این مسئولیت را نیز متوجه پدر میسازد که خانواده خود را از آسیب های اجتماعی حفظ کند. خانواده های سالم و با پدر در واقع خانواده های هستند, که اعضای آن ارزش های انسانی خود را حفظ میکنند. ارزش های را که خانواده ها در کانون گرم خود پرورش میدهند و آز آنها پاسداری میکنند. سر فرصت آنها را به نسل های آینده انتقال میدهند. در خانواده های که پدر در آنها کمیاب است. در واقع خانواده های هستند که خانه آنها در و پنجره ندارد؛ سقف آن فرو ریخته است. اعضای چنین خانواده ها مصونیت ندارند. وقتی در اجتماع ظلم, بی عدالتی, بی نظمی, فقر و سیه روزی گریبان مردم را میگیرد. مردم از نهایت نا داری و ناچاری ارزش های انسانی خود را از دست میدهند.

- از قول زمان مدیر یتیم خانه, یتیم به کسی میگویند که از داشتن پدر و مادر محروم باشد و از بستگان نزدیک نیز کسی را نداشته باشد. طفلی که مادر دارد. یتیم نیست. اطفال که از نداشتن مادر یا پدر داغ به دل و نشانی در سر و صورت خود دارند, یتیم پنداشته شوند. در آن صورت باید به شهر یتیم خانه گفت.

- مشترکات که نزد دو پدر و دو پسر قابل توجه است: نخست پدر امیر و علی که هر دو در بچگی یتیم میشوند. با هم بزرگ میشوند. خاطرات مشترک خود را از گذشته با خود دارند.

پسر ها مشابه به پدر ها, امیر و حسن نیز در طفولیت از نعمت داشتن مادر محروم میشوند. هر دو از یک دایه ناز و نوازش میبینند. هر دو یکجا بزرگ میشوند. هر دو به کاغذ پران بازی علاقه دارند. پدر و پسر هیچگاه علی و حسن را دوست خود معرفی نمیکنند.

تقابل شباهت ها و اختلافات در داستان:

از ویژگی های برجسته داستان که خیلی جدی به چشم میاید. مقایسه و مقابل هم قرار دادن موضوعات مختلف است. در نتیجه تقابل شباهت و اختلاف موضوعات مورد نظر برجسته و پر رنگ تر جلوه میکند. به توضیح بعضی از آنها پرداخته میشود:

- اختلاف علی با صنوبر.

- اختلاف سونی و شیعه.

- مقایسه حسن و امیر.

- مقایسه ارباب و علی.

- اختلاف پشتون ها و هزاره ها.

- مقایسه مهمانی های پدر امیر به هر دو مناسبت

- مقایسه پسر و پدر برای کفاره گناه: پسر در برابر هر گناه اسباب بازی از کار افتاده یا پیراهن کهنه خود را به حسن میدهد. پدر نیز از اشخاص بی بضاعت دستگیری میکند. به دوست ها کمک میکند. پرورشگاه میسازد.

- دختر و پسری که اولی آن در ایالت سانفرانسسکو به امیر مواد مخدر, دومی آن در شهر کابل به او عکس های سکس میفروشد. در حالیکه آنها هزار ها کیلومتر از هم دور قرار دارند, هم دگر را نمیشناسند؛ کار و کاسبی شان آنها را به هم معرفی میکند. مقایسه محصول مشابه آنها در هر دو اجتماع, از فعالیت کارخانه های خبر میدهد که ثروتمندان و زورمندان روی خرابه های عدالت اجتماعی, به منظور ازدیاد ثروت و تحکیم قدرت خود بنا میکنند. فروش محصولات این کارخانه ها قشر آسیب پذیر جامعه را, چون دختر امریکایی و پسر افغانی و هزار های دیگر را در پهنه ای گیتی وادار میسازد که زیر نام محصولات آنها, خود را نیز به فروش برسانند.

- در کشور ما حکام و صاحبان شریعت دست به ابتکار منحصر به فرد میزنند, که در هیچ کجای دنیا سابقه ندارد. ابتکار از این قرار است: دو ورزش بکلی مختلف که در ماهیت, مفهوم, اساس و در طرز اجرا با هم تضاد دارد, اولی فوتبال و دومی سنگسار زن مظلوم, هر دو را در مکان واحد و پیوسته به هم اجرا میکنند. رژیم های که در گذشته آنرا بنام نمایش مورد علاقه خدا برگذار میکردند. آنرا در حاشیه خیابان ها, تقاطع جاده ها یا مقابل قصر های که سایه خدا در آنها اقامت داشتند برگذار میکردند. کسانیکه به دیدن چنین نمایش ها علاقه نداشتند. حق داشتند مسیر خود را عوض کنند. در کشور ما که تازه اسلام در آن ترویج میشود و مردم ما افتخار مسلمان شدن نصیب آنها میشود. چون نمایش سنگسار قبل از اسلام در این کشور سابقه ندارد. لذا جای و مکان مشخص هم برایش در نظر گرفته نشده است. علت در پیش گرفتن این روش بکر, نبود جای مناسب در شهر و روستا نیست. صاحبان قدرت و حاکمان شریعت, هر کدام دست ها و پا های دراز تر از خدا دارند. هر جای را که انتخاب کنند باب مراد است. آنها نمایش باب میل خدا را به اساس اقتضای عصر و زمان, در وسط نمایش مورد علاقه بنده های خدا, در محیط در بسته اجرا میکنند. مردمی که برای تماشای نمایش اولی گرد میآیند. حق ندارند از محوطه بیرون شوند. ناگزیر هستند که نمایش دومی را که در وقفه نمایش اولی اجرا میکنند؛ با تمام جزییات و ریزه کاری های آن تماشا کنند. با سهم گیری در اجرا آن, تفاوت این دو نمایش را ندیده بگیرند. اجرا کننده های آنرا شناسایی کنند. آنها را در نظر داشته باشند, از ایشان حساب ببرند. چون بیشتر تماشاچی ها افراد جوان هستند. حضور آنها در چنین نمایش ها برای حفظ سلامت آینده شان ضروری پنداشته میشود.

- چاه منبع آب است و محصول آن منبع حیات. از دو چاه: اولی آن در جلال آباد خشک بود, دومی آنرا در وزیر اکبرخان نیز خشک کردند. در نبود آب طراوت و زیبایی از بین میرود, زندگی به خطر مواجه میگردد.

- مقایسه سهراب و حسن با هم, پسر جسارت و شهامت را در استفاده به موقع از غولک از پدرش میگیرد.

- مقایسه آغوش خالی امیر با گرمی آغوش حسن در موجودیت سهراب.

- مقایسه حسن و امیر, اولی از گذشته مادرش چشم میپوشد. دومی گذشته زنش را نادیده میگیرد.

- پدر پیروزی پسرش را با کاستی ها و کمبود های او میزان میکند. پیروزی پسر امر نهایت بزرگ است, در زندگی عاری از خواسته های پدر.

- قرار دادن پول و ساعت زیر دو دوشک, در دو مکان مختلف, در فاصله زمانی 26 سال, با دو انگیزه و دو نتیجه بکلی متفاوت. این پنهان کاری در یکجا صداقت, درستی و فداکاری را به خاک برابر میکند. در نتیجه پدر و پسر متهم به دزدی میشوند. آنها ناگزیر به جرم خود اعتراف میکنند؛ از صحنه میروند. در مکان دومی به عنوان کمک به صاحب خانه, از مهمان نوازی آنها قدردانی به عمل میآید, عمل خیر پنداشته میشود

- امیر طالب های را که در تصاویر میدید. در رسانه ها در مورد آنها می شنید, با آنهای که اکنون میبیند, با هم مقایسه میکند. در نتیجه, به آنچه که ذهنش در این مورد از امریکا با خود آورده, وزنه بیشتر میدهد. به گفته پیر مرد گدا و کریم باور نمیکند. اطمینان دارد که طالب ها با توریست ها کار ندارند.

- اگر رابطه پدر امیر را با صنوبر و نیت رحیم خان را در مورد حمیرا با هم مقایسه کنیم, اختلاف آنها را تفاوت کوچک آشکار میکند: چون دست هر دو دوست در زندگی هزاره ها یکسان دراز است. در صورت که پای رحیم خان بی موقع به سنگ نمیخورد. امروز هر دو دوست عین موقف را میداشتند.

- امیر خود را با سایر مرد ها مقایسه میکند. اختلاف خود را با آنها در بی مادری و بزرگ شدن در میان مرد ها میداند. او مردانگی را از مادرش میخواهد. در حالیکه پدرش پشتون نمونه و لبریز از مردانگی است.

- صحنه های که پدر و پسر با آن مواجه میشوند. هر یک را به گذشته خودش میبرد؛ باعث عذاب وجدان آنها میشود.

- امیر وقتی سنگینی خیانت و تجاوز پدرش را به دوش خود احساس میکند. آنچه از پدرش به صفت مرد با غیرت و با شهامت پشتون در ذهنش بجا مانده است, خورد میشود, به پایش میریزد. گناه, نتیجه عملکرد مشابه پدر و پسر است که آنها را شبه هم میسازد.

امیر در کوچکی و بزرگسالی:

- امیر از دیدن چاپ انداز یا بز کش خرد و خمیر شده در زیر پای اسب ها, که در نتیجه مسابقه دوستانه پیش آمده است, ناراحت میشود, گریه میکند.

- پدر امیر, بچگی خود را با بچگی پسرش در نظر میگیرد. عملکرد پدر ها را در مورد آینده بچه های شان, با آنچه که خودش در مورد امیر میکند, میسنجد. پدر از پسرش دلخور میشود, از او فاصله میگیرد. این اختلاف و سردی روابط را نویسنده از زبان امیر با زیبایی چشمگیر بیان میکند:

من و بابا زیر یک سقف زندگی میکردیم, اما در دو دنیای متفاوت. کاغذ پران وجه اشتراک این دو دنیا بودند, به نازکی کاغذ.

- امیر از زبان ثریا در مورد گذشته او میشنود. صراحت لهجه, صداقت, شهامت, شجاعت و غیرت خود را با او به مقایسه میگیرد. یادش میآید که در حق علی و حسن چه کرده, خیانت خود را سنگین تر از ندامت ثریا میبیند. خود را نفرین میکند. او را میپذیرد.

- حسن آب تحسین و تمجید بروی نوشته ها و قصه های امیر میپاشد. نهال نویسندگی در ذهن امیر قد میکشد. برخلاف, امیر علاقمندی حسن را به کتاب و خواندن و نوشتن نادیده میگرد, مانع او میشود.

- امیر موجودیت حسن را هنگام داشتن مهمان فراموش میکند. در مقابل تهدید بچه ها در کوچه, خود را در کنار حسن ندیده میگیرد. حسن مجبور یک تنه در مقابل بچه ها مقاومت میکند. تا آنجا که حسن را در کوچه متروک زیر دست و پای بچه ها نیز نه میبیند. بیست و شش سال است که از آن صحنه فرار میکند. با خود میگوید:

زندگی به من آموخته است آنچه درباره از یاد بردن گذشته‌ها میگویند درست نیست. چون گذشته با سماجت راه خود را باز می‌کند. حالا که به گذشته بر میگردم. میبینم تمام این بیست و شش سال به همان کوچه متروک سرک کشیده‌ام.

- امیر برای تماشای صحنه زننده و دلخراش سنگسار زن بدبخت حضور مییابد. در برابر قوماندان ارشد طالب ها قرار میگیرد. داستان جنایت طالب ها را در مزار, به تفصیل از زبان قوماندان مذکور میشنود. امیر با وجود که خودش کمترین آگاهی از دین ندارد, ماموریت شرعی طالب ها را زیر سوال میبرد. عملکرد آنها را ضد اسلام قلمداد میکند. آصف در حالیکه ریش تقلبی را چون بازیچه از صورت امیر میگیرد. در برابر جسارت نا به هنگام و بی مورد امیر خاموش میماند. امیر ادعا میکند: مطالب را که در حضور آصف قوماندان ارشد طالب ها گفته, به گوش خود شنیده است. در حالیکه داستان ابراز چنین جرات و جسارت را از طرف امیر, خلاف خصوصیات و ویژگیهای فردی و اجتماعی او میداند. برخلاف, امیر صدای وجدان خود را میشنود, که برایش دستور میداد. چنین بگوید. اما ترس و خوف مانع امیر میشود. این فرصت است که نویسنده به امیر لطف میکند. تا چنین تصور کند و سخن نگفته خود را بشنود. امیر از بچگی موجود ترسو و جبان است. خوف و ترس را روکش شرافت و آبروی خود میسازد. در واقع آبرو و شرافت خود را بواسطه ترس و خوف حفظ میکند. به دفاع از خود نه میپردازد. سال ها است که او را ناراحتی وجدان راحت نه میگذارد. آرامش او را به هم میزند. امیر خانه و زندگی آرام خود را در کنار ثریا ندیده میگیرد, به توصیه دوست ها نیز توجه نمیکند. بعد از مکالمه مختصر با رحیم خان عازم پاکستان میشود. رحیم خان راز نگفته را با امیر در میان میگذارد و به عنوان اخرین خواهش از او, مردی و شهامت او را زیر سوال میبرد. امیر خیانت و ظلم خود و پدرش را در قبال حسن و علی در ذهن خود مجسم میکند. ندای وجدان به ترس و تردید او چربی میکند. تصمیم میگیرد برای جبران جفای که در حق حسن و علی رفته, با نجات دادن سهراب آنرا جبران کند؛ به رستگاری برسد. امیر هنگامی به شهر کابل وارد میشود که طالب ها روی خرابه ها و ویرانه های آن حکومت میکردند. امیر در جواب سوال سهراب, که چرا حقیقت را از او و حسن مخفی کردند. از گفتن حقیقت انکار میکند

- امیر وضعیت ناگوار حسن را زیر دست و پای بچه های بد کاره میبیند, ضعف و تردید, بالاخره ترس به او غلبه میکند, از آنجا فرار میکند. آنچه پدرش در سرشت و ماهیت امیر مشاهده کرده بود, ثابت میشود. امیر آغوش پدرش را با قربانی دوست و برادر بروی خود باز میکند. حسن از نظر پدر امیر دور میشود. مثل همیشه به کار ها میرسد, اما, امیر و پدرش او را نه میبینند., فضای بین امیر و پدرش رنگ عوض میکند. با هم نزدیک میشوند. پیروزی پسر مایه مباهات پدر میشود. وقتی سایر دوست ها پیروزی امیر را به او تبریک و تهنیت میگویند, او را تشویق میکنند. امیر میخواهد در کنار خود دوستی را داشته باشد که به او بگوید: برای این پیروزی چه بهای سنگین پرداخته است. حسن در برابر پدر امیر به جرم خود اعتراف میکند. امیر انتظار داشت حسن بعد از این واقعه با او برخورد و پیشامد زشت کند, او را تحقیر کند. اما هیچگاه به آن مواجه نه میشود. برخورد تند پدر امیر در مقابل پیشنهاد آوردن مزدور جدید, راه را برای بیرون کردن درد درونی بروی امیر بسته میکند. همدردی و نزدیکی رحیم خان نیز نه میتواند این در بسته را بروی امیر باز کند. در سلطنت که امیر قلمرو آنرا با نیش کارد در تنه درخت مشخص میکند. حسن را در آن وعده حاکمیت دروغین میداد. با فرار از صحنه دروغ او تحقق پیدا میکند.

- در برابر دروغ و اتهام به این بزرگی که به حسن و پدرش نمیخورد. حسن با بزرگواری و از خود گذری برای حفظ آبروی امیر به آن اعتراف میکند. حدس امیر درست بود. پدرش حسن را میبخشید. اما, دروغ و اتهام چنان عمیق رفته بود که پدر امیر در یک آن پسر و برادر خود را از دست میدهد. حسن و علی آبروی امیر را میخرند و از زندگی آنها میروند.

- امیر واکنش پدر خود را در مقابل عسکر روس, با فرار خود از صحنه که آصف و رفقایش به حسن تجاوز میکردند, با هم مقایسه میکند. خود را ملامت میکند. از خود میپرسد: راستی فرزند پدرم هستم. در ذهن پدرش نیز این شک نشسته بود.

- امیر مقابل در یتیم خانه با زمان که خود را مدیر یتیم خانه معرفی میکند آشنا میشود. خواننده به دنبال امیر وارد یتیم خانه میشود. لازم به تذکر میدانم آنچه را که امیر میبیند و آنچه را که ما دیده و یا شنیده ایم خیلی از هم تفاوت دارد:

- بعد از سال 1358 جنگ شدت مییابد. مردم در شهر ها و روستا ها بدبخت و آواره میشوند. اطفال زیاد والدین خود را از دست میدهند. دولت موسسه را بنام پرورشگاه وطن فعال میسازد. این موسسه اطفال یتیم, بی سرپرست و بی بضاعت را در خود جای میدهد. به تدریج در ولایات بزرگ نیز پرورشگاه ها ایجاد میگردد. اکنون که چیزی بنام دولت وجود ندارد. سال ها است که بنیاد و اساس آن از بین رفته است. میراث بجا مانده دولت, از مادی تا معنوی همه را به غارت میبرند. در عوض دولت, گروه جهال با هرج و مرج و خود سری و خود خواهی حکومت میکنند. از برابر در و دیوار آبادی های فروریخته شهر, حتی سنگ و چوب مسلح میگذرد. حاکمیت از آن قدرتمندان است. هر کس که مسلح است, به جان و مال و عزت و شرف مردم حاکم است. افراد مسلح در شهر کشت و کشتار و خرابی و ویرانی را تمرین میکنند. شهر ویرانه های خود را در روی خود گرفته, وسیعتر از پیش شده است. مردم بی دفاع و بی وسیله در آن فراوان یافت میشود. آنچه از این ظلم و بی عدالتی بجا مانده است, به اندازه کل کشور ویرانی و معادل تمام باشنده های شهر یتیم, دست مانده و پای مانده, معلول و معیوب و بی سرپرست است. لازم بود. برای رسیدگی به اطفال یتیم و بی سرپرست به دروازه های ورودی شهر نوشته میکردند: شهر ایتام. که نکردند. آنچه از شهر مانده است, برای گدا های آن خوردی میکند. گدایی نیز نان مفت ندارد که به گدا ها بدهد. فحشا و خود فروشی به کمک گدا ها آمده است. یتیم خانه را که روزگار آن روز تهیه دیده بود. به قول معروف اکنون به شاه میسر نمیشود. آنچه را که امیر و فرید میبینند و میشنوند و با آن مواجه هستند. اگر زشت و پلید و بی محتوا و دور از کرامت انسانی است, بجا و مناسب است. سهراب یکی از یتیم های خوش شانس است که در این مکان راه یافته و خوش شانس تر از دیگران که به چشم زورمندان خوش خورده است و به اجاره رفته است. امور یتیم خانه به اساس اجاره رفتن یتیم ها استوار است. لازم بود, فرید از زمان مدیر یتیم خانه به جای درشتی و زشتی, قدردانی میکرد و از ابتکار او ستایش مینمود.

مردانگی وسیله قدرت و سلطه:

سلطه و قدرت از موضوعات مهم و ریشه دار اجتماعی - تاریخی است که در تکامل جوامع بشری جایگاه خاص و نقش تعیین کننده دارد. از اینرو انسان ها جهان حاضر را نیز به اساس سلطه و قدرت اداره میکنند. سلطه انسان ها در سه بخش خیلی برجسته به نظر میرسد: سلطه بالای حیوانات, طبیعت و سایر انسان ها, مهمتر از همه سلطه انسان بالای سایر انسان ها است که داستان حاضر چگونگی آنرا در محدوده امتیازات قومی توضیح میکند. انسان برای مسلط شدن به حیوانات و طبیعت, علاوه به توانایی و مهارت های انسانی خود به وسایل و افزار نیز نیازمند است. اما انسان به منظور تامین سلطه خود بالای سایر انسان ها, قبل از همه باید به این منظور پرورش بیابد. یعنی انسان با روحیه تسلط بر دیگران ساخته شود. عامل سلطه, موضوع بنام مردانگی است که آنرا در افراد رشد میدهند. فرهنگ ها در جهان به صورت عموم جانبدار و یک سویه هستند. که سمت مردانگی آنها در طول تاریخ از اعتبار و قدرت بیشتر برخوردار است. لذا ارزش های را بنام مردانگی خاص مرد ها میسازند و آنرا در مرد ها رشد میدهند. وقتی فرهنگ توده ها مورد تجاوز قرار میگیرد. ارزش مردانگی به قوم و گروه خاص اختصاص پیدا میکند, که قوم و گروه حاکم و مسلط را بالای سایر اقوام میسازد.

فر هنگ ها در جوامع بشری انواع مردانگی را در بین اتباع خود رشد میدهند. مهمترین نوع آن مردانگی غالب یا مسلط است که منجر به ایجاد روحیه تسلط بر دیگران میشود. مردان جامعه تلاش میکنند که به مردانگی غالب برسند. سلطه خود را نخست بالای زن ها که موجود ضعیف هستند تامین میکنند, بعد گروه مردان را زیر سلطه خود در میآورند. مردانگی در این نوع مردان وسیله ای است برای قدرت که با سلطه ارتباط نزدیک دارد. مردانی که به قدرت میرسند, نسبت به سایر مرد ها دارای حد بالای پرستیژ و اعتبار فردی و اجتماعی میباشند. ثروت از عوامل عمده تسلط بر دیگران است که در اختیار آنها قرار دارد. در داستان حاضر پدر امیر نمونه از مردانگی است. او مردی است که دارای اوصاف بلند مردانگی, در سلسله مراتب اجتماعی دارای پایگاه و جایگاه ممتاز است. او در تجارت موفق است. در سیاست وارد است. در ورزش, لباس پوشیدن, صحبت کردن, خرج کردن, زندگی کردن و مهمانی دادن سرآمد دیگران است, دارای عضلات قوی و بدن نیرومند است. دیگران حسرت او را میخورند و میخواهند که چون او باشند. دوستش رحیم خان او را طوفان لقب میدهد. امیر پدرش را چنین معرفی میکند:

پدرم یک نیروی طبیعت, یک نمونه اعلای پشتون بود. با ریش انبوه یک دسته موی سرکش و مجعد قهوه ای, مثل خود او آشفته و دست های که میتوانست درخت مجنون بید را از ریشه بکشد. به قول رحیم خان با نگاه نافذ خود شیطان را از پا در میآورد.

سلطه جویی که خاص مردان است و در گام نخست زن ها از این ناحیه در رنج و عذاب هستند. نمونه های آنرا در سایر بخش های اجتماعی, مانند اعمال قدرت و نفوذ ثروتمندان نسبت به فقرا, سفید پوستان نسبت به سیاه پوستان پر واضح و روشن میتوان دید. امیر که جانب پدرش را نگرفته, از این ویژگی ها بهره نبرده, در برابر سایر بچه ها ایستادگی نمیتواند. با مردانگی و سلطه فاصله دارد. او مانند پدرش به سیاست و ورزش و فعالیت های اقتصادی علاقه ندارد. لاغر است. اندام ورزیده ندارد. برخلاف پدرش به شعر و رمان و در مجموع به کتاب علاقه دارد, که مورد پسند پدرش نیست. پدر آنها را دور از اوصاف مردی و مردانگی میداند. پدر امیر آنچه از پسرش میبیند مایوس و دلسرد میشود. در این رابطه با دوست خود رحیم خان میگوید:

گاهی از پنجره نگاه می‌کنم و او را می‌بینم که با بچه ‌های همسایه بازی میکند. می بینم بچه ها چطور او را تهدید میکنند، اسباب‌ بازی ‌های او را میگیرند، به او تنه میزنند. با مشت و لگد میکوبند. میدانی، هیچ وقت با آنها در نمی‌افتد. این پسر چیزی کم دارد.

امیر میداند که ویژگی های مورد علاقه پدرش را ندارد. او صرف بالای یگانه دوست خود حسن تسلط دارد. حسن در اکثر موارد از امیر دفاع میکند. پدر امیر میداند که پسرش تلاش میکند نقیصه و کمبود خود را از طریق برنده شدن در مسابقات کاغذ پران بازی جبران کند. از این رو زمینه را برای او فراهم میکند. رویداد تلخ در داستان, خیانتی است که امیر برای جبران نقیصه ذاتی خود به نزدیک ترین دوست و حامی خود میکند. پیروزی وی بر دیگران در مسابقه کاغذ پران بازی, سبب خشنودی پدرش میشود و به این ترتیب از فاصله بین پدر و پسر کاسته میگردد. این موضوع نشان میدهد که اجتماع چگونه اطفال را که مردان آینده جامعه هستند. آنها را برای رشد اوصاف مردی و مردانگی و در نهایت امر سلطه و تسلط بر دیگران آماده میسازند. از این رو امیر به دوستش خیانت میکند. رمان حاضر شیوه های سلطه جویی را در اجتماع بازگو میکند, که در مجموع قدرت افراد سلطه جو منجر به استقرار حکومت های جبار و خودکامه میشود. نمونه ان والدین آصف هستند که از طریق مادرش با دار و دسته هیتلر ارتباط دارند و از آنها جانبداری میکنند. روحیه سلطه جویی را در پسر شان نیز رشد میدهند. اعمال قدرت از طرف آصف بالای سایر بچه ها در کوچه, آخر سر منجر به تجاوز به حسن میشود. ادامه این منش و روش, او را جز گروه بدنام و جنایت کار طالب ها میسازد. از جنایت بیشمار که به همکاری آنها انجام داده به افتخار یاد میکند. خواننده در پایان متوجه میشود. پدر امیر که مرد نمونه است و دیگران حسرت او را میخوردند. یک عمر تلاش میکند. زندگی او با خوشی و سعادت همراه نیست.

تصویر بزرگ در آیینه کوچک:

کشوری که بیشتر از چهار ده جنگ تمام زیر بنا های فرهنگی و اقتصادی آنرا نابود کرده. تولیدات داخلی آن در تمام عرصه ها به رکود مواجه شده است. کشوری که پایتخت ویران شده آن برای نجات اتباع خود از مرگ, نسبت به استان ها و روستا ها جای مناسب است. بدون دلتنگی میلیون ها نفر را در خود میپذیرد. در این شهر جنگ زده و ویران شده, دوام زندگی را دسترسی به اجناس خارجی تامین میکند. در شرایط که دو دلار معادل یکصد هزار افغانی است. نشان میدهد که زندگی در آن چقدر بی کیفیت و بی ارزش است.

گدای پیر و مفلوکی که دانشگاه و کرسی علمی را از او میگیرند. از طریق گدایی زندگی میکند. در فرصت که ندرتا به او دست میدهد, سری به گذشته میزند. از کار های علمی و از خاطرات خود میگوید. او که روزی چراغ دانشگاه بود. با مولوی و حافظ و سعدی, خیام و بیدل و سایر عرفا و بزرگان علم و دانش میدید و با آنها حشر و نشر داشت. این بزرگان او را به صفت استاد, داکتر علوم شناسایی میکنند و به حیث عالم و دانشمند به دانشگاه معرفی میکنند. دشمنان علم و دانش به هدایت بیگانه ها اسناد و مدارک علمی او را دور میاندازند, خودش را از دانشگاه بیرون میکنند. این دانشمند از ناچاری به گدایی میپردازد. گدایی, یگانه حرفه که به مهارت و سرمایه نیاز ندارد.

امیر مادرش را به خاطر ندارد, لذا جای مادر همیشه در ذهن و در زندگی او خالی است. در این مورد امیر به تشنه میماند که هیچگاه به آب نرسیده است, اگر احیانا لبش به آب ناچیز تر شده, چیزی از گلویش فرو نرفته است. امیر برای شناسایی مادرش از هر فرصت استفاده میکند. میخواهد با سر هم کردن اوصاف و خصوصیات فردی و اجتماعی او, مادرش را در ذهن خود بسازد. آشنایی امیر با پیر مرد گدا, نشانی از آب میدهد. سخنان گدا امید دسترسی امیر را به آب بیشتر میسازد. امیر در بدل پولی که به گدای پیر و مفلوک میدهد. ظرف پر از آب را از او میگیرد, که تا کنون به آن دسترسی نداشت. پیر مرد به عجله زمان را به عقب میکشد. با سر و وضع ناجور از هیات گدا بیرون میشود, دوباره در قالب داکتر و استاد دانشگاه میرود. وارد دانشگاه میشود. عقب کرسی خطابه قرار میگیرد. به حضور عرفا و بزرگان علم و دانش حاضر میشود. از دانشگاه و دانشگاهیان هم دوره خود میگوید. از این گونه گدا های پیر و مردان مفلوک و زنان گمشده در زوایای تاریک اجتماع در داخل و خارج کشور بسیار داریم. اگر از روستا تا شهر در بین انبوه گدا های ناشناخته جستجو کنیم. در بیغوله ها از افراد ناامید و مایوس از زندگی خبر بگریم. به هزار ها چراغ خاموش شده را شناسایی میکنیم. تعداد کثیر آنها در بیرون از مرز ها, در کشور های ایران و پاکستان در فاصله نزدیک با مرگ قرار دارند. آبرو و عزت و شرافت آنها به باد میرود. برای زنده ماندن حاضر به انجام هر کار هستند. به عنوان مهاجر, پناهنده, فراری, خارجی, بیگانه, پدر سوخته عودت کننده, فریب خورده, پیوسته به دشمن, به هر کس و هر کجا سر خم میکنند. در پریشانی, گمنامی, تنهایی و انزوا میسوزند. آنها با گدا های داخل کشور از یک قماش هستند. این دقیق ترین محک و معیار است برای تعیین اندازه بدبختی و خود فراموشی ما افغانها. پدر امیر وقتی ضعف و ترس و سستی و روحیه عدم سلطه جویی را در پسرش, در مقابل سایر پسر های هم سالش مشاهده میکند, از آن رنج میبرد. امیر را به حال خودش میگذارد. از او فاصله میگیرد. اوصاف پسر ایده آل را در وجود پسر های بیگانه مانند آصف میبیند. حسن را نسبت به امیر ترجیح میدهد. در برابر پدر امیر دو موضوع از خود دیوار بلند میسازند. یکی مناسبات و روابط اجتماعی, دیگر گناه نابخشودنی که به آن پرداخته است. به او اجازه نمیدهند که بیشتر از این به حسن نزدیک شود. نویسنده به ارزش های اصیل جامعه افغانی اشاره میکند. آرزو میکند, کاش افغان ها در امریکا و هر کجای دیگر به آن احترام بگذارند و آنرا رعایت کنند. بزرگتر ها را مسئول انتقال این ارزش ها به نسل های آینده معرفی میکند. چون مدل اشرافی را روی دست دارد. ناگزیر آنرا با اصل و نسب ارتباط میدهد. روابط امیر و ثریا را نمونه میگیرد.

نویسنده رمان با دقت و سلیقه به مطالب و موضوعات مختلف اشاره میکند. از خواننده خود غور و تعمق بیشتر میخواهد. خواننده های که رمان مذکور را بدون غور و دقت لازم به خوانش میگیرند. ایراد های از نویسنده میگیرند و رمان مذکور را خلاف وحدت ملی میدانند, در حالیکه چنین نیست. برخلاف, محترم آقای خالد حسینی با ذکر مطالب فوق در رمان, حس کنجکاوی خواننده ها را تحریک میکند که به فرهنگ و تاریخ کشور خود مراجعه کنند. پرده را از روی حقایق بر دارند. به عوض کلمه « مردم هزاره یا هزاره ها و پشتون ها یا قوم پشتون » ملیت هزاره و ملیت پشتون را بکار ببرند. وقتی هزاره ها و پشتون ها را به حیث دو ملیت در کنار سایر ملیت های ساکن در کشور مشترک مان افغانستان بشناسیم. ملیت ها در نتیجه رعایت حقوق و ارزش های مشترک ملی به زندگی صلح آمیز دست مییابند. اختلافات و بدبختی های که سال ها از آن رنج میبریم, جای خود را به برابری و برادری میدهد.