°برکه

برکه

جاده باریک و کم عرض بود, بسان چشم گاو گرسنه به در کاه دان, به جنگل پر پشت فرو رفته بود. نزدیک به جاده, برکه بد شکل و نا منظم در بریدگی زنخ جنگل لمیده بود. از خانه بیرون شدم, میخواستم لحظات را با خود باشم. در کنار برکه آمدم, بعد با جاده تنها شدم. از تی جاده کوتاه سفری به آسمان رفتم. دیو های معترض در آسمان به هر سو یله بودند. خانه آسمان بی نظم بود. به هر چه در آسمان برخوردم, گرفته و رنگ پریده بود. دیو ها بالای برکه آمدند. باد دست در آستین کرد. با ملایمت اشک های ریخته را از روی برکه میگرفت. قامت خمیده, شانه افتاده کهنسال درخت در آن نزدیکی به برکه نزدیک شد. شبه ناقص آن روی برکه پنجه کشید. پرنده تازه جفت شده, کهنه خانه را در یکی از پنجه های درخت به امانت گرفته بود, در آن از تخمهای خود بچه آورده بود. بچه ها با بی صبری چشم براه مادر بودند. یکی از بچه ها که نسبت به سه دگر قدر بزرگتر بود, از شاخ به شاخ میپرید. در اطراف خانه میگشت, سایر بچه ها از ایوان خانه برای او کف میزدند. مادر خسته با منقار و پنجه های گرفته فاصله دراز را پیموده بود, به درخت نزدیک شد. بچه بزرگتر به استقبال مادر دوید؛ مادر و بچه در چند قدمی درخت به هم خوردند, هر دو به چشم برکه افتادند؛ مهتاب یکه خورد, دست و پای خود را در برکه گم کرد. بچه تمساح که تازه از رنگ برآمده بود, شکم خالی خود را از دو طرف روی آب آورده بود, گاو زبان را به سر خود گرفته بود, فرار مهتاب از برکه او را از حادثه آگاه ساخت؛ با وسایل نجات براه افتاد. مادر و بچه را از برکه بیرون کشید, به گوشه خلوت برد. وقوع این ماجرا برکه را به هیجان آورده بود. برکه بی طرفی را رعایت کرد. تا عادی شدن اوضاع چشم خود را باز نکرد. وقتی اوضاع آرام شد. دوباره چشم خود را باز کرد. سه بچه هنوز در ایوان کف میزدند. مهتاب دختر کوچک خود را جا گذاشته بود.

انصاری

07.09.2012

نظریات