نگاهى اجمالى به دوره غزنويان

نگاهى اجمالى به دوره غزنويان

مقدمه

پايه و اساس دولت غزنويان را, امير سبکتگين در شهر نيشاپور در ولايت خراسان گذاشت. با تلاش و کوشش, قلمرو وسيعی را از خراسان تا رود سند وحدت سياسى بخشید؛ به اشاعه دين اسلام پرداخت؛ حکام محلى را مطيع ساخت, شهر غزنين را مرکز حکومت خود قرار داد, و مدت٢٠سال با عدل و داد حکومت کرد. بعد از وى پسرش سلطان محمود, با پيروى از شيوه و روش پدرش، مدت ٢٣ سلطنت کرد. محمود، سلطان با تدبير، عادل، صاحب شمشير، با انضباط و دورانديش بود. در دوره سلطنت خود قلمرو وسيع شامل : خوارزم، ماورالنهر، رى، اصفهان و هند را تحت اداره خود درآورد. وى مرد متدين, سخت گير و متعصب بود. جز اسلام هر نوع فلسفه و روش را مخالف بود. زبان درى فارسى و دين اسلام را در قلمرو خود بسط و توسعه داد. شکوه و عظمت دربار را دوست داشت. از علوم دينى و ادبى زمان خويش آگاه بود.

سلطان محمود، کشور يکپارچه, دارى دين و زبان واحد را با سياست وانضباط اداره ميکرد. مخالفين خود را نميکشت؛ آنها را درحبس نگهميداشت. فيودالهاى پراگنده را تحت يک اداره واحد در آورد. در دوره غزنویان زمينه رشد هنر در رشته هاى مختلف مساعد گرديد, و آثار هنرى بميان آمد. معمارى، صنعت، پيشه ورى, زراعت ومالدارى رشد کرد.

زمينداور اولين ولايتى بود که امير سبکتگين اداره آنرا به محمود داده بود. محمود جوان در اين ولايت, شجاعت، لياقت و کاردانى خود را ثابت کرد, و مورد توجه پدر قرار گرفت. زمينداور از نظر سلطان محمود, جاى پاک و پر برکتی بود, روى اين اصل, خواست فرزندانش نيز در اين سرزمين رشد نمايند و به کمال برسند. لشکريکه به قيادت سلطان محمود به جانب غور در حرکت بود، در ولايت زمينداور که, دره ای سرسبز و حاصلخيز بود, توقف کرد. امير زاده هاى جوان، امير مسعود و اميرمحمد, نيز در رکاب پدر بودند؛ از طرف بايتگين از معتمدين خاصه سلطان محمود, که زمينداور را اداره ميکرد استقبال گرديدند. لشکر به راه خود ادامه داد, امير زاده ها در زمينداور ماندند. ساليانى را از براى فراگيرى تعليمات متداول آن زمان، زير نظر بايتگين زمينداورى, درآن ولايت سپرى کردند.

سياست و نگرش سلطان طورى بود که, اشخاص خوب و شايسته را تشخيص و بتدريج بالا ميکشيد, به آنها اعتماد ميکرد و صلاحيت ميداد. زمانيکه ميخواست يکىی از مسولين را ارزيابى نمايد: کارها و فعاليتهاى او را در ساحه کارش مدنظر ميگرفت. صرف به نظر و اطلاعات واصله ازگماشته هاى مخفی خود اتکا نميکرد. وقت بوقت مسولين را از نزديک ملاقات ميکرد. طرز فکر و نگرش آنها را مطالعه ميکرد. چون خودش اکثرا در راس قوا در جنگها و لشکرکشيها اشتراک ميکرد. درسفرها, تعدادى از مسولين و صلاحيتدار ها را با خود میىبرد و عملا افکار, انديشه، شهامت، فداکارى و خدمتگزارى آنها را تجربه ميکرد, و بااين شيوه, شناخت دقيق از مسولين ميداشت. تجارب و اندوخته هاى کارى, در طى سفر در بين مسولين تبادله ميگرديد. افراد لايق، صادق وخدمتگذار مورد تشويق و تمجيد سلطان قرار ميگرفتند؛ باعث ايجاد رقابتهاى سالم بين مسوُلين در اجراى وظايف ميشد. کارها باصداقت و شايستگى بهتر انجام ميشد. حضور مداوم سلطان در سفرها و لشکرکشيها, زمينه را مساعد میساخت که درجريان سفر, محلات و واحد هاى ادارى را از نزديک مشاهده نمايد, و جهت بهبود امور, به مسولين هدايت لازم بدهد. سلطان محمود جهت تامين امنيت مرزهاى کشور, سران ا قوام و اشخاص با نفوذ را تقويه ميکرد. قدرت آنها را جهت جلوگيرى از حملات احتمالى دشمن به رسميت ميشناخت؛ با ايشان از درصلح و دوستى پيش ميآمد. درصورت لزوم بسيارى از اينگونه اقوام را, در مربوطات خود جاى ميداد؛ با انعقاد عهد و پيمان با خوانين وسران شان, آنها را در برا بر دشمن بزرگى ميداد. از موجوديت و امکانا ت شان به نفع تامين امنيت مرزهايش استفاده ميکرد.

سلطان محمود شخص با تدبير با اراده و عادل بود. فيودالهاى پراگنده را تابع مرکز ساخت. به اشاعه دين اسلام و ترويج زبان درى پرداخت . خليفه بغداد را بحيث سمبول و پيشواى جهان اسلام احترام ميکرد. از نظريات و فتواهايکه زير نظر او از دارالخلافه بغداد ميرسيد پيروى ميکرد؛ آنرا در قلمرو خود تطبيق ميکرد.

ادامه موضوع را با اين عناوين پى ميگيريم :

عناوینی درشت زیر در این بحث دنبال میگردد, و به سوالات مطرح شده نیز جواب میگوید:

فصل اول: نظریه حاکم و فتوای قایم دارالخلافه بغداد.

فصل دوم: انتقاد نا وارد از لشکرکشیهای سلاطین غزنه به هند.

فصل سوم: سیاست و دوراندیشی سلطان محمود و اثرات آن در زمامداری امیر مسعود.

فصل چهارم: امیر مسعود بعد از فوت پدر.

فصل پنجم: گوشه های از اقدامات عجولانه امیر مسعود.

فصل اول

نظریه حاکم و فتواى قايم دارالخلافه بغداد :

براى توضيح اين مطلب, به صدر اسلام بر ميگرديم. پيشروى قواى اسلام به خارج از شبه جزيره عربستان, و اشاعه دين اسلام در دوردستها، افق تازه ايرا در برابر مسلمانها باز کرد. تسلط مسلمانها به عراق، ايران، سوريه، قبرس، الجزاير، مراکش و مصر, باعث آشنايى و معرفت آنها به آثار بجا مانده, از تمدنهاى قديم ( يوناني، فنيقي، کلداني رومي، مصري و ساساني ) شد؛ جهان را در برابر مسلمانها باز تر کرد. خصوصا کتابخانه بزرگ شهر اسکندريه که, آثار فلسفى دانشمندان وفيلسوفان روم و يونان باستان را در خود داشت؛ توجه دانشمندان اسلامى را بخود جلب کرد. اين آثار را به زبان عربى ترجمه کردند, مورد تحقيق قرار دادند. قبل بر آن, دانشمندان اسلامى تمام اهم و توجه خود را, محدود به درک مفاهيم قران ميکردند. وقتى آثار بدست آمده از تمدنها و فرهنگهاى گذشته را مطالعه کردند، دريچه ای بزرگى مقابل شان باز شد؛ با علوم مختلف آشنايى پيدا کردند. آثار فلسفى سقراط و افلاطون آنها را بخود مشغول داشت. مسلمانها با جهان و زندگى از بعد فلسفى آشنا شدند. قران را در پرتو علم و دانش جديد به مطالعه گرفتند. عقل را سررشته تمام دانشها و بينشهاى انسانى يافتند. اساس تمدن اسلامى را پيريزى کردند. مکاتب مختلف فکرى در جهان اسلام بوجود آمد. دانشمندان پيرو اين مکاتب, باهم به بحث و جدلهاى علمى ميپرداختند. منشه و چگونگى خلقت جهان هستی، شناخت انسان، و معرفت خداوند را مطرح بحث قرار مى دادند. بعضى از اين مکاتب, به ساختار و نظام موجود اجتماعى علاقه ميگرفتند. تساوى حقوق افراد و عدالت اجتماعى را پيش ميکشيدند. نابرابريهاى اجتماعى را که دیگران مربوط به مشيت الهى ميدانستند، زير سوال ميبردند. ارزشها و احکام صريح دين را, با شکوه و جلال دربار خليفه و اطرافيان او ميسنجيدند. خواهان تطبيق و بسط تقواى اسلامى ميشدند. حاکميت و اداره را از طريق انتخابات مطرح ميکردند. برضد حاکميت اعراب تبليغ ميکردند. ضمنا, عليه خرافات, جهل، تقليد و تعصب مبارزه ميکردند.

خلفای اموی و عباسی ارزشهای اجتماعی دین اسلام را نادیده گرفتند. بصورت آشکار و صریح, از سنت پبامبر و یاران پسین او عدول کردند. جور و بيداد و تبعيض امويها و عباسيها باعث شد که, اقشار محروم براى اصلاح و تعويض وضع موجود جامعه, به اين مکاتب علاقه مند شوند. جنبشهاى سياسى و توده اى, عليه شان و شوکت دربار خلیفه و اشراف به پا خاست. روحانيون، فقها و گروه هاى متعصب و خشکه مذهبى که, جز علوم دين, با ساير علوم مخالف بودند؛ باز بودن مکاتب فکرى غير دينى و تماس توده ای مردم را با آنها, خلاف منافع خود ميديدند, آنرا مغایر با اصول دین و خلاف ارزشهای دین وانمود کردند. زيرا, آنها انسان را موجود مجبور و فاقد اراده و آزادى ميدانستند؛ قضا و قدر را حاکم به زندگی انسان میگفتند, و او را به اطاعت بدون چون و چرا ميخواندند .

در اثر پیروزی قوای اعراب, دین اسلام در سرزمین خراسان و نواحی آن انتشار یافت. مردم خراسان که اکثریت آنها پیرو دین زردشت بودند. طبق تعلیمات و ارشادات زردشت و اوستا, موحد و یکتا پرست بودند. دین اسلام را منحیث چراغی پزیرفتند, که سعادت دنیا و آخرت آنها را تضمین میکرد. دانشمندان خراسانی, در پرتو تمدن کهن و فرهنگ پربار این سرزمین, به تحقیق و کاوش در دین اسلام پرداختند, با خلق آثار جدید, در تعالی تمدن اسلامی نقش عمده و به سزای بازی کردند.

مردم این خطه, دین اسلام را جدا از تسلط اعراب میدانستند. بعد از اینکه به ارزشهای دین اسلام پی بردند, و به آن معتقد و گرویده شدند, در صدد آن شدند, که آزادی و حریت از دست رفته ای خود را, دوباره از تسلط اعراب, که تحت روپوش دین به آن ادامه میدادند, بدست آورند؛ علیه تسلط اعراب قیام کردند. مردم آزاده خراسان زمین, تحت قیادت و رهبری مبارزین مثل مازیار, افشین, ابومسلم خراسانی, بابک, استاد سیس بادغیسی, حریش سیستانی, آذرویه, محمد بن شداد, حکیم بادغیسی, برمکیها و پوشنگیها, حمزه سیستانی, صفاریان, حسن صباح و دیگران قیام کردند, و علم اسقلال و آزادیخواهی را در سرتاسر خراسان بلند کردند. اعراب در برابر قیام مردم خراسان شکست خوردند. حکومتهای ملی طاهریان و صفاریان به تسلط مستقیم اعراب در سرزمین خراسان خاتمه دادند.

در اوايل قرن نهم هوا و فضاى دربار خليفه بغداد تغيير کرد. المتوکل خليفه عباسى به طرفدارى از متعصبين برخاست. مناظره بحث و جدل علمى, مذهبى را در دربار و خارج دربار ممنوع کرد. در فتواى دينى, آنرا خطر بزرگى در جهت تضعيف دين معرفى کرد.

شهر بغداد, مرکز تمدن اسلامى بود. دانشمندان از اطراف و اکناف در آن جمع آمده بودند. آثار ارزشمند علمى و فلسفى را بوجود آورده بودند، به انحطاط و زوال کشيده شد. علما و دانشمندان مورد پيگرد و تعقيب قرار گرفتند. مکاتب, ا فکار و انديشه های دگر اندیش, ضد اسلام معرفى گرديد. پيروان آنها بنام زندقه محکوم به مرگ شدند. علم و دانش از رونق و اعتبار افتاد. جاى علما و دانشمندان را, فقها روحانيون و آخند هاى متعصب گرفتند, که از حمایت دربار بهره من بودند. خود را مالک و حامى دين ساختند. از احکام و ارزشهاى دين به ميل و سليقه خود تعبير و تفسير کردند. بازار تقليد گرم و پر رونق شد، فلسفه و ساير علوم را کفر و ضد دين و احکام شريعت اعلان کردند. علم کلام را حرام، متکلم را به مجازات شديد محکوم کردند. مردم را به اطاعت کورکورانه سوق دادند. فقه ها, حاکم بر عقايد مردم شدند. علاوه به رسيدگى به امور فقهى و قضايى که, از صلاحيت مطلق شان بود؛ بر ضد علوم نقلى نیز به تبليغ پرداختند. دين را ا ز علم جدا کردند. فاصله ايجاد شده را, با اوهام و خرافات آلوده به شرک و الحاد پر کردند. علم را ضد دين اعلان کردند. دين خشک و متحجر در دست شان باقىماند. حاکميت بلامنازع خود را از طريق دين در جامعه حاکم ساختند. به اين ترتيب جلو هرگونه حرکت، تغيير و تحول اجتماعى را گرفتند، گريز از دنيا را تبليغ کردند. براى اينکه توجه مردم را بیشتر به آخرت معطوف نمايند و دنيا را براى خود و حکام و سلاطین و خواص آنها اختصاص داده باشند. خداوند را ظالم و قهار معرفى کردند و از آخرت هيولا ساختند. با خوف و ترس دست و پاى مردم را بستند، خرافات را ترويج کردند. چشم و گوش توده هاى کوبيده شده را, در زير فشار روز افزون حکومتهاى خود کامه با جهل و خرافات بستند. دنيا را در نظر توده ها بى ارزش جلوه دادند. انسان را در برابر سختیها و ناملایمات دنیا, که از ازل در سرنوشت او رقم خورده, به برده بارى و صبر خواندند. صبر را وسیله ای مطمینی ساختند, برای عبور انسان از پل صراط, پلی که آنرا از موى باريکتر، از تيغ تيز تر و از شب تاريکتر ساختند. بهشت کوچک را در بین دوزخ یزرگ قرار دادند. ارزشهاى اجتماعى دين را کمرنگ ساختند. از نقش مثبت انسان در تغيير و تحول اجتماعى منکر شدند. همه را به مشيت الهى گره زدند.

تحصيلات عالى را به فراگیری زبان عربى، علوم شرعى، ادبى و مقدارى حساب، نجوم و طب و احکام حلال و حرام محدود ساختند. هدف شان انقياد بدون قيد و شرط از شريعت بود, که بسیاری احکام آن مغایر ارزشهای دین و سنت پیامبر است. مردم را به اطاعت کور از دولت و رعايت ادب در برابر بزرگان و صاحبان زر و زور خواندند. تسليم به رضا در برابر قضا و قدر تبليغ شد.

علما و دانشمندان, این شیوه و روش را مغایر ارزشهای دین میدانستند. در صف مخالف خلیفه, درباریان و فقها و آخوند ها, که از سفره دین ارتزاق میکردند, قرار گرفتند. مخالفین مورد پيگر و تعقيب قرار گرفتند. آنها را ذندقه گفتند. افکار, اندیشه و جهان بینی آنها را ضد دین اعلام کردند. آنها به خراسان, ماورالنهر و ايران که از بغداد دور بود پناه بردند. تعداد قابل ملاحظه ای خوارج نیز در این جمله به خراسان آمدند.

شهر هاى بلخ، هرات، نيشاپور، مرو، سمرقند و بخارا.......... در مدرسه ها, مساجد و خانقاه هاى خود از ايشان استقبال کرد. مبارزینی که ذکر شان رفت, آزادی سیاسی را به مردم ارمغان دادند. دانشمندان و علما, ازادی دینی و فرهنگی را حق مسلمانها, و حصول آن را وظیفه و مسولیت خود میدانستند.

خراسان و ماورالنهر از قرن هشتم هجرى به بعد, بصورت مستقل و نيمه مستقل, توسط نيروهاى ملى اداره ميشد. در دربار صفاريان نفوذ خليفه و متعصبين کم بود. در زمان سامانيان تمدن و فرهنگ اسلامى به اوج خود رسيده بود. شهر بخارا, علاقه مندان علم و دانشرا از اطراف و اکناف در خود جمع کرده بود. وزراى دانشمند در دربار سلاطین سامانی, آنها را مورد تشویق و حمایت قرار ميدادند. طلاب از محضر اساتيد کسب فيض ميکردند. شهر بخارا, پايتخت شاهان سامانى با داشتن کتابفروشى و کتابخانه سلطنتى، مرکز علمى آنروز بود. در همين جا بود که, ابن سينا با آثار ارسطو و فارابى آشنا شد. دربار بخارا مرکز مناظره علمى، عارى از تعصب و هرگونه تنگ نظرى بود. بالندگى فرهنگ و تمدن اسلامى را در آن جا, ميتوان با دربار خلفاى عباسّى تا قرن سوم و دوره الواثق عباسى مقايسه کرد.

دربار غزنويها که, قلمرو وسيعی را اداره ميکرد، از شکوه و جلال زياد برخوردار بود. در اثر تعصب و تنگنظرى سلطان, و پيروى از فيصله هاى فقهى دارالخلافه بغداد، هوا و فضاى مناسب نداشت. مراکز علمى در شهر هاى دور از دربار سلطان محمود تشکيل شد. قرامطه يا قرمطيها پيروان يکى از اين مکاتب فکرى و فلسفى بودند : آنها با آثار و معارف مصرى، يونانى، کلدانى و آشورى آشنا بودند. این آثار را به زبان عربى ترجمه کردند. داراى سازمان و تشکيلات منظم و مخفى ضد خليفه بغداد بودند. زيادتر با دهاقين و زارعينيکه دسترنج آنها, شکوه و جلال دربار را تامين مى کرد و زندگى شان تيره و تار بود، در تماس بودند. مردان برجسته علمى، ادبى و سياسى را بخود جلب ميکردند و برضد تعصب و استبداد خلفا و سلاطین مبارزه ميکردند.

ناصر خسرو بلخى دانشمند و شاعر چيره دست, به اين مکتب فکرى پيوسته بود. آثار بجا مانده از او که حاوى مطالب و موضوعات فلسفى و علمى و اجتماعى است، بيانگر وسعت نظر و ژرفاى انديشه ای او ميباشد. اين مکتب, مبلغ فلسفه, خواهان تساوى حقوق افراد و ضد استبداد دربار بغداد بود. اين جنبش درآسياى وسطى بنام قرامطه و در خراسان بنام اسماعليه يادميگرديد. قرمطيها را از اين لحاظ باطنيه ميگفتند, که براى قران باطن هم قايل بودند, که قابل تاويل ميباشد. رهبران اين مکتب در دربار شاهان سامانى مقام بلند داشتند. امير نصر سامانى خود پيرو اين طريقه بود. خلفاى فاطميه در مصر با داشتن کتابخانه مشهور اسکندريه، در انکشاف تمدن و فرهنگ اسلامى پيش قدم بودند.

چرا سلطان محمود علیه علما و دانشمندان دگر اندیش قرار گرفت, در نیست و نابود کردن آنها با خلیفه ای بغداد همنوا شد؟

سلطان محمود برای حفظ و بسط قدرت خود, فتواى خليفه بغداد را وسیله و دستآویز قرار داد, پيروان اين فرقه و ساير دگرانديشان را در خراسان، ايران و هند برانداخت. سلطان و متعصبين مذهبى که منافع شان از يک مجرا آب ميخورد, موجوديت و فعاليت گروه های دگر اندیش را ضد حاکميت مطلقه و منافع خود ميديدند، بر ضد آنها اقدام کردند. سلطان محمود, خود پيرو مذهب شافعى بود. مذهب شافعى, از جمله مذاهبی چهارگانه ای اهل سنت است که با متکلمين در ضديت بود. امير مسعود امرای محلى را در رى، جبال و اصفهان عقب زد. اين مناطق را ضميمه قلمرو پدرش کرد. گروهی از متعصبين در جمع مردم به حضور مسعود رسيدند, اظهار خرسندى کردند, اظهار داشتند: ساليانى دراز در اين ولايت ديلميان حکومت ميکردند. در دربار ايشان, قرامطه و دگرانديشان را جايگاه مطمينى بود. به احکام دين و شرع ارج گذاشته نميشد. پيروزى قواى سلطان محمود را موهبت الهى دانستند. انقياد و اطاعت خود را ابراز کردند؛ از امير مسعود تقاضا کردند که در اين زمينه اقدام نمايد.

مسعود جهت رسيدگى به اين امر, شحنه توظيف کرد. سلطان روش سختگيرانه ای را همراه با تعصب در پیش گرفت، تعداد زیادي از متفکرين, دانشمندان و دگرانديشان را نابود ساخت. سازمان شبه به تفتيش عقايد قرون وسطى مسيحيت را تشکیل داد. کسانيکه به شهر رى و اصفهان ميآمدند. عقيده آنها مورد تفتيش قرار ميگرفت.

علم و دانش محدود به فراگرفتن علوم دين شد؛ آنهم بعد از عبور از فلتر تعصب و تنگ نظرى متعصبين مجاز بود. در جهان اسلام انحطاط فکرى آمد، علما و دانشمندان بدون برخوردارى از حمايتهاى, مادى و معنوى دربار, در نقاط دور افتاده ماندند. اين عدم توجه و در بند کشيدن آزاديهاى فکرى، باعث شد که مدارس و خانقاه ها از رونق بيافتند. مسعود بعد از اينکه بقدرت رسيد؛ فرمان مشروعيت اين روش را از خليفه بغداد گرفت, و به آن ادامه داد. از همين لحاظ, دوره غزنويان باوجود قلمرو وسيع و دربار باشکوه و باجلال، مرکز علمى نبود. علما و فضلا در آن گرد نيامدند. حکيم عمرخيام و ابن سينا از آمدن به دربار غزنه خوددارى کردند. علامه البيرونى با داشتن علم و دانش منحصر به فرد, خاموش ماند.

جواب سوال فوق را, تشابه و نزدیکی خصوصیات دربار خلیفه ای عباسی و سلطان محمود توضیح میکند. هر دو دربار برای استقرار حاکمیت و قدرت خود, نظام اجتماعی یکسان و مشابه را مستقر ساختند, دوام و استقرار آنرا حمایت میکردند. هر دو قدرت با دشمن واحد و مشترک طرف بودند. خلیفه و سلطان, هر یک به نوبه ای خود, در قلمرو تحت اداره خویش, به نابودی قتل و غارت دشمن مشترک, یعنی دانشمندان و دگر اندیشان پرداختند.

سلطان محمود دسته تبرى بود که, توسط خليفه بغداد هدايت ميشد. سلطان طبق هدايت خليفه, تمدن و فرهنگ درخشان اسلامى را مورد ضربات قرار داد. بعد از سلطان محمود حاکميت فقه ها، روحانيون و متعصبين تنگ نظر ادامه يافت. و سنگينى آن جامعه اسلامى را از تفکر و تحرک باز داشت. اين وضع تا حمله چنگيز ادامه یافت. چنگزيان همه را بخاک و خون کشيد. شهر ها به ويرانه تبديل شد، مردميکه از تيغ اين جانيان جان سالم بدر برده بودند، در کوه ها و دشتها آواره شدند. قتل عام، غارت و وحشت, ارعاب و ترس جا مانده از مغولها, شيرازه ای زندگى را در هم پيچيد. دنيا زدگى به شکل و ابعاد وسيعتر مردم را از زندگى دورکرد . صوفيگرى، قلندرى ، درويشى و گوشه نشينى به پيمانه وسيع در اجتماع مروج گرديد .

فصل دوم

انتقاد ناوارد از لشکرکشيهاى سلاطين غزنه به هندوستان :

سلطان محمود اداره قلمرو وسیعی را که خراسان قسمت بزرگ آنرا تشکیل میداد, از پدر به ارث گرفت. سلطان محمود و گذشته هایش برخاسته از سرزمین ترکستان بودند. خواص و اوصاف مردمان چادر نشین, بیابانگرد و بدوی صحرا های وسیع اطراف ترکستان را آشنا بودند. اقوام مذکور در گذشته شهر های مرزی خراسان را مورد حمله قرار میدادند, بعد از قتل و غارت برمیگشتند. سلطان در برابر آنها از روش و سیاست پدرش پیروی میکرد:

برای جلوگیری از نفوذ اقوام مذکور در شهر های معمور و آباد خراسان, با حکومت های محلی که سد لرزان و ضعیفی در مقابل آنها بود, از در دوستی درآمد؛ قدرت آنها را مثل ایلک خان و قدر خان به رسمیت شناخت و تقویه کرد.

انگیزه هجوم سلطان محمود را به سرزمین پهناور هند, میتوان با نکات زیر مشخص ساخت:

· سلطان محمود سلطان مقتدر بود, از امکانات و توانایی های بلند اقتصادی و نظامی برخوردار بود.

· قدرت طلبی, شجاعت, تدبیر و کاردانی او توام با عوامل فوق, او را در لشکرکشیهایش موفق ساخت.

· ثروت سرشار و افسانوی نهفته در سرزمین هند, توجه کشور گشایان را به خود جلب میکرد.

· وسعت نیم قاره هند, اختلافات داخلی, اعتقاد مردم به دینی که پایه های آن روی اوهام و خرافات استوار بود. حاکمیت نظام طبقاتی, فقر و جهالت و ده ها عامل دیگر, سبب شد که حکومتهای هند, به سادگی در مقابل حملات بیگانه ها تسلیم شوند.

· خلیفه عباسی بغداد در فتوای خود, سرزمین هند را به سلطان محمود بخشیده بود.

· علاقه سلطان به توسعه و ترویج دایره اسلام, سلطان اهم توجه خود را به اشغال سرزمین هند معطوف نمود, به مراتب به هند لشکر کشید, ثروت هنگفتی را با خود آورد. قسمتهای از سرزمین هند را تابع حکومت غزنه ساخت.

عده اى تاريخ غزنويانرا با تعصب ورق ميزنند. اقبال نيافتن شهنامه را طوريکه خود ميخواهند مطرح میکنند؛ نه آنکه فردوسى ميخواست، این موضوع را بهانه ميسازند, و با جواهر لعل نهرو, شخصيت فقيد و مبارز نستوه راه آزادى هند هم آواز ميشوند, در مورد اينگونه قضاوت ميکنند:

الف_ سلطان محمود را فاتح چپاولگر و سردار نظامى شمشير بدست معرفى ميکنند.

در تاريخ شمشير بدستتان و چپاولگران زيادى را سراغ داريم که از توحش و گمنامى بلند شده بودند، با قصاوت و بى رحمى به جان مردم افتادند، شهر ها را به ويرانه تبديل کردند. آوازه و شهرت شان مربوط به شيوه و روشى ا ست که, در قتل و کشتار مردم پيش ميگرفتند. خرابى و ويرانى از خود بجا گذاشتند.

سبکتگين، نظر به لياقت و شايستگى که داشت به امارت رسيده بود؛ قلمرو وسيعی را اداره ميکرد. جهت اشاعه دين اسلام به هند لشکر کشيد. پسرش سلطان محمود که, راه و روش پدر را تعقيب ميکرد و با عدل و داد حکومت کرد, هفده بار به هند لشکر کشيد, شمال هند را با نور اسلام تا دهلى منور سّاخت .

محمود، سلطان مقتدر، بااراده، باانضباط و عادل بود؛ گمنام نبود, و از گمنامى برنخاسته بود. اداره قلمرو بزرگ و وسيعى را که خود به وسعت آن افزود، از پدر گرفته بود. در قلمرو تحت اداره او اقوام و مليتهاى مختلف گرد آمده بودند. وى منحيث فرد مسلمان, رسالت و وظيفه ای دينى خود ميدانست, که براى نجات توده ها از خرافات و اوهام پرستى قيام نمايد. جواهر لعل نهرو در نهایت درماندگی, پرده را پس ميزند, چنين ميگويد : تمدن و فرهنگ اسلامى دارويى مقوى بود, که در بدن فرتوت و از کار افتاده ای جامه ای بخواب رفته ای هند رسيد و هند را به تکان آورد .

ب_ اسلام توسط اعراب به هند راه يافته بود؛ با مخالفت و مقاومت کم از بلوچستان تا سند منتشر شده بود. اعراب با حکمرانان هند در آمد و شد بودند. روابط تجارى موجود بود, داد و ستد صورت ميگرفت. مبلغين دين اسلام در شهر هاى مختلف هند ميآمدند, و از طرف رهبران مذهبى و مردم استقبال ميشدند.

آيا جامعه ای را سراغ داريم, که مانند جامعه آنوقت هند, توسط رهبران و پيشوايان مذهبى به جهالت و گمراهى کشيده شده بود, و تا خرخره در خرافات و بدبختى غرق بود, جهالت و گمراهى مردم, زندگى بيدغدغه ای روحانيون و رهبران مذهبى را تامين ميکرد, دين جديد و آيين جديد را که با منافع اين قشر مفتخوار در تضاد بود، به ميل ورغبت در فضاى دوستانه و مسالمت آميز بپزيرد و مقاومت صورت نگيرد؟. در واقع ميخواهند اين مسله ای بى اساس را رويکشى بسازند, براى کمرنگ جلوه دادن لشکرکشيهاى سلاطين غزنوى. طبق اين نظر، آنها بيمورد به هند لشکر کشيدند, کارخودش بصورت مسالمت آميز پيش ميرفت. انتظار دارند که مبلغين اسلامى نيز مانند مبلغين مسيحى رفتار میکردند. در صدر اسلام, مسلمانها ايران را فتح کردند؛ قدرت ساسانيها را بر انداختند؛ از طريق بلوچستان به هند نفوذ کردند, و تا سند پيش رفتند. ضعف حکومتهاى محلى زمينه ای پيشروى را مساعد ساخته بود، اما مسلمانها پيشروى را در جا هاى ديگر ضرورى تردانستند نه در هند. در سال ٧١٠ ميلادى قواى اسلام به قيادت محمد بن قاسم مسير از پيش رفته مسلمانها را پيش گرفت, وارد هند شد, تا سند پيش رفت. وقفه طولانى پيش آمد, ٣٠٠ سال بطول انجاميد, تا سلاطين غزنوى به اين مهم مبادرت ورزيدند. اسلام کمرنگ شده را درخشان و مستقر ساختند, شمال هند را فتح و تا دهلى کشيدند. به اين ترتيب, اثر آن داروى مقوى که مليونها انسان را, از جهالت و گمراهى کشيد, به سعادت و بهروزى رساند, ناشی از استقرار مجدد اسلام بود. نقش حکومتهای اسلامى که, بتوسعه و تعميق تمدن اسلامى در سرزمين پهناور هند پرداختند. عمدا ناديده گرفته مى شود .

ج _ مخالفت سلطان محمود با خليفه بغداد را به مسايل دينى ارتباط ميدهند, آنرا پايه و اساس اين فکر و نظر ميسازند: که سلطان محمود خود مخالف مسلمانها بود.

سلطان محمود خليفه بغداد را منحيث سمبول و پيشواى مذهبى جامعه ای اسلامى ميشناخت و احترام ميکرد. سلطان محمود, شخص بااراده، توانا و با تدبير بود. قلمرو تحت اداره خود را شخصا اداره ميکرد. به خليفه و هيچکس ديگر حق مداخله در امور داخلى کشورش را نمى داد. خلفاى بغداد، مانند پاپهاى جهان مسيحيت، مداخله در امور کشور هاى اسلامى, ايجاد تفرقه و کشيدگى و جنگ بين سلاطين و حکمرانان را, از اسلاف خود به ارث برده بودند. منافع و استقرار حاکميت مرتجعانه خود را وابسته به اين روش ميدانستند. اختلاف بين سلطان و خليفه، از ناحيه اصول و ارزشهاى دين نبود، بلکه ناشى از مداخلات مغرضانه خليفه بود که به شدت پس زده ميشد.

د _ در مورد سمرقند ادعا ميکنند که محمود, خليفه را تهديد به مرگ نموده و سمرقند را بزور متصرف شده است.

برچسپ ناجوريست که حقيقت را نميتواند بپوشاند.

سلسله سلاطين سامانى رو به اضمحلال بود. بغرا خان از سلسله ايلکخانيان, حکمران کاشغر, به ماورالنهر لشکرکشيد. سيمجور سپهسالار سامانى با فايق متحد و همدست شد, به پادشاه سامانى خيانت کرد. در سال٩٩٠ بخارا پايتخت اين سامان سقوط کرد. سبکتگين به حمايت از شاه سامانى بر خاست. در جنگهايکه در ٩٩٣ هجرى در هرات و توس انجام شد، سيمجور از بين میرود. منصور دوم بن نوح سامانى به تخت بخارا مينشيند. سمرقند بدست فايق شريک سيمجور باقى ميماند. بعدا سلطان محمود, فايق را در جنگ مرو شکست داد و سمرقند را گرفت. اين مسله به خليفه بغداد چه ربطى دارد، که سلطان خليفه را تهديد به مرگ کرده باشد.

ذ _ غلام بودن سبکتگين را عيب بزرگى جلوه ميدهند. آمدن تمدن اسلام توسط اقوام نيمه متمدن و بيابانگرد آسياى مرکزى به هند, که خود تازگى اسلام را پزيرفته بودند، مانع در راه پيشرفت اسلام در آن قاره عنوان ميگردد. خشونت و کشت و کشتار توسط سلطان محمود باعث ايجاد وحشت در جامعه هند ميشود و از نفوذ و پيشرفت اسلام در جامعه هند جلو ميگيرد.

جامعه آن زمان و ساختار اجتماعى و فرهنگى آن طورى بود، اشخاصيکه در خدمت سلاطين و امرا درميآمدند, و طبق ميل و خواسته آنها در جهت تامين منافع شان ميرزميدند؛ قشر خاصى را تشکيل ميدادند, بنام غلامان ياد ميشدند. در بين غلامان، اشخاصی باشهامت، لايق کاردان و باتدبير, به مقامهاى بلند اجتماعى مى رسيدند. سبکتگين در زمان حکمروايى سامانيها, از چنين موقف برخوردار بود, و به امارت رسيده بود. سلاطين غزنوى از ارزشهاى دين آگاهی داشتتند، در جهت تامين عدل و عدالت در قلمرو وسيع تحت اداره خود کوشا بودند. در روشنايى احکام دین جهت اشاعه ای دین جهاد میکردند. این مطلب بيانگر آنست که آنها خود به ارزشهاى دين پى برده بودند, و از آن بهره داشتند, با همت عالى جهت برانداختن جهل ، خرافات، شرک و بت پرستى قيام نمودند، دين اسلام را منحيث يک ارمغان با ارزش, به مردم هند پيشکش کردند. هرگاه بتاريخ دقيق شويم, تمدنهايکه درادوار مختلف در زندگى بشر درخشيده است, و زندگى انسان را محتوا و غنا بخشًیده است, همه از بستر توحش برخاسته اند؛ منشه بيابانى و بيابانگردى دارند. عوامل خا رجى در سقوط و اضمحلال تمدنها, حملات اقوام وحشى و بيابانى است، که زمينه شگوفايى تمدن جديد را مساعد ميسازند. با اين پيشآمد و جريان، هر تمدن در بستر زمان و مکان مربوط به خود, اثر گذاشته است و مدتى درخشيده است. اقوامى بانى آن بوده و اقوامى حامل آن.

قبلا تذکر داده شد که پديده ای کهنه بسادگى جاى خود را به پديده ای نو نميدهد. مقاومت باعث بروز خشونت و جنگ میشود, تا پيروزى. استفاده از معابد هندی به حیث سنگر, عواملي بود که دامنه جنگ را وسعت میبخشيد و زمان میبرد. زیرا معابد در هند به قسم قلعه هاى نظامى ساخته شده بود, داراى استحکامات و ترتيبات لازم جهت دفاع در برابر حملات خارجى بود. تجمع تعداد کثيری مردم در چنين مکانها، بازگشايى قلعه ها و شکستاندن مقاومتها, بخودى خود رقم تلفات را بالا ميبرد. تجمع هزار ها نفر در معبد سومنات به منظور حادث شدن معجزه, براى نجات آنها توسط بتهاى ساخته دست خودشان باعث اين تلفات شده است .

ر _ اسلام توسط غير عرب با خشونت و زور وارد هند شد.

فاتحين عرب که به اشاعه و پخش دين اسلام ميپرداختند، نيز چنين میکردند. در برابر باطل مدارا را جايز نميدانستند. براى معلومات بيشتر پيشنهاد ميگردد که تاريخ اسلام را مرور نمايند. تاريخ اسلام در ارتباط به گسترش دين اسلام, چگونگی غزوات وجنگهاى متعدد را تشريح ميکند.

ز _ سلاطين غزنه وسعت نظر خلفاى عباسى را نداشتند، با خشونت پيش آمدند؛ سبب ويرانى و تباهى شدند.

( خلفاى اسلامى وسعت نظر داشتند ، اشخاص و افراد آگاه و بافهم و دانش را در دربار خود ميپزيرفتند، مناظره علمى صورت ميگرفت و عقايد و نظريات مختلف مطرح ميشد. )

اين انتظار و چشمداشت را از اقدامات و فعاليتهاى نبايد داشت, که در جهت برانداختن جهل و خرافات صورت ميگرفت، براى شکستاندن مقاومت در مبارزه حق عليه باطل، ميدان کارزار گرم ميگردد. فضاى سرد و خنک و وسايل آسايش دربار خليفه را با گرماى ميدان جنگ نبايد يکى گرفت. البته موضوع تعصب و تنگ نظرى سلاطين غزنوى, در جايش و جدا از اين مطالب باید بررسى گردد.

ژ _ تمدن اسلامى اوجش را رفته بود که به هند آمد.

دير آمدن تمدن اسلامى به هند، دليل بر بى محتوا بودن آن نميشود. داروى مقوى بود که مريض را توانايى بخشيد, و حيات تازه را به او به ارمغان آورد. اين ارمغان را سلاطين غزنوى به ملت بزرگ هند پيشکش کردند.

س _ سلطان محمود از قواى هندى بر ضد مسلمانها استفاده ميکرد.

قسمتهاى از سرزمين هند را که سلطان محمود فتح کرده بود؛ جز قلمرو او محسوب ميشد. استفاده از امکانات مادى و معنوى قلمروش در محدوده صلاحيت سلطان بود. استفاده از قواى نظاميی که در سرزمين هند تشکيل گرديده بود، نيز جز از صلاحيتهاى سلطان بود.

از دید نویسنده:

بصورت مختصر میتوان گفت:

· سلطان محمود بعد از هجوم به سرزمین هند, به غزنی برگشت. در دشت وسیع نزدیک به شهر غزنی, نمایشگاه بزرگی را دایر کرد. در این نمایشگاه, آنچه را که از هند به عنوان پیروزی ( غارت و چپاول ), با خود آورده بود, به نمایش گذاشت. نمایشگاه هفته ها برای بازدید شهریان غزنی, صد ها هیت مهمان و نماینده های خارجی باز بود.

· هزار ها مرد و زن هندی به عنوان اسیر به غزنی انتقال داده شده بود؛ آنها به عنوان برده و کنیز, به خدمت لشکریان و عمال دولت و ثروتمندان قرار گرفتند.

· حملات سلطان محمود در هند, به منظور از بین بردن نظام طبقاتی, که عامل عمده بدبختی توده های هندی بود صورت نگرفت. نظام طبقاتی در شهر هایکه مورد حمله قرار گرفته بود, به حال خود باقیماند. چون این حملات به وقفه ها صورت گرفت, طبقات بالایی جامعه هند, با پزیرفتن باج و جزیه, فرصت آنرا یافتند که به تحکیم مجدد نظام طبقاتی بپردازند. توده های هندی غارت شده, دوباره به نحوی زیر تاثیر نظام طبقاتی درآمدند. خصوصا مردمی که مسلمان شده بودند؛ محتاج هندو های شدند که موقف طبقاتی خود را حفظ کرده بودند.

· سلطان محمود در حمله به هند, دایره اسلام را توسعه داد. اما مطابق به سنت پیامبر و ارزشهای دین اسلام به ساختار جامعه ای اسلامی توجه نکرد. لازم بود, ثروت هنگفتی که نمایش آن دشت وسعیی را در بر گرفته بود, و مایه حیرت و تعجب بینندگان میشد, حد اقل نصف آن را دوباره به هندیهای میداد که مسلمان شده بودند. زیرا آنها هر چه داشتند از دست داده بودند, برای تقویه آنها و تشویق دیگران برای پزیرفتن دین اسلام, بیشتر یا معادل آنرا دوباره بدست میآوردند. فقر و سیه روزی آنها را وادار نمیساخت, که دوباره به اربابان نظام طبقاتی مراجعه کنند. جامعه دینی نو بنیاد متکی به ارزشهای اسلامی, طبق سنت پیامبر مسلمانها را تقویه, و باعث تشویق مردم برای گرویدن به دین اسلام میشد. هندیهای که اسیر به غزنی برده شده بودند, بعد از پزیرفتن دین اسلام, دوباره به هند بازگشتانده نشدند؛ آنها خلاف ارزشها و احکام دین غلام و برده باقی ماندند, اینکار جامعه نو پای اسلامی را در هند تقویه میکرد, از جانب دیگر, مزایای دین را به مردم هند برجسته میساخت.

· به منظور آشنایی و رهنمایی جامعه ای تازه مسلمان شده هند, به ارزشهای دین اسلام, اشخاصی توظیف شدند که مورد حمایت خلیفه بغداد و سلطان محمود بودند. شیوه ها و روشی را که در خراسان سلطان پیش گرفته بودند. خشکتر و خرافیتر از آنرا در هند پیشبردند. سو استفاده عمال سلطان که در هند توظیف بودند. از جمله اریارق, ثروت فراوان جمع کرده بود, اطاعت از سلطان را امر زیادی میدانست و از آمدن به دربار خود داری کرد.

· توظیف اشخاص مغرض در هند توسط امیر مسعود مثل قاضی شیرازی و گروه مربوط به وی.

· پیاده کردن دین اسلام با جبر و اکراه در هند, سبب شد که برای حفظ آن نیز از شمشیر و تعصب کار گرفته شود. مردم بعد از غارت شدن مسلمان شدند, و یا برای جلوگیری از غارت و قصاوت و بیرحمی مسلمان شدند. در این زمینه به ارزشهای انسانی دین کمتر بها داده شد. تاریخ هند نشان میدهد: سلاطین مسلمان در هند, از خشونت و قصاوت و بیرحمی زیاد کار گرفتند. هندو ها نیز در این زمینه از هیچ جنایتی کوتاهی نکردند.

فصل سوم

سياست و دور انديشى سلطان محمود, اثرات آن در زمامدارى سلطان مسعود:

فتوا هاى دارالخلافه بغداد را که جنبه دینی و شرعی داشت کنار بگذاريم. سلطان محمود در اداره کشور خود مستقل و مختار بود، دسايس و توطه هاى دربار بغداد را کشف وخنثى ميکرد و ارتباط دربار خليفه با دربار غزنه در ميزان معمول ادامه داشت. وزير و منشى معروف سلطان محمود، ابوعلى حسن که به حسنک وزير شهرت داشت، در راس کاروان حجاج به حج بيت اله رفته بود، در بازگشت مسير سوريه را در پيش گرفت و در آنجا با نماينده دولت فاطميه ديدار کرد و تحفه ها بستاند. و ازرفتن به بغداد و ملاقات با خليفه سر باز زد، در بازگشت راه طو لانى را در پيش گرفت، سختيها بسيار ديد و تعداد بسيار تلف شدند. به تعقيب آن کاروان تحايف خليفه به غزنه رسيد، جريان ملاقات وزير را با نماينده دولت فاطميه توضيح و وزير را قرمطى معرفى کرده بود، سلطان به خليفه هوشدار داد و تحايف او را به بغداد مسترد کرد. سلطان محمود فوت شد، وزير طبق وصيت سلطان، امير محمد را به غزنه خواست و به جاى پدر نشاند . اما بعد از يکسال و نيم اين مقام به مسعود رسيد و به هدايت خليفه بغداد، حسنک وزير بدار کشيده شد و سرش را به دالخلافه ارسال کردند.

الف: آينده از ديد حسنک وزير:

چرا وزير جانب امير مسعود را نگرفت؟

حسّنک وزير، ابو على حسن بن محمد ميکايى از خانواده هاى سرشناس نيشاپور بود که بجاى احمد بن حسن ميمندى به وزارت رسيده بود و به حسنک شهرت داشت. آيا، وزير از امير مسعود شناخت نداشت و يا از بيکفايتى و سادگى امير محمد بى اطلاع بود؟

آيا اين گفته را : (اميرت را بگوى که من آنچه کنم بفرمان خداوند خود ميکنم، اگر وقتى تخت ملک بتو رسيد، حسنک را بردار بايد کرد) . از مرد فاضل و دانشمند که سالها با سلطان گذرانده و خدمت بصداقت نموده است اعتبار داد و قبول کرد.

طبق فيصله سلطان محمود، امير محمد در خفا به عوض امير مسعود وليعهد تعيين شد، تمام درباريان، حشم و اعيان و واليان از جريان مطلع بودند. وزير بعد از مرگ سلطان ناگزير بود طبق اين وصيت کار ميکرد. چون وزير مورد احترام و اعتماد سلطان قرار داشت. تامين هر نوع ارتباط ا و دور از نظر سلطان با مسعود، سو استفاده از اعتماد و خيانت تلقى ميشد. و امکان افشاى آن توسط خليفه بيشتر ميرفت. خصوصا بعد از برگشتن از حج و برآشفته شدن خليفه و متهم نمودن او به قرمطى و دفاع سلطان از وزير و قطع مراسلات ميان دو دربار. در آينده خطرى بيشتر را متوجه وزير ميسّاخت. علم، دانش، مقام و موقف او چنين اقتضا نميکرد، و نيز آينده روشن نبود؛ وقايع و حوادث زيادى را آبستن بود. وزير ناگزير راه دوم را انتخاب کرد که هم رضايت سلطان حاصل ميشد و هم از هر نوع اتهام مبرا ميشد. سلطان را عليه مسعود تحريک ميکرد.

وزير به اين نظر بود که امير زاده ها هيچکدام به تنهايى از اداره قلمروى وسّيع بدر آمده نميتواند، بهتر ميديد ، دو حکومت يکى درغزنه و ديگرى در بلخ تشکيل گردد و او نيز در ميانه جان سالم بدر ببرد. در اين پلان راى و موافقه عده از درباريان را با خود داشت. هرگاه خوف از آينده و نفوذ خليفه در پوست مسعود نميبود، از شخصيت عالم و دانشمند چون حسنک وزير، بعيد بود که حاصل سالها زحمتکشى خود را در جهت پايدارى و استقرار حکومت که با صداقت و راستى صرف کرده بود هدر کند. ميتوانست با مسعود همدست شود ، موقفش را حفظ و به خدمتش ادامه بدهد .

ب: مسعود در زمان حيات پدر :

مسعود جوان، مسوليتها و وظايف محوله را بحسن صورت و شايستگى انجام ميداد, رضايت و خشنودى پدر را حاصل ميکرد. شهامت و دلاورىه اى او در فتح قلعه منديش در رکاب پدر، اجراى وظايف محوله در بلخ، هرات و ملتان رضايت سلطان را حاصل کرده بود و به اعتماد سلطان افزوده بود؛ مسعود جوان را وليعهد خود تعيين کرد.

موقف جديد مسعود بحيث وليعهد پدر، توجه درباريان، لشکريان، حشم و بزرگان را بطرف امير جوان جلب کرد. نزيکان و درباريان سلطان در مواقع و فرصتهاى به دست آمده جهت حفظ منافع و موقف خود در آينده دور از نظر سلطان بامسعود در تماس ميشدند و نظر او را جلب ميکردند. جريان آن به سلطان ميرسيد. سلطان کارکرد ها، ارتباطات و فعاليتهاى مسعود را زير نظر داشت، کنترول و نظارت ميکرد. ماجراى خيشخانه در قصر عدنانى که مسله کوچکى است مورد بازخواست جدى سلطان قرار ميگيرد، آن را ميتوان منحيث شاهد ذکر کرد:

ج: اقدام سالطان محمود در قبال قضیه قصر عدنانی:

مسعود در هرات ميبود، به سلطان اطلاع دادند، امير مسعود در باغ قصر عدنانى اتاقهاى را اماده کرده که جهت خواب نيمه روز از آنها استفاده ميکند. آب به بام اتاقها جريان مييابد و از آن طريق بداخل راه مييابد و پرده هاى کتان آويزان شده از سقف را مرطوب ميسازد و هواى اتاقها سرد ميشود. در اتاقها دايم بسته است، مجلس سازو سرود به دعوت مردها و زنها در آن صورت ميگيرد. در و ديوار اتاقها با تصاوير مردها و زنها انباشته شده است. سلطان محمود غلام خاصه دربار را وظيفه داد که قاصد تازنده و بيهمتاى را آماده سازد تا جهت برملا شدن اين راز بهرات برود. نوشتگين دست بکار شد، غلام خاصه و مورد اعتماد خود را با دو اسپ تيزتک آماده کرد. جريان حادثه را در ياداشتى به مسعود نوشت و عُلاوه کرد که بعد از يک و نيم روز قاصد سلطان با فرمان از راه ميرسد. به غلام خود هدايت داد که بعد از شش روز در هرات باشد و مخفيانه امير مسعود را ببيند و ياداشت را بحضور وى برساند و برگردد. سلطان ساعت بعد قاصد را به حضور خواند، نامه سرگشاده به اين مضمون نوشت :

محمود بن سبکتگين را فرمان چنان است : اين قاصد که در هشت روز به هرات رود، چون آنجا رسد، يکسر وارد سراى پسرم مسّعود شود. از کس باک ندارد و شمشير بر کشد. هر کس که وى را از رفتن بازدارد، گردن وى بزند و سوى پسرم ننگرد و از سراى عدنانى سوى باغ رود. بدست راست باغ حوض است پر آب و برکران حوض خانه اى. در آن خانه رود و از در و ديوار آن نکو نگاه کند و در آن چه بيند به موقع باز گردد.

قاصد نامه را گرفت. از دربار بيرون شد. جهت دريافت توشه راه و بعضى لوازم و هدايات ديگر قدرى معطل شد. هوا تاريک شده بود که عازم ولايت هرات شد.

قاصد خاصه نوشتگين مخفيانه وارد شهر شد و ياداشت را به مسعود رساند. مسعود با مطالعه نامه از جريان مطلع شد، رنگمالها را فرا خواند و هدايت داد در و ديوار اتاقها را پاک کنند و دوباره سفيد رنگ کنند. روز بعد قاصد سلطان رسيد، چاشت روز بود؛ امير مسعود با نديمان و نزديکان و مرتبه داران در باغ عدنانى نشسته بود. قاصد مهر بسته را با شمشير پراند و نامه سرگشاده را به غلام امير که پيش آمده بود داد. مسعود نامه را مطالعه کرد و طبق فرمان پدر به غلامش دستور داد تا قاصد را به اتاقها رهنمايى کند. قاصد سلطان قفل اتاقها را با شمشير شکستاند داخل شد. در و ديوار اتاقها را سفيد يافت. به حضور مسعود آمد و از بى ادبى خود معذرت خواست. مسعود براى اينکه پدرش را خاطرجمع سازد، هدايت داد که خانه هاى اطراف باغ و حرمسراى او را نيز بگشايند تا فرستاده سلطان همه را از نظر بگذراند. سلطان محمود بعد از شنيدن چشمديد قاصد گفت :

بر اين پسرم دروغها ميبندند، ديگر همچو جستجو ها را نکرد.

د: امیر مسعود از دیدگاه سلطان محمود:

تسلط و نفوذ بيش از حد سلطان محمود در ساحه حکمرانى پسرانش، استقلال آنها را سلب کرده بود. دخالت پدر دراينگونه مسايل کوچک باعث ميشدٰ که مسعود و برادرش در پيشبرد امور چندان توجه نکنند و در اجراى هر امرى منتظر امر و هدايت پدر باشند و خود احساس مسوليت نکنند. ناگزير ميشدند کارها و فعاليتهاى خود را دور از نظر گماشته ها سازمان بدهند، اين موضوع باعث نزديکى آنها با اشخاص ناباب و استفاده جو ميگرديد. راپور هاى رسيده در مورد به دربار، سلطان را مصروف ميساخت. توجه سلطان به اخبار ضد و نقيض در مورد امير مسعود فضا را تاريک ساخته بود و به نگرانى سلطان ميافزود.

بنا به مشوره يکتعداد از خاصه هاى دربار و نظر و رايى شخص سلطان، مسعود دور از دربار توظيف ميگردد . دورى مسعود از دربار تا اندازه اسباب خاطرجمعى سلطا ن را فراهم ساخت. اين مسله، امکان و زمينه خوبى را جهت مداخله خليفه ميسر ساخته بود. گماشته هاى خليفه با امير مسعود ميديدند. آگاهى و باخبرى سلطان و تسلط وى در اداره امور، پلانهاى خليفه را خنثى و بى اثر ميساخت. خليفه ميکوشيد که از نرمش مسعود استفاده کند، و زمينه نفوذ خود را درآينده مساعد بسازد. دور بودن مسعود از امور و جريان دربار، باعث بيخبرى و بىاطلاعى او از بسيارى رويداد ها و مسايل شده بود و مسعود از تجارب و اندوخته هاى کارى پدر کمتر بهره میبرد. با افراد صادق، دورانديش و وفادار از فاصله دور در تماس بود. عده ايکه در اثر غمازى درباريان و يا وقوع پيشآمد هاى ناگوار از نظر سلطان ميافتادند و مورد بيمهرى قرار ميگرفتند؛ براى حصول موقف و مقام از دست رفته و بهره بردارى از وقايع آينده؛ با پسر ارشد سلطان در تماس ميسدند. چگونگى جريان وقايع و حوادث دربار پدر، از فلتر غرض آلود اشخاص، افراد و گروه ها عبور ميکرد و به مسعود ميرسيد. عکس العمل مسعود جوان در برابر اين اطلاعات واصله به اطلاع سلطان ميرسيد و بيشتر از پيش مايه نگرانى و ناراحتى خاطر سلطان ميشد. تماس عمال خليفه با مسعود، نگرانى و ناراحتى سلطان را جهت و انگيزه خاص ميداد. سلطان در موارد مختلف خليفه را هوشدار ميداد. ارسال و مرسول مدتى با دربار بغداد قطع شده بود. سلطان به شدت عمل و کنترول بيشتر از مسعود ميپرداخت، فاصله بين پدر وپسر بيشتر ميشد، بدبينى و بدگمانى اين فاصله را پر کرده بود.

سلطان، طبق تصميم قبلى خويش ميخواست اداره ولايات را بين پسران خود تقسيم کند. در دربار سلطان رسم چنين آمده بود، هر کسيکه به منصب و يا مقامى ميرسيد، خلعت مخصوص آن مقام را ميپوشيد و کمر را با کمربند مرصع وجواهرنشان ميبست، کلاه دو شاخ را بسر ميکرد و حضور سلطان بارياب ميشد. سوگند وفادارى و خدمتگذارى ياد ميکرد، از طرف سلطان تاييد و تهنيت ميشنيد. گماشته هاى دربار ، قبلا اسپى را که لايق و مناسب شان و مقام شخص ميبود، در خارج دربار آماده ميکردند. در آنروز محمد پسر کوچک سلطان ولايت خراسان را يافت. اسپ امير خراسان را برايش آماده کرده بودند. با استقبال باشکوه درباريان و لشکريان جانب نيشاپور حرکت کرد. سه روز بعد از حرکت امير محمد، سلطان محمود و امير مسعود بالشکر به راه ادامه دادند و بسوى رى کشيدند. سلطان به امور رى پرداخت، تصميم داشت بطرف غزنين حرکت کند؛ بدست ابوالحسن عقيلى نديم دربار اين پيام را به اميرمسعود فرستاد: در دربار براى محمد اسپ امير خراسان را آورده بودند؛ تو که امروز خليفت مايى و فرمان ما بدين ولايت بى اندازه ميدانى، چه اختيار کنى. اسپ تو اسپ شهنشاه باشد يا اسپ امير عراق؟ مسعود چون پيغام پدر را شنيد، از حد زياد خوش شٰد، اداى احترام کرد و گفت : از من به سلطان بزرگ بگويد که من نميتوانم شکرانه لطف پدرم که هميشه در حقم داشته ادا نمايم. بزرگترين لطف پدر بر پسر اينست که نام نيکو بوى اعطا کند. و اين از نهايت لطف پدرم است که مرا مسعود خوانده است، ميکوشم که به اين سعادت برسم و به آن بيفزايم. اين جواب سلطان را خوش آمد. اما نارضايتى که سلطان از مسعود در دل داشت، باعث شد شان و شوکتى را که حين خلعت پوشيدن نصيب امير محمد شًده بود از امير مسعود دريغ کند .

به اين ترتيب امير مسعود مسوليت اداره امور رى، اصفهان و کرمان را که تازه فتح شده بود، و از مرکز خيلى دور بود و حضور هميشگى سپاه را ميطلبيد، صحنه هاى کار و پيکار در آن تازه و گرم بود، به عهده گرفت. مسعود که ساحه حکمرانى و کار و فعاليتش از دربار فرسخها دور بود، خودراى شده بود و توجه تعداد زيادى ا ز درباريان، لشکريان و اشخاص سرشناس را به خود جلب کرده بود. سختگيريهاى مداوم سلطان و نظارت هميشگى همراه با سوظن از فعاليتهاى مسعود، شبکه تماس ها و ارتباطات مخفى را با مسعود توسعه داده بود. هر چه زمان ميگذشت، مسعود از دربار و امور مربوط به آن بيعلاقه ميشد، و از تماس با اشخاص لايق، با تجربه و صادق و وفادار محرو م ميشد. برخلاف در دور مسعود حلقه اشخاص ابن الوقت، استفاده جو، بيتجربه و فرصت طلب و مغرض وسيع تر ميشد. علاوه بر آن امور مهم مثل توافقات، ديد و بازديدها مستقيم زير نظر خود سلطان صورت ميگرفت، و مسعود به اجرا و نظارت امور جزيى مصروف ميبود. به اين ترتيب مسعود وقت آنرا نيافت که به اجرات و اقدامات مهم و بزرگ دست بزند و اطرافيان خود را به تجربه و آزمايش بکشد و از بين آنها اشخاص لايق، کاردان و باتجربه را براى روز هاى دشوار و سرنوشت ساز؛ که مسوليتهاى بزرگ به او محول ميشد آماده بسازد. و در عمل صف دوستان صادق و وفادار را از افراد متملق و فرصت طلب جدا بسازد. سلطان در فضاى گرفته و تيره از بدگمانى به مسعود دستور ميداد و اجراى آنرا دقيق نظارت ميکرد. آزادى عمل و ابتکار را از او گرفته بود. انتقال تجارب، دانش، مردم دارى، وسعت نظر و گذشت را که در زمينه اداره کشور وسيع و پهناور در خود جمع داشت از او دريغ ميکرد. مسوليت و مکلفيت امير مسعود در نقاط دور دست، باعث شد که افکار، انديشه و دورانديشى او نيز محدود بماند. مسعود هميش با امراى محلى دست و گريبان بود، وقت و امکان آنرا نيافت که به مسايل مهم تر فکر کند.

سلطان در جمع از خدمتگذاران خاصه خود مسعود را از وليعهدى محروم ساخت. ميخواست اين فيصله را آشکار بسازد؛ يکتعداد از افراد صادق و خيرانديش در اين جمع، سلطان را از عواقب اينکار برحذر داشتند. سپهسالار آلتونتاش خوارزمى نيز در اين جمع حضور داشت، به اينکار راى موافق ندادند. به سلطان پيشنهاد کردند چون مسعود از مرکز خيلى دور ميباشد، بنا اقدام هرگونه عمل خلاف از او گرفته شده است. هرگاه اين فيصله آشکار گردد باعث تحريک او ميشود. سلطان در خفا مسعود را از وليعهدى عزل و در عوض امير محمد را وليعهد تعيين نمود. و اين امر را ذريعه فرامين جداگانه و محرمانه به سران لشکر، واليان، اعيان و حشم خبر داد. فرامين مذکور در ولايات رى و خراسان از توزيع باز ماند. حشم و اعيان در آن ديار از اين تصميم سلطان بى اطلاع ماندند. اين عوامل و اسباب در بين درباريان سلطان دودستگى بوجود آورده بود. اثرات سو آن بعد از فوت سلطان، هنگام تعيين جانشين او به وضاحت ديده شد. اينکار اسباب آنرا فراهم ساخت که مسعود به عده زياد افراد شايسته و مورداعتماد بى اعتماد شود و درباريان مسعود در دو صف مقابل هم قرار بگيرند. در واقع نيروى که ميتوانست مسعود را در پيشبرد امور مشوره بدهد؛ در پيشبرد امور و وظايف نقش فعال و موثر داشته باشند، ضايع و هدر ميشود. اين نيرو که متشکل از اشخاص کاردان، لايق، باتجربه، وفادار و صادق که ساليان متمادى در تربيه آنها وقت صرف شًده بود از هم پاشيد و دربار را محل مناسب براى مغرضين ساخته بود. پيشگيرى و ادامه روش پدر در قلع و قم آزاديهاى فکرى، تعقيب و پيگيرى علما و دانشمندان و دگرانديشان طبق نظر و توصيه خليفه و متعصبين از زمينه مشاوره دورانديشى و وسعت نظر را محدود ساخته بود. خليفه بغداد و اطرافيان او، سلطان مقتدر، بزرگ و خودراى را در کنار خود ديده نميتوانستند، از چنين اوضاع و احوال استفاده ها ميبردند. دستهاى سياه و آلوده در آستين دين را پيش ميکشيدند. خليفه حاکميت و قدرت خود را در موجوديت اشخاص و افراد ضعيف و تحت نفوذ مصون تر ميديد تا يکى را عليه ديگر بشوراند و سلطه و نفوذ خود را قايم نگهدارد. اشخاص توانايى مانند سلطان محمود که اداره امور تحت حاکميت خود را مستقل پيش ميبرد و خليفه را صرف سبمبول مسلمين ميدانست و اجازه مداخله را در امور کشورش نميداد، خارى در کنار خود احساس ميکرد. با استفاده از شيوه ها و روشهاى کهنه و آزموده شده پدران خود؛ عمال و گماشته هاى خود را توظيف کرده بود در ايجاد سو تفاهم و دودستگى در دربار سلطان، فعاليت ميکردند. به اين تصور که اگر سلطان خشک و خودراى و مستقل است، زمينه نفوذ را در جانشينان او مساعد بسازند، در اينکار موفق شًدند. سلطان اشخاص بانفوذ و مردم دار را در محلات احترام ميکرد و مورد توجه قرار ميداد، از آنها در محل استفاده ميکرد. بزرگى و گذشت سلطان باعث ميشد که اشخاص مذکور صادقانه بخدمت او درآيند. بعد از سلطان اين دورانديشى و بزرگ منشى کمتر بکار گرفته ميشد. سلطان وقت زياد را صرف اداره کشور مينمود؛ جهت رفع اغتشاش و ناآراميها تدابير به موقع و مقتضى اتخاذ ميکرد و ناآراميها را از ريشه ميکشيد. مسعود وقت زياد را در شکار و عياشى ميگذراند, اقدامات و تدابير او خردمندانه نبود؛ با فروکش نمودن نا آراميها اکتفا ميکرد؛ ريشه هاى آن در منطقه باقى ميماند و بار ديگر سر بلند ميکرد . قواى نظامى و قشون سلطان از مورال و آمادگى خيلى خوب برخوردار بود، امرا و اراکين نظامى پايين دست را هميشه مورد لطف، توجه و مراقبت قرار ميداد. تامين عد الت گسترده سلطان در کشور باعث وفادارى و خدمتگذارى قشون به سلطان شده بود. کوچکترين سو روش و سواستفاده را اطلاع ميافت و رفع ميکرد. در اکثر لشکرکشيها خود در راس قوا ميبود. در راس امور نظامى اشخاص باتجربه و صادق را گماشته بود، همه اى اين اقدامات و تدابير دست به هم داده بود و پيروزيهاى چشمگيرى را بارآورده بود. به اين ترتيب سلطان محمود، امير مسعود را مصروف تامين امنيت ولايت پهناور رى ساخت، تا از ساير جريانات بدور بماند؛ و فرمان خود را توسط يکى از خادمين خود به مسعود ابلاغ کرد و اجراى هرگونه تشريفات را در مورد او ممنوع کرد.

پدر و پسر در حرکت جانب رى توقف کوتاهى در دشت چاشخواران داشتند. سلطان تصميم داشت مسعود را دستگير کند . نماز عصر مسعود بدربار سلطان آمد؛ پس از اداى احترام در جايگاه خود قرارگرفت, بعد از ساعتى عزم بيرون شدن کرد. سلطان يکى از نزديکان خود را فرستاد و به مسعود پيغام داد :

امروز عصر محفل داريم، در خيمه بيرونى منتظر باش، ميخواهم در محفل اشتراک کنى.

مسعود از لطف پدر قدردانى کرد و در خيمه بيرونى منتظر شد. لحظه بعد غلام پيرى درآمد به مسعود رساند که سلطان ميخواهد او را دستگير کند. مسعود بيرون شد، به غلامان و نزديکان خود دستور داد که اسپها را آماده کنند و همه مسلح شوند. اين مطلب به سلطان گذارش داده شد، سلطان از تصميم خود منصرف شد. و به مسعود اطلاع داد که نسبت مصروفيت مهم محفل داير نميگر دد. خنثى شدن به موقع پلان سلطان مبنى به دستگيرى مسعود و تدارک امنيتى از طرف مسعود در صورت وقوع اين امر، گمان سُلطان را به يقين مبدل ساخت و تمام گذارشهاى رسيده در ارتباط به فعاليتهاى مسعود را تاييد کرد.

فصل چهارم

امير مسعود بعد از فوت پدر :

امير مسعود مصروف لشکرکشى به کرمان بود، خبر فوت پدر او را از اين تصميم باز داشت. طبق توصيه خليفه بغداد با امراى محلى به توافق رسيد و از مردم محل تعهد گرفت، رهسپار خراسان شد. نامه اى به غازى سپهسالار خراسان نوشت و آمدن خود را بوى اطلاع داد. در مسير راه اطلاع یافت که اراکين دربار غزنه؛ محمد برادرش را از بلخ خواسته و به تخت نشانده اند. در مسير راه در قريه دامغان توقف کوتاه کرد، ساعتى بعد رکابدار سلطان رسيد و از لاى زين اسپش نامه ها بيرون آورد و به امير مسعود تقديم کرد. مسعود نامه هارا خواند همه يک مضمون داشت، به سران و اعيان خراسان در مورد خلع مسعود از وليعهدى و در عوض معرفى امير محمد بحيث وليعهد نوشته شده بود. بتاريخ نامه ها نگاه کرد، شش ماه قبل تحرير يافته بود. مسعود علت تاخير را پرسيد. رکابدار علت را نا امنى راه ها ياد کرد و علاوه کرد که در اين مدت در رکاب سپهسالار غازى بود. به امر ايشان مشغول خدمت بودم و امر کردند که منتظر باشم در فرصت مساعد بکارم ادامه بدهم. مسعود به راه خود جانب خراسان ادامه داد.

سپهسالار اسفتگين غازى والى خراسان به مسعود ارادت خاص داشت از جريان اطلا ع داشت . نامه ها را از توزيع باز ماند. مسعود با وجود داشتن نفوذ در قشون پدر هيچگاه دست به اقدامى برخلاف پدر نزد، و چنين فکر را هم نداشت. زيرا قانونى و رسمى وليعهد پدر بود. برانداختن پدر و گرفتن قدرت را پيش از وقت مناسب نميديد. فاصله ايجاد شده در بين پدر و پسر؛ باعث شده بود که گماشته هاى پدر در اطراف پسر و حاميان پسر در دربار پدر؛ پلانهاى آينده خود را در آن جا بدهند و براى تحقق آن به دسته بنديها و ٴزد و بند ها بپردازند.

سلطان فوت شد. اراکين دربار طبق وصيت سلطان پسرش امير محمد را به تخت نشاندند و فرمانهايش را به اطراف مملکت پخش کردند. غازى, شهر نيشاپور را در ولايت خراسان, جهت پزيرايى از امير جوان آ ماده ساخت. با اعيان، حشم، لشکريان، فقها، قضات، علما، مشايخ و دانشمندان ديدار کرد. راجع به فوت سلطان محمود و وليعهدى امير مسعود و حرکت امير جانب خراسان با ايشان صحبت و تبادل نظر نمود، در واقع از همه براى مسعود بيعت گرفت. با لشکر بزرگ و مجهز با ساز و برگ نظامى، منتظر ورود اميرجوان ميشود. مسعود پادشاه شد، و جهت براندازى برادرش از قدرت يکسال و نيم مبارزه کرد. اين مبارزه بدون جنگ و خونريزى به نفع مسعود تمام شد.

الف_ اطرافیان امیر مسعود:

درباریان امیر مسعود به دو دسته تقسیم شده بودند:

الف - اشخاص برجسته و کارآزموده و سرد و گرم چشيده که در زمان سلطان محمود در راس اداره بودند. با تندخويى، تعصب و انضباط سلطان عادت کرده بودند؛ از مسعود نيز ا نتظار ادامه همان روش و سياست را داشتند.

ب - جوانان کم تجربه که از زمان حکمرانى او در بلخ، هرات و نيشاپور با وى آشنا و همراه بودند. ميکوشيدند توجه امير را بطرف خود جلب کنند، زمينه سرگرمى و عياشى او را فراهم ميساختند. اختلاف زياد بين نگرش و عملکرد درباريان مسعود وجود داشت. مسعود نتوانست که اين اختلاف را از بين ببرد يالااقل کاهش دهد. متوجه نقش و اهميت گروه اول نشد. پروگرامهاى وسيع عياشى و خوشگذرانى او مصارف دربار را بالا ميبرد، براى پر کردن اين کسرى، پيشنهادات ارايه شده را بدون غور و دقت ميپزيرفت و عملى ميکرد. اقدامات و تصاميم سلطان مسعود متکى به راپورها و گذارشاتى بود که از گماشته هايش ميرسيد. منهيان و گماشته ها همه جا توظيف بودند. گروه هاى مخالف در دربار دست به طرح دسيسه و توطه عليه همدگر ميزدند و با پخش شايعات نادرست ذهن امير را مغشوش و تاريک ميساختند. گروه اول که مخالف افراط، و نگران عواقب بيمبالاطيهاى امير بودند. آماج اين حملات و اتهامات واقع ميشدند. امير به مشوره ها و توصيه هاى آنها کمتر توجه ميکرد. آنها از دربار فاصله گرفتند و اين امر بدبينى و بدگمانى را بار آورد:

فصل پنجم

نمونه هاى از اقدامات عجولانه و ناسنجيده امير مسعود:

1- سلطان محمود، ناآراميهاى ولايت خوارزم را که منجر به قتل امير عباس شده بود با قاطعيت فرو نشاند و آرامش را در خوارزم باز آورد. آلتونتاش خوارزمى را بحيث والى تعيين کرده بود. سالها به آرامى ميگذشت و خوارزمى ولايت خوارزم را اداره ميکرد. خوارزمى از جمله خادمين خاص و صديق و وفادار به سلطان محمود و فاميلش بود. در اکثر جنگها و لشکرکشيها در رکاب سلطان ميبود. سلطان او را به نظر نيک ميديد. در خلوتيکه سلطان با خادمين خاصه خود در مورد عزل امير مسعود از وليعهدى و تعيين امير محمد در عوض داشت، خوارزمى در جمع کسانى قرار داشت که سلطان را از برملا کردن اين تصميم و عواقب ناگوار آن برحذر داشتند. سلطان با درايت و نيک انديشى توصيه ايشان را پزيرفته بود. بعد از فوت سلطان، عده از درباريان به شور و بحث پرداختند. به رهنمايى حسنک وزير، طبق نظر سلطان، امير محمد را از بلخ به غزنه خواستند و به تخت پدر نشاندند. خوارزمى آنها را متوجه عواقب کار شان ساخت و اظهار داشت که الى آمدن امير مسعود اقدامى نکنند. نامبرده وضع دربار را دگرگون ديد؛ عازم هرات گرديد و به جمع طرفداران مسعود پيوست. امير مسعود بعد از اينکه به کمک سپهسالار غازى از نيشاپور و اطراف آن بيعت گرفت به بلخ آمد. دوستان و علاقه مندان وى از سراسر خراسان به دربار او گرد آمدند، خوارزمى نيز به بلخ آمد. گروه مخالف دست به دسيسه و توطه زدند و ذهن امير را آلوده ساختند. امير تمام صداقت، وفادارى و خدمات اين سپهسالار صادق و با تجربه را ناديده گرفت و امر دستگيرى خوارزمى را صادر کرد. عده وساطت کردند از خدمات و وفادارى خوارزمى به سلطان محمود ياد کردند و امير مسعود را متوجه ساختند. روز بعد امير در جمع درباريان از خدمات سپهسالار خوارزمى قدردانى کرد، او را به دست خود خلعت پوشاند، تحايف زياد داد، به او اجازه دستبوسى داد و نامبرده را کاکا خواند و دوباره بحيث امير خوارزم فرمان داد. خوارزمى که وضع دربار مسعود را آشفته و پريشان ميديد، منتظر تشريفات رسمى نشد، بدون سروصدا با همراهان خود به صوب خوارزم حرکت کرد. هنوز چند ساعت از حرکت خوارزمى نگذشته بود که مخالفين او دست بکار شدند و نظر امير را عوض کردند. امير هدايت داد که خوارزمى را برگردانند و براى اخذ پاره هدايت به دربار حاضر سازند. گماشته او را در نزد يکيهاى خوارزم يافت. امر امير را برايش ابلاغ کرد.

خوارزمى نامه را از زين اسپش بيرون کرد که در آن آمده بود. يکى از مخالفين در خوارزم بناى شورش دارد. سپهسالار هر چه زود تر به خوارزم برگردد.

خوارزمى رفتن خود را به خوارزم حتمى دانست و افزود هرگاه امر و هدايتى باشد در نامه برايش ارسال دارند به راه خود ادامه داد. امير مسعود ديد که تير از کمان خطا رفته و خادم صادق را آزرده است. نامه بلند بالا و پر لطف به او نوشت، در واقع به اشتباه خود اعتراف کرد.

2 - امير محمد در زمان امارت خود از خزانه دولت با دست باز مقدار قابل ملاحظه نقد و جنس به دوستان، نوازنده ها، مسخره ها، رعايا و لشکريان بخشيده بود. بوسهل زوزنى و عده ديگر امير مسعود را حريص ساختند؛ پيشنهاد کردندکه وجوه مذکور جمع آورى و تحويل خزانه گردد. امير در مورد با وزير مشورت کرد. وزير اين کار را ناصواب دانست و افزود که جمع آورى دوباره آن باعث بلند شدن سروصدا خواهد شد. امير نظر وزير را نپزيرفت به جمع آورى آن امر نمود. وجوه مذکور طوريکه در روى کاغذ بود جمع آورى نگرديد. باعث نارضايتى در بين مردم شد.

3 - بوسهل زوزنى بعد از تقرر بحيث عرض کل کشور، با شيوه و روشهاى مختلف در امور دربار دست ميزد. امير مسعود بعد از رسيدگى به امور ولايات به غزنه برگشت. بعد از چندى قصد بلخ کرد. زوزنى درطول راه چندين بار به امير ياد کرد، که آلتونتاش با غرورو سربلندى رفت و اکنون با همان شيوه ادامه ميدهد؛ بهتر بودکه در شبرغان گرفته ميشد. هم خاطر امير جمع ميبود و خزانه و لشکر را سودى ميرسيد. امير پرسيد: چه تدبير کرده اى؟

زوزنى افزود: اينکار آسان است، اگر پنهان صورت گيرد. طوريکه امير بخط خود نامه به سران و بزرگان قوم ملنجوق و مهتر لشکر کجات بنويسد. سران مذکور بخون خوارزمى تشنه اند و داراى ٣٠٠٠ افراد مسلح ميباشند. به ملاحظه نامه امير به قتل خوارزمى اقدام ميکنند، هيچکس از درباريان از اينکار آگاه نميشود. امير بدون تحقيق در مورد و مشوره با وزير و دربار پسنديد و گفت :

چون تو عرض هستى، نام افرادى را که در اين قضيه دخيل ميدانى بنويس.

امير به اساس ياداشت زوزنى، نامه نوشت و مخفيانه ارسال داشت. چند روز بعد از ارسال نامه، امير موضوع را با عبدوس در ميان گذاشت. عبدوس در محفل شراب جريان را با ابوالفتح حاتمى که دوست و مورد اعتماد او بود گفت. برادر حاتمى مسول امنيتى خوارزم بود، ذريعه نامه به برادرش اطلاع داد، و مسعدى نماينده خوارزم را در دربار امير، نيز از جريان آگاه ساخت. قضيه افشا شد بوسهل زوزنى راه خوارزم را مسدود ساخت، مسافرين را تلاشى کرد. بالاخره نامه شفر شده را بدست آورد. عاملين و دست اندرکاران قضيه در سطح پايين همه مجازات شدند. مسعدى را وادار کردند که نامه جداگانه به اين شرح بنويسد و توسط قاصد به خوارزم بفرستد:

نامه ايکه دريافت کرده ايد جعلى است. ابوالفتح ميخواست بين دو مهتر مناسبات را خراب کند به جزاى خود رسيد . روز بعد، امير با خواجه احمد وزير خلوت داشت که پوسته خوارزم رسيد. صندوق آن مهر و موم و در آن قفل شده بود. پوسته ارسالى با اين مشخصات ميرساند که امر مهم و جدى ارسال شده است. نامه از بريد خوارزم برادر حاتمى بود. وزير صندوق را باز کرد و نامه را به امير داد. امير از خواندن نامه يکه خورد ، دربار را خالى کردند. امير نامه را به وزير داد. در نامه آمده بود:

امروز جمعه امير آلتونتاش خوارزمى بار داد، اوليا و حشم بار يافتند. بزرگ قوم ملنجوق سرمست بود، در جاى هميشگى خود ننشست، بلکه قدرى بالاتر نشست. خوارزمى گفت سالار جاى خود را عوض کرده ا ست، مثليکه زياد خورده است. سالار خيلى زشت جواب داد. خوارزمى خنده کرد و گفت، سالار مست است. سالار گفت : بلى سير خورده گرسنه را مست و ديوانه ميخواند.

پسر خوارزمى او را تهديد کرد؛ که امير با تو شوخى ميکند و تو حد خود را نميدانى, هر دو دست به شمشير بردند. غلامان سالار را خلع سلاح کردند و کشان کشان بيرون بردند. در اين گير و دار لگدى به خايه هاى سالار رسيد وساعت بعد جانداد. امير با وزير مشورت کرد و قرار شد جهت روشن شدن قضيه، منتظر رسيدن نامه خصوصى بريد مذکور باشند. چند روز بعد مسافرى بدر خانه بونصر مشکان مسول ديوان رسالت دربار رسيد و اجازه ملاقات وزير خواجه احمد را خواست. وزير او را به حضور پزيرفت. مسافر يا داشت کوچک شده را به وزير داد. عبداله حاتمى نايب بريد خوارزم نوشته بود:

نامه قبلى که از من دريافت کرديد، در آن علت قتل سالار ذکر شده بود؛ از روى مجبوريت بدستور ديگران تحرير شده بود. علت اصلى آن اينست که :

سالار تعداد زياد سران قوم گجرات و جغرات را دعوت کرده بود و از آلتونتاش سپهسالار شکايت کردند. سالار اينکار را بعد از دريافت نامه امير صاحب ترتيب داده بود. کارشان به دعوا کشيد، جريان را به خوارزمى اطلاع دادند. خوارزمى در مجلس اين مطلب را از سالار پرسيد. بگو مگو بين شان بالا گرفت و سالار کشته شد. خانه سالار را پاليدند، دبيرش را مجبور کردند. دبير نامه امير صاحب را که به سالار رسيده بود به خوارزمى داد.

4 - سلطان مسعود جهت مقابله باقواى احتمالى که از تگيناباد و غزنه به نفع برادرش عليه او خواهد آمد، دست به اقدام ناسنجيده و عجولانه زده بود : با على تگين، که دشمنى و خصومت ديرينه با دربار غزنه داشت تماس گرفت و از ا و تقاضاى کمک کرد. در مقابل خان مذکور را ولايت طبرستان را وعده کرد و او را برادر خطاب کرد.

امير مسعود بعد از هفده ماه بدون جنگ و خونريزى قدرت را از برادرش گرفت، به کمک على تگين ضرورت نشد . امير مسعود، خان مذکور و وعده خود را فراموش کرد.

على تگين در سرحدات خراسان دست به تحريکات زد؛ از اقوام ترکمن که دردايره نفوذ او قرار داشت، حمايت کرد که به قرا و قصبات مرو و نسا، دست به چپاول و غارت بزنند و ايجاد ناامنى کنند. سلطان مسعود جهت سرکوبى خان مذکور قواى کمکى به کنار درياى آمو فرستاد و به خوارزمى دستور داد که قواى کمکى را با قواى موجود در ولايت خوارزم جهت برانداختن على تگين سوق نمايد. خوارزمى، با داشتن دل ريش و خاطر آزرده از سلطان مسعود؛ براى آخرين بار صداقت و وفادارى خود را ثابت کرد و به جنگ با على تگين رفت. موفقيت بزرگى بدست آورد. در پايان جنگ زخم برداشت و در راه بازگشت فوت شد، جان خود را فداى امير کرد. متاسفانه اين فداکارى نتوانست از اشتباهات امير بکاهد.

5 - مختصرى در مورد اقدامات ناسنجيده امير در مورد دستگيرى اريارق وغازى : اريارق در زمان حيات سلطان محمود سپهسالار هندوستان بود. به پاس شجاعت و دلاوريهايش در جوانى به درجه سپهسالارى رسيده بود. درجمع کردن باج و خراج از سرزمين پهناور هندوستان صاحب ثروت و مکنت فراوان شده بود. از امر سلطان محمود سرپيچيد و از آمدن به دربار خوددارى کرد. امر امير محمد را نيز ناديده گرفت و اظهار داشت که وليعهدى امير مسعود راست، هرگاه او بقدرت برسد بحضورش ميرسد.

خواجه بزرگ، احمد حسن ميمندى از حبس در کشمير رها شد؛ با وعده و وعيد و اميدواريهاى زياد او را با خود بدربار مسعود آورد. غازى و اريارق دو سپهسالار به دربار ميآمدند؛ نزديکى و ديد و بازديد اين دو وترتيب محافل شرابخوارى و دعوت عده زيادى از لشکريان، به مخالفين شان مشکل تمام ميشد. دست به توطه و دسيسه زدند. اما کس جرت ايستادن در مقابل آنها را نداشت. عبدوس را وظيفه دادند تا بين آنها و دربار رخنه ايجاد کند. عبدوس از سستى وضعف دبيران آنها استفاده کرد. دبيران را به دربار آورد. امير مسعود آنها رانوازش کرد و وظيفه داد که راپور فعاليت اربابان خود را به عبدوس بسپارند. عبدوس با ايزاد در راپور، آنرا به امير ميرساند. امير از اريارق دلگير شد. نزديکى اين دو سپهسالار باعث شد که رفته رفته غازى با وجود صداقت و خدمات فراموش ناشدنى ازچشم امير بيفتد. مخالفين آنها با خود فيصله کردند که ابتدا اريارق را از پا اندازند، غازى تنها ميماند کارش ساده ساخته ميشود. دسيسه را پخته کردند. اين دو محتشم وقت و ناوقت همدگر را ميديدند و يکجا شراب ميخوردند. غازى به حکم آنکه سپهسالار بود، هر روز سپاهيان را نوازش ميکرد، عده را بخانه دعوت ميکرد و بخششها ميداد.

گروه مخالف آنها را بشکار دعوت کردند، تصميم داشتند در شراب شان زهر بريزند اما موفق نشدند. بالاخره غمازى و فساد کارگر واقع شد. امير مسعود تصميم به دستگيرى اريارق گرفت. در مورد با خواجه وزير دربار خود مشورت کرد. وزير اين جمله را از سپهسالار که در جواب تقاضاى امير محمد گفته بود، به حضور امير ياد کرد: وليعهدى پدر, امير مسعود راست. اگر وى رضا دهد به نشستن برادر و از غزنين قصد رى نکند، آنگاه بخدمت خواهد آمد.

چون نام خداوند شنيد، باقى براه افتاد و آمد و کدام نافرمانى و بى اطاعتى از وى ديده نشده است. از جانب ديگر ولايتهاى زيادى را امير فتح کرده است. جهت اداره آن به سپهسالار هاى ورزيده و با تجربه نياز است. چون اريارق بسادگى به دست نميآيد. امير از تصميم خود منصرف شد. وزير زمينه را مساعد ساخت. امير هر دو سپهسالار را بار داد و از ايشان قدردانى کرد و اظهار داشت که خدمات و فداکاريهاى شما در خاطرم است. اما هستند عده ايکه از شما بدگويى ميکنند. مطمين باشيدکه سخن هيچکس در مورد شما شنيده نخواهد شد. سپهسالار ها بعد از اداى احترام خشنود از دربار بيرون رفتند و به ديدار و نشست هاى خود ادامه ميدادند. اين وضع به مخالفين شان سخت ناگوار تمام شد، با جديت بيشتر دست بکارشدند. به بدگويى و رديف کردن اتهامات عليه اريارق پرداختند، باز او را از نظر سلطان انداختند. سلطان امر دستگيرى اريارق را صادر کرد. اريارق روانه زندان غزنه شد.

سپهسالار غازى با مشاهده وضع و دستگيرى اريارق خطر را نزديک تر احساس ميکرد و در خوف بسر ميبرد، گوشه گيرى اختيار کرد. مخالفين اين دسيسه را ترتيب دادند:

بيوه جوانى که از حسن و زيبايى بهره کافى داشت و ثروت بزرگى را به ارث برده بود. خواستگارهاى زيادى از اعيان و محتشمين را به انتظار گذاشته بود، مادر خوانده يکى از کنيز هاى غازى بود، که حرمسراى غازى را اداره ميکرد. زن جوان باکنيز در رفت و آمد بود و گاهى اوقات غازى را نيز ميديد. به اين زن رساندند که سلطان تصميم دارد غازى را دستگير نمايد. زن اين مطلب را در يادا شتى به کنيز داد تا به غازى برساند. غازى که از قبل خطر را احساس کرده بود، به مجرد اطلاع يافتن از قضيه دست بکار شد. شبانه غلامان و اسپها را آماده ساخت. خزانه و حرم خود را گرفت. به جانب رود جيحون رهسپار شد. در کشتى نشست و از دريا گذشت. زمانيکه در آنسوى دريا پا گذاشت، متوجه شد که بخاک دشمن پناه برده است منصرف شد. دوباره سوار کشتى شد و برگشت. تصميم گرفت به خوارزم برود، در آنجا خود را مصون تر احساس ميکرد. هوا روشن شده بود. سپاه امير مسعود جهت دستگيرى وى رسيد. خواست دو باره سوار کشتى شود، اما دريا طوفانى بود، جرت نکرد. تا خوارزم هم فاصله زياد ى در پيش بود. با قواى رسيده به مقابله پرداخت. عبدوس فرستاده امير رسيد. جنگ فروکش کرد. عبدوس از زبان امير به غازى خاطر جمعى داد که چنين تصميمى گرفته نشده است. دسيسه و توطه دشمنان ترا سرگردان ساخته است. غازى تسليم شد و برگشت. چندى بعد امير در يکى از خلوتهاى خود گفت : بدبخت غازى بدنام شد. بهتر است چندى از نظر دور باشد، او را روانه زندان غزنه کرد.

6 - امير مسعود، جهت اداره امور هندوستان با اراکين دربار مشورت کرد. بالاخره تصميم گرفت، احمد ينالتگين، ازخادمين خاصه سلطان محمود را بحيث سپهسالار هندوستان توظيف کرد. تعداد افراد خود راى و نا مطلوب را که در رى و خراسان باعث مزاحمت بودند؛ با سپهسالار همراه ساخت تا از فعاليتها و کار هاى نامطلوب شان جلوگيرى شده باشد. عده در دربار به اين باور بودند که تجموع گروه نامتجانس و مخالف، هيچگاه زير يک قاعده نمى آيد و کارى را نيز از پيش برده نميتواند. بعد از باريافتن سپهسالار، امير مسعود و وزير با وى خلوت کردند. هدايات لازم را در مورد به او داد و يادآور شد که باصلاحيت تمام کار کند و به قاضى شيرازى نبايد اعتنا کرد. وزير، در زمان حبس خود با قاضى شيرازى خصومت شخصى داشت. با تحريک سپهسالار خواست انتقام خود را از او بگيرد. بعد از چندى مناسبات بين سپهسالار و قاضى برهم خورد، و کار به جنگ کشيد. امير، به سپهسالار غضب شد و تلک هندو را وظيفه داد که جهت از بين بردن سپهسالار اقدام نمايد. تلک به همدستى قاضى شيرازى، سپهسالار را شکست داد. سرش را با پسرش يک جا به سلطان مسعود فرستاد.

7 - در مورد اسکان دادن چهار هزار خانوار اقوام ترکمان سلجوق در نيشاپور، لازم است قدرى به عقب برگرديم :

بعد از سقوط سامانيها در ماوارالنهر، حکومت تازه نفس ترکان ايلک خانى بقدرت رسيدند. سلطان محمود با خان مذکور روابط دوستانه تامين کرد. ايلک خان به تحريک مغرضين به بلخ و هرات حمله کرد. خان مذکور در جنگ با سلطان محمود شکست يافت. برادر خان بنام قدر خان از در مصالحه درآمد و به کمک سلطان به عوض برادر به قدرت رسيد. براى استحکام دوستى بين طرفين عهدوپيمان صورت گرفت. خواهر سلطان به نکاح قدرخان درآمد، دختر خان به سلطان محمود داده شد، ضمنا دخترى از پسران خان بنام امير مسعود و امير محمد شد. به عين ترتيب دختر امير مسعود بنام پسر قدرخان بنام طغراخان گرديد. در ملاقاتيکه بين سلطان محمود و قدرخان در شهر سمرقند صورت گرفت، خان موقع را مساعد ديد؛ از سلطان خواهش کرد که اقوام سلجوق ساکن بخارا را در شهر نيشاپور جاى دهد. اقوام مذکور شهر بخارا و اطراف آنرا مورد غارت و تاراج قرار ميدادند و قدرخان توان مقابله را با آنها نداشت. سلطان محمود خواهش خان را پزيرفت و اقوام سلجوق، شامل چهارهزار خانوار را در اطراف شهر نيشاپور مقيم ساخت. اقوام مذکور به عادت هميشگى در شهر نيشاپور نيز دست به غارت زدند. سلطان ايشان را از شهر خارج و در بلخان کوه و دشتهاى اطراف آن آواره ساخت.

وزير خواجه احمد، جهت تامين منافع اقوام و خويشان خود پسرش عبدلجبار را بحيث بريد خوارزم مقرر کرد. عبدالجبار بااستفاده از قدرت پدرش مستقلانه عمل ميکرد و با هارون پسر خوارزمى که بعد از فوت پدر بقدرت رسيده بود، اختلاف پيدا کرد و کار شان به جنگ کشيد. هارون که از شيفتگى وضع دربار امير آگاه بود و شاهد کم لطفى امير در برابر فداکاريهاى پدرش بود. کشته شدن برادرش در شهر غزنه او را برآن داشت که مخفيانه با طغراخان و على تگين تماس برقرار نمايد و در ايجاد ناآرامى توسط اقوام سلجوق در خراسان حمايت نمايد. وزير پلان قتل هارون خوارزمى را طرح کرد و مورد تاييد امير نيز واقع گرديد. وضع در خوارزم بسرعت دگرگون گرديد، هارون و عبدا لجبار هردو کشته شدند. چندى بعد على تگين نيز فوت شد. اقوام سلجوق که به تحريک اشخاص فوق دست به ايجاد ناآرامى زده بودند. حاميان خود را از دست دادند و در اطراف شان اغتشاش و ناآرامى بيشتر ميشد. از اعمال گذشته خود معذرت خواستند و تقاضا کردند که امير ايشان را در جمله رعيت خود بپزيرد و اجازه اقامت در مرو و سرخس را بدهد. مناسبات بين پسران على تگين و ارسلاخان تيره شد. ارسلاخان اقوام مخالف را عليه پسران على تگين شوراند. پسران على تگين خود را در بين دو دشمن ديدند واز تحريک اقوام سلجوق جهت ايجاد ناآرامى در مرو و سرخس دست کشيده اظهار پشيمانى کردند و از سلطان مسعود تقاضا کردند که ارسلاخان از حمايت و کمک مخالفين شان دست بردارد.

در منطقه آب بقدر کافى گل آلود بود. فرصت مساعد بود که امير اين اختلافات را چاق نمايد و شوشيان و مخالفين را از بين ببرد. امير اصلا به اين اوضاع و احوال توجه نکرد. چند بار به تعقيب گروه هاى کوچک ياغى و دزد و رهزن در اطراف جيحون پرداخت و بدون نتيجه صحنه را ترک گفت. دشمنان شکست خورده موقع يافتند که تجديد قوا کنند، با هم متفق شوند و به همکارى ساير مخالفين دست به حملات وسيع تر بزنند.

تقاضاى شورشيان و مخالفين، اظهار پشيمانى از اعمال و اقدامات قبلى خود در سرحدات نمايانگر آن بود که : قلمرو وسيعى را که سلطان محمود و پدرش در طى نيم قرن با تدبير و اراده محکم اداره کرده بودند؛ هنوز از ا ستحکام و پايدارى برخوردار بود. اقوام پراگنده بيابانگرد و صحرا نشين هستى خود را در مقابل يک اقدام به موقع و سنجيده شده در معرض خطر ميديدند، براى نجات خود بدولت مراجعه کردند. فرصتهاى مساعدى بود که سلطان مسعود ميتوانست از آن ها جهت از بين بردن مخالفين استفاده کند و مانند پدرش زبان صلح و زور شمشير را بکار ببرد. کم بها دادن يا بهتر است گفت, عدم تشخيص نظر و پيشنهاد سالم و عاقلانه عده از درباريان؛ عدم اقدام عاجل و بموقع و مقتضى جهت سرکوب مغرضين و شورشيان, نرمش و گذشت بيش ازحد با شورشيان؛ باعث شد شورشيانکه در ابتدا گروه هاى کوچک و پراگنده بودند و خواستها و مطالبات شان سطحى بود، جرت يافتند باهم متحد شوند، قريه ها و شهر هارا غارت کنند و به توانايى هاى مالى و نظامى خود بيفزايند. مردم محل که دولت و اقدامات آنرا سطحى و ضعيف ديدند و جان و مال شان در تصرف شورشيان بود. ناچار باآنها همکارى کردند. از طرف ديگر سوظن و مجازات يکتعداد از درباريان و افسران لشکر، زنگ خطری بود که سايرين را متوجه عاقبت کار شان ساخت و در فکر نجات خود بر آمدند، با مخالفين همکارى کردند و يا موقف بيطرفى اختيار کردند. گروه هاى شورشى صحراگرد، در اولين برخورد خود با قواى دولتى وکسب موفقيت تغيير شيوه و روش دادند. از غارت و چپاول شهر ها و اذيت و آزار مردم محل دست کشيدند و بالمقابل به حمايت از مردم پرداختند . علت شکست و ضعف دولت را بررسى کردند . شکست قواى دولتى در برابر شورشيان باعث شد که ساير اقوام و گروه هاى پراگنده در صحراها و نقاط دور به سرحدات نزديک و در صف مخالفين تنظيم شوند. فشردگى صفوف دشمن اميدوارى آنها را به موفقيت بيشتر ساخت.

خراسان در آن زمان ولايت بزرگ بود. آب و هواى گوارا، زمين حاصلخيز و باغهاى پرميوه داشت. شهرها و دهات آن خرم و آباد بود. اين ولايت هميشه مورد توجه سلاطين و امرا بود. شهر هاى آن چون مرو، سرخس، نيشاپور ، بلخ، هرات و سيستان که باداشتن مدرسه ها، خانقاه ها، کتابخانه ها و حضور مشايخ، شعرا، نويسندگان، ادبا و فقها مشهور بود. عده زيادى از علاقه مندان علم و دانش از اطراف و اکناف به خراسان گرد ميآمدند و از محضر اساتيد کسب فيض ميکردند. دشمنان آسايش و آرامش و علم و دانش، در اطراف اين ولايت در دشتها و کوه ها آواره بودند و منتظر فرصت بودند. با بدست آوردن کمترين امکان حمله ميکردند زندگى و نظم اجتماعى را در قرا و قصبات مختل ميکردند و خساراتى را وارد ميساختند. در زمان سلطان مسعود اقوام بيغور، نياليان سلجوق وغيره درکناره درياى جيحون ، بلخان کوه و دشتها و بيابانهاى ترکستان و ماورالنهر مسکون بودند. خشونت، غارت و چور و چپاول در سرلوحه کار اين اقوام قرار داشت. امیر مسعود به خراسان و اوضاع نابسامان آن کم بها داد. بيتوجهى، اقدامات ناسنجيده، رفت و امد از يک شهر به شهر ديگر بدون پلان و تدبير و سفر هاى بيموقع و پرخرج و سنگين به هندوستان. باعث شد که موقعيت هاى مناسب را از دست بدهد و زمينه براى ريشًه دار شدن شورش مساعد گردد.

سلُطان مسعود قواى نيرومند و کافى در ولايت پهناور خراسان در اختيار داشت. قبول کردن پيشنهاد قوم ترکمان و شموليت آنها در صفوف قواى دولتى اقدام نابجا و ناسنجيده بود. براى جبران اين اقدام غيرضرورى طرح دسيسه جهت از بين بردن سران قوم مذکور و عدم موفقيت در تطبيق آن، آبروى دولت را برد و باعث شد که قوم مذکور از دولت ببرند و به ساير شورشيان بپيوندد. خليفه بغداد در نامه به امير مسعود گوشزد کرده بود و او را متوجه اهميت ولايت خراسان ساخته بود. با وجود اين همه تذکرات و پيشنهادات، امير مسعود از رويداد ها و وقايع درس و نيتيجه لازم نگرفت به اقدامات ناسنجيده دست زد.

در طرح توطه ها و دسايس با مغرضين همدست شد. به پيشنهادات و اندرزهاى سودمند خادمين صادق خود مثل بونصر مشکان توجه نکرد . باکمترين پيروزى به عياشى و خوشگذرانى پرداخت و از مراکز و مناطق آشوب زده فاصله گرفت. هيچگاه به اقدامات جدى، وسيع و سنجيده شده متوصل نشد. به اطرافيان خود مظنون و مشکوک بود. اين شک و ظن بيشتر متوجه خادمين صادق و وفادا او ميشد و باعث دورى و دلسردى ايشان از دربار ميگرديد. جا براى افراد سودجو و مفسد باز ميشد.

وزير خواجه احمد را بديده يک خدمتگذار و مشاور نميديد. او را متهم به همکارى با شورشيان ميکرد و خلاف مشوره ها و پيشنهادات او عمل ميکرد. با افراد مغرض و مفسد در دربار به معامله ميپرداخت و باعث سست شدن پايه هاى دولت ميشد.

حاجب بزرگ بکتغدى مرد با تجربه و کارآزموده بود. اوضاع خراسان و اطراف آن را زير نظر داشت و با مردم در تماس بود. به نيکى دريافت که مقابله روياروى قواى دولتی با قواى موجود دشمن؛ که اکنون بيش از هر وقت ديگر متحد و يک پارچه شده اند و به نيروى شان افزود شده ميرود به سود دولت نیست. کشيدن قواى دولتى در دشت و صحرا در شرايط نامساعد اقُليمى بينتيجه خواهد بود. اطراف امير را مغرضين گرفته بودند؛ پيشنهاد حاجب بکتغدى را به ترس و جبن و بعضا همدستى با دشمن تشخيص دادند. امير خشمگين شد، پيشنهاد سران و بزرگان خراسان را ناديده گرفت. دستور اکيد صادر کرد و بکتغدى جهت مقابله با دشمن روانه شد. لشکر بزرگى که در پاى حصار دندانقان شکست خورد. همه نتيجه خودخواهى، بيتوجهى و کوتاه فکرى امير بود. در طول راه او را از رفتن به مرو و نيشاپور منع کردند، نپزيرفت. هرگاه در بلخ و هرات ميماند و از امکانات خود جهت سرکوبى دشمن استفاده لازم ميکرد حتما موفق ميشد. امير با لشکر بزرگ با بار و بنه سنگين در دشت و بيابان سرگردان بود. قحطى وخشکسالى مرو و نيشاپور را از پا در آورده بود. از هرات به نيشاپور و از آنجا به مرو ر فت. نزديکيهاى حصار دندانقان در چند فرسخى مرو با دشمن مواجه شد. در نتيجه شکست خورد و فرار کرد. خرا سان بدست شورشيان افتاد و طغرل در راس قوم سلجوق به قدرت رسيد. سلسله غزنويان به انقراض رفت. امير مسعود در حاليکه از صحنه جنگ فرا ر ميکرد، نا اميد و شکست خورده به همراهان خود گفت :

به مرو گرفتيم و هم به مرو از دست رفت.

تتبوع و نگارش: از انصاری

منابع و موخذ:

1_ تاریخ بیهقی: نوشته ابلفضل محمد بیهقی

2_ شهنامه فردوسی: اثر ماندگار حکیم جلیل القدر ابوالقاسم فردوسی

3_حسنک وزیر: تالیف حسن شایسته مطلق

4_ نگاهی به تاریخ جهان: نوشته جواهر لعل نهرو

5_ افغانستان در مسیر تاریخ: نوشته علامه غبار مورخ شهیر کشور

6_ زندگی نامه فردوسی و سرگذشت شهنامه: نوشته داکتر سید محمد دبیر سیاقی

7_ خدمات متقابل ایران و اسلام: نوشته استاد مطهری

8_ صفحات انترنت

نظریات