تشیع و و تسنن(اسلام شناسی)

 (تبیین ایدئولوژی شیعی(۱

صوتی       تصویری

(تبیین ایدئولوژی شیعی(۲

        صوتی        تصویری        

___________________________________________





   www.akhar-zaman.com   

   www.khanjany.com  

https://t.me/khanjanyaliakbar/1692


867- به صدھا حجت و آیات و شواھد تاریخی می دانیم که ویژگی منحصر بفرد دین اسلام بعنوان اکمل و اجمع ادیان الھی برخاسته از رابطه محمد- علی است و به ھمین دلیل معراج محمدی که کاملترین معراج بشری در نزد خداوند است نیز به

امر عرفه امامت علی اختصاص یافته است که احادیث معراج این مسئله را بوضوح نشان می دھند. یعنی چون دو انسان با یکدیگر متّحد و یگانه شوند. حق عالم وجود یعنی پروردگار جھانیان و غیب الغیوب عالم رخ می نماید و این قیامت آخرالزمان است که در آن بسر می بریم. و لذا ھمه مؤمنین این امّت از مواھب این معراج و لقای الھی برخوردارند در درجات اخلاص و معرفت



www.khanjany.com

امام یا مرجع تقلید٬  کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم فلسفه تشیع مقاله ۱۸ 

می دانیم که امام یا مرجع تقلید بایستی زنده و در دسترس باشد و گرنه از معنا ساقط  است. 

معضلۀ تقلید از مجتهدین و اهمیّت مرجع تقلید در فرهنگ تشیّع بی تردید ادامۀ تاریخی همان ارادت به امام حیّ و اهمیّت داشتن یک امام زنده به عنوان اسوۀ هدایت در دوران غیبت امام زمان است. ولی چرا این مهمترین اصل دین اسلام و محور تشیّع بتدریج بسوی انقراض می رود اکثراً هم که بر این امر باقی مانده اند دارای هیچ جلوۀ نورانی و حجّتی عقلانی و معنوی از دین نیستند و در جامعه هیچ اثر خلاّقی ندارند و حتّی نوعی تحجّر و قشری گری و گاه خر مقدّسی را تداعی می کنند و اثری منفی بر نسل جوان  و مدرن بر جای می نهند و به همین جهت این اصل حیاتی  تشیّع روی به مرگ است زیرا تقلیدی خودسرانه و گزینشی آنهم فقط در امور عبادی است و نه اصل راه  و روش زندگانی. بی تردید هر مؤمن مخلص و صدیق و عالم یا عارفی در درجه ای از امامت قرار دارد و یکی از اوصیای امام و رسول  در جامعه است همانطور که قرآن کریم می فرماید که « مؤمنین برخی اولیای برخی دیگرند » و این اتحاد قلوب مؤمنان همان قلمرو پیدایش حزب الله و نور هدایت و شفاعت برای مردم است زیرا « مؤمنی چون به دیدار مؤمن رود خدا را دیدار کرده است ». پس این یک رابطۀ قلبی و عاطفی و حتّی عاشقانه است  و ارادتی روحانی را تداعی می کند و از جنس رابطۀ مراد و مرید می باشد و نه تقلید صوری از آداب و اطوار و احکام  آنهم از راه دور و از روی کتاب و فتوا و آنهم فقط در امور عبادی. تقلید خوسرانه و از روی کتاب ربطی  به امامت شیعه ندارد و بلکه اساساً از جنس تقلید اهل  سنت از روی کتاب و حدیث و سیرۀ نبوی می باشد. اگر اطاعت بر مبنای ارادت و ایمان وعطوفت قلبی به مرجع زنده ای نباشد اطاعتی مؤمنانه و شیعی نیست  بخصوص اگر فقط  مربوط به امور عبادی باشد. فرق شیعه و سنّی  فقط در این امر است. امامت شیعی بایستی منشأ معرفت نفس مرید باشد.

www.khanjany.com

مظلومیت تاریخی حسین ع (خودشناسی شیعی) مقاله ۷-  استاد علی اکبر خانجانی

مظلومیّت حسین (ع) در دوران حیاتش نیز دوگانه بود. یکی آن بود که امویان کردند ولی بدتر از آن خیانت شیعیانش در کوفه بود. ولی مظلومیّت سوّم حسین در تاریخ تشیّع نهفته است و آن تحریف او و هویت و جهاد و رسالت و امامت اوست که استمرار تاریخی همان جریان کوفه است. خود او نیز پیشگویی کرده بود که نخستین گروهی که برای من عزا برپا می کنند کوفیانند. زیرا بازماندگان سفینۀ کربلا به رهبری زینب، هرگز بر حسین سوگواری نکردند بلکه زینب در محفل یزید در شام گفت: «سپاس خدای را که نعماتش را بر ما به کمال رسانید که در این واقعه جز جمال (سیمای حق – زیبائی) ندیدیم.» و امّا اهل کوفه و فرزندان تاریخی آنان در این واقعه جز بدبختی و نکبت و زشتی ندیدند و به همین دلیل عزا برپا ساختند، چرا که حسین را موفق به کسب خلافت ندیدند. این همان نگرشی بود که ابن ملجم رااز یک مرید تبدیل به قاتل نمود و شمررا نیز. ایندو از شیعیان دو آتشه بودند. اگر تشیّع تبدیل به مکتب «حسینیزم» شده و حسین را از کالبد امامت جدا کرده و مابقی امامان را به بوتۀ نسیان و تعارف سپرده حاصل یک جهل عظیم است که امامت را خلافت سیاسی می داند. همین نگرش درباره امام زمان (ع) وجود دارد. اگر بدبختی های ما موجب یاد کربلا می شود این یک نگرش بغایت کافرانه و غیر اسلامی و غیر شیعی و بلکه غیر دینی است و بلکه ضدّ دینی است و ضدّ حسینی است که عروسی خدا در کربلا را لباس عزا پوشانیده ایم. این همان نگرش حاکم بر مسیحیت دربارۀ مسیح است که اصرار می ورزد تا مسیح را حتماً مصلوب سازد

بیهوده نیست که بخش عمدۀ مراسم عزای حسینی به تقلید از عزای مسیحی پدید آمده و هنوز هم بسیاری از علم و کتل ها دارای نقش صلیب هستند که با پارچه مخفی می شوند. این یک نفاق و مکر بنی اسرائیلی است که بر کلّ جهان مسیحی و اسلامی سایه افکنده است. تا زمانی که نتوانسته ایم بواسطۀ معرفت، خلافت را از امامت پاک کنیم، اسلام و تشیع در سایۀ بنی اسرائیل است و ایمان نیز و دنیای ما نیز

www.khanjany.com

فلسفه امامیه (خودشناسی شیعی) مقاله ۶ – استاد علی اکبر خانجانی

بنظر ما بامسمّی ترین نام دین اسلام و مخصوصاً تشیّع، بعنوان یک مذهب و مکتب ویژه همانا «امامیه» است چراکه نه تنها همه فرقه های شیعه را دربرمی گیرد و ذاتشان را مدّ نظر قرار میدهد بلکه حتی مذهب تسنن راهم مخاطب قرار میدهد زیرا این شعبه از اسلام و بانیانش جملگی بر اصل امامت به معنای امام اعتراف دارند و مسلمان بی امام را کافر می دانند و تقریباً اکثر احادیث مربوط به حقّ امام را با تفاسیر خاصّ خودشان تصدیق می کنند و واقعۀ غدیر خم را هم کلاً قبول دارند همانطور که بانیان نخستین فرقه های اصلی اهل سنت به لقب «امام» خوانده می شوند مثل امام حنفی و امام شافعی و امثالهم. در حقیقت تنها ویژگی اسلام محمدی با سائر مذاهب همان حقّ امامت است که راز ایمان و هدایت می باشد که علت ختم نبوّت نیز هست. بنظر ما نام «شیعه» واقعاً در شأن این مذهب حقّه نیست و بیانگر محتوای آن نیز نمی باشد. شیعه به معنای «پیرو» می تواند شامل همه مذاهب جهان هم بشود زیرا همه مذاهب به اصل «پیروی» استوارند

و اما مسئله دیگری که علت العلل تفرقه در اسلام و تشیع بوده همانا معضلۀ چند امامی بودن است که براستی یک توهّم و تهمت عظیمی بر پیکرۀ امامت و دین اسلام می باشد مثل شش امامی و هفت امامی و یازده امامی و دوازده امامی و پنجاه امامی و امثالهم

مسئله اینست که در دین اسلام با ختم نبوت و واقعۀ غدیرخم، کل دین و ایمان در هدایت مردم منوط و محوّل بر وجود فردی به نام امام گردیده است که بدون وجودِ حی و حاضرش و بدون اطاعت بی چون وچرائی از او ایمان ممکن نیست. بنابراین مسلمان امامیه در واقع در زندگی خود فقط یک امام دارد و لذا معضلۀ چند امامی بودن دال برعدم درک اصل این حقیقت است. به همین دلیل آنان که به تعداد امامان پافشاری می کنند جملگی در راه و رسم عمل زندگی کمابیش یکسان هستند در حالیکه در ادعاهایشان بطرزی جنون آمیز تا سرحدّ قتال و نابودی همدیگر به پیش می روند. هریک از امامان صدراسلام درعصر خودشان امام عده ای ازمؤمنین بوده اند. لذا همۀ مومنان واقعی همواره تک امامی بوده اند. و ماجرای غیبت امام دوازدهم دال بر این واقعیت بوده که دیگر مؤمن در میان نبوده و کسی نیازمند هدایت آن حضرت نیز نبوده است که این امر در هر زمانی می تواند مصداق یابد. در قرآن کریم نیز آمده که برخی از مؤمنان، اولیای برخی دگرند. و این همان امر اطاعت است که همواره جاریست. بنابراین مؤمنان سلسله مراتب امامت هستند که البته سلسله مراتب امامان را پدید می آورند که در رأس همۀ این امامان آن امام مطلق و کامل قرار دارد. پس هرامامی در هر درجه ای از کمال، امام مؤمنین خاص می باشد که قادر به درک و اطاعت از وی می باشند. این واقعیت دربارۀ امامان صدراسلام نیز مصداق دارد. فی المثل مگر درعصر حیات امام اول براستی چند نفر تحت ولایت آن امام بودند. تا آنجا که در تاریخ درک می کنیم آن حضرت در ایام آخرعمرشان در تنهائی کامل قرار داشت و جز اهل بیت او گویا دیگر کسی وجود نداشت و همان چند نفر مثل عمار و مالک اشتر نیز شهید شده بودند. طبق روایات در دورۀ غیبت همواره حداکثر چهار نفر مؤمن مخلص هستند که در ایمان و ارادت و هدایت مستقیم شخص امام کامل قرار دارند و نه بیشتر. غیبت امام از جهل و غفلت مردمان است و دالّ بر زنده یا مرده بودن و حضور یا عدم حضور جان آنان نیست. و اما امام یک مؤمن مسلمان، همواره علی است و لذا همۀ امامان بعد از ایشان علیین (علی ها)هستند. همانطور که امام صادق (ع) می فرماید که همه ما علی هستیم. این بدان معناست که هر امامی در هر دوره ای بایستی به درجه ای، جامعِ فضائلِ علمی و دینی علی (ع) باشد. یعنی علی (ع) نه تنها امام اول بلکه اسوۀ امامت است و هر امامی در هر عصری قیامتی از قامت اوست و درجه ای از ظهور علییت اوست و در هرعصری جنبه ای از حقّ او، امکان ظهور می یابد همانطور که همۀ یازده فرزند علی(ع) هریک به مثابه ظهور وجهی از وجود او بودند و جمعاً مترادف ظهور کامل علی(ع) محسوب می شوند که یازده وجه وجود امام را به اثبات میرسانند که غیبت نیز یکی از این وجوه می باشد. واقعیت تجربی هم نشان می دهد که امروزه نیز کسی که امام زنده ای ندارد که تحت ولایت او باشد به امامان صدراسلام هم هیچ ارادت و محبتی نمی تواند داشت جز از راه وراثت و تقلیدی بی مایه که هیچ اثری در کیفیت زندگی او ندارد. امامت یعنی ارادت بی چون و چرا! و کسی که چنین وضعی را نسبت به یک امام مؤمن دیگری به مثابه امام، تجربه و درک نکرده است در واقع از شیعه گری هیچ درک و حس و باوری ندارد و در واقع از قلمرو ایمان به معنای خاصِّ قرآنی و اسلامی اش، خارج است حتی اگر بقول پیامبر اکرم (ص) همه احکام شرع را مو به مو انجام دهد. از کاذب بودن ادعاهائی که دربارۀ تعداد امامان در تاریخ وجود داشته است همین بس که فی المثل ازمیان همین دوازده امام مشهور اکثریت قریب به اتفاق مردم فقط یکی دو را واقعاً امام می دانند و مابقی تعارفی بیش نیست. این بدان معناست که مثلاً برخی از شیعیان،علوی هستند برخی حسینی و برخی جعفری و برخی هم مهدوی و … . این واقعیت نشان میدهد که امامت که توحیدی ترین وجه دین است همواره دارای ذاتی واحد است و هیچکس نمی تواند دارای بیش از یک امام باشد همانطور که نمی تواند دارای بیش از یک پیامبر باشد. و این امری قلبی است هر چند که به لحاظ ذهنی حقانیّت همه پیامبران و امامان تصدیق می شود که این امری صرفاً منطقی و روایتی و تاریخی وعاریه ای است و بقول علی(ع) وجه عاریه ای دین است که بی ریشه ترین دین هاست. همانطور که خدا یکی است امام هم همواره یکی است

www.khanjany.com

آیا اسلام دین جنگ است؟

يکی از بزرگترين تهمتهای ناحق به دين اسلام همانا جنگ طلبی بوده است و از ناحق و رسوا بودن اين تهمت همين بس که جنگ طلب ترين و متجاوزترين افراد و جريانات چنين تهمتی را زده اند يعنی استعمار غرب و امپرياليزم جهانخوار که حتی آزادی و دموکراسی دروغين خود را هم بواسطه بمباران به ملل هديه می کنند. در قرآن کريم هر کجا که سخن از ايمان آورده است بلافاصله دعوت به (عمل صالح) است و اين آيه و معنا در جای جای قرآن حضور دارد. و اما عمل صالح چيست؟ به زبان ساده يعنی عملی که در سمت صلح با جهان و جهانيان باشد و فرد مؤمن را به صلح و وحدت با جهان و کل بشريت بکشاند. همانطور که در عرفان اسلامی هم انسان کامل انسانی در صلح و اتحاد با جهان است. در هر کجای قرآن هم که سخن از جهاد و قتال است مربوط به جنگ طلبان و دشمنان صلح است. و مؤمنان مأمورند که اول خود را به صلح با جهان برسانند و سپس دشمنان صلح را اول به نصيحت و مذاکره و سپس با جهاد جنگ مجبور به صلح نمايند. اسلام دين صلح و اسلام و تسليم است و هر کسی با اقرار به شهادتين به آسانی بر اين دين وارد می شود و حتی کسی حق ندارد منويات باطنی او را مورد تفتيش قرار دهد. اسلام حتی فحاشی به دشمن را در ميدان جنگ حرام کرده است. حقوق جنگی و جهادی اسلام نيز يک کرامت و معجزه ای حيرت آور است. همه جنگهای صدر اسلام تدافعی و يا خنثی کننده دسيسه های دشمنان و متجاوزان بوده است. فقط صهيونيست ها اسلام را دين جنگ می خوانند يعنی کسانی که حتی کودکان را با گلوله می زنند.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۴۶

www.khanjany.com

شیعه کیست؟ خودشناسی شیعی 

چرا از میان دوازده امام فقط حسین (ع) و تا حدودی علی (ع) را به امامت قبول داریم و به مناسبت ها یادشان می کنیم و آنهمه شور و غوغا به پا می کنیم؟ ما بقی امامان گوئی تعارفی بیش نیستند و یک رودرواسی اعتقادی. این دو امام گوئی برای حکومت و ریاست دنیا جنگیده اند و اینست راز جاذبه شان در نزد ما شیعیان خالص. وجود امام زمان و ارزش ظهور جهانی او هم از همین بابت است که حکومت جهانی بر پا می کند و مسلماً ما هم به وزارت و ریاستی می رسیم. وگرنه این امام هم از هر امامت و خاصیتی در نزد ما تهی می بود و بی خاصیت تر از سائر امامان بی حکومت!! پس در واقع ما از امامت امامان بیگانه ایم و امامت را جز در خلافت و حکومت نمی یابیم و اینست مسئله! این مذهب شیوخ شورای سقیفه است مذهب عبدالرحمن عوف و باند او که پس از واقعه غدیرخم قصد ترور پیامبر را نمودند. و امام زمان هم تا وقتی که در نظر ما کسی است که قرار است بیاید و برای ما حکومت جهانی تشکیل دهد و ما را خوشبخت سازد در واقع امام ما نیست و از امامت او بی بهره ایم و بدون شک با ظهورش هم جز قهرش بما نمیرسد و احتمالًا طبق روایات اولین گروهی که بدست ایشان هلاک می شویم که البته حقِّ ماست. ظهور جهانی امام زمان ظهور قهّارانه اوست. رحمت و هدایت امامت او در عرصه قبل از ظهور جهانی او به مؤمنان واقعی میرسد که به امامت او عشق دارند و نه حکومت او. نگاه حکومتی به امام نگاه شیعی نیست بلکه نگاه اهل تسنن است که حاکمان هر دوران را امامان و خلفای پیامبر می خوانند. که البته همه اهل سنت هم اینگونه نیستند و بقول دکتر شریعتی: سنّی ها از من شیعه ترند زیرا نگاه حکومتی به ائمه اطهار ندارند 

www.khanjany.com

امام یا مرجع تقلید

 می دانیم که امام یا مرجع تقلید بایستی زنده و در دسترس باشد و گرنه از معنا ساقط است. معضله تقلید از مجتهدین و اهمیّت مرجع تقلید در فرهنگ تشیّع بی تردید ادامه تاریخی همان ارادت به امام حیّ و اهمیّت داشتن یک امام زنده به عنوان اسوه هدایت در دوران غیبت امام زمان است. ولی چرا این مهمترین اصل دین اسلام و محور تشیّع بتدریج بسوی انقراض می رود اکثراً هم که بر این امر باقی مانده اند دارای هیچ جلوه نورانی و حجّتی عقلانی و معنوی از دین نیستند و در جامعه هیچ اثر خلاقی ندارند و حتّی نوعی تحجّر و قشری گری و گاه خر مقدّسی را تداعی می کنند و اثری منفی بر نسل جوان و مدرن بر جای می نهند و به همین جهت این اصل حیاتی تشیع روی به مرگ است زیرا تقلیدی خودسرانه و گزینشی آنهم فقط در امور عبادی است و نه اصل راه و روش زندگانی. بی تردید هر مؤمن مخلص و صدیق و عالم یا عارفی در درجه ای از امامت قرار دارد و یکی از اوصیای امام و رسول در جامعه است همانطور که قرآن کریم می فرماید که « مؤمنین برخی اولیای برخی دیگرند » و این اتحاد قلوب مؤمنان همان قلمرو پیدایش حزب الله و نور هدایت و شفاعت برای مردم است زیرا « مؤمنی چون به دیدار مؤمن رود خدا را دیدار کرده است ». پس این یک رابطه قلبی و عاشفی و حتّی عاشقانه است و ارادتی روحانی را تداعی می کند و از جنس رابطه مراد و مرید می باشد و نه تقلید صوری از آداب و اطوار و احکام آنهم از راه دور و از روی کتاب و فتوا و آنهم فقط در امور عبادی. تقلید خوسرانه و از روی کتاب ربطی به امامت شیعه ندارد و بلکه اساساً از جنس تقلید اهل سنت از روی کتاب و حدیث و سیرە نبوی می باشد. اگر اطاعت بر مبنای ارادت و ایمان و عطوفت قلبی به مرجع زنده ای نباشد اطاعتی مؤمنانه و شیعی نیست بخصوص اگر فقط مربوط به امور عبادی باشد

فرق شیعه و سنّی فقط در این امر است. امامت شیعی بایستی منشأ معرفت نفس مرید باشد

www.khanjany.com

تشیع

رابطۀ امام و مأموم

۱- همانطور که گفتیم تشیع چیزی جز رابطۀ امام و مأموم نیست. تمام اسرار و حقایق و حقوق شیعه در

این رابطه نهفته است که رابطە بین دو انسانی است که برای خدا و رسیدن به خدا با هم متحد شده اند.

۲- خداوند در رابطه بین مراد و مرید است که آشکار می شود که در قرآن و احادیث شیعی و عرفان اسلامی این معنا به وفور حضور دارد.

۳- این همان خروج از شریعت است برای خدا. که این خروج از شریعت عین کمال شریعت است که اشکال و صور شرعی را می شکند و شریعت را در جان و تن و دل جاری می کند و این جریان همان جریان رابطه بین مراد و مرید است.

۴- در تشیع، شریعت برای بهشت نیست بلکه برای خداست و این است علت العلل همه

تفاوتهائی که در تشیع ناب نسبت به سائر مذاهب وجود دارد از جمله در قیاس با تشیع بی امام که اکثرا چنین است.

۵- شیعه بی امام زنده و حاضر یکی از متناض ترین پدیده های بشری در عرصه مذهب و فرهنگ است و لذا موجب اشد نفاق و شقاق و فراق و عوارض مختص به خود می شود که در هیچ مذهب دیگری دیده نمی شود. شیعه بدون امام اساس شیعه ضد شیعه است که بدترین دشمن تشیع می باشد و سراسر خرافه و ریا می باشد.

۶- تشیع، مکتب اصالت رابطه است و این یعنی: نه من، نه تو بلکه فقط او که همان رابطه است. و لذا مکتب اصالت عشق حقیقی است عشقی که من و تو در آن وجود و حقی ندارند و لذا در تشیع روابط جاودانه اند.

۷- درست بهمین دایل است که فقط در روابط بین مراد و مرید است که تمامیت انسان به عرصه ظهور می رسد تا ظهور خدا که ذات انسان است مثل رابطه مولانا و شمس که یکی از روابط شیعی مشهوری است که به ثبت رسیده و گزار شده است

۸- یکی از نواقص عظیم فرهنگ تشیع گزارش نشدن و به ثیت نرسیدن روابط است. و این بمعنای فقدان استمرار و اشاعه شیعه در تاریخ است بعنوان علم انسان شناسی و خداشناسی زمینی و بشری. بدین لحاظ مولانا یک مورد بزرگ و خارق العاده و انقلابی است که بزرگترین خدمت را به فرهنگ تشیع و بلکه فرهنگ بشری نموده است و قدر این کار او مستمرا بیشتر شناخته می شود

شیعه شناسی ص ۶۲

www.khanjany.com

«مصاحبه ای با دکتر علی اکبر خانجانی»

س:دین شما چیست؟

:من پیرو دین خدا هستم و اگر عموماً از اسلام و تشیّع سخن می گویم بدان دلیل است که از این درب بر دین خدا وارد شده ام همانطور که زبان من فارسی است و از درب این زبان بر جهان منطق وارد شده ام.

س- شما چگونه به این مکتب رسیدید؟

- از طریق باور به معارف اصولی دین واسلام و تشیع به واسطه تجربه و آزمون. هر یک از مبانی دین و اخلاق و حکمت را آزمون نمودیم و دیدیم که درست است. آنچه را که عملًا به درستی اش رسیدیم پذیرفتیم و نهایتاً دیدیم که دین خدا راست است و مشکلی جز ناباوری ما نیست و این ناباوری هم حاصل بی عملی ماست. فی المثل خوانده و شنیده بودیم که: صدق سفینه نجات است و دروغ ام الفساد است. آزمودیم و درستی اش را دیدیم. در واقع ما یکبار دگر دین را کشف کردیم. همین و بس. منتهی این امر به قدری ساده است که آنانکه راه حل را فقط در پیچیدگی می دانند ناباورند و ما را استهزاء می کنند که این امر هم البتّه طبیعی و پدیده ای بس قدیمی از جهان کفر است. راه دین را سادگی و باورمندی است و راه کفر هم راه پیچیدگی درجهت انکار است.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۹, ۳۲

www.khanjany.com

عطّار نیشابوری

پدر عرفان ایرانی

متأسفانه آنقدر که از مولوی و حافظ سخن در میان است و به ظاهر قدرشناسی می شود مطلقاً از عطّار خبری نیست حال آنکه عطّار پدر روحانی و معلم ادبی و مراد مولانا و حافظ است. می دانیم که مولوی در نوجوانی عطاّر را دیدار نمود و از همانجا به واسطه کتاب «الهی نامه» او بیدار شد و همو می گوید که «هفت شهر عشق را عطّار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.» و امّا همه محققین و حافظ شناسان بر این باورند که بخش عمده ای از غزلیات حافظ به لحاظ معنا و استعاره تماماً تحت تأثیر مستقیم منطق الطیر عطّار و مخصوصاً داستان شیخ صنعان است. قبل از عطّار هم عارفان ایرانی داشته ایم ولی به ندرت با احساس و اندیشه و زبان فارسی سخن گفته اند و لذا همه آنها در منظر جهانی در قلمرو ادب و عرفان عرب قرار می گیرند. و می دانیم که رویکرد متفکّران ایرانی به نگارش فارسی از زمان حسن صباح آغاز شد و اوج گرفت و همو بود که خلاقیّت اسلام و عرفان ایرانی را از اسارت و هژمونی خلفای بنی عباس نجات داد و به همه اهل قلم به خصوص در جهان تشیع دستور داد و حتّی تهدید کرد که به فارسی بنویسند. و عطّار به تمام

و کمال به حق این امر عظیم جامع عمل پوشانید و بعد از او به تدریج متفکران ایرانی به زبان فارسی نوشتند و بنیاد عرفان ایرانی و اسلام ایرانی و قرآن فارسی را بنا نهادند و حق را به حق دار رسانیدند و سنت سلمانی را احیا کردند که نخستین کسی بود که نماز فارسی را به پیروانش آموخت و سوره حمد را به فارسی آورده ولی این نهضت عظیم فارسی نویسی در عصر صفوی روی به افول نهاد زیرا طبق عرق ترک زبانی خاندان خود میلی به فارسی نداشتند و لذا شاهکار اسفار اربعه از قلم ملا صدرا به عربی آمد و این عرب نویسی متأسفانه تا هم اکنون نیز ادامه دارد. همانطور که مثلا ً کسی چون علا مه طباطبایی هم اثر بی نظیر و دایرة المعارفی خود یعنی «المیبزان» را به عربی نگاشت. براستی معلوم نیست که این چه آفتی است که هنوز هم دست از دامن نویسندگان دینی ما بر نمی دارد و گویی که زبان خدا عرب است و دین اسلام هم دین اعراب است. درحالیکه بسیاری از مسلمانان چین کمونیست به زبان فارسی عبادت می کنند ما فارسی زبانها به زبان عربی به تعلیم و عبادت می پردازیم. سخن از نژاد پرستی نیست بلکه از حق و ضرورت واجبی است زیرا تا دین و معرفتی تبدیل به زبان امّی نشود و بومی نگردد بر دل نمی نشیند و ایمان نمی شود همانطور که خود

قرآن می فرماید که اگر این کتاب به زبان عربی نمی بود از اعراب کسی ایمان نمی آورد. مهمترین رسالت علما و عرفای هر دینی همانا تبدیل و تحویل آن دین به زبان و فرهنگ و احساس قوم خویش است و این همان جهانی سازی و توسعه و تعمیق دین است. تا دین به زبان مادری نیاید به جان و دل نمی نشیند و عرصه نفاق است. بنابراین عطار نیشابوری نه تنها یک شاعر و عارف وحکیم بی بدیل بلکه رسول نزول قرآن از عرب به فارسی است و لذا هر چه که از اسلام عرفانی و ایمانی داریم مدیون عطّاریم. بخش عمده ای از حکایات مثنوی مولوی برگرفته از آثار عطّآر است و بهترین غزلیات سعدی هم علناً دارای گوهره عطّاری است. و بس جای تأسف و تعجب است که این مرجع عالیقدر اسلام و عرفان ایرانی را نمی شناسیم و قدر نمی نهیم. آیا به دلیل تعلق میراثی او به جهان غیر شیعه است و مدحی که درباره خلفای راشدین نموده است؟ مگر شعار وحدت جهان اسلام نمی دهیم؟ پس چه بهتر از توسل به عطّار

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۹۱

www.khanjany.com

۶۲- بعبد از امامان صدر اسلام کسانی چون بایزید و حلاج و شمس و باباطاهر و عراقی و حسن صباح و عین القضاة و طاهره و امثالهم، اسوه های کامل تشیّع و اسلام ناب محمّدی هستند چرا که دین اسلام و امامت در یک کلمه مکتب اصالت عشق الهی و فنای ذات وجمال پرستی است ولذا تنها دینی است که بر جمال پیامبرش درود می فرستند.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۲۲۴

www.khanjany.com

تشیّع راه تقلید از سنّت رسول و یا آداب امام نیست بلکه اطاعت از امر مرج دینی است. زیرا راه دین، راه تقواست یعنی راه فائق آمدن بر منیّت و ارادۀ شخصی است که همان ابلیس نفس می باشد. بنابراین تقلید خودسرانه از قرآن یا رسول و امامی همان خود پرستی و کفر است که لباس دینی بر تن کرده است و این همان راه نفاق است که خداوند آنرا پست ترین راهها نامیده و پیروان این راه و روش را از اهالی درک اسفل السافلین خوانده است. نفاق که بزرگترین دشمن دین می باشد محصول این راه و روش است و ابن ملجم اسوه تاریخی آن می باشد. همه امامان به دست این افراد شهید شده اند. یادمان باشد که یهودا یکی از حواریّون مسیح یک ابن ملجم دیگر بود که مسیح را به چند سکه فروخت. این عاقبت ریاست طلبی دینی و اراده به قدرت تحت عنوان دین و معرفت می باشد.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۶۵

www.khanjany.com

آیا به راستي شیعه هستیم؟

سخنی تحت عنوان مذکور از امام خمینی از تلویزیبون پخش شد که بس عبرت آموز و تکان دهنده بود. این سخن که در آخرین ایام حیات آن بزرگوار بر زبان آمد دال بر یک هشدار به کل مردم و خاصه داعیان انقلاب و ایمان بود. «شیعه» به لحاظ لغت یعنی پیرو. منتهی نه هر نوع پیروی بلکه یک پیروی ویژه. وگرنه همه آحاد بشری غریزتاً مشغول تقلید از همدیگر و از سران کفر یا ایمان خود هستند ولی شیعه نامیده نمی شوند: خلق را تقلید شان بر باد داد. لذا این پیروی مقلدانه که ذاتی بخیلانه و کافرانه دارد به حساب شیعه گری نمی آید. شیعه یعنی پیروی مریدانه و قلبی و با شوق از اولیبا و عرفا و امامان. این همان مکتب علی (ع) است. تشیع به عنوان قلب اسلام به معنای ارادت قلبی و عرفانی (و نه کورکورانه) از یک انسان مؤمن و عارف به مثابه امام است در درجات. و لذا هر کسی بسته به درجه ایمان و معرفت خود دارای امام خاص خود می باشد همانطور که در واقعه غدیر خم که دانشگاه تشیع است علی با محمد بیعت کرد و شیعه او شد و سلمان هم با علی، و کمیل و عمار و مقداد هم با سلمان و ..... و این یک جریان واحد است درست مثل سلسله مراتب آموزرش در کلاسهای درس مدارس که هر گروهی معلم خاص خود را دارند. پس تشیع مکتب عشق مبتنی بر ایمان و معرفت است. حال به قول امام خمینی آیا به راستی شیعه هستیم؟ این را نیز بدانیم که پیروی از رساله های عملیه و مراج هم لزوماً نمی تواند به معنای تشیع و ارادت باشد حداکثر می تواند مثل پیچیدن نسخه یک پزشک باشد و نه بیشتر. تازه اگر پیروی صادقانه و کامل باشد که آنهم نیست. پیروی گزینشی آنهم از روی کتاب دال بر شیعه گری نیست. در واقع کسی که یک مؤمن با معرفت دیگری را قلباً و عملا ً اطاعت می کند شیعه علی (ع) است. پیروی از آداب و راه و روش خود علی (ع) به لحاظ روایات تاریخی هم تشیع نیست بلکه پیروی از امام زنده. همانطور که علی (ع)، هم مؤمنان را از تقلید خودش منع می نماید

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۰۱

www.khanjany.com

حسین (ع)٬ زینب و یزید 

دکتر شریعتی در تدوین و تبیین بسیاری از مواضع اصولی دین و اسلام و تشیّع در قلمرو منطق دارای بدعت هائی خاص است و گاه چنان مرز حق و بال را روشن کرده که تا قبل او هرگز اینگونه بدیهی نشده بود. از جمله این مرزبندیهای بین حق و باطل اینست که: امروزه آدمی یا حسینی است یا زینبی. و در غیر این دو حالت بدون شک یزیدی است. این بدان معناست که آدمی مخصوصاً یک مسلمان یا باید در قلمرو امامت باشد و مردم را به نور هدایت آشنا کند و مرز حق و باطل در هر امری را آشکار سازد و در صورت طلب مردم برای احیای حقشان آنان را یاری دهد و یا باید حامی امامت باشد و به او در جهت دینش یاری دهد و حقانیّت امر او را اشاعه دهد. در غیر این دو حالات بدون شک یزیدی است یعنی اهل طاغوت و ستم و فساد است و در سیطره استکبار زندگی می کند و با امام در جنگ می باشد و زینبیان زمانه را به بند می کشد و در تحقیر وتهمت به آنان قرار دارد تا حسین (ع) را معرفی نکنند. در واقع در فرهنگ شیعه جمال امر به معروف همان امام زمانه است که زینبیان مردمان را امر به اطاعات از امام می کنند و نهی از اطاعت از غیر او. زیرا امام به مثابه قرآن ناطق و زنده می باشد. امام جمالِ «معروف» است و طاغوت هم جمالِ «منکر» است و زینبیان سپاه این امر و نهی

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۹۲

www.khanjany.com

پالایش تشیّع در تاریخ

مذهب امامیه که مهد تشیّع و عرفان اسلامی است در طول تاریخ مثل هر پدیده دیگری مستمراً پالایش و تصفیه می گردد. امامیه بارانداز همه مذاهب جهان در طول تاریخ است. امامیه به معنای جستجوی خدا در بشر عرصه آخرالزمان و آستانه قیامت مذاهب می باشد. و درست به همین دلیل دچار بیشترین امتحانات و فتنه ها بوده است و با ظهور هر دجّالی بخشی از ناخالصی و شرکِ موجود در بطن این مذهب آخرالزمانی بصورت یک فرقه دجاّلی و ضالّه ظهور می کند و دفع می گردد. از بدو امامت در صدر اسلام تا به امروز هزاران نفر تحت عنوان امام و ناجی و پیامبر از بطن این مذهب خروج کرده و بخشی از مذبذبان این مذهب را با خود خارج کرده و لذا مذهب امامیه خالصانه تر شده و به حقانیت امام خود نزدیکتر گشته و در امام شناسی دقیقتر شده است. در طی همین دو سده اخیر دهها فرقه دجّالی از بطن امامیه پدید آمده که اکثر آنها بواسطه و یا تحت الشعاع دسیسه های استعماری و فراموسونی قد علم کرده اند و بسرعت ماهیت کافرانه و ضدّ دینی خود را افشا نموده اند که از مشهورترین آنها عبارتند از اسماعیلیه آقاخانی٬ بهائیگری٬ و برخی فرقه های درویشی. یکی از ویژگیهای مشترک این فرقه ها الغای شریعت و حتّی انکار اصول دین و مخصوصاً معاد بوده است. عداوت ذاتی پیروان این فرقه ها با اصل دین خدا بحدّی بوده که با گذر یک نسل حتّی ابتدائی ترین فطرت اخلاقی و احکام عرفی هم به نسیان رفته و لذا نسل های آتی بصورت قومی سرگشته و پریشان خودنمائی می کنند که شاهد این نسیان در کشور خودمان می باشیم.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۸۹

www.khanjany.com

امام یا مرجع تقلید

می دانیم که امام یا مرجع تقلید بایستی زنده و در دسترس باشد و گرنه از معنا ساقط است. معضله تقلید از مجتهدین و اهمیّت مرجع تقلید در فرهنگ تشیّع بی تردید ادامه تاریخی همان ارادت به امام حیّ و اهمیّت داشتن یک امام زنده به عنوان اسوه هدایت در دوران غیبت امام زمان است. ولی چرا این مهمترین اصل دین اسلام و محور تشیّع بتدریج بسوی انقراض می رود اکثراً هم که بر این امر باقی مانده اند دارای هیچ جلوه نورانی و حجّتی عقلانی و معنوی از دین نیستند و در جامعه هیچ اثر خلاقی ندارند و حتّی نوعی تحجّر و قشری گری و گاه خر مقدّسی را تداعی می کنند و اثری منفی بر نسل جوان و مدرن بر جای می نهند و به همین جهت این اصل حیاتی تشیّع روی به مرگ است زیرا تقلیدی خودسرانه و گزینشی آنهم فقط در امور عبادی است و نه اصل راه و روش زندگانی. بی تردید هر مؤمن مخلص و صدیق و عالم یا عارفی در درجه ای از امامت قرار دارد و یکی از اوصیای امام و رسول در جامعه است همانطور که قرآن کریم می فرماید که «مؤمنین برخی اولیای برخی دیگرند» و این اتحاد قلوب مؤمنان همان قلمرو پیدایش حزب الله و نور هدایت و شفاعت برای مردم است زیرا «مؤمنی چون به دیدار مؤمن رود خدا را دیدار کرده است.» پس این یک رابطه قلبی و عاشفی و حتّی عاشقانه است و ارادتی روحانی را تداعی می کند و از جنس رابطه مراد و مرید می باشد و نه تقلید صوری از آداب و اطوار و احکام آنهم از راه دور و از روی کتاب و فتوا و آنهم فقط در امور عبادی. تقلید خوسرانه و از روی کتاب ربطی به امامت شیعه ندارد و بلکه اساساً از جنس تقلید اهل سنت از روی کتاب و حدیث و سیره نبوی می باشد. اگر اطاعت بر مبنای ارادت و ایمان و عطوفت قلبی به مرجع زنده ای نباشد اطاعتی مؤمنانه و شیعی نیست بخصوص اگر فقط مربوط به امور عبادی باشد. فرق شیعه و سنّی فقط در این امر است . امامت شیعی بایستی منشأ معرفت نفس مرید باشد.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۸۸

www.khanjany.com

حقّ امام

حقِّ امام یعنی حقِّ حضور و ظهور خدا در بشر! این همان معنای خلافت انسان برجای خداست که مقصود خدا از خلقت انسان می باشد. پس اگر دین خدا در امامت به کمال رسید و نبوّت را ختم کرد عین حقّ انسان در جهان است. چرا که هر بشری چه کافر و چه مؤمن ذاتاً درعرش خدائیت ذات خویشتن است زیرا صورتش از صورت خداست و روحش از روح خداست. پس این حقّ اوست. و امامت حقّ مطلقه انسان در جهان می باشد. پس دین اسلام و تشیّع تنها دینی است که آرمان ذاتی بشر را محقّق ساخته و راه و روش رسیدن به آن را نمایانده است که در دریائی از ادبیات و حکمت عرفانی در جهان اسلام تبیین گردیده است. امام حقّ انسان است.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۷۶

www.khanjany.com

حامیان خدای نابوده

می دانیم که در قرآن کریم و ادعیه ائمه اطهار (ع) که اسماء و صفات پروردگار را معرفی کرده اند اسم «غایب» دیده نمی شود بلکه صفاتی همچون حّی و حاضر و ناظر و ظاهر و فاعل را در می یابیم. و همچنین صفت «قریب» (نزدیک) و «اقرب المقرّبین» (نزدیکترین نزدیکان) را از اسماء و صفات خدا می یابیم. و نه صفت بعید و غریب. همانطور که در قرآن می خوانیم که کافران خدا را درجائی بسیار دور می خوانند حال آنکه خداوند از رگ گردن به انسان نزدیکتر است. لذا خدای آسمانها خدای کفر است و اصلًا خدا نیست بلکه توهّم آنهاست که محصول انکار آنها با خداست که او را از قلمرو حیات و هستی دفع می کنند. آسمانی ساختن خدا ربطی به تسبیح و تنزیه ذات باریتعالی ندارد بلکه انکار محترمانه اوست. بقول صادق هدایت خداوند در نزد آنها مقدّس تر از آنست که اصلًا وجود داشته باشد. چنین بلائی بر سر پیامبران و عارفان و امامان نیز آمده است که اول آنان را انکار می کنند و نهایتاً آنان را موجوداتی آسمانی و ماورای طبیعی می نامند تا خودشان را از هر عهدی منزّه کنند و اطاعت ننمایند و به زندگی حیوانی ادامه دهند. در اسلام و خاصّه تشیع خداوند در جهان است و هر موجودی نشانه ای از اوست و مظهر صفتی از اوست و امّا وجود انسان مؤمن مخلص مظهر ذات یگانه و عرش اوست. و این همان راز امامت است. ولی عمده مردمان عامی و بلکه بسیاری از ملایان مذاهب و حتّی علمای دین در سراسر جهان و حتّی در جهان اسلام و تشیع هنوز هم حامی خدای نابوده اند و لذا دشمن قسم خورده هر مؤمن و عارف و امام زنده می باشند و بهمین دلیل در همه جای تاریخ پیامبران خدا دشمنی شقی تر از این حامیان خدای نابوده نداشته و بدست همانها شکنجه ها شده و گاه به قتل رسیده اند. کافران منکرِ وجود خدا نیستند بلکه او را در جائی بسیار دور می دانند و مدعی ارتباط مستقیم با اویند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۹۳

www.khanjany.com

«فلسفه انتظار ظهور ناجی»

آدمی فقط به امیدها و انتظارات و آرزوهایش زندگی می کند. انسان تنها حیوان در انتظار است. حتی در انتظار زنده شدن و هستی یافتن. گوئی که حیات و هستی خاکی بشر در جهان برای او هیچ احساس و دریافتی از حیات و هستی ندارد. مسئله و معنای رستگاری هم دقیقاً رستن از مرن و نابودی است. بنابر این می توان گفت که شدت و عمق این انتظار است که بهمان شدت و عمق به انسان حیات و هستی میبخشد. پس هستی انسانی بشر از جنس انتظار است یعنی انسانیّت چیزی جز انتظار نیست: انتظار انسانیّت! پس از این دیدگاه که دیدگاه ویژه تشیع است هستی یعنی انتظار و خاصّه ظهور ناجی! مولانا می فرماید «گر در طلب لقمه نانی نانی.» بر همین اساس آدمی در انتظار و طلب هر چه باشد بتدریج همان چیز می شود یعنی هر که خدا خواست خودش خدا شد. پس منتظرترین انسان بر آستانه حق خود مظهر حق است و منتظرترین انسان درباره امام و ناجی خودش امام و ناجی می شود. همانطور که ذاکرترین انسان به درگاه

پروردگار خود مظهر جمال و کمال خداوند و خلیفه او در جهان است. انسان چیزی جز آرزویش نیست. این معنا در قرآن نیز مذکور است که: «براستی آیا انسان چیزی جز تمنّای خویشتن است.» یاد و عشق و انتظار هر چیزی آدمی را مظهر همان چیز می سازد. آدمی مخلوق عشق خویشتن است. هر عاشق صادقی بالاخره خودش مظهر معشوق می شود و این راز توحید و تجلّی معشوق در عاشق است. آنکه منتظرتر است هست تر است. حتی خداوند نیز در قرآن می فرماید: که او نیز در انتظار مؤمنین است و از منتظرین است. پس خداوند مظهر اشد و اکمل انتظار است. زیرا او خود عشق است و عشق یعنی انتظار یعنی تحت نظر بودن

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۵۹

www.khanjany.com

اصول عرفانی اسلام

توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت را پنج رکن دين اسلام و تشیع نامیده اند. اين ترتیب به لحاظ نظری و منطقی و باور ذهنی مناسبت دارد که از باور به وجود وحدانی خداوند به باور به رسالت انبیاء و سپس واقعه قیامت و معاد و سپس رسیدن به قلمرو عدالت و نهايتاً درک وجود امام به عنوان کمال اسلام است که مذهب شیعه می باشد. و اين اسلام اعتقادی است. ولی در قلمرو دين عملی اين روند کاملًا معکوس است. يعنی انسان اول بايد امام را بیابد تا به قلمرو ايمان وارد شود. در رابطه با امام پا به عرصه عدالت وجودی می گذارد و از ستم می رهد و عادل می شود. و سپس به معاد قیامت خود در اين دنیا میرسد تا حساب پاک شود. سپس به تمام نبوت وجودی میرسد و صاحب رسالت در دين می شود و آنگاه به تقرب الی الله و فنای در ذات می رسد که مقام توحید است. و اين همان مقام امام و امامت است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۰۱

www.khanjany.com

فلسفه ارادت عرفانی

ارادت عرفانی در يک کلمه بمعنای سپردن اراده خويش نزد يک عارف است. اين همان تشیع عملی می باشد که اطاعت از يک مؤمن عارف به مثابه امام است. آدمی قربانی اراده خويشتن است و فلسفه آزادی اراده که بزرگترين شعار انسان مدرن است و راز تباهی و جنون و خودبراندازی اوست بدان معناست که آدمی نفساً دشمن خويشتن است و لذا در اطاعت از اراده نفسانی خود مبدل به دشمن خود شده و خود را نابود می کند. اين کل راز و فلسفه رابطه مراد و مريد و امامت است که يک مريد اراده نفسانی خود را که دارای ذاتی ضد انسانی می باشد بدست مرادش می سپارد. در واقع دشمن خود را تحويل مراد می دهد تا آنرا تربیت کند و رام سازد و به دوستی با صاحب بکشاند و آنگاه به او بازگرداند. آدمی در پیروی از خويشتن است که به اسارت می افتد و بی اراده می شود. در معارف قرآنی و احاديث شیعی به وفور آياتی می يابیم که دال بر اين راز است که انسان نسبت به خودش کافر و ظالم و جاهل و عدو است و تنها راه نجات او همانا سر سپردن و نهايتاً دل دادن به يک انسان عارف و مخلص است که خود او فنای در اراده حق است. و لذا اطاعت از مراد عین اطاعت از خداوند است و اين صراط المستقیم هدايت ونجات است که مذهب امامیه بزرگترين مکتب در اين وادی می باشد و لذا اين مذهب بر اساس معرفتی ذاتی از انسان بنا شده است و مذهبی انسانی و جهانی است. و اينست که عرفان همه مذاهب بر رابطه مراد و مريد استوار است و حقیقت ذاتی هر مذهبی را عیان می کند. امامیه غايت همه مذاهب است.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۸۹

www.khanjany.com

عبرتی از مارکسیزم ایرانی

سوسیالیزم بعنوان مکتبی که بر اصالت مساوات و عدالت استوار است و عدل را محور همه مسائل بشری میداند در هر قوم و مذهبی ريشه دارد. ولی سوسیالیزم مارکسیستی تنها مکتب عدالت پر ستی در جهان است که دارای هیچ رگ و ريشه مذهبی نمی باشد و تلاش کرده است که عدالت را معنای کاملًا علمی و مادی بخشید و اين بزرگترين تناقض در ذات اين مکتب است. می دانیم که سوسیالیزم مارکسیستی که از آلمان و فرانسه پديد آمد در خود اين دو کشور و اروپا کمترين کارآمدی را داشت و شديدترين اثر اين مکتب در مذهبی ترين جوامع بود يعنی در مسیحیت ارتدوکس که متعصبترين شاخه مسیحیت است که در روسیه و اروپای شرقی متمرکز می باشد و اولین انقلاب مارکسیستی را پديد آورد و در مذهب بودائیسم که مرکزيت در چین است و سوسیالیزم چینی را بوجود آورد و در مذهب کاتولیک که مرکزيت آمريکای لاتین می باشد که مهد شديدترين مارکسیزم چريکی بوده است و انقلاب کوبا را بوجود آورد و نهايتاً در جهان تشیع که عدالت يکی از اصول مذهب آن است. مارکسیزم ايرانی به لحاظ تاريخی و نژادی و روانی و ريشه های فرهنگی در قلب تشیع و مخصوصاً شیعه اسماعیلیه بخصوص در دوران نهضت حسن صباح جای دارد. از اين رو مارکسیست های ايرانی در جرگه انقلابی ترين و مؤمن ترين مارکسیستهای جهان بوده اند. هر چند که به لحاظ تاريخی اين واقعیت مستند است که اصلًا انديشه های مردم سالاری و سوسیالیزم در اروپا وام دار آثار مکتوب مذهب مانی و مزدک و نهضتهای قرامطه در اسماعیلیه و جنگهای چريکی حسن صباح می باشد بنابراين کمونیزم به لحاظ فلسفی و تاريخی يک پديده صد در صد ايرانی شیعی می باشد. اينک بهتر می توانیم آن تناقض فلسفی و اعتقادی موجود در مارکسیزم را در ماهیت مارکسیزم ايرانی دوصد چندان شديدتر دريابیم. مارکسییزم ايرانی مجبور بود در همان آغاز برای عرضه برتری ايدئولوژی خود نسبت به تشیع و همچنین نسبت به رقبای غیر ايرانی حتی آتشین تر و از جان گذشته تر از همه سوسیالیزم های ديگر باشد. مارکسییزم ايرانی چاره ايی جز تصديق تشیع نداشت و علی (ع) را بعنوان يکی از کمونیست های بزرگ تاريخ تصیديق می کرد هر چند که به لحاظ فلسفه خود قادر به توجیه کمونیزم علوی و مانوی نبود و لذا تاريخ سوسیالیزم مزدکی و شیعی در گلوی فلاسفه مارکسیزم در جهان همواره گیر کرده باقی ماند. مارکسیزم ايرانی بتدريج نسبت به انقلابیون شیعه دچار احساس حقارت و کینه شد هر چند که اين کینه را همواره در آثار تئوريک خود می بلعد و بروز نمی داد ولی در عرصه عمل و امتحانات تاريخی رسوا می شد. سه مرحله از رسوايی اين عقده حقارت و این تناقض اعتقادی در تاريخ سده اخیر ايران قابل توجه ا ست: مرحله اول خیانت مارکسیستهايی بود که در نهضت جنگل وجود داشتند و درست در لحظه ايی که اين نهضت به سرنوشت خود نزدیک می شد از پشت به آن خنجر زدند و نهايتاً سر میرزا کوچک خان را برای نماينده امپريالیزم بريتانیا در ايران يعنی رضا شاه هديه بردند. اين احساس حقارت ايدئولوژيک ريشه در رهبران حزب کمونیست شوروی و شخص لنین و تروتسکی داشت زيرا آنها رسماً با نهضت جنگل قرارداد مودّت و اتحاد سیاسی و نظامی امضاء کرده بودند و نخست همین رهبران بودند که آشکارا با امپريالیزم بريتانیا کنار آمدند و اين نهضت را فروختند و سپس پیروانشان در اين نهضیت به تبعیت از رهبران خود در کرملین ماهیت خود را آشکار کردند و نخستین پرونده سیاه و ضد انسانی خود را در تاريخ انقلاب ايران به ثبت رساندند. همه مورخین و محققین تاريخ معاصر ايران از جمله خود مصطفی شعاعیان يکی از ايدئولوگهای منشعب از حزب توده بر اين باورند که اگر خیانت لنین و تروتسکی و مارکسیستهای ايرانی در نهضت جنگل نمی بود تاريخ انقلاب ايران يک قرن به جلو می افتاد. و اما مرحله دوم خیانت مارکسیزم ايرانی در دوران حکومت ملی دکتر مصدق و نهضت ملی شدن نفت بود که حزب توده در محور اين خیانت قرار داشت و به باور دکتر مصدق خیانت کرد و يکی از علل کودتای 28 مرداد شد که حدود ربع قرن ديگر انقلاب ايران را به تعويق انداخت. و مرحله سوم اين خیانت در سال ۵۴ در قلب سازمان مجاهدين بود که رهبری چريکی و نظامی انقلاب را در دست داشت اين خیانت بصورت يک کودتای خونین ايدئولوژيک توسط چند نفر از کادرهای مارکسیست سازمان بر علیه تمامیت سازمان بوقوع پیوست که بزرگترين ضربه بر پیکر نهضت انقلاب اسلامی بود که به بزرگترين بدبینی ملی نسبت به اين سازمان منجر شد که در این واقعه جز ساواک و دربار شاه و امپريالیزم آمريکا سود نجست در اين خیانت نیز مهمترين کادر رهبری مسلمان اين سازمان بطرزی ناجوانمردانه بدست عناصر مارکسیست بر سر يک قرار سّری به قتل رسید و جسدش نیز سوزانده شد و گروه زيادی از اعضای مخفی اين سازمان به عمد به دام ساواک افتادند اين خیانت دقیقاً تکرار تاريخی نهضت جنگل بود. اين سه خیانت بزرگ مارکسیزم ايرانی که از اصالتهای ملی خويش نفرت داشت پس از پیروزی انقالب اسلامی ريشه مارکسیزم ايرانی را برای همیشه از اين ملت برکند. مارکسیزم ايرانی بعنوان يک عبرت جهانی و تاريخی ثابت کرد انکه خدا را نمی شناسد خلق را هم را نمی شناسد آنکه به خدا عهدی ندارد به خلق هم وفا ندارد و آنکه به معاد باور ندارد نمی تواند طالب عدالت و حقیقت باشد. همانطور که لنین و مائو هم ثابت کردند که ماتريالیزم دارای ذات امپريالیستی است. با اين حال ما بر اين باوريم آن عناصری از مارکسیزم که برای مبارزه با ظلم جان خود را فدا کردند دارای قلبی مؤمن بودند و بايستی از حق آنان دفاع شود و حسابشان از سائر خائنین جدا گردد و اين وظیفه هر مسلمان با معرفتی است که موی بین حق و باطل را تشخیص دهد زيرا هیچ انسان بی خدايی قادر نیست برای اعتقادش از جان بگذرد چه با نماز و چه بی نماز.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۴۸

www.khanjany.com

کمونیزم و تشیع

با نگاهی به عملکرد اقتصادی علی (ع) در حکومت پنج ساله اش بوضوح آن حضرت را به لحاظ بینش اجتماعی يک کمونیست کامل می يابیم. و سخنان آن حضرت درباره فاصله طبقاتی هم دال بر ايدئولوژيک بودن این مکتب است: هر جا که ثروتی جمع شده باشد نشان از ظلمی است که به گروه کثیری از مردم روا شده است. بسیاری از محققین و اسلام شناسان ايرانی و اروپائی نیز بر اين باورند که رگ و ريشه های ایدئولوژ يک کمیونیزم در غرب وامدار انديشه های اجتماعی تشیع است که بخصوص از فلسفه اسماعیله و قرامطه به زبانهای اروپائی ترجمه شده است هر چند که شاخه ای از اين انديشه ريشه در مکتب مانی و مزدک دارد که قبل از اسالم به اروپا رسیده بود و زمینه رشید تشیع در ايران شد. کمونیزم غربی در واقع تشیع سکولاريزه شده و بی ريشه است. با اين که اين مسئله به لحاظ تاريخی و فلسفی و ايدئولوژيک کاملًا مبرهن است ولی اکثر علمای اسلامی و مخصوصاً شیعی همواره از کنارش با سکوت می گذرند. هرچند که بسیاری ديگر گرايشات سوسیالیستی در مسلمانان را يک التقاط و انحراف می دانند و طرد و لعن می کنند و لذا جذب امپريالیزم می شوند. تشیع به لحاظ فلسفه اقتصادی يک کمونیزم عارفانه و توحیدی است. اين امر اساس اقتصاد اسلامی است و کتمان آن و سکوت در قبال آن بخصوص در اقتصاد اسلامی و حکومتهای اسلامی به مثابه انکار مهمترين بخیش از تشیع بعنوان يک ايدئولوژی اجتماعی و نظام حکومتی است. اين مسئله در انقلاب اسلامی ايران نیز محور مهمترين چالش ها و تضادها در سالهای اول انقلاب بود و بتدريج بفراموشی گذاشت ولی اين نسیان اقتصاد کشور ما را مبدل به مالیخولیائی ترين اقتصاد درجهان نموده است که بقول رهبر انقلاب همه اقتصاد دانان جهان هم که جمع شوند نمی توانند اقتصاد ما را فهم کنند.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۳۸

www.khanjany.com

فلسفه شطحیات

شطحیات به گفتاری از عرفا اطلاق می شود که حضور حق را در وجود خود گزارش می کنند و گوئی که خود مظهر حق و اراده و صفات خداوند می باشند. چنین نوعی از سخنان فقط و فقط در عارفان جهان اسلام و خاصه تشیع بروز کرده است و در هیچ مذهب ديگری مشابه ندارد و لذا سخنانی منحصر بفرد و خارق العاده است و درک آن نیز مستلزم معرفتی توحیدی می باشد. اين نوع سخنان از جانب عارفانی همچون حلّاج ، شمس تبريزی، بايزيد بسطامی و روزبهان بِقلی مشهور است ولی کاملترين نوع اين سخن از خود زبان مولای عارفان يعنی علی (ع) نقل شده است که البته بسیاری از علمای دينی و روحانیون شیعی منکرش شده اند مثل اين حديث که «من اول و آخرم، ظاهر و باطن، حیّ و قیوم ، رزاق و قسّام و...» اين نوع کلام بیانگر ولايت وجودی در يک عارف است در لحظاتی که ذات حق را در خويشتن لمس می کند. در برخی عارفان اين وضعیت يک مقام دائمی است و در برخی ديگر بصورت حالت گذراست. اين وضع نشان الحاق يک عارف بر نفس خويش به ذات وحدانی خويش يعنی پروردگار است و اين مقام توحید است و انسان کامل. به بیانی ديگر اين واقعه خلافت اللهی انسان است. و اما همین شطحیات جان بسیاری از عارفان و امامان را در خطر افکنده است و حکم الحاد و ارتدادشان بواسطه کسانی که توحید نفس و عالم استغراق عرفانی را درک نکرده اند، صادر شده است. اين عارفان ادعائی خدائی نداشته اند بلکه گاه خداوند از زبانشان سخن گفته است و اين از ويژه گی سیر و سلوک روحانی می باشد. از میان روحانیون معاصر شیعه اندک کسانی که حق اين واقعه را درک و تصديق نموده اند علامه طباطبائی و امام خمینی بوده اند

دائرةالمعارف عرفانی ۶ ص ۸۶

www.khanjany.com

درویش کیست

«درويش» يک واژۀ اصیل پهلوی است که در زبان کردی حضور دارد و به معنای «در خويش» است. يعنی انسانی که به لحاظ روحی و روانی مقیم در وجود خويشتن است و خويشتنِ خويش است. اين همان معنای وجودی توحید در دين است و معنای واقعی يگانگی شخصیتی در علم روانکاوی است که در نقطه مقابل از خود بیگانگی قرار دارد. و اما در فرهنگ عرفانی ما چنین انسانی را صاحب وجود يا سلطان وجود می نامند و در فرهنگ فلسفه اومانیستی و اگزيستانسیالیستی غرب چنین انسانی را «هستی دار» می نامند. اين همان معنای انسان کامل در ادبیات عرفانی نیز می باشد يعنی سالکی که بالاخره به خود رسیده و مقیم در خود گشته و از غیر خود منزه و بی نیاز شده است. اين همان انسان واصل است که در خود، خدا را يافته است و لذا بسوی خدايش آمده و بر جای او در خويشتن جلوس کرده است يعنی خلیفه خدا شده است زيرا فقط خداست که هستی دار و صاحب وجود است و يگانه و بی نیاز است و خودِ خودش می باشد و غیر خودش نیست. در فرهنگ اسلامی و خاصه تشیع به چنین کسی «امام» هم گويند که به «امّ» وجود رسیده است. خلاصه اينکه درويش، سلطانی است که به گدا می ماند. با اين توصیف بهتر می توان درک کرد که جريانات موسوم به درويشی در کشورمان تا چه حدی از حق اين مقام بزرگ معنوی غافلند و بیگانه. چه بسا می توان اينان را پوستین وارونه درويشی دانست و جلوه ای از دجالیّت اين مکتب عالی عرفانی خواند و در معنای نهايی صورتی از مذهب ضد مذهب نامید: درويشی ضد درويشی!

دائرةالمعارف عرفانی ۶ ص ۵۴

www.khanjany.com

شریعت مسیح چه بود؟

می دانیم که مسیح (ع) ناجی قوم بنی اسرائیل بود و آمده بود تا قوم يهود را که تماماً در شريعت شاقّه موسی که دچار نفاق شده بودند برهاند در واقع او پیامبر کمال رحمت و بخشايش ومحبّت بود و می گفت: به من ايمان آوريد و مرا دوست بداريد تا زنده و رستگار شويد همین و بس! در واقع او شفیع بزرگ بود که می خواست مردم را از ناتوانی در دين برهاند. او آورنده هیچ شريعتی نبود. آنچه که در طی قرون و اعصار در کلیساها شکل گرفت و تبديل به يک دستگاه بغايت بغرنج و پیچیده تر از آئیین موسی شد و شريعت مسیح نام گرفت محصول آن روحانیت يهود بود که بواسطه جبرهای زمانه اسماً از يهود به مسیحیت گرويده بود درست مثل آن يهودی که در صدر اسلام از روی ناچاری و سودای قدرت به اسلام گرويدند و همان ماجرا را در اسلام پديد آوردند و بسیاری از باورهای مشرکانه و آداب منافقانه يهود را لباس اسلام پوشا نیدند که در تاريخ اسلام موسوم به «اسرائیلیات است که يکی از بغرنج ترين وظايف علمای راستین جهان اسلام را تشکیل می دهد که اين پديده را از بطن اسلام کشف وخارج کنند. آنچه که مسیح آورد و گفت همان سخن و مکتبی است که امامان ما احیایش نمودند. علی (ع) نیز عین همین سخن مسیح را بارها بر زبان آورد که: به من ايمان آوريد تا بخشوده شويد. و يا سخن مشهور پیامبر اسلام ع که: محبّت علی (ع) موجب نجات از دوزخ است. و امّا مسئله اينست که چگونه محبّت به مسیح (ع) و علی (ع) و کلًا اولیای خدا موجب نجات از عذاب و رستگاری می گردد. آيا اين امر بدان معناست که آدمی اينها را دوست بدارد و سپس هر کاری که می خواهد بکند ولی بخشوده می گردد؟ چنین باوری متأسفانه برکل مسیحیت حاکم است (به استثنای چند فرقه بسیار کوچک) و مشابه آن در جهان تشیع نیز رايج است خاصّه در فرقه های درويشی. و درست به همین دلیل شاهد اشدّ تبهکاريها و پلیديها و جنايات از بطن پیروان چنین باورهائی هستیم. اين يک قانون طبیعی است که آدمی هر کسی را جداً و قلباً دوست بدارد بطور اتوماتیک به راه وروش آنان علاقه مند شده و بتدريج شبیه آنان می شود. آدمی همواره دارای خلق و خوی محبوب خود می شود. بنابراين هر که ادعای محبّت مسیح يا علی يا ديگران را دارد ولی فاسق و

فاجر و تبهکار و کذّاب است عملً خودش را رسوا می کند که اتفاقاً نه تنها اين مردان را دوست ندارد بلکه بسیار هم دشمن می دارد و خداوند هم بالاخره رسوايشان می کند همانطور که امروزه شاهديم که بخش عظیمی از داعیان مسیحیت علناً بواسطه تهمتهائی که به او می زنند و شبهاتی که در مورد هويت او طرح می کنند او را انکار می کنند. همین امر را در برخی از فرقه های درويشی وعلی اللهی هم شاهديم. در واقع بقول دکتر شريعتی اينان شیعیان اموی هستند. همانطور که اين نوع مسیحیان هم مسیحیان يهودی هستند. همانطور که ادعای خدا و پسر خدا بودن مسیح را هم اينان

به راه انداختند و ادعای خدا بودن علی را هم عمرعاص و معاويه براه انداختند تا پلیديهای خود را موجه

سازند که: «علی خداست و نمی توان مثل خدا بود!» در واقع محبّت مردان خدا موجب آسان شدن و عملی شیدن بی ريا و زجر احکام فطری دينی می شود و انسان در دين صادق می گردد. اين محبّت به معنای انکار شريعت نیست بلکه امکان شريعت است.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۲۱

www.khanjany.com

فلسفه شیعه و سنّی

 فلسفه شیعه وسنّي، فلسفه ای مختص اسلام نیست بلكه يک ا نشعاب طبیعی در بطن همه مذاهب حقّه تاريخ است و آن فلسفه اطاعت و تقلید می باشد. در جهان اسلام فلسفه اطاعت از رسول يا امام تحت عنوان تشیع قرار گرفته و فلسفه تقلید خودبخودی از سنّت هم تسنن نامیده می شود. اين نطفه نخستین انشعاب در میان پیروان همه مذاهب است. در واقع هر کسی يک اسوه زنده در دين دارد و تحت اطاعت امر اوست دارای ماهیت شیعی می باشد که امامیه هم نامیده می شود و هر کسی که بر اساس تاريخیّت و اخبار و روايات دورادور از آداب و راه وروش مردان حق در تاريخ تقلید می کند دارای ماهیت سنّی است. حتی ممكن است که کسی امام و اسوه زنده ای داشته باشد ولی زندگی را تحت اطاعت امر او قرار ندهد و بلكه خودش به هر

طريقی می پسندد از راه و روش آن اسوه کپی برداری و تقلید می کند. اين هم سنّی است. پس در واقع بقول دکتر شريعتی، چه بسا شیعیان سنّی و چه بسا سنّیان شیعه. ولی در روايات اسلامی به نقل از رسول و مامان، مكرراً می خوانیم که انسانی که امامی زنده ندارد و تحت طاعت او نیست کافر است يعنی از دين خارج است. رسول اکرم (ص) چنین کسی را کافر می داند منتهی کافری منافق حتی اگر همه احكام شرع را مو به مو رعايت کند. اين انشعاب و تفكیک و نزاع در مسیحیت و يهود و مذاهب هندو و شرق دور هم وجود داشته است به عناوينی متفاوت دارد ولی دارای همین ماهیت مذکور است. واين راز همه تفرقه ها و فرقه های مذاهب در طول تاريخ بوده است. و اين مسئله در قرآن کريم نیز مذکور است که: عده ای به رسول می گويند که ما دين و راه هدايت را فهمیديم و اينک می رويم و خود هدايت می شويم. خداوند اين گروه را منافق می نامد. و مؤمنان واقعی را کسانی می خواند که از رسول دور نمی شوند و درباره هر امری از زندگی با وی مشورت نموده و از وی طلب امر و دعا می کنند. اين همان تفاوت دين ظاهری و دين باطنی است، دين صوری و فرمالیستی يا دين معرفتی: نفس پرستی ملبّس به اطوار دينی يا نفس را تحويل امام دادن.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۹

www.khanjany.com

راز فاطمیّت

پس از گذشت ۱۴۰۰ سال هنوز کسی نتوانسته است تعریفی واضح و زلال از شخصیت حضرت فاطمه ارائه کند. گرچه بسیاری از علما و متفکرین شیعه تلاش کردند با پر رنگ کردن قسمتهایی از زندگی حضرت فاطمه تا حدودی وی را معرفی کنند اما هیچکدام از این تعاریف نتوانسته بیانگر شخصیت حقیقی حضرت فاطمه بعنوان سرور زنان جهان و مقصود خدا از خلقت عالم هستی باشد. بطور کلی هر بشری موجودی سر به مهر است که حتی برای خود نیز قابل دسترس نمی باشد و آنچه که این لاک و مهر را باز می کند روابط است. بشر در هر رابطه ای وجهی از وجود خود را میشناسد و هر چه رابطه ای شدیدتر و عمیق تر باشد شناخت نیز عمیق تر خواهد بود و به همین دلیل است که همیشه شناخت هر انسانی منوط به دوستان نزدیک و خانواده او می باشد و این اصل در مورد حضرت فاطمه (ع) نیز مصداق می یابد. او دختر محمد (ص) بود اما این تنها یک بعد از وجود او را معرفی می کند او همسر علی (ع) بود و علی (ع) آیینه دیگری برای معرفی اوست و اینکه او مادر حسن و حسین و زینب است. فاطمه در زیر نگاه مردی بزرگ شده بود که اسوه رحمت تاریخ است و گویی حضرت محمد (ص) تمامی گوهره رحمت خود را به فاطمه ارزانی کرده بود و به همین دلیل او را و فقط او را از میان تمامی دخترانش ام ابیها (مادر ِپدر) نامید. او همسر مردی بود که اسوه قهر تاریخ است مردی که برای همسر و فرزندانش نان به خانه نمی آورد و محصول دسترنج خود را بین فقرا انفاق مینمود زیرا او خداوند را روزی دهنده آنان می دانست و در عین حال که در کنار آنان می زیست ولی آنان را به خداوند سپرده بود. او باید بعنوان رحیمترین زن تاریخ ناظر گرسنگی فرزندانش می بود گرچه زنان زیادی در طول تاریخ ناظر گرسنگی فرزندانشان بودند اما آنچه که کار فاطمه را سخت می کرد این بود که او با مردی زندگی می کرد که می توانست فقیر نباشد و شاهانه ترین زندگی را برای زن و فرزندانش مهیا کند و فاطمه باید نه تنها به فقر همسرش رضایت می داد بلکه باید آن را شاکر می بود زیرا فاطمه باور داشت که آنچه که علی (ع) با او و فرزندانش می کند حق است پس جای هیچگونه اعتراضی نبود. اما در عین حال او مادر بود آنهم مهربان ترین مادر. اشدّ قهر خود را نسبت به نزدیکانش روا میداشت که این شیوه تمامی صدیقیّن تاریخ است همانگونه ابراهیم با هاجر و اسماعیل کرد و حال فاطمه که روزی در ولایت رحیم ترین مرد تاریخ بود حال در ولایتِ قهّارترین عاشقِ تاریخ قرار گرفته بود و بدینگونه بود که مهر و قهر در وجود او به یگانگی رسید. اینکه فاطمه چگونه توانست رحمت پدر را با قهّاریت همسر در وجود خود یگانه سازد به هیچ عنوان قابل بیان نمی باشد. او که روزی رحمت پدر را حق می یافت و آن را شکر می کرد حال باید قهر همسر را نیز حق می یافت و آن را شکر می کرد و در چنین درک و یافتنی بود که فاطمه مبدّل به هدف خلقت در نزد خداوند گردید و جمال فطرت او شد همانطور که در حدیث قدسی می خوانیم: فاطمه غایت نهایی خلقت خداوند از عالم و آدمیان است و حتی غایت محمد (ص) و علی (ع) نیز محسوب می شود. زیرا مهر و قهر دو وجه از مجموعه صفات خداوند است و تا زمانی که هر انسانی این دو وجه را متفاوت تا سر حدِّ تضاد فهم کند دو گانه است و مقام توحید نیز در هر بشری حاصل فهم یگانگی مهر و قهر خدا و پذیرش این یگانگی در واقعیت زندگیست. هر بشری به میزانی که مهر خداوند را در تضاد با قهر خداوند می یابد و به میزانیکه راغب به مهر خدا

و بیزار از قهر وی است دو گانه است. و حال وجود فاطمه مبّدل به جایگاه تقابل اشّد مهر با اشدّ قهر شده بود تقابلی که در لحظه لحظه زندگیش بارها و بارها او را در هم می شکست آنچه که این تقابل را تا حدِّ جنگ در وجود او می کشاند این بود که او مخاطب و محبوب دو مردی بود که اسوه مهر و قهر بودند پدری که هر روز دستان او را می بوسید و شوهری که نان به خانه نمی آورد و متوقّعِ عصمتی مطلق از فاطمه بود تا جائیکه فاطمه از حکم خدا نیز سبقت گرفت و صورت خود را در پشت نقاب پنهان داشت. همین دو نگاه و خطاب متفاوت در وجود او بود که در مقابل هم قرار می گرفت و فاطمه باید در وجود خود به حقانیّت این دو نگاه متفاوت دست می یافت. زیرا او در حقانیّت محمد (ص) و علی (ع) تردیدی نداشت و همین یقین و ایمان به این دو مرد به فاطمه اجازه نمی داد که مهر را بر قهر یا قهر را بر مهر ارجح بداند و او چاره ای نداشت تا برای ادامه زندگی مهر و قهر را در خود یگانه سازد. یگانگی مهر و قهر در فاطمه درکی ذهنی نبود بلکه واقعه ای وجودی بود زیرا تمام احساس وجود او که برخاسته از محبوبیت در نزد پدر و همسر بود دارای دو آبشخور کاملًا متفاوت بود و او می دانست که اگر هر کدام را از دست بدهد دیگری را نیز از دست خواهد داد زیرا محمد (ص) و علی (ع) برای او یکی بودند و این یگانگی محمد (ص) و علی (ع) در وجود فاطمه بود که واقعیتی خاکی می یافت. احساس وجود همان محبوبیت است و محبوبیّت حاصل نگاه است و هرچه این نگاه عمیق تر باشد ذات خودیّت انسان بیشتر به جنبش در آمده و به قلمرو ظهور می رسد و فاطمه در زیر نگاه دو انسان کامل بود. نگاهی که تا اعماق وجودش نفوذ می کرد. دو نگاهی که در ظاهر کاملًا متفاوت بودند اما در باطن یکی بودند و فاطمه باید بر باطن این دو نگاه دست می یافت تا بدینگونه این دو نگاه را در خود یکی سازد. تنها خداوند بود که ناظر کار درونی فاطمه بود و اینکه فاطمه چگونه توانست به این یگانگی درخود دست یابد. جهادی که ظهور بیرونی نداشت و به همین دلیل هر گاه فاطمه را با زنان بزرگ دیگری چون مریم، آسیه، و هاجر و ... مقایسه می کنند اعمال دنیوی فاطمه بسیار کمرنگ می نماید و اینکه او چگونه سرور زنان جهان است؟ زیرا تمامی آنچه که فاطمه کرد جهادی درونی و کاملًا پنهان بود

جهادی که هیچ ظاهری دینوی نداشت و اگر ما زن را معنا و باطن می دانیم فاطمه اسوه کامل یک زن بود باطنی که قرار نبود هیچگاه ظاهر شود و به همین دلیل صورت او را که جلوه ظاهری هر بشری است به جز نزدیکانش هیچکس ندید. اگر دین تماماً جهاد است برای فاطمه تماما این جهاد، جهادی باطنی بود و به همین دلیل جهاد فاطمه از چشم همگان پنهان بود و تنها از او نامی باقی ماند همچون خدا و نامی که گویای تمامیّت وجود فاطمه است زیرا ریشه لغوی فاطمه فطرت است.

فاطمه بعنوان امامِ زنانِ مؤمنِ تاریخ به ما این پیام را دارد که محبت مرد و در رأس آن محبت پدر و همسر را مقدّس بداریم و قدر آن را شناخته و حقوقش را ادا کنیم و عشق را فقط مهر و شفقّت ندانیم و بلکه قهر را مهر برتر بدانیم و آن را پاس بداریم. همانطور که محمد (ص)، علی (ع) را نور باطن خود می خواند پس بایستی قهر علی را مغز مهر محمدی دانست و به همین دلیل راز فاطمیّت آن است که او توانست این حق کبیر را دریابد و حقوش را ادا نماید و عشق قهارانه علی را سجده کند. به نظر ما آنچه که فاطمه را مبّدل به جمال فطرت پروردگار نمود و او را زهرا (منوّر) ساخت و سرور زنان تاریخ نمود چیزی جز این نکته نیست. تنها علی نبود که با نیاوردن نان به خانه بر فاطمه و فرزندانش قهر پیشه کرد بلکه خداوند نیز اشدّ مهرش را در

صورت غایت قهر بر فاطمه فرود آورد بود که کمال نعمات او بود و آن ندادن شیر به فاطمه بود تا لااقل بتواند از نزد خودش به فرزندان قحطی زده اش شیر بدهد. یعنی فاطمه این حق و امکان را هم نداشت که به فرزندانش مهر بورزد. لذا فاطمه چاره ای نداشت الا اینکه اشدّ نعمت (خلاف رحمت) و عشق قهّار شوهر و پروردگارش را درک نماید و آنرا در دلش تبدیل به کمال محبت سازد تا هم از شوهر و هم از خدایش کینه نکند. و نیز بدانیم که فاطمه چند بار از فرط گرسنگی و غش و ضعف فرزندانش به خانه پدر رجوع نمود که پدرش نیز او را نپذیرفت و پاسخ نگفت و به خانه شوهر که صاحب فقر مطلق (ذوالفقار) بود باز گرداند. و اینکه مبادا از مظهر مهر و رحمت الهی یعنی پدرش روی گردان شده و بلکه کدورت و کینه ای در دل گیرد. پس این جنبه از جهاد فاطمه کاملًا باطنی و پنهان است که اصل گوهره فاطمیّت است و همان امری است که فاطمه را فاطمه نمود و مظهرِ جمالِ یگانۀ حق ساخت و کوثر هدایت کرد. چنین امتحانی و جهاد کبیری درباره هیچیک از زنان تاریخ گزارش نشده است. پس می دانیم که فاطمه در شرایطی قرار گرفت که جز خدا نمی یافت. بلایای اجتماعی که در زندگی فاطمه رخ نمود کمابیش در زندگی زنان بزرگی چون حضرت مریم و هاجر و آسیه نیز رخ داده بود ولی جنبه مذکور از جهاد باطنی و قلبی فاطمه (ع) منحصر بفرد خود اوست که در آن همانا حفظ عشق و ایمان و ارادتش به علی است. هر زنی می داند که مطلقاً نمی توان از چنین زندگی زناشوئی و شوهری تا سر حدِّ جنون کینه نکرد و کافر نشد. اساسی ترین نقطه ضعف و علت العلل گمراهی و تباهی زن در زندگی این است که محبت را فقط در صورت مهر و رحمت و عطوفت و رفاه می داند و با کمترین قهر و نداری کینه نموده و عهد و ایمانش را از دست می دهد و به فساد و خیانت می گراید و کمترینش این است که ولایت شوهرش را لعن میکند. خاصّه امروزه که علت العلل کفر و فحشای زن را فقر و بی مهری همسر می دانند و بدینگونه او را تبرئه می سازند حضرت فاطمه بعنوان یک اسوه منحصر بفرد بهتر درک می شود که در فقر و قهاری غیر قابل وصف به کمال ایمان و عصمت رسید و عرصه نوینی برای حفظ حجاب و عفت خلق نمود و از شریعت نیز فراتر رفت و تمام زنانیّت خود را پنهان ساخت و از آنِ همسرش نمود و برای دفاع از حقّ همسرش به منبر رفت و نابترین توصیف و دفاع را از حق علی به عمل آورد و نهایتاً در این راه شهید گشت. آیا هیچ زنی برای دفاع از حقّ شوهرش جان نثار نموده است؟ آنهم شوهری این چنین فقیر و بظاهر بی رحم که نانِ سفره زن و فرزندانش را به دیگران می بخشید و بجای نان قطعه سنگی به فاطمه میداد تا به شکم ببندد. و نیز این نکته که برای فاطمه همچون مریم هرگز مائده آسمانی فرود نیامد زیرا دین محمد دین معرفت است و نه معجزه. بهرحال منظور این مقاله معرفی هویّت فاطمه بود وگرنه صرفاً از همین منظر هویّت دگر و برتری از علی (ع) بعنوان پدر و شوهر آشکار می شود که بندرت مورد توجه محقّقین قرار گرفته است. عشق با شکم گرسنه: این است عشق واقعی که جز علی و فاطمه استادی ندارد. اما در اینجا مجال مغتنم شمرده و مسئله ای را به حضور علمای شیعه می رسانیم و آن اینکه در دین اسلام و مکتب تشیّع بی امام کافر شمرده می شود که از این باب دهها حدیث معتبر وجود دارد و آیاتی در قرآن کریم نیز دالّ بر این حق است اگر چنین است پس زنان مسلمان و مؤمن هم بایستی امام داشته باشند زیرا امام به معنای اسوه و الگوی کمال است و امامان مرد نمی توانند برای زنان امام و الگو شوند. و اما مسئله اینست که چرا فاطمه را امام نمی دانیم: امام زنان! و نیز به سؤ الی پاسخ می دهیم و آن اینکه در قرآن کریم حضرت مریم سرور بانوان عالم نامیده شده است. و بسیاری انتساب این لقب به حضرت فاطمه را نادرست می دانند و یا لااقل درک نمی کنند. پاسخ ما مبتنی بر این مقاله و مقاله دیگری در همین نشریه تحت عنوان «چرا فاطمه فاطمه است» عبارت است از این امر که حضرت مریم سرور بانوان جهان است ولی حضرت فاطمه طبق حدیث قدسی (معراج) مقصود خدا از خلقت عالم و آدمیان است پس حضرت فاطمه سرور آدمیان است و نه فقط بانوان. و در پایان از اینکه جسارت نموده و برای لحظاتی نقاب از جمال قدسی دخت قرآن بر گرفتیم و اسراری بر ملا ساختیم از محضر آن حضرت طلب مغفرت داریم

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۷۲

 آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امامزمان ایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیتخودکشی خودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمانعلائم ظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفهدین فلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامتکرامت کریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفتشناسی نجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس

آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی  فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق،ماورای طبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان، 

 پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی