اوشو٬ کریشنامورتی٬ عرفان حلقه

عرفان چیست

صوتی تصویری

_____________________________

www.khanjany.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی

535- اگر جهان مدرن را غرق در زنا و انواع مفاسد جنسی و جنون و جنایات و انحرافات جنسی می یابیم که خود زمینه صدها امراض مهلک مثل ایدز است بدین معناست که جهان در قحطی محبت می سوزد و برای دریافت ذره ای محبت تن به هرکاری می دهد.

536- اگر فاحشه خانه ها و میکده ها در رأس حیاتی ترین نهادهای اجتماعی عصر جدید در سراسر جهان قرار دارند دال بر قحطی محبت در خانواده ها و روابط زناشویی است.

537- و اگر بازار دجالان امام نما و مرشد نما و ناجی نما و عارف نما در سراسر جهان اینقدر رونق یافته است نیز دال بر قحطی روزافزون محبت در جهان مدرن است.

538- محبت الهی بی تردید در دل و جان و ذات انسان قرار دارد زیراانسان جانشین اوست ولی آیا چند درصد مردمان جهان امروزه اصلاً مجال نظری به خویشتن را دارند. « و آن در خود شماست پس چرا در خود نمی نگرید » قرآن - چه چیزی در خود شماست؟ همان چیزی را که شبانه روز در بازار جستجو می کنید یعنی محبت را و خدا را.

539- و یا به قول حافظ « آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد » مصداق همان محبت خدا در ذات خویش است و اينکه علی ع می فرماید که: هرکه خود را شناخت پیروز و بی نیاز شد به لحاظی محبت را منظور دارد زیرا شکست آدمی در رابطه با محبوبهای زمینی مهلکترین شکست هاست که گاه آدمی کمر راست نخواهد کرد. و نیاز به محبت محور همه نیازهاست. زیرا براستی محبت حتی شکم آدم را هم سیر می کند و لذا همه پرخوره مبتلا به اشد بی محبتی هستند. جهانخواری انسان مدرن تماما حاصل قحطی محبت است زیرا نور محبت است که به انسان احساس وجود می بخشد. و لذا شقی ترین آدمها را ثروتمندترین آدمها می یابیم.

از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی

کریشنامورتی و پیروانش

کریشنامورتی یک فیلسوف عارف مشرب از سلاله سقراط حکیم بود و مردی به راستی خود – آموخته و جهان بین و جهان شناس. ولی بسیار سخت می توان او را مرد واقعاً عارف و صاحب مکاشفات ماوراء طبیعی دانست و بلکه تمام عمرش در پشت درب این واقعه باقی ماند زیرا حقانیت ذاتی دین خدا و رسولانش را تصدیق نمی کرد و به شریعت انبیای الهی نظری مثبت نداشت و لذا پیروانش ھم در سرگردانی رھا شدند زیرا به بطالت ارزشهای مادی و منطق غربی آگاه شدند و به نیهیلیزم فکری و اخلاقی رسیده ولی براستی راھی فراسوی نیک و بد و دیالکتیک نیافتند و لذا جز رویکرد به مخدرات روشی دیگر برای ادامه حیات پیدا نکردند. وی با پیروانش چنان سخن می گفت که گویا با قدیسینی که طالب حق شده اند. در حالیکه اکثر پیروانش ھنوز مقدمات اخلاق و معناگرایی را ھم درک و تجربه نکرده و نسلی برخاسته از تباھی و عیاشی و بی تعهدی محض بودند و لذا برای دستیابی به آن حق ماورایی که او از آن سخن می گفت به دام داروھای توھم زا و روان گردان مثل ال. اس. دی افتادند و نابود گشتند. وی در معرفت لا الهی دارای منطقی خلاّق و منحصر به فرد بود ولی ھرگز راھی به سوی الا الله ننمود زیرا تقوای اخلاقی را درک نکرد و شریعت ھا را بیهوده یافت و راز عرف و شرع را نداشت. او سنت ھا را تخریب کرد و مدرنیزم را به ریشخند گرفت ولی راھی به سوی پسامدرن نشان نداد. او ھمچون سقراط روش مجادله دیالکتیکی را به خوبی می دانست ولی ھرگز بر آن فائق نیامد و لذا پس از عمری تعلیم در غرب حتّی یک شاگرد جدّی و طالب حقیقت ھم نیافت و با نومیدی به ھندوستان بازگشت. او فقط راه تباھی را ھموار کرد. کریشنامورتی فقط شعار خودشناسی داد ولی ھرگز از خودشناسی ذھنی و شناخت آگاھی عاریه ای فراتر نرفت. او با استفاده از دیالکتیک و دیالوگ سقراطی دانش عاریه ای را پوچ نمود ولی ھرگز رھی به سوی دانش خودی و توحیدی نشان نداد و لذا حاصل کار او فقط یک نیهیلیزم ملبس به الفاظ فلسفی و عرفانی بود: عرفانی پوک و بیجان! در حقیقت او را ه دل را نمی دانست چرا که راه دل راه جهاد بر علیه نفس است که آنهم جز تحت اطاعت یک پیر عارف ممکن نیست و کریشنامورتی تعصبی مغرضانه و کور نسبت به کل سنت عرفانی ھند نشان میداد و بر علیه جریان شیادانه پیر و مریدی در ھندوستان که جز دغلبازی و جنون و خرافه پدید نیاورده بود اصل و حق پیر را نفی نمود در حالیکه کل جریان پوچ سازی دانش عاریه ای که با شاگردانش انجام می داد تحت اراده و نظارت خود او به عنوان یک پیر راھنما بود. بدین گونه او کل ذات رابطه خود با پیروانش را ھم بطرزی مالیخولیایی و نامعقول انکار و باطل می نمود. واکنش او نسبت به دجالیت عرفانی در ھند، یک واکنش کور و غیر عرفانی بود و لذا برخورد او با کل تمدن مدرن نیز سطحی باقی ماند و کل تلاش یک عمر او در غرب فقط در خدمت نیهیلیزم رمانتیزم و ھیپی گری و تخدیر و مفاسد اخلاقی غرب قرار گرفت و به ھمین دلیل رسانه ھای غربی شدیداً از نهضت او حمایت نمودند. نقد او بر عرفان شرق تماماً به تصدیق جنون و فساد غرب در آمد. عرفان کریشنامورتی از حد یک خود – آگاھی ھگلی و اگزیستانسیالیستی فراتر نرفت و شعبه ای از نهضت ضد روشنفکری غرب شد. به بیان ساده او یک متفکر عارف مشرب و غربزده بود، یک ھندی ضد ھندوئیزم. او راه رسیدن به معرفت خودی و پایدار و آرامش جاودانه را با الفاظ عرفانی بازگویی کرد ولی ھرگز روشی ارائه نداد. او متعقد بود که اگر دانستگی ھای عاریه ای را از ذھن خود پاک کنیم آن نور حقیقت در ما منور خواھد شد ولی او این کار را در ذھنیت ھزاران تن از شاگردانش انجام داد ولی نتیجه جز مفاسد اخلاقی و رویکرد به مواد مخدر در جهت رسیدن به خورشید حقیقت، چیزی دیگر نبود. او بیانگر عرفانی بی طریقت و آداب بود. به بیان دیگر او بانی یک عرفان لیبرالی و صرفا شعاری و نمادین بود و درست به ھمین دلیل در مغرب زمین پیروانی عظیم پیدا کرد زیرا او لیرالیزم را تقدیس عرفانی می نمود و لا ابالیگری و بی تعهدی تنها روشی بود که از این آموزه ھا پدید می آمد و لذا او نهایتاً مبدّل به یکی از پیامبران نیهیلیزم گردید یعنی مذھب اصالت پوچی! او نیهیلیزم نیچه و سارتر را عرفانیزه کرد و معنای عشق را به عنوان واژۀ محض و بیروح مترادف با نفهمیدن و متعهد نبودن و لاابالیگری قرار داد. واژه « عشق » در آثار او بانی مکتب « عشق غیر متعهد » در غرب شده ھمان مفاسد مفتخرانه و اعتیاد و خودکشی از نتایج آنست. ترجمه آثار کریشنامورتی در کشور ما نیز حاصلی جز این نداشته است. او تعهدات سنتی و عرفی اخلاق را پوچ نمود بی آنکه تعهدی عمیق تر پدید آورد و آنرا به عنوان یک راه و روش عملی تعیین نماید. این بدان معناست که خود او نیز فراتر از این نرفته بود و علاوه بر این زمان ما را درک نکرده بود و گرنه بازیچه ھیپی گری غرب نمی شد

«فرقه های مدرن» شریعت آخرالزمان (خودشناسی شیعی) مقاله ۱۲

کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم فلسفه تشیع مقاله ۱۲

عصر جدید را به لحاظی بایستی عصر ظهور فرقه های بی شریعت دانست که از بطن مذاهب قدیم سربرآورده اند مثل مذهب پروتستان و دهها فرقۀ فرعیِ منشعب از آن که از بطن مسیحیت پدید آمده است یا مثل فرقۀ اسماعیلیه و یا بهایی و یا برخی فرقه های صوفیه که از بطن اسلام و خاصّه تشیّع رخ نموده اند و یا صهیونیزم بعنوان یک فرقۀ مذهبی – سیاسی که از بطن مذهب قدیم یهود پدید آمده است و جملۀ اینها مذاهبی بی شریعت محسوب می شوند و اصول راه و روش و آیین زندگی اینها همان ارکان فرهنگ و تمدن مدرن غرب است مثل آزادی، برابری، دانش و تکنولوژی و غیره. به لحاظی همه این فرقه های مدرن را بایستی پیرو همان پروتستانیزم اروپا دانست که زمینۀ فرهنگی مدرنیزم می باشد ولی هر کدام توجیه مذهبی خود را دارا می باشد ولی در عمل جملگی به یک راه و روش زندگی می کنند و هیچ تفاوتی بین شعبات مسیحی و یهودی و اسلامی و شیعی وجود ندارد. جملۀ این فرقه های مدرن شبه مذهبی هر یک به نوعی خود را برگزیدۀ خدا و مورد شفاعت مطلقۀ بانی مذهب خود می دانند که همۀ گناهانشان را خودبخود می بخشد و لذا جای هیچ نگرانی نیست و بهشت از آن آنهاست و دوزخ بر آنان حرام شده است و لذا نیازی به هیچ شریعت و آیین و اصول و احکام خاص نیست. این همان اساس توجیهی و مذهبی لیبرالیزم غرب است. عمر تاریخی این مذاهب، بدون شریعت پیش از دو قرن نمی باشد که کهنه ترین آنها پروتستانیزم است. این فرقه ها عملاً توجیه و تقدیس لیبرالیزم و تکنولوژیزم و آزدای بی قید و شرط می باشد. یکی از مستمسکهای کلامی این فرقه ها و مخصوصاً آنان که از اسلام جدا شده اند احادیثی از حضرت رسول (ص) و ائمۀ اطهار(ع) دربارۀ تقیه دین و ایمان در آخرالزمان است که عرصۀ دین محمد (ص) می باشد. اینان تقیه را به طرزی حیرت آور مترادف با ابطال شرع و احکام الهی دانسته اند درحالیکه تقیه به معنای پنهان داشتن باطنی و قلبی و روحانی نمودن دین است و نه انکار دین. و این شرایط مربوط به اوضاع آخرالزمان است و قلمرو قیامت است. پس می بینیم که تفسیر این فرقه ها کاملاً وارونه است. امر تقیه و باطنی نمودن دین به مثابه کمال دین است و نه ابطال آن . بطور مثال نماز بایستی همانطور که در قرآن آمده به مقصود خود یعنی ذکر قلبی خدا برسد و یا روزه بایستی تبدیل به امساک و قناعت دائمی شود و نه اینکه ترک گردد. متاسفانه بسیاری از این فرقه های جدید با وجود سابقۀ درخشانی که در تاریخ مذاهب داشته اند امروزه با انکار اصل شریعت دچار نسیان و بی هویتی و خسران عظیمی گشته و با تمامیّتِ انسانیّت و معنویت به بن بست رسیده و مولد نسل جوانی شده اند که همچون خاری در چشمان و استخوانی در گلویشان عذاب می دهد و بهتر است که تا این نسیان قدمت نیافته است و اصول فطرت از بین نرفته، به اصول عملی دین خدا بازگردند و نسلهای آیندۀ خود را نجات دهند. انکار شریعت تحت لوای تفاسیر مالیخولیایی و عرفان مشربی های دروغین موجب نابودی فرهنگ و فکر و معنویت وهویت است و آیندۀ این فرقه ها و پیروانشان را به هلاکت میبرد. شریعت مادۀ اولیه فرهنگ و هویت و معنویت است. این ماده اولیه را بایستی پروراند و تلطیف و تکامل بخشید و به روز نمود نه اینکه انکار کرد. این انکار موجب توحش نسلهای آینده است. و این امر را نیز باور کنیم که عرفان، بی دینی و لاابالیگری نیست بلکه دین خردمندانه و حکیمانه و روحانی است. خرافات را بزدائیم و نه فطرت را. فطرت زدائی موجب جنون و جنایت است. آخرالزمان عرصۀ دینی عرفانی است و نه بی دینی.

کتاب دائره المعارف عرفانی جلد دوم فلسفه تشیع مقاله ۱۱

اوشو

اوشو در ایران

اوشو یک شومن عارف نما و قدیس مآب بود که عمری در آمریکا و هندوستان به دنبال دار و دسته ای برای مقام بودایی و برهمنی بود ولی جز بیماران مبتلا به داروهای روان گردان و نیهیلیست های رومانتیک حامیانی نیافت. او را بایستی از پیامبران مسلک هیپی گری دانست که بطالت زندگی را با الفاظ شاعرانه تقدیس می کند و مشابه او هزاران شیاد در سراسر

جهان مشغول کسب و کارند بمانند دکانهای موسوم به تکنولوژی فکر و امثالهم که ادامه همین مسلک فریبکارانه و دجّالی هستند که می خواهند سر وجدان را کلاه عرفانی بگذارند.

پس از شیوع دکان دون خوان و داستانهای مالیخولیائی کاستاندا که تحت تأثیر ال.اس.دی به وجود آمدند نوبت اوشو رسیده است که جوانان سرگردان و بی هویبت ما را یک شبه عارف و صوفی و اهل کرامت و معجزه سازد. همانطور که اشعار سهراب سپهری نیز تا به امروز نوعی مذهب و مسلک زندگی تلقی شده است که الّبته جز بکار عیاشان شکم سیر و بی درد نمی آید و آنهم از تأثیرات داروهای روان گردان بوده است اوشو نیز از همین مقوله است. در یک کلمه نیهیلیزم رمانتیک مناسبترین نام بر این نگرش و راه و روش است که بطالت و هرزگی و عیاشی را صوفی مشرب می سازد و تقدیس می نماید. و به قولی در حالیکه کمی پایین تر سر آدمها را لب جوی می برند این آدم عاشق پیشه و عارف و فنای در طبیعت فریاد می زند که: آهای آب را گل نکنید!؟

آقای اوشو با به لجن کشیدن مقدسات هندو و هجو نمودن گاندی رهبر فقیه هند توانست تبلیغات غربی را به سوی خود بکشاند و عقده حقارت خود در قبال گاندی را جبران کند. هرگز با مسخره نمودن عرف نمی توان عارف شد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۸۸

www.khanjany.com

کریشنامورتی

(نظری بر مکتب کریشنامورتی (عرفان دجّالی

کريشنامورتی بهمراه تعدادی دگر از جمله کاستاندا و اوشو از جمله بانیان تئوصوفی لاییک در عصر جدید هستند و این بمعنای عرفان لامذهب و یا لامذهبی عرفان است؟! و لذا کل اين جريانات مدرن تئوسوفی که جملگی از آمريکا برخاسته اند فقط بانی و حامی هیپی گری و لاابالیگری فلسفی و تئوريک بوده و عملا در خدمت تقديس مفاسد اخلاقی ازجمله همجنس گرائی و اعتیاد بوده اند و یا نوعی نیهیلیزم مقدس مآبانه که احساس خود را بر نفی و انکار باورهای مذهبی و فضايل اخلاقی نهاده است. هر چند که کسی چون کريشنامورتی دارای چنین نیتی نبوده است ولی به چنین نتیجه ای رسیده است و به همین دلیل در آخرين ايام اقامت طولانی مدت خود در آمريکا اعتراف می کند که حتی يک نفر آدم جدی در غرب پیدا نکرده است. چرا که آموزه های او فقط بولهوسی و لیبرالیزم اخلاقی را عرفانیزه می کند و نام اين مکتب را عشق و آزادی روح می نامد. کريشنامورتی به گمان خود با ويرانسازی مبانی اخلاق و منطق کلیشه ای و کهن مذاهب موفق به احیای اخلاق عرفانی می شود ولی هرگز چنین نشد و آنچه که تقديس شد فقط نفس اين ويرانسازی بود و بس. بدينگونه بايد براستی اين مکتب را که در سراسر جهان پیروان دارد یک عرفان دجالی و دجال عرفانی دانست و خطرات بس لطیف آنرا به نسل های جوان هشدار نمود. این يک عرفان امپريالیستی است و امپريالیزم عرفانی که واژه عشق را مبدل به بزرگترين نیرنگ عصر جديد ساخته است. در عرفان عملی و تئوسوفی کهن يونانی و هندو اگر اخلاق و شريعت و آداب سنتی و تاريخی زير پانهاده می شود و در مقابل يک مريد سالک معرفت تحت ارادت عرفانی و اطاعت بی چون و چرای یک عارف پاک قرار می گیرد تا از ورای مذهب موروثی به اصول و ارکان فطرت دينی در خودش نائل آيد. ولی در مکتب کريشنامورتی اين هر دو اصل عرفانی زير پا نهاده شده و بلکه به کلی طرد گرديده است هم اخلاق و شريعت تاريخی و هم ارادت عرفانی و وجود يک پیر طريقت. و اين یک حماقت عظیم است که در همه مکاتب تئوسوفی مدرن رخ داده است و لذا حاصلش جز جنون و تباهی نبوده است. و اين نه اساس دينی دارد و نه عرفانی و نه عقلانی و اخلاقی. اين يک نیهیلیزم ملوس و مهلک و شیطانی است. به همین دلیل اين مکاتب شديداً مورد علاقه و حمایت محافل امپريالیستی قرار گرفته و آثار اين عارفان بی عمل را در سراسر جهان به همه زبانها ترجمه و به قیمت نازل در اختیار نسل جوان قرار می دهند. اين مکاتب شبه تئوسوفی فقط توجیه و تقديس بی هويتی است و بی هویتی را تبديل به هويت می سازد و فلسفه بولهوسی و افسارگسیختگی اراده است. خدای اين مکاتب عیناً نفس ديوانه و بازيگر آنهاست و آنرا وحدت وجود مدرن می نامند. پرواضح است که اين مکاتب جز ابلهان را نمی فريبد و از هیچ اصل و اساس عقلی يا فلسفی و عرفانی و اخلاقی پیروی نمی کند و مقوله خودشناسی در این مکاتب عین خود فريبی و خودستائی است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۳۹

www.khanjany.com

فلسفه هنرهای پُست مدرن

مکاتبی همچون کوبیسم، سمبولیزم، سؤرئالیسم، دادائیزم و آبستره در ادبیات و نقاشی و موسیقی و سینما جملگی علت و جوهره ای جز مواد مخدر و توهم زا و روان گردان به خصوه ال. اس. دی نداشته است. استفاده از این مواد در بررسی زندگی بنیان گذاران این مکاتب در نقاسی مثل ونگوگ، گوگن، دالی، پیکاسو و دی اشتل کاملا مستند است. آنچه که هنر پست مدرن نامیده می شود تماماً حاصل واکنش این مواد بر روان هنرمندان بوده است. در عرصه موسیقی آوانگارد کل جریان موسوم به موسیقی راک و الکترونیک که گروه های مثل بیتلها و پینک فلوید و کلاز شولتز از بانیانش هستند استفاده از ال. اس. دی اعتراف شده است که رهبر مشهورترین این گروه ها یعنی پینک فلوید که کسی به نام سید بارت بود در همان آغاز مبتلا به جنون کامل شد و چند سال بعد از دنیا رفت. به همین دلیل آثار هنری این جریانات هم جز از طریق مصرف این مواد قابل هضم و پریرش نیست. لذا خود این هنرها از اساسی ترین مروّجین استفاده از این مواد در جهان بوده اند. در قلمرو ادبیات نیز حضور این مواد کمابیش علناً اعتراف می شود که ادبیات بودلر، کاستاندا، اوشو و مارکوز از مشهورترین آنهاست. در قلمرو سینما نیز رد پای این مواد حتی در بزرگان صاحب مکتب سینما آشکار است و اعتراف می شود مثل ژان کوکتو، تارکوفسکی، جان هیستون، اورسون ولز و فلینی. استفاده از این مواد در عرصه سینما و تئاتر بسیار وسیعتر است و جهان بازیگری بدون آن از هر خلاقیتی تهی می شود. در اینجا سخن از جنبه های اخلاقی و بهداشتی استفاده از این مواد نیست بلکه درک جوهره هنر مدرن است. در کشور خودمان نیز به تبعیت از غرب کمابیش شاهد چنین امری بوده ایم. آثار صادق هدایت و نیما یوشیج و مخصوصاً سهراب سپهری بیانگر چنین حالتی می باشند. مسئله این است که این مواد با روان هنرمند چه می کند و آثاری که پدید می آید گویای چه حق و ابطالی است و نهایتاً با سرنوشت جوامع مدرن چه می کند زیرا امروزه نقش هنرها در ساختار هویت و فرهنگ و سرنوشت جوامع به مراتب شدیدتر است از نقش مذهب و علم و هر نوع تعلیم و تربیت است. نقش گروه های موسیقیایی در تولید فرهنگ و هدایت نسل جوان از هر انقلابی قدرتمند تر است. به لحاظی بایستی فرهنگ حاکم بر عصر مدرن را فرهنگ ال. اس. دی نامید و سایر مشتقات شیمیایی آن که تحت ده ها نام در بازارهای جهان به مصرف می رسد و نیز انواع دارویی آن که در دسترس همگان است. آنچه که امروزه معنویت نامیده می شود اساساً محصول حضور ال. اس. دی در انواع هنرهاست. آنچه که از آن بر می خیزد انواع خرافات مدرن است که تحت عنوان عرفان نو طبقه بندی می شود. از ویژگی این روان گردانها آن است که مصرف کننده را به طرزی شیطانی به درون خودش می کشد و از واقعیت بیرونی بیگانه می سازد لذا مصرف کنندگان این مواد اکثراً دچار انواع اسکیزوفرنی (دو شخصیتی) هستند و همه آنها به یک خود شیفتگی مالیخولیایی مبتلا شده و خود را نابغه و ناجی بشریت می پندارند. این فرهنگ جهانی که نوعی باطن گرایی تصنعی و شیمیایی را به همراه دارد خیرش همان رویگردانی از دنیا پرستی و تکنولوژیزم است در حین اشدّ ابتلا به آن. این هنرها بزرگترین عامل پوچ سازی و انهدام هویت ها و باورها و سنتهایی است که عمر تاریخی شان به سر آمده است.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۳۶

www.khanjany.com

نگاهی به سایت های عرفانی

این روزها شاهدیم که هزاران سایت عرفانی به زبان فارسی وجود دارند که این عنوان را به یدک می کشند و دم از خودشناسی و معرفت نفس می زنند ولی دریغ از حتی یک مقاله که یکی از مسائل انسان امروز را از منظر خودشناسی و مفاهیم عرفانی تحلیل کند و راه حلی ارائه نماید و یا لااقل تفسیر به الفاظ عرفانی کند. با نگاهی می توان این سایت ها را به چند دسته کلی تقسیم نمود: برخی عرفان را همان عوالم شعر و استعاره و خلسه و تفاسیر هبروتی و مالیخولیائی آثار قدما می دانند که فقط مختص اهل فن است و تنها خاصیت عملی اش در یک دکان یا هجره است که یکی حقوقی می گیرد و دیگران درس و مشقی می نویسند و کوس انالحق می زنند. برخی دیگر رمالی و کف بینی و دعا و ورد و گیاه درمانی و هیپنوتیزم و جن گیری و احضار روح و تفسیر خواب و امثالهم را عرفان می دانند و بدان مشغولند. از عرفان جز مکتب اصالت حماقت و جنون را تداعی نمی کنند. و اما گروه سوم که بظاهر عملی ترند همان الفاظ و کلیشه های فرویدی و یونگی و به تازه گی کلمات قصار اوشوئی و کریشنامورتی و دون خوانی را عرفان می پندارند. و برخی دگر از خودشناسی فقط اصطلاح « خودشناسی » را می دانند که گویا بسیار مهم است و بزرگان به آن سفارش نموده اند. و نیز برخی با معجونی از یوگا و ورزشهای رزمی و مدیتیشن موفق به ابداع عرفان مدرن شده اند و نیز عده ای هم مشغول انرژی فروشی هستند و خلاصه کارشان توزیع انری مثبت در همه جاست و اینست عرفان. خلاصه اینکه از این عرفانها همه چیز در می آید جز خودشناسی و معرفت. دوره ای در کشور ما هر کسب و کار و مسلکی با پسوند اسلامی و انقلابی، توجییه و تقدیس می شد و وارد بازار می گشت و جواز کار می یافت و گویا اینک نوبت « عرفان » است و شاهد تولید و به بازار آمدن داروهای عرفانی هم هستیم. یکی از علل این اپیدمی و مرض مالیخولیائی رونق همه جائی انواع مواد روان گردان و داروهای توهم زاست که همه مردم ما به یکی از انواع قاچاقی و قانونی اش مشغولند و هر کس با یک بار مصرفش دچار احساسات و دعویهای عرفانی می شود. در اینجا می توان این عرفان رایج را نام مستعار جنون و مالیخولیا دانست. بسیاری از بیمارانی که به روانپزشک رجوع کرده اند بسرعت دچار احساسات عرفانی شده اند و مشغول ارشاد خلق و کشف و کرامات و انرژی درمانی و جن پرانی و غیره. از این دیدگاه بهتر می توان فهمید که چرا اکثر این دکانهای عرفانی از آمریکا و بریتانیا وارد ایران شده اند زیرا آنها در مصرف این مواد روان گردان از ما با سابقه ترند و ال.سی.دی و مشتقات آن را زودتر یافته اند که یکی از پرطرفدارترین آنها آثار کارلوس کاستاندا می باشد که علناً برای رسیدن به عرفانش دعوت به مصرف ال.سی.دی کرده است. بدینگونه که بشر مدرن به پیش میرود و هر روز یک مواد و داروی توهم زای قوی تری به بازار می آید بزودی کل بشریت عارف میشوند و آنگاه نبرد جهانی بین این عارفان تماشائی است و همه مدعی نجات بشریت

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۶۵

www.khanjany.com

ممکن است يکبار دگر عرفان را به زبان ساده تعريف کنید و حدّ و مرزش را از پوستین های وارونه عرفانی و مکاتب شبه عرفانی و دجّالیّتهای عرفانی معلوم کنید؟: عرفان يعنی جستجو و شناخت خدا در خويشتن به ياری و ارادت يک انسانی که به چنین مقامی در درجات نائل آماده است. هر چه غیر از اين، عرفان نیست می تواند سرگرمی، هنر، فوت و فن و يا روشی برای درمانگری باشد ولی عرفان اسلامی نیست. پس پديده هائی مثل تکنولوژی فکر، انرژی درمانی، گیاه درمانی، جن گیری، احضار روح، معضله هاله نوارنی، غیبگوئی و کف بینی و حتی ادبیات کاستاندائی و کريشنامورتی و اوشوئی هم عرفان نیست و حداکثر نوعی تفنن ادبی و الفاظ شاعرانه و سرگرمیهای روانی تلقّی می شود. که البتّه از نظر ما سرگرمیهای بسیار خطرناکی هستند که گاه عقل و شعور را تباه می کنند و کار به تیمارستان و زندان می کشد. تقريباً همه اين عرفانهای بازاری کمابیش با مخدّرات و داروهای توهم زا مربوطند. اينها هرچه هستند ربطی به

معرفت نفس و دين ندارند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۴۷

www.khanjany.com

معرّفي چند دجال و مکتب دجالی

اوشو ،دموکراسی، انرژی درمانی، خام خواری، کارلوس کاستاندا، کريشنا مورتی ، سيمون دوبوار، سينمای حقيقت، جهانی شدن، پيوند ژنتيک، شيمی درمانی، کارل پوپر ، برابری زن و مرد، فمينيزم ، اينترنت، اشعه درمانی، بيمه ها، بانکها، داروهای روان گردان، عشق غيرمتعهد، واکسن ها، تعليم و تربيت اجباری

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۳۶

www.khanjany.com

خطر عرفان نظری

عرفان نظری يا حکمت کلامی و صرفاً تئوريک و کتابی اگر بسرعت صاحبش را بر قلمرو عرفان عملی در نزديک عارف واقعی وارد نکند منجر به هولناکترين نوع نفاق دينی و شقاق عقلی و اسکیزوفرنیای شخصیتی (دوگانگی رفتاری) در فرد می گردد و چه بسا صاحبش را به جنون می کشاند از آن نوعی که امروزه در سراسر جهان و خاصه کشور خودمان بواسطه اشاعه کتابی و آکادمیک متون حکمت و عرفان شاهديم. فرد بواسطه ذهنیت و اطلاع محض خبری از عوالم ماورای طبیعی وجود انسان مطلع می گردد بی آنکه کمترين حس و تجر به و مشاهده و درک وجودی از آن داشته باشد. اين به مانند گدائی است که بناگاه دچار سودای سلطنت شده باشد. وسوسه اين نوع اطلاعات عرفانی بدون هیچ نوع آمادگی روانی و معرفت روحانی و زمینه درک تجربی، فرد را دچار مالیخولیا می کند و فرد در بسیاری موارد برای جامه عمل پوشانیدن به اين اخبار متافیزيکی متوسل به مخدرات و داروهای روان گردان و توهم زا می شود. واقعیت فرقه های درويشی در کشورمان و نیز جريانات کاذب عرفان در سراسر جهان مثل هیپی گريها و دون خوان بازيها و شیطان پرستی ها و مذهب ال. اس. دی نمونه های بارز این مالیخولیا می باشند که جملگی عرصه اشد اعتیادها تا سر حد جنون هستند و خود براندازی. و امّا مسئله اينست که آيا نمی بايستی متون عرفانی در دسترس عوام قرار گیرد؟ اين از انواع دانائی است که اگر منجر به توانائی وجودی نشود انسان را از حداقل توانائی طبیعی خود نیز ساقط ساخته و عرصه تسخیر شیاطین می کند و افراد کوس انالحق می زنند بی آنکه دارای هیچ حق بالفعل در صفات و کردار باشند. مکتب اوشو ، کريشنامورتی ، دون خوان، تکنولوژی فکر و درويشی های تخديری از اين جرگه می باشند که بدون وجود مخدرات موجوديتی ندارند که توهمات و جنون خود را کشف و کرامات و الهامات غیبی تلقی می کنند. بهرحال عصر آخرالزمان عصر به میدان آمدن و آشکار شدن همه اخبار و اسرار تاريخ بشر است و رسانه های مدرن هم اين اسرار را بی هیچ ملاحظه ای به همگان میرسانند و بايد برسانند هر چند که موجب انفجار نفس بشر می شود. از ويژگی های معجزه آسای معارف توحیدی و اسرار وجودی آن است که در وجود کافران و جاهلان برپاکننده قیامت نفس آنهاست و تمامیت کفر و جهل و جنون بشر مدرن را به فعل می رساند و قیامت همین است. اين برون افکنی نفس بشر است که به قوۀ حکمت های عرفانی رخ می دهد و نهايتاً انسان مدرن را تخلیه و تزکیه می کند هرچند که به جبر. و هرچند که در اين برون افکنی نفس نسل هائی پی در پی قربانی می شوند و اين نیز از ويژه گی آخرالزمان است. اين واقعه به مثابه تهوع و استفراغ تاريخ تمدن است و لذا شهرها مبدل به ديوانه خانه ها و کانونهای فساد و شرارت و جنون آشکار می شود و کفر رخ می نمايد و اين خرابات جهانی

مغان است. اين معارف اگر گام به گام و بطور فزاينده ای بهمراه تزکیه نفس و اصلاح عملی و اخلاص در زندگی روزمره تحت الشعاع ولايت يک عارف حق نباشد از فرد به ناگاه يک ديو مجسم و آدمخوار پديد می آورد بدانگونه که شاهديم. بیماران روانی که کوس انالحق زده واحساس نبوغ و نجات بشريت دارند. آنانکه به قصد سوداهای دنیوی به عرفان نزديک می شوند تبديل به ابن ملجم ها و عمر عاص ها و قطاّمه ها می شوند. معارف توحید عین بمب اتمی در نفس و روان انسان عمل می کنند و لذا انسان بايستی تمام وجودش را به غل و زنجیر اراده امامش متصل سازد تا بتواند اين جنبش عظیم الهی را مهار نموده و هدايت کند و به مقصد برسد. قدرت خارق العاده بمب اتمی بدلیل شکافتن واحد عالم ماده است. و معارف توحیدی (عرفان) نیز شکافتن هسته مرکزی نفس واحده انسان است و چنین قدرت هولناکی پديد می آورد که يا انسان را بخدا میرساند و يا در درک اسفل ساقط می کند. بازی با اين نوع معارف مهلکترين بازی بشر در کل تاريخ است که امروزه مبدّل به يک بازی جهانی و فراگیر شده است. بنابراين عرفان بدون ارادت تنگاتنگ به يک امام هدايت، عین خود براندازی و هلاکت است و مالیخولیا. به همین دلیل از قديم الايام عرفان و مريدی امری واحد بوده است. در غیر اينصورت مولّد هیپی گری و نیهیلیزم و اشد لاابالیگری و تباهی است. بهر حال آنچه که قیامت آخرالزمان را برپا می کند نیز همین معارف است در دو جلوه

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۸۱

www.khanjany.com

عرفان چه چیزهائی نیست؟

معجونی مالیخولیائی از مفاهیم و اصطلاحات فهم ناشده هندی و چینی و سرخ پوستی و فرويدی و دعا نويسی و عطّاری و کف بینی و هنرهای رزمی و ورد خوانی و چله نشینی و ماساژ درمانی و هیپنوتیزم و روانکاوی و اشعار حافظ و آيات قرآن و داستانهای دون خوان و کلمات قصار اوشو و شعارهای کاخ سفید را که نمی شود عرفان نامید. عرفان تا آنجا که مربوط به معنای لغت و سابقه تاريخی و متون ادبی و سنت های مکتوب و مرسوم است عبارت است از معرفت نفس به قصد خداشناسی بر مبنای اصول بنیادين مذهب و توحید و تقوی و تزکیه نفس و فضايل اخلاقی و جهاد اکبر که همان نبرد بر علیه نفس اماره و خودپرستی است. حال انصافاً اين عرفانهای رايج در بازار و سايت ها را ببینید که اصولًا چه ربطی حداقل با اين اصول و سنت ها دارد. و يا اينکه اتفاقاً صدوهشتاد درجه در تضاد با آن است و عملًا ماهیتی ضد دينی و ضد اخلاقی و ضد معرفتی دارد و جز توجیه و تقديس پوچی گری و بی هويتی و لاابالیگری و نفس پرستی نیست. در يک کلمه بايد گفت که همه اين انواع عرفانهای به اصطلاح مدرن همانا عرفانهای دجالی و دجالهای عرفان منش هستند و لاغیر. بترسید و بر حذر باشید از بازی با مقدسات که عاقبتی فجیع دارد.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۰۰

www.khanjany.com

گرایشات کاذب عرفانی

اين گرايشات کاذب عرفانی و ناجیان دجالی از اوايل قرن بیستم از مهد تمدن مغرب زمین خاصه بريتانیا و آمريکا شروع به رشد نمودند و ادامه اين جريانات به کشورهای جهان سوم نیز سرايت نمود مثل نهضت هیپی گری و شعبات مبتذل آن در دهه های اخیر که تا سر حد گروههای شیطان پرست و آدمخوار استمرار يافته است همچنین افرادی تحت عنوان نهضت دی تئوسوفی ( عرفان ) در آمريکا شروع به تبلیغ نمودند و در کشور خودمان نیز طرفداران بسیاری يافته مثل کريشنامورتی ، اوشو ، کارلوس کاستاندا (دون خوان) و غیره. وجالب اينکه اساس همه اين نهضت ها مواد روان گردان و توهم ذائی مثل ال. اس. دی بوده است که بدون مصرف اين مواد امکان درک اين عرفانها نیست همچون افیون که ماده اولیه درك اکثر گروههای درويشی در کشور ماست

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۰۵

www.khanjany.com

!!بی پیر مرو ظلمات

اين ضرب المثل عرفانی در زبان ما حاکی از عمق فرهنگ ماست. ظلمات کجاست؟ همانا جهان تاريک هزاران لای باطن ماست. و اين بدان معناست که بی چراغ راه که همان پیر روحانی و امام هدايت است نمی توان بر وادی خودشناسی وارد شد و تلاش مذبوحانه در اين وادی به ياری برخی شعائر عرفانی و چله نشینی و اجرای برخی آداب صوفیانه و يا حتّی بکارگیری برخی فرمولها و تفاسیر روانکاوی مدرن به خودی خود عواقبی بس وخیم دارد که آدمی را يا به جنون و يا جنايت می کشیاند که شاهد بسیاری از اين موارد در مکاتب اروپائی خود – کاوی ها و عرفانهای کتابی و ادبیاتی به ياری مواد توهّم زا می باشیم مثل پیروان کريشینامورتی ، اوشو ، کاستاندا و شعبات ايرانی آنها در برخی جريانات شبه درويشی و روشنفکر بازيهای عرفانی که جز غول تکبّر و خود فريبی تا سر حد تقديس گناهان کبیره و اعتیاد و در برخی موارد جنون کامل و جنايت حاصلی ببار نیاورده است. براستی که جهان اندرون ما همان ظلمت و خرابات و آخرت و غیب و ماورای طبیعت ماست و ورود به اين جهان دقیقاً گام نهادن به وادی آخرت و اسرار الهی است که در طبقات اولّیه آن شیاطین و اجنّه در انتظارند و لذا گفته اند که از هزار وادی معرفت نهصد و نود و نه وادی تماماً ابلیس شناسی است و رویاروئی با شیاطین گوناگون که جملگی در کمین هستند و جز بواسطه يک عارف خداشناس که همه صور و آداب و مکرهای ابلیس را می شناسد نمی توان ره به سلامت برد. امروزه در کشورمان شاهد هزاران جوان سرگردان و مجنون و معتاد و بزهکار در اين وادی هستیم که جملگی کوس انالحق می زنند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۷۴

www.khanjany.com

و اما بهتر است که يک موج نوين شبه عرفانی ديگری را هم متذکر شويم که آنرا عرفان آمريکائی می نامیم که حاصل ترجمه آثار کسانی چون کارلوس کاستاندا، کریشنامورتی ، اوشو و مکاتب شبه روانکاوی که از فرويد و يونگ منشعب شده بودند مثل کارن هورنای. اين عرفان ترجمه ای عمدتاً تحصیل کردگان و روشنفکران غیر انقلابی را شامل می شد که از مذهب و اسلام هم بريده بودند و از نوعی عرفان لائییک پیروی می کردند: عرفان غیر مذهبی!! وجه تسمیه اين عرفان با عرفان خانقاهی نیز طبق معمول همان تخدير بود منتهی مخدرات مدرن آمريکائی که در رأس آن ال.اس.دی قرار داشت و داروهای روان گردان. و بدينگونه عرفان سرخ پوستی و عرفان هندی-آمريکائی هم وارد بازار شد. البته بد نیست از جريان ديگری هم نام ببريم که اخیراً دعوی عرفان دارد و آن ماجراهای مشهور به انرژی درمانی و مديتیشین و هاله نورانی و تکنولوژی فکر و امثالهم می باشد. و بازهم بد نیست که ذکر خیری از يک جريان دگر هم باشد که آنهم در طی دهه اخیر اوج گرفته و در هر روستا و محله و شهری حضور دارد و آن رونق دوباره دعانويسی و جن گیری و رمالی است که البته با سبکهای اروپائی درهم آمیخته است و با فال گیری هندی و چینی هم قرابتی يافته است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۰۲

www.khanjany.com

آیا عرفان لائیک ممکن است؟

عرفان لائیک يعنی خودشناسی منهای دين و معارف توحیدی از نوع آنچه که در مکتب کريشنامورتی و اوشو و کاستاندا و کارن هورنای و فرويد و پیروانشان در جهان و از جمله در کشور خودمان شاهديم. آيا اين نوع عرفان براستی عرفان و معرفت نفس از آن نوعی است که طبق شعارها و حکمت های عرفانی قرار است که ناجی انسان در جهان باشد و انسان کامل بپرورد؟ برای پاسخ به اين سئوال اول بهتر است بپرسیم که اصولًا چه چیزهیائی انگیزه يک انسان اهل عرفان است و چه امری قادر است که انسانی را به شوق خودشناسی بحرکت آورد. مسلماً در جهانی که هر روزه يک مسکن و مخدر جديد و قوی تری به بازار می آيد دردها و بحرانها و بدبختی ها بخودی خود قادر نیست آدمی را اهل خودشناسی بعنوان حلال مشکلات سازد. عرفان بعنوان مسکن بدبختی ها مبدل به همان چیزی می شود که امروزه در اکثر فرقه های درويشی و تئوسوفی های مدرن شاهديم که حرف آخر را مخدرات و روان گردانها می زنند و نه معرفت. عرفان گرائی از سر بدبختی و لاغیر، يک عرفان منافقانه است. اگر انسان در درون و ذات خويشتن در انتظار کسی کمتر از خود خدا باشد مطلقاً میلی به معرفت نفس نخواهد داشت زيرا نخستین مراحل آن چیزی جز روياروئی با جهل و جنون و مفاسد نفس نیست و سپس نبرد بر علیه خويشتن. آدمی به چه امید و عشقی حاضر است که با اراده و تمامیت منیت خود بجنگد و بخواهد خود را براندازد؟ انسانی که برای پروار کردن «من» خود دست بهرکاری می زند و حتی جان را در خطر می اندازد چرا بايد دست به خود – براندازی بزند؟ پس اصل اول و حتمی عرفان همانا ايمان به خدا و عشق به اوست و لذا عشق به رسولان و قوانین اوست. پس عرفان منهای خدا و دين يک حرف گزاف و دروغ و خود فريبی آشکار است و مابقی روانکاوی بازاری است که هنری جز توجیه و تقديس جهل و بدبختی و مفاسد ندارد و لذا زمینه لیبرالیزم است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶

آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امامزمان ایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیتخودکشی خودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمانعلائم ظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفهدین فلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامتکرامت کریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفتشناسی نجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس

آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق،ماورای طبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان،

پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی