حکومت ها، انقلاب و شخصیت ها

فلسفهٔ آزادی بیان

                     صوتی      تصویری                  

__________________________________________



*************

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com 

https://t.me/khanjanyaliakbar/1692

۱۱۱- ممكن است سؤال شود كه مثلاً فلان رهبر انقلابی و آزاديخواه كه دم از كمونيزم مي زند چگونه ممكن است حامل روح و ذكری باشد كه قلوب مردمانش را به ياد خدا زنده كند در حالي كه چه بسا حتّی كلمه خدا را هم بزبان نمی آورد مثل فيدل كاسترو كه به تنهايی پدر و باعث دهها انقلاب در جهان بوده است و به آنان ياری رسانده است در حالی كه خود رهبر يكي از فقيرترين و كوچكترين كشورهای جهان است كه در زير پای آمريكا قرار گرفته است و بيش از هزار سوء قصد را از سر گذرانيده است؟

آيا همين ويژگی هايی كه بر شمرديم بيانگر و ياد آور عظمت و رحمت خداوند نيست كه از وجود اين فرد رخ نموده است. به همين دليل است كه بسياري از مردمان آمريكای لاتين او را رجعت مسيح می دانند. اين را بدان كه پديد آمدن ياد خدا در قلوب كافيست كه بواسطه نزول فقط يكی از اسمايش باشد مثل رحمت و عدالت. ولی جالب اينكه كاسترو فقط پس از بازنشستگيش بود كه در نزد برخی از دوستان و خبرنگاران اعلان كرد كه او هميشه يك مؤمن خداپرست بوده است و از نظر او اگر بخواهد نام مذهبی را بر خود نهد اسلام شيعه است. اين امر بيانی از تقيّه می باشد كه از اركان مذهب اماميّه است. اين را بدان كه هيچ انسان مهربان و عادل و از خود گذشته ای نمی تواند كه مؤمنی خداپرست نباشد. عرب زدگی حاكم بر جهان اسلام و تشيع موجب شده كه عظمت جهانی دين محمّد ناديده گرفته شود كه اين ظلمی بزرگ در حق خدا و رسول اوست. متفكران و رهبران جوامع اسلامی بايستی بياموزند كه هر فرد حق طلبی در جهان را به زير چتر اسلام آورند و از آنان حمايت كنند. نه اينكه حتی متفكران خودشان را تكفير و تعزير كنند و به سمت دشمنان اسلام بفرستند

*************

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com 

https://t.me/khanjanyaliakbar/1692

۵۰۴- همانطور که در همه مذاهب الهی وعده داده شده است که بالاخره در پایان تاریخ همه وعده های الهی به انبیاء و اولیایش در طول تاریخ بر روی زمین محقق خواهد شد و مستضعفترین مؤمنین و صالحان وارث زمین خواهند شد. تحقق چنین وعده ای جز با این قيامت واژه ها و ارزشها که قیامت تاریخ ظلمانی بشر است ممکن نخواهد شد و مجموعه آثار ما که تماما اثبات و تصدیق همه مذاهب الهی است برپاکننده اين وعده خدا می باشد که همان وقوع حکومت واحد منجی عالم بشریت است که حکومت محبت و عصمت و معرفت است و همان ظهور جنات نعیم پروردگار است که کمترین شباهتی به این تمدن موجود ندارد، نه به ظاهر و نه به باطن

یعنی تمدنی سوپر تکنولوژیکی نخواهد بود و بلکه اين تمدن الهی بر خرابات تمدن تکنولوژیکی بنا خواهد شد. که جلوه ای از اين تمدن موعود را در دوره ای کوتاه در زادگاهم دازگاره دیدم و تجریه کردم

*************

www.akhar-zaman.com

www.khanjany.com 

https://t.me/khanjanyaliakbar/1692

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی

424-  بسیاری از اشقیاء می پندارند که عشق٬ چیزیست که فقط برای آنها آفریده شده است. و سائر مردمان حق ندارند همدیگر را دوست بدارند زیرا در این عشق مردم٬ احساس نابودی می کنند. همه اشقیاء٬ دیکتاتورند و همه دیکتاتورها ضد عشقند و لذا ضد دین!

425- قذافی که عمری پرچم مبارزه با امپریالیزم و استعمار را به دوش می کشید وقتی مردم را پشت درب کاخ خود دید که نسبت به او منزجرند برای سران کشورهای امپریالیستی پیام فرستاد که بیانید هر چقدر نفت می خواهید به رایگان ببرید فقط مرا از دست مردم نجات دهید. اين آقا چند روز قبل اعلان کرده بود که من و مردم عاشق هم هستیم! و اینک هر روزی یک گور دسته جمعی پیدا می شود که مردمان را زنده به گور کرده بود.

426- این را بدان که یکی از مهمترین ویژگی رواني دیکتاتورهای مردم خوار اینست که عشق را فقط از آن خود و برای خود می خواهند و هر چه هم که ته سفره خود را برای مردم می تکانند برای آنست که مردم را به پرستش خود بکشانند. همه دیکتاتورها از شقی ترین مردمانند که در قحطی عشق و وجود٬ کل ملت را پرستنده خود می خواهند تا شاید از نابودی نجات یابند. اینست هویت دیکتاتو!ر

429- پس استبداد و دیکتاتوری و ستم سیاسی حکومتها معلول شقاوت است. شقاوت حکام بدین معنا که گفته شد. و شقاوت مردمان بدین دلیل که اين ستم را تاب می آورند و آخ نمی گویند زیرا قلوبشان سنگ شده است. پس این شقاوت بر مردم آنقدر ادامه می یابد تا قلویشان اندکی نرم شود و به صدا در آید آنگاه انقلابی می شود. پس شقاوت٬ نوعی عدالت هم هست که از بی عشقی است و به سوی عشق می رود

.

.

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی

633- این بدان که نبرد کفار و منافقین و مشرکین در هر عصر بر علیه انبياء و اولیای الهی نبردی بر مبنای عقیده نبوده است زیرا آنان اصولاً به چیزی اعتقاد نداشته اند که بخاطرش با دین خدا بجنگند. این نبرد شقاوت بر علیه محبت وجود مردان خدا به مردم بوده است و قدرت اراده و هویتی که مردم از بابت این محبت می یافتند و لذا تن به ستم و جهل و سلطه ظالمان نمی دادند. زیرا جز پیامبر اسلام هیچ پیامبری حکومتی تشکیل نداد که منافع حکام را در خطر افکند. و تازه پیامبر اسلام هم در چند سال آخر عمرشان امتی پدید آورد آنهم نه حکومتی٬ سیاسی بلکه حاکمیتی عاطفی و انسانی بود. یعنی کل انقلاب اقتصادی و سیاسی و فرهنگی که رخ نمود نتیجه طبیعی حکومت عشق محمدی بر قلوب مردم بود.

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی

585- ستمگر و ستم بر هر دو نژاد پرست هستند

586- و حاکمی ظالم نمی شود الا اينکه نژاد پرست می شود

587- و بر قومی نژاد پرست حکومتی نژاد پرست تر مسلط می شوند

از کتاب متافیزیک قرآنی اثر استاد علی اکبر خانجانی

پدیده شناسی فرهنگ ایرانی (۱)

1- جامعه و فرھنگ ایرانی ذاتاً شاعرانه است یعنی اھل شعار! و به مصداق سوره شعرا در قرآن کریم: شعرا کسانی ھستند که می گویند آنچه را که نمی کنند و مردمی پریشان خاطر و گمشده اند و ھر که آنها را پیروی کند نیز گمراه می شود. این داستان قوم ایرانی است. قومی که از عالم و عامی اش از گدا و شاھش شاعرند و شعر تافته و بافته فرھنگ و گویش و رفتار روزمره مردم آن است. 

2- اندیشه و حیات شاعرانه به زبان دیگر تلاشی برای متافیزیکی نمودن حیات فیزیکی است و تفسیر و تأویل عرفانی و ملکوتی زندگی. 

3- ھیچ قومی به اندازه ایران شاعر ندارد. ھمه گویندگان و متفکران آن شاعر ھم ھستند حتی روحانیونش و ریاضی دانان و فلاسفه و سیاستمداران. 

4- مردم عامی نیز در ھمه حال و در حین اشتغال شعر نجوا می کنند و بدین طریق مادیت زندگی را معنا و روح می بخشند و قابل تحمل می سازند. 

5- در ھیچ جای جهان فلاسفه و علمایش بواسطه شعر استدلال نمی کنند الا در ایران. و بلکه بسیاری از آثار بزرگ فلسفی به زبان شعر است مثل مثنوی و منطق الطیر و شاھنامه. 

6- شعر یعنی شعار دادن. و شعار یعنی آرمان اندیشی و مطلق گرائی. و اطلاق از عشق است. 

7- با نظری بر مکاتب و مذاھب و فرقه ھا و آثار مکتوب ایرانی درمی یابیم که مطلق گراترین و افراط و تفریطی ترین اندیشه ھا در فرھنگ ایرانی یافت می شود. و لذا اندیشه و آثار ایرانی مهد ظهور و صدور آرمانشهرھای فلسفی و اجتماعی به سراسر جهان بوده است که کمونیزم، وحدت وجود و مذھب انسان خدائی از آن جمله است. مذھب تشیع که مذھب اکثر ایرانیان است نیز مطلق گراترین مذاھب در جهان است که آشکارا مذھب عشق و انسان – خدائی می باشد. 

8- از طرفی دیگر ھر چه که شعارھا مطلق گراتر و آرمانی تر و بزرگتر باشند آدمی در قبال آن دچار تضاد و نفاق و ریای شدیدتری ھم می شود. ھمانطور که دعوی عشق در بشر کانون ظهور اشد ریاکاری می باشد. و اینست که قوم ایرانی عاشقترین و ریاکارترین اقوام بشری است. این وحدت اضداد نیز ھست که اشد شرارت از غایت خیرخواھی برمی خیزد و خیر و شر دو روی سکه معنویت بشر است که در ایرانیان به غایتش حضور و ظهور دارد. 

9- و اینست که ما ایرانیان یا مشغول عشق و ایثار و پرستش چیزی ھستیم و یا مشغول طرد و لعن و نفرین آن. یا خود را برای کسی می کشیم و یا آن کس را برای خود. 

10- در سوره شعرا نیز این دو وجه متضاد از ھویت شعرا نقل شده است که شعرا مهد ریا و سرگشتگی و گمراھی ھستند ولی اگر توبه کنند و اھل ذکر کثیر شوند به عدالت و انقلاب و رستگاری می رسند. واقعه انقلاب سال ۵٧ یک نماد آشکار از تعین این آیات مذکور است. این آیات که درباره شعرا نازل شده درباره کل قوم ایرانی مصداق دارد زیرا ما ملتی تماماً شاعریم.

پدیده شناسی فرهنگ ایرانی (۲)

11- ما ایرانیان قومی شدیداً دیالکتیکی ھستیم و بیهوده نیست که اینهمه فلسفه و حکمت و عرفان در این سرزمین رخ نموده است زیرا دیالکتیک بقول افلاطون عرش اندیشه و معرفت است. و این را ھم باید به سخن افلاطون افزود که خود دیالکتیک بهر درجه ای محصول ھمان درجه از عشق در انسان است. و اینست که فلسفه به معنای عشق به حقیقت تماماً بر منطق دیالکتیک (وحدت اضداد) استوار است. 

12- و آنچه که افراط و تفریط نامیده می شود بروز دیالکتیک از رفتار بشر است که ما ایرانیان اسوه آن ھستیم. 

13- دیالکتیک و افراط و تفریط فکری و رفتاری و گفتاری، موجب توسعه و گشایش ظرفیت معنوی بشر است ھر چند که این گشایش ضایعات خاص خود را نیز بهمراه دارد و ھمواره منجر به انقلابات میگردد ھمانطور که در سوره شعرا ذکرش رفت. 

14- شعر ھم موجب نفاق و شقاق است و ھم موجب انقلاب. و این انقلاب خود معلول این شقاق حاصل از نفاق می باشد.

15- دیالکتیک ( وحدت اضداد ) بزبان ساده ھمان جدال بین دوگانگی ھای انسان است. ھمانطور که شعر ھم نمادی از این جدل است. و قوم ایرانی یکی از دوگانه ترین اقوام روی زمین است و به ھمین دلیل منشأ ھمه تمدنهای بزرگ در تاریخ بوده است که محصول ھجرتهاست و ھجرتها ھم محصول این نفاق ھا و شقاق ھا و جدالهاست. و ھمه اینها از طبع عاشقانه و شاعرانه ملت ایران است. 

16- عشق و نفرت علت و معلول یکدیگرند ھمانطور که وحدت و تفرقه و عفو و انتقام و خیر و شر و افراط و تفریط. و این یعنی دیالکتیک. که ما ایرانیان اسوه اینهمه وحدت اضداد در جهانیم. 

17- چنین خلق و خوی و طبیعتی موجب شده است که ملت ما بنده شعار باشد و به آسانی بازیچه سیاستمداران خود گردد. کیش شخصیت نیز یکی دیگر از نتایج فرھنگی – سیاسی این خلق و خوی می باشد که مردم ما ھمواره یا مشغول پرستش کسی ھستند و یا لعنت او. ماجرای انقلاب ۵٧ را به یاد آوریم. فاصله زمانی بین زنده باد شاه و مرگ بر شاه بیش از یکسال نبود. پس از انقلاب ھم باز این مسئله درباره رھبر جدیدش تکرار شد. 

18- چنین خلق و خوئی موجب پیدایش ظرفیت عظیمی در ملت ایران بوده است ولی متأسفانه این ظرفیت ھا عموماً مورد سوء استفاده و ھرج و مرج ھا و جنگها و ضایعات تاریخی بوده است و ملت ایران بندرت مجال استفاده بهینه از ظرفیت خود را داشته است. 

19 -ھمانطور که آیات مربوط به شعرا در قرآن خاطر نشان می کند تنها راه نجات ملت ما رویکرد به خدا و ذکر کثیر و حرکت بسوی توحید و اتحاد است تا این دیالکتیک عظیم وجودی خود را کارگاه خلاقیت و صلح و معنویت سازد و از این دوگانگی شدید نجات یابد و بر آن فائق آید و عشق را به دوستی بکشاند. و این ھمان راه فرارفتن از خیر و شر است که نیچه در کشف اندیشه زرتشت دریافته و نشانش داده است. 

20- اساس دیالکتیک و دوگانگی وجود آدمی در عالم خاک تقابل وجود – عدم است که بصورت تقابل فیزیک – متافیزیک رخ می نماید و فهم می شود. و این بدان معناست که قوم ایرانی به لحاظ وجودی ھوشیارترین و بیدارترین اقوام بشری است که در انقیاد و اسارت فیزیک تسلیم نمی شود و مبارزه می کند این مبارزه علت العلل رشد معنوی بشر در تاریخ بوده است ھمانطور که ھمه انسانهای بزرگ تاریخ حامل شدیدترین درجه از این دیالکتیک و رویاروئی بوده اند. ھمانطور که ھمه انبیاء و اولیاء و عرفا نور نجات مردم از این دیالکتیک و جدال بی پایان ھستند.  

پدیده شناسی فرهنگ ایرانی (۳)

21- سمت وحدت و یگانگی و رھائی از دیالکتیک ھمان یگانگی وجود – عدم و فیزیک – متافیزیک است که در آثار ما به تمام و کمال تبیین شده است و ھمان است که وحدت وجود نامیده می شود که آرمانشهر نجات انسان است. و ھیچ قومی چون ایرانیان نیازمند این نجات نیست زیرا دچار اشد تقابل دیالکتیکی است و بر آستانه فروپاشی و ھلاکت حاصل از این نبرد درونی رسیده است. این تقابل اگر به رھائی نرسد به ھلاکت می انجامد. چون خطر فرا رسد ناجی زراه رسد. 

22- ایرانی اگر نتواند خود را فدای معشوق کند و معشوق این ایثار را نپذیرد معشوق و خودش را می کشد. 

23- ایرانی یا تمام خواه است و یا ھیچ 

24- ایرانی یا می خواھد خدا باشد و اگر نشد شیطان می شود 

25- ایرانی می خواھد یا پرستیده شود و یا بپرستد 

26- ایرانی بین بود و نبود محض سرگردان است 

27- ایرانی جماعت، "شدن" را نمی شناسد و دوست نمی دارد. و این بزرگترین نقطه ضعف اوست زیرا در جریان "شدن"  است که یگانگی وجود و عدم یا فیزیک و متافیزیک رخ می نماید.

28- ایرانی رابطه دیالکتیکی بین بود و نبود را به سختی درمی یابد و به آن میلی ندارد و لذا از " شدن " گریزان است و این راز ناکامی و تاریخ تراژیک اوست.

29- ایرانی عاشق میهمان نوازی است و میهمان را به زور به خانه می آورد تا او را پرستش کند و یا پرستیده شود. در غیر اینصورت به خون میهمان تشنه شده و چه بسا او را به قتل می رساند. 

30- در خانواده ایرانی یا محفل عیش و عشق بازی است و یا نبرد خونین. 

پدیده شناسی فرهنگ ایرانی (۴)

31- ھمسر کشی در ھیچ قومی چون ایرانیان رایج نیست و ھمه ھمسرانی که کشته می شوند روزی پرستیده می شدند. 

32- بانی عملیات انتحاری در تاریخ ایرانیان بوده اند که پیامبر آن حسن صباح است. 

33- ایرانی یا کافر است یا قدیس 

34- ایرانی ، دوستی نمی داند فقط فداکاری را می شناسد 

35- مادر ایرانی نیز شدیدترین مادر جهان است و شقی ترین آن. یا خود را فدای بچه می کند و یا بچه را فدای خود. 

36- ایرانی مطلق پرست است یعنی خداپرست. ولی اگر این خدا ذره ای عیب پیدا کند محکوم به قتل می شود. 

37- ایرانی خود را فدای دیگران می کند تا پرستیده شود و اگر نشد آنگاه ھمه را فدای خودش می کند. 

38- بودن یا نبودن: اینست مذھب ایرانی! 

39- و من ایرانی ترین ایرانیان بوده ام و لذا موفق شدم تا بودن و نبودن را یکی سازم. یعنی در بودن، نبودن را آشکار سازم و به عکس. و این رستگاری ایرانی است. 

40- " اَیَر " ذات ایرانی است و از مصدر " یَ ّر " که بمعنای یاریگری است و نیز بمعنای آتشین و سوزاننده: یار! "ایَر" صفت تفضیلی " ّیر " است بمعنای عاشق تر و یارتر و سوزانتر. ایران سرزمین یاران است. و قوم آریا ھم در اصل "آیرا" است. یعنی آریا غلط مصطلح واژه "آیرا" می باشد. این واژه ای از پهلوی باستان است که با زبان عبری پیوندی ذاتی دارد. ھمانطور که ھمه زبانهای موجود در جهان دارای رگ و ریشه ھائی واحدند و در دورانی ھمه اقوام بشری به یک زبان سخن می گفتند. و این وحدت اشد اضداد در فرھنگ ایرانی حاصل مکتب خیر و شر و نبرد اھورمزدا و اھرمن در دین زرتشت است که بانی "فرقان" در فطرت بشری است که این فرقان خیر و شر در مکتب امامیه به توحید و وحدت وجود می رسد که در آخرالزمان بمعنای ظهور متافیزیک در فیزیک است. و اسوه این واقعه توحیدی ھم وجود امام مبین است که در ظهور آخرالزمانی مهدی موعود به تمام و کمال رخ می نماید. و بیهوده ھم نیست که ایران مهد ظهور این مکتب و مذھب است که ظهور قرآن است بعنوان کتاب توحید و قیامت. قوم ایرانی قومی است که مهد پیدایش فرقان (حق و باطل – خیر و شر) میباشد و مهد ظهور قرآن. و این ظهور توحید قرآنی حاصل اشد ظهور و بروز دیالکتیک فرقان است و تقابل وجود – عدم و فیزیک – متافیزیک. این غایت انفجار و انشقاق بین خیر و شر است که به یگانگی خیر و ّشر و بود و نبود می انجامد. 

یگانگی و نه برابری. در این واقعه کبیر حامیان یگانگی در یکسو قرار دارند به رھبری امام مبین. و حامیان برابری ھم در نقطه مقابلش. این ھمان تقابل جهانی کفر مطلق و توحید است که گوئی ھمسان است ولی چنین نیست. و ایرانیان در جناح توحید قرار دارند زیرا مهد و بانی تفکیک خیر و شر ھستند و در این نبرد پیشتاز بشریت بوده اند. و این روند حرکت از فرقان زرتشتی به قرآن محمدی است و واقعه لقاءالله: یار! 

از کتاب آخرالزمان خانواده اثر استاد علی اکبر خانجانی 

286- همانطور که امروزه همه جنگها و جدالهای روی زمین ماهیت نژادپرستانه دارند این صورت اجتماعی و جهانی همان جنگ بین زن و مرد جهت سلطه نهائی است. مثلاً نهضت جهانی همجنس گرائی، یک جنگ زنانه بر علیه مردان است. صهیونیزم آخرین نبرد نژادپرستی مردانه بنی اسرائیل است همانطور که نهضت تکفیر در جهان اسلام هم یک نهضت مردسالارانه عربی است و بیهوده نیست که با صهیونیزم ارتباطی حیرت آور یافته است. طالبان نیز آخرین نبرد مردسالاری عربی-افغانی جهت بقا در تاریخ است بر علیه زن سالاری! تمدن غرب اساساً به سمت حاکمیت زن سالاری میرود و دموکراسی غربی نیز همین ماهیت را دارد. و بی تردید همه این نبردها نهایتاً به پیروزی جهانی زن سالاری می انجامد که همان حاکمیت جهانی نسل بچه ننه هاست. و این پیروزی کفر مطلق و شیطنت آشکار است که در نقطه مقابل امام زمان و مومنانش قرار می گیرد

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد دوم اثر استاد علی اکبر خانجانی

240- امروزه بسیاری از ایدنولوگهای جهان اسلام بر اين ادعا هستند که علوم و فنون مدرن در دست کافران و از خدا بی خبران است که جهان را به فساد کشیده و نسل بشر را تهدید می کند. در کشور ما نیز اين سخن یک پای ایدنولوژی است ولی اینان نمی نگرند که در جامعه و حکومت دینی ما پس چرا وضع حتی اندکی هم بهتر نیست که بدتر هم هست.

زیرا تهران که حدود یک چهارم ملت را در خود جای داده هم از لحاظ محیط زیست و آلودگی و هم به لحاظ فرهنگی در رأس شهرهای فاسد و آلوده و خطرناک جهان قرار دارد. پس مسئنله از کجاست؟ آیا دولت و ملت ما از خدا بی خبر و لامذهب و مستکبر است؟

نص پنجم عرفان شهودی (الشهید) در وجود حسین ابن علی  ع (امام شهید) 

از کتاب مبانی عرفان امامیه

کوفیان ھمواره مخلص و عاشق امام از راه دور بوده اند و پرستنده امامان مرده و قبرپرستانی حرفه ای و امام کش! و بیهوده نبوده که ھمه امامان ما می خواستند در خفا دفن شوند تا ھیچ قبری برای پرستش این مریدان منافق باقی نماند. این راز بقیع است! این ھمان راز غیبت امام زمان است. خودشناسی شیعی، آئینه ای بزرگتر و جامعتر از کوفی شناسی در تاریخ ندارد. کوفیان با ھمه امامان با یک روش واحدی عمل کردند: از دور پرستنده و از نزدیک کشنده امام بوده اند! کوفه در صدر اسلام پایتخت معنوی شیعه بود و لذا کوفی شناسی عین شیعه شناسی تمام و کمال است در کل تاریخ تشیع! و بیهوده نیست که طبق روایت، امام زمان ھم قیام جهانیش را از کوفه آغاز می کند.

از کتاب توحید عملی اثر استاد علی اکبر خانجانی 

(شرک سیاسی)

1581- یکی از شرکهای رایج در حیات بشری، شرک سیاسی است که در عصر مدرن شدیدتر و جهانی تر شده است یعنی استفاده از سیاست و اتصال به سیاستمداران و حاکمیت سیاسی جهت ارتقای رفاه و عزت و قدرت خود در زندگی، جھت تقویت اراده به قدرت! و این ھمان سیاست زدگی انسان مدرن است که ھم وجه مثبت و بر حق دارد و ھم وجه منفی و رذیلانه. 

1582- یکی از علل فساد و رذایل اخلاقی فزاینده و ھولناک در جوامع مدرن ھمین سیاست زدگی آحاد بشری می باشد که از نتایج انقلابات دموکراتیک و دموکراسی می باشد. گوئی دموکراسی موجب تقویت و احیای نفس اماره و اراده به ھمه شاھی است.

1583- در گذشته معمولاً حکام و سران حکومتها مظاھر انواع مفاسد و رذالتها بودند ولی امروزه به برکت دموکراسی ھمه مردم به چنین درجه ای از رذالت و فساد اخلاقی رسیده اند و این حاصل اراده به شاه شدن در ھمه مردم است. یعنی دموکراسی بجای اینکه منجر به مدیریت و رھبری عمومی مردم بر سرنوشت خود شود منجر به سلطنت عمومی شده است و فقط مشارکت در رسیدن به قدرت است و بس. و این رذالت در جوامع مذھبی تر و دموکراسی ھای دینی بمراتب عمیق تر رشد کرده است که جامعه ایران یکی از این جوامع است که طبق آمار رسمی تعداد پرونده ھای قضایی در دادگاھهای ایران حتی از یک جامعه بیش از یک میلیاردی ھند و چین ھم بیشتر است ھمانطور که تعداد اعدام.

1584- گوئی یکی از برکات جوامع سلطنتی این بود که فقط قشر کوچکی از مردم در رأس حکومت فاسد می شدند و مابقی مردم حداقل عرف اخلاقی را حفظ می کردند ھرچند که فقیرتر ھم بودند و گوئی فقیرتر بودن و آدم تر بودن امری واحد است. 

1585- اگر منیت آدمی منشأ فساد اوست پس ھر چه به تقویت این منیت در دنیا منجر شود به تقویت فساد منجر می شود و رویکرد سیاسی و اقتداری یکی از مهمترین تلاشهای اقتداری منیت بشر است و لذا عرصه سیاست عرصه اشد رذالتهای بشر است خواه ناخواه. 

1586- حکومت بر مردمی مشرک یا به فساد حاکم می انجامد و یا به سقوط  او از حکومت. فساد حاکم فقط عیاشی و ثروت اندوزی او نیست. اصولاً افراد متدین از ریاست بیشتر لذت می برند تا ثروت. عُمر در صدر اسلام فردی مرتاض بود ولی جاه طلبی او موجب شد که قدرت سیاسی در جهان اسلام بدست جاه طلبان و ظالمان افتد و امویان رشد کنند. و علی ع چنین نکرد نه به ریاست دل بند بود و نه به ثروت. و لذا قدرت را به جاه طلبان نداد و چون اکثر مردم مشرک بودند حکومت علی عمری نکرد و ساقط شد و شقی ترین گروه یعنی بنی امیه به خلافت رسیدند. و این حق بود.

1587- وقتی آدم متدین طمع قدرت کند به رذیلانه ترین شکلی به قدرت می رسد زیرا به روشهای ریاکارانه و منافقانه عمل می کند تا متهم به قدرت طلبی نشود و لذا کل حکومت مملو از قدرت طلبان ریاکار و رذل و منافق و موذی می شود. اینست که تا زمانیکه اکثریت مردم یک جامعه به ایمان و معرفت نرسیده باشند و طالب عدالت نشده باشند و عدالت را فهم نکرده باشند حکومت دینی و شرعی منجر به اشد مظالم و فساد می شود و اخلاق عرفی مردم را ھم تباه می کند. و اینست حقانیت سکولاریزم (جدائی دین از حکومت) در شرایطی که عامه مردم به رشد لازم در معرفت و ایمان نرسیده باشند. یعنی حکومت عرفی بر پا شود نه شرعی. زیرا حکومت شرعی بر مردمانی که دینشان موروثی است و فاقد معرفت توحیدی ھستند موجب نابودی عرف به عنوان حداقل شرع، می شود. 

1588- یکی از مفاسد دموکراسی دینی در جامعه غیر مؤمن اینست که ھمه مردم مسئولیت ھای اخلاقی و وجدانی خود را بسوی حکومت فرافکنی می کنند و حکومت ھم برای اینکه حقانیت خود را اثبات کرده باشد مردم خود را مؤمن می داند و لذا ھم مفاسد خودش را بسوی ابرقدرتها فرافکنی می کند. و لذا در چنین جامعه ای ھیچکس مسئول ھیچ چیزی نیست و این یک جامعه شیطان زده و تا ذاتش مشرک و منافق است زیرا 

ھیچکس مسئول اعمال خود نیست و اینست راز رشد فزاینده فساد و تباھی. 

1589- سیاست زدگی و حکومت زدگی از مهمترین و خطرناکترین شرکهای عصر جدید است که عصر دموکراسی نامیده می شود که ظاھراً عصر مردمی شدن حاکمیت است ولی عملاً مردم فقط حکومت پرست شده اند و حکومت را بجای خدا می پرستند که صاحب سرنوشت و خوشبختی و بدبختی آنهاست و لذا یکی از ویژگیهای دموکراسی انقلابات و آنارشیزم پی در پی است و مردم می پندارند که با تغییر حکومت، سرنوشت آنها ھم تغییر می کند و این عین شرک است: شرکی بنام دموکراسی! و بدترین آن دموکراسی دینی است زیرا در این نوع حاکمیت مردم حتی اخلاق فردی و عبادت و آخرت خود را ھم از حکومت می دانند و حکومت را مسئول سعادت دنیا و آخرت خود می خوانند. امروزه شاھد چنین نگرشی در جامعه ایرانی ھستیم که آدم دروغگو، دروغگوئی خود را به حکومت نسبت می دھد، آدم معتاد علت اعتیادش را حکومت می داند، آدم فاحشه، علت فحشای خودرا حکومت می داند و آشکارا شنیده می شود که:  حکومت موجب کافر شدن مردم است! و این غایت شرک است زیرا غایت شرک ابطال ایمان است و پیدایش نفاق حرفه ای! 

1590- فرق سلاطین با رؤسای جمهور در اینست که شاھان خود به قدرت شخصی به سلطنت می رسیدند و لذا مسئول اعمال خود بودند و برای حفظ سلطنت خود مردم داری بیشتری می کردند. ولی یک رئیس جمهور برگزیده مردم است و مسئولیتی که دارد پاسخگوئی به رأی دھندگان خویش است و اگر آدم صادق و با وفائی باشد بایستی شرک مردم را محقق کند و خود یک مشرک منافق گردد و چون عمر سلطنت او کوتاه است احساس مسئولیت او ھم کمتر است و تلاش برای ثروت اندوزی که کفایت مابقی عمرش را کند ھم شدیدتر است. پس رئیس جمهور یک جامعه مشرک، بدترین شاه است.

1591- رئیس جمهور یک مردم پرست آشکار است زیرا به رأی مردم سر کار آمده است و به حمایت ھمانها می تواند بر سر قدرت بماند. یعنی دچار اشد ابتلای به وسواس ناس و خناس است، یک مشرک آشکار! و مردمی ھم که به او رأی داده اند متقابلاً به این شرک مبتلایند. پس دموکراسی برای یک مشرک و جاھل موجب اشد نفاق و فساد و جنون و جنایت می شود خاصه که دموکراسی دینی ھم باشد که مردم خسران دینی و معنوی و ایمانی و اخلاقی و وجدانی خود را ھم به گردن حکومت می اندازند و این غایت شرک است. و از این منظر می توان علت بدبختی ھا و مفاسد ویژه جامعه ایرانی و سائر جمهوری های اسلامی را ھمچون پاکستان و افغانستان و لیبی و مصر و الجزایر و سوریه و یمن و غیره فهم نمود. 

1592- مشرکانه ترین وجه دموکراسی دینی اینست که حکومت در امور اخروی یعنی عبادی مردم ھم دخالت کند و آخرت و عبادت را به تجارت و قضاوت در دنیا بکشاند و مردم را بواسطه حجاب و نماز و حج و جهاد و ریش و لباس اجر و جزا دھد. این شرک عبادی منجر به اشد نفاق می شود که شده است در کشور ما. و این فساد در عبادت و آخرت است. دادن امتیازات ویژه دنیوی به خانواده شهداء و به ریاست و وزارت رسانیدن حاج آقاھا و جانماز آبکش ھا و اھل ریش و عبا و عمامه و حجاب و .. آشکارا آخرت را خرج دنیا کردن و به زبان ساده تبدیل خدا به خرما است که اشد شرک و نفاق است و اشد فساد را به بار می آورد که آورده است. و این جایگزین کردن فروع دین است بر جای اصول عملی دین. صدقه را بر جای صدق نهادن و نماز را به جای تقوا و حج را به جای معرفت و ریش و چادر بر جای عدالت قرار دادن است. 

1595- آیا براستی چرا صورت بیرونی عبادات میزان سنجش و قضاوت قرار گرفت و تبدیل به کل ایدئولوژی نظام شد؟ زیرا رھبری و ایدئولوژی انقلاب در دست روحانیت ھم منّیت صوری خودش را میزان دین و اسلام ساخت و می دانیم که روحانیت اسوه سنت عبادی در اسلام است و گوئی عین پیامبر است. و می دانیم که شرک ذاتاً برخاسته از منیت است. به یاد داریم که در آغاز پیروزی انقلاب گفته شد که: اسلام مساوی روحانیت است و روحانیت ھمان اسلام است و لاغیر! این تساوی منشأ ھمه شرکها و نفاق ھا و انحرافات و مفاسد و ناکامیهای انقلاب اسلامی ایران است: اسلامی مساوی روحانیت! و این یعنی: اسلام مساوی سنت رسول ! و لذا از رسول خدا و دین او جز عبا و عمامه و مقادیری آداب شرعی چیز دیگری باقی نماند. پس کتاب ( قرآن ) که ثقل دیگر سنت است چه شد؟ عقل و اجماع چه شد؟ اقتصاد اسلامی، مدیریت و تعلیم اسلامی، معرفت اسلامی، سیاست اسلامی و ... ؟ و لذا جز آداب عبادی شرع مابقی امور ھمچون سابق و در جریان نظام سرمایه داری جهانی و بسته به مصالح روز به پیش رفت. صورت اسلامی و سیرت غیر اسلامی و باری بهر جهت فقط برای استمرار بقاء و تنازع حکومت و قدرت. و این عین نفاق است که می روند تا این صورت و ماسک شرعی را ھم برای ھمیشه از صورتها بر دارند و ھمه را یکسره و کافری بی ریا کنند و کل ماجرای موسوم به فتنه بر سر ھمین ماجرا است که آیا ماسک را برداریم یا ھمچنان برای ھمیشه بماند ! اصلاح طلبان ( فتنه گران ) می گویند ماسک را برداریم و گرنه ساقط می شویم .ولی اصول گرایان می گویند که اگر برداریم ھم نابود می شویم

1596- اینست که فلسفه اسلام مساوی روحانیت تبدیل به فلسفه ای بس نژاد پرستانه شده است و در ماجرای فتنه اخیر شاھد بودیم که چه بازی و نمایش و دعوائی بر سر شال سبز و ادعای سید و ملا بودن بعنوان برتری و حقانیت به میدان آمد 

1597- بی تردید روحانیت بزرگترین حافظ سنت عبادی رسول خدا در تاریخ بوده است ولی آیا حافظ و وارث سیرت و حقیقت رسول ھم بوده است ؟ آیا وارث علم کتاب ( قرآن ) ھم بوده است؟ شاھدیم که درطی این سی و دو سال عمر انقلاب اسلامی ایران ھرگز در رسانه ملی برنامه تفسیر قرآن نداشته ایم به استثنای برنامه آقای قرائتی که به قول خودشان فقط به قصد خنداندن شرعی مردم بود که به تدریج تبدیل به تفسیر قرآن شد که آیات براساس مسائل سیاسی روز تفسیر می شوند. این واقعیت بدان معناست که از ثقلین ( کتاب و سنت ) که وصایت رسول بود یک ثقلش جامانده است که کتاب است یعنی سیرت سنت و علم رسول و معرفت اسلامی از ایدئولوژی انقلاب حذف شده است 

1598- مگر نه اینست که امروزه نظام ما بزرگترین رقیب و مدعی آمریکاست و می خواھد آمریکای اسلامی جهان شود آیا براستی « اسلام آمریکایی » چیزی جز آن مکتبی است که ما ھستیم؟ 

1599- اینست که تازه پس از سی و اندی سال به یادمان آمده است که: راستی الگوی اسلامی - ایرانی نداریم. و عجبا در ستادی ھم که رھبر انقلاب برای تدوین ایدئولوژی اسلامی – ایرانی تشکیل داد فقط انگشت شماری روحانی حضور داشتند این یعنی چه؟

1600- علوم و فنون ما غربی و در مسابقه با آمریکاست. تسلیحات ما، مدیریت ما، تربیت ما، آموزش ما، دانشگاه ما، چشم انداز بیست ساله ما، روانشناسی و جامعه شناسی و فلسفه ما ھمه غربی و آمریکائی است و فقط عبادات شرعی ما اسلامی است. و لذا بین عبادت و عمل ما شقاق افتاده است و در حال شقه شدن ھستیم بین ظاھر و باطن

1601– این بدان معناست که روحانیت ما از جسمانیت ما جدا شده است و دنیای ما از آخرت ما، عبادت ما از عمل ما و سیرت ما از صورت ما در نفاق افتاده است 

1602- روحانیت ما عموماً به استثنای انگشت شماری در تاریخ اساسا فقط وارث سنت بوده است و کتاب و علم کتاب را فراموش کرده است و آنچه ھم که از کتاب و علم رسول دارد منقولات و احادیث است که آنهم سنت منقول رسول است و ائمه اطهار. یعنی عقل و معرفت و اجتهاد و تفسیر و تأویل قرآن را از یاد برده است. با نگاھی به رساله ھای عملیه در می یابیم که ھمگی از روی نسخه ای متعلق به دوازده قرن پیش است. یعنی روحانیت ما در تاریخ جامانده است و دچار خسران عصر گشته است که نه خودش کارکرده و نه تاب تحمل کسانی را داشته که اجتهاد و علمی جدید بر پا کرده اند و لذا ھنری جز تقلید و تکفیر نداشته است. و می دانیم که حتی تاب تحمل امام خمینی و امام موسی صدر را ھم نداشته است و لذا ھمه علما و عرفای حقیقی و مجتهدین و مجاھدین فقهی را طرد و تکفیر نموده است تا بتواند لباس رسول و لهجه عرب را حفظ و حراست نماید. آیا این شرک نیست؟ آیا این بت نیست؟ بت لباس، بت زبان، بت لهجه، بت رفتارھای روزمره و .. که ھمه اینها امروزه تبدیل به انواع وسواس و شکیات شده است یعنی دچار ابطال گردیده است و می رود که این ماسک یکسره از میان برود. اسلام بعنوان یک ماسک، یک تئاتر عبادی یک نمایش قدسی، یک بت تاریخی بنام سن!ت

1603- ولی آیا سنت رسول و امامان ما فقط آداب شرعی و فرمالیزم نمادین بود و ھیچ باطنی و روحی و عرفانی و نوری و علمی و خدائی نداشت؟ کتاب باطن و روح سنت است و باز به یاد ناله رسول در کتابش: خدایا این کتاب چه مهجور اس!ت 

1604- آن سنت و عبادتی که باطن و روح و جان و خلاقیت و اجتهاد و علم و عرفان نداشته باشد عین بت است و چه بت خطرناکی و بلکه مقدس ترین بت ھاست و مهلکترین شرکها را سبب می شود 

1605- در سالهای قبل از انقلاب ایران افراد و جریاناتی پدید آمدند که فقدان و ھجران کتاب را تشخیص دادند و در حد توان خود دست بکار تفسیر و تأویل قرآن شدند که اسلام را به روز کنند و احیا نمایند. مهندس بازرگان، محمد تقی شریعتی، دکتر شریعتی، طالقانی، حنیف نژاد و محمد باقر صدر در رأس این جهادگران قرآنی بودند. و اساساً کار این بزرگان بود که بیداری وجدان اسلامی را موجب شد و انقلاب محصول این مجاھدتها بود و عجبا که ھمه اینها مجاھدین و مبارزین عصر خود بودند و زندان دیده و شکنجه چشیده بودند. ولی متأسفانه ھمه اینها بهمراه پیروانشان پس از انقلاب مغضوب روحانیت و رھبری قرار گرفتند و به طور پنهان و آشکار تکفیر گشتند تا در معادله اسلام مساوی روحانیت کمترین تردید و رخنه ای حاصل نشود و سنت رسول ابدی بماند. ولی چنین نشد که نشد 

از کتاب توحید عملی اثر استاد علی اکبر خانجانی 

(الغای لا اکراه فی الدین)

1461- اگر امروزه جامعه ایرانی در بسیاری از شقاوتها و مفاسد و جنون و جنایات در جهان سر آمد است بدلیل القای جبری شریعت بر کل جامعه است و الغای لااکراه فی الدین! مثل قانون شکنی، جنون سرعت و قتل عام در جاده ھا، رشوه و رانت خواری، تورم، طلاق، خود کشی، اعتیاد، دزدی، مفاسد اینترنتی، آلودگی محیط زیست، شرکتهای ھرمی، زن سالاری جنون آمیز، بزھکاری نسل جوان، دین ستیزی، انحرافات جنسی، خرافات، کلاھبرداری و ... آنهم در کشوری که حدود سه دھه تحت حاکمیت مطلقه شریعت اسلامی بوده است. این مفاسد تماماً حاصل شرک و نفاق در دین است که ناشی از عدم آزادی انتخاب در دین و معنویت و معرفت است و سرکوبی آزادی فکر و عقلانیت ! واینک این وضع سی و سه ساله کل جامعه و نظام را دو شقه کرده است که این شقاق حاصل نفاق است که غایت شرک و اکراه در دین و معرفت دینی می باشد . و عجبا که این سرکوبی فکری تحت عنوان مبارزه با شرک و التقاط صورت گرفته و اشاعه دین خالص و ناب ! که حاصل این روش بر افتادن حداقل اخلاق و فطرت و معنویت در اکثر مردم و خاصه نسل جوان بوده است

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی

1330- از میان همه پدیده های ضد عشق چیزی هولناکتر از مدهب ضد عشق نیست که هسته مرکزی مدهب ضد مذهب یعنی نفاق ایدنولوژیکی و آگاهانه است. زیرا قلب ایمان مذهبی دل است و آنکه عشق را انکار نموده دل و ایمان را انکار نموده است پس اصل دین را انکار نموده است. و این مذهب ابلیس است زیرا ابلیس هم که خدای را انکار نکرد بلکه عشق بین آدم و خدای را انکار کرد که همان مقام خلافت بود. و خلافت بیان قرآنی همان عشق بین انسان و خداست زیرا عاشق و معشوق کساتی هستند که بر جای یکدیگر زندگی می کنند و اين یعنی خلافت!

1331- و اما هولناکترین مذهب ضد عشق آن شعبه از اسلام و خاصه تشیع است که این عشق را انکار و عداوت می کند چرا که اسلام و مخصوصا شیعه آشکارا بر محور عشق بین انسان و خدا و انسان و امام قرار دارد. پس انکار و نبرد با این عشق کبیر مستلزم قدرتی عظیم بر علیه عشق است و مکری عظیم و شقاوتی عظیم. یعنی اسلام و تشیع ضد عرفان٬ ضد مذهب ترین مذاهب کل عالم است. به همین دلیل شقیانه ترین و مکارانه ترین کردار بشری در تاریخ مذهب بر علیه امامان و عارفان رخ نموده است. آن شقاوت و پلیدی و مکری که بر علیه خاندان امامت و عصمت و طهارت در تاریخ گزارش شده است قبل و بعدش تکرار نشده است آنهم از جانب مسلمانان و

بستگان نژادی.

1332- حتی امروزه شاهدیم آن شقاوتی که از جانب رهبران ملل اسلامی بر علیه مردمشان بروز می کند بسیار هولناکتر از شقاوت ابرقدرتهای ضد اسلامی بر علیه مسلمانان است تا آنجا که مسلمانان جهان٬ آمریکا را ناجی خود قرار داده اند. مثل ماجرای طالبان و صدام و قذافی و امثالهم.

از کتاب دائرة المعارف عرفانی  جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

خلیل جبران (نقّاش – شاعر – عارف)

جبران خلیل جبران بزرگترین شخصیت معنوی قرن بیستم لبنان و بلکه جهان عرب می باشد، مشابه آنچه که اقبال لاهوری برای مردم پاکستان و دکتر شریعتی برای مردم ایران بوده است. وی در سرآغاز جوانی به همراه خانواده به آمریکا مهاجرت نمود و در تمام عمرش یک آواره بود و روح حاکم بر همه آثارش غربت و تنهایی است. وی همان آغاز عاشق معلم زبان خود شد که در حکم مادرش بود و با حفظ این عشق پاک مثل همه عارفان بزرگ به مدارج معنوی و عرفانی قابل توجّهی رسید و امروزه در نزد مردم لبنان همچون یک قدیس مورد احترام است. رابطه وی با مری هاسکل یک نمونه بس کمیاب عشق عارفانه و پاک در تمدن غرب  است که به افسانه می ماند و بستر اصلی همه تحولات روحی او محسوب شده است. این معلم همچون یک یار عرفانی پشتوانه همه آثار اوست. جبران در تمام عمرش با فقر و تنهایی و بیماری دست و پنجه نرم کرد و همین عناصر خلّاق آثار او هستند. وی در نقاشی صاحب سبکی خاص خود گردید. آثار ادبی او در داستان نویسی، فلسفه، مذهب و عرفان جملگی از لطافت و سادگی خارق العاده ای برخوردار است و در اروپا و آمریکا نیز مورد توجّهی ویژه می باشد. مشهورترین اثر ادبی او کتاب بسیار کوچک « پیامبر» است که به فارسی هم ترجمه شده است و به لحاظ ادبی تحت تأثیر « چنین گفت زرتشت » اثر معروف نیچه می باشد. هر چند که وی یک مسیحی مخلص است ولی اثر بینش عرفان اسلامی در آثار او کاملاً مشهود است. وی یک متفکر خود – آموخته و اهل معرفت نفس می باشد و لذا آثارش بر هر دلی می نشیند و تبدیل به یک مکتب فکری در جهان شده است. خلیل جبران در غایت فقر و تنهایی و بیماری عجیبی که داشت در سن 48 سالگی از دنیا رفت.

 از کتاب بار انداز حکمت اثر استاد علی اکبر خانجانی 

(ناب گرائی در تئوری و عمل)

19- ناب گرائی و انقلابیگری اسلامی یک شعار دارد و آن مرگ بر " من " است و زنده باد دیگران. آن ناب گرائی که مرگ را به دیگران می بخشد و زندگی را بخودش، ناب گرائی فاشیستی و ھیتلری است که ناب گری را در خون و نژاد و تاریخ جستجو می کند و نه در خویشتن و ھویت انسانی. این ناب گرائی صهیونیستی است که در جهان اسلام بصورت اصالت نژاد سیّد و ملا خودنمائی می کند که عملاً ناب گرائی عربی و پان عربیسم است در لباس و زبان و ژن. این

شعبۀ اسلامی نژادپرستی بنی اسرائیل است. ھمانطور که شعبۀ آلمانی آن بصورت فاشیزم بروز کرد و به جان خود یهود افتاد.

از کتاب زمینه مردم شناسی عرفانی اثر استاد علی اکبر خانجانی

160- مبارزه فیزیکی با ظالمان، ظلمی مضاعف است که تجربه انقلابات جدید این ادعا را ثابت کرده است. بایستی بساط ظلم پذیری را از بین برد که علت ظلم است و آن جز تعلیم معرفت نفس و مکتب وحدت وجود و توحید عملی در مردم نیست. 

161- بزرگترین دشمنان عدالت منافقانند که بزرگترین دشمن معرفت و وحدت وجودند. و بنده بواسطه آثارم بنیاد نفاق و ظلم و شرک را از روی زمین بر کنده ام زیرا برای نخستین بارعرفان وحدت وجود و توحید عملی را به زبان عامه مردمان با ھزاران حجت تبیین کرده ام و این فرھنگ ظهور ناجی موعود است یعنی فرھنگ عدالت و وجود یابی!

مصاحبه ای با یک زندانی سیاسی 

مقاله ۲۶ از کتاب دائرة المعارف عرفانی  جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

یک زندانی ابد را که به دلیل فعالیت حزبی و ایدئولوژیکی محکوم شده بود ولی مدتها بود که دیگر کمترین باوری به حزب و ایدئولوژی خود نداشت پرسیدم: اگر از حزب و ایدئولوژی خود که دیگر باورشان نداری توبه کنی و اظهار ندامت نمایی آزاد خواهی شد ولی چرا مقاومت می کنی تا تمام عمرت را در زندان بمانی؟ ندامت تو از صداقت است و لذا خیانت محسوب نمی شود . چرا با یک تیر دو نشان نمی زنی که هم به حقیقت اعتراف کنی و صداقت خود را آشکار سازی و هم آزاد شوی تا زندگی دیگری را آغاز کنی؟ پاسخ گفت: من باورهای گذشته ام را به واسطه تفکّر از دست داده ام ولی باورم را به اعتقاد داشتن از دست نداده ام. من به دلیل فکر کردن و باور داشتن و متعهد به اعتقاد خود بودن در زندانم نه به دلیل اعتقاد خاصّ. هر که به باور خود ایمان و عهدی داشته باشد در این دنیا زندانی است. من اگر آزاد هم شوم در بیرون بایستی در خانه خودم و در تن خودم زندانی باشم و زندانبان خویشتن. زیرا دوران اعتقاد و ایمان و عهد به سر رسیده است. حال که به دست جامعه در همه حال بایستی زندانی باشم بهتر است که به هزینه و مسئولیت جامعه در زندان باشم. این به صداقت نزدیکتر است و به آزادی نیز. در زندان این مجال را دارم تا به اعتقادی برتر و درست تر برسم ولی در بیرون بایستی در محاصره و جدال و عداوت مردم جان بکنم تا دست از اعتقادم بردارم. در زندان اعتقادم زنده می ماند و رشد می کند و پیام من نیز واضح تر و بدون دردسر به مردم هم می رسد. زندان محل رشد اعتقادات و نیز رسانه مجانی و سریع اعتقادات است. همه صاحبان اعتقاد و عهد و وفا زندانی اند 

از کتاب فرهنگ خان جانی 

بهاء_الله

لقب دینی میرزا حسینعلی نوری پیامبر بهائیان  است که در اواخر قرن نوزدھم میلادی دعوی پیامبری نمود و حتّی ادّعای الوھیّت کرد. او در ادامۀ نهضت باب ظهور کرد که او نیز ادّعای امام زمانی و الوھیّت نمود و عدّە بسیاری پیرو او شدند که اکثراً قتل عام گشتند و خود وی اعدام شد 

بهاء الله ھمه مذاھب را منسوخ اعلان نمود و مدّعی دین واحد جهانی شد و برابری جنسی و نژادی و مذھبی را ادّعا کرد و شریعت ویژه ای آورد که البته تاکنون ھرگز در میان پیروانش به اجرا در نیامده و لذا دینی بی شریعت است و فقط پیشرفت ھای مدنی و علمی و فنّی و اقتصادی را ھدف قرار داده است. ایشان پیش بینی نمود که ٢۴ امام پس از وی خواھند آمد ولی دو تا بیشتر نیامدند که از نسل او بودند و سپس کل این دین تحت فرمان تشکیلاتی در اسرائیل در آمد که به صورت پارلمانی٬ اھداف و برنامه پیروانش را تعیین و تکلیف می کند و معتقد است که امام غایب است ولی روحش بر آن جمع پارلمانی مسلّط است و امرش را به آنها الهام میکند. این دین با اینکه اسلام را منسوخ اعلان کرد ولی عملاً دوباره متو ّسل به امر غیبت امام شد و ایشان دین خود را بر شعائر و معارف عرفان اسلامی تبیین نمود و تلاش کرد تا مذھبی عرفانی پدید آورد ولی عملاً کمترین موفقیّتی حاصل نشد و پیروان او در سراسر جهان پراکنده اند و کمترین تعلّقی به معنویّت و عرفان و دین ندارند و بتدریج ھویّت خود را به نسیان می سپارند. ایشان مدّتی در تبعید بود و در سرزمین اسرائیل مدفون شد که قبله بهائیان تلقّی می شود. ایشان کتب بسیاری نوشت که عمدتاً تفاسیر اشعار عارفان اسلامی است. کتابهای "اقدس" و "ایقان" از کتب مقدّس این فرقه محسوب می شود که به عربی است و در میان پیروانش بسیار بندرت خوانده می شود و کمیاب می باشد. این مذھب راه انتقال از سنت به مدرنیزم بود و در آن حل شد

شجرة علیین مقاله ۲۹ خودشناسی شیعی از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد دوم اثر

استاد علی اکبر خانجانی 

نامۀ اعمال نیکوکاران در نزد علّیین است. و اما چه می دانی که چیست علّیون؟ کتابی است که مقرّبین به آن شهادت می دهند. » قرآن – علّیین یا علّیون در لغت جمع « علی» است بمعنای علی ها یا علی واران. و نیز می دانیم که علی (ع)  خود را قرآن ناطق و زنده نامیده است. علّیین شجره ای از مخلصین در دین هستند که محل علم لدّنی و حکمت الهی و عرفان حق هستند و اسرار خلایق را  می دانند و امام مؤمنان و نیکوکارانند و نور هدایت سالکان معرفت. به لحاظی اسوه های انسان کاملند در علم و دین. در روایت شیعی آمده است که در روز قیامت کاروانی بغایت طویل از بار کتاب وارد می شود که کتاب علی است. این کاروان کتاب همان کتب علم علی واران تاریخ است که حامل علم حضوری هستند. علّیین شجرۀ امامت در درجات گوناگون و اعصار و اقوام متفاوت است: لائوتزو، بودا، پارمنیدز، سقراط، ادریس، اسماعیل و موسی و عیسی و علی و سلمان و حلاج و شمس و ...  اینان عاشقان معرفت الله و عبادالله المخلصین هستند که اراده و کلام و کردارشان همه از خداست. اینان خلفای خدا بر روی زمین هستند و آستانۀ حضرت دوست. عاشقان محض معرفت برای معرفت در درجات گوناگون و تحت عناوین و مذاهب گوناگون بر روی زمین در هر قومی از مظاهر آیات کبیر خدا بر روی زمین هستند و سخنگویان توحید و شکافندگان علم حقیقی و بانیان و رهروان حکمت الهی. اینان فصول امّ الکتاب هستند منتهی کتابی که سخن می گوید. اینان جمال « امّ» هستند و بستر امامت. اینان شجرۀ نژاد نیستند همچون شجرۀ طیّبۀ نبوّت. 

بقول مولای رومی « خواه از نسل عمر یا از علی» اینان مصادیق دنیوی سورۀ توحید می باشند همانطور که پیامبر اکرم، علی را مصداق این سوره می دانست: یگانگی، بی نیازی، بی علّتی ( غیر نژادی) و بی تائی. اینان شبیه هیچکس نیستند و بلکه دو تن از آنان هم شبیه یکدیگر نیستند و ربشان خود الله است. اینان بانیان و مجاری وحی مستقیم و بیواسطه یعنی محدّث هستند و خداوند از زبانشان بیواسطه سخن می گوید اینان خدا را در خود یافته اند. و موحّد به همین معناست. در زبان مدرن غرب به اینان لقب « عارفان وحشی» داده شده است که البته بس ناهنجار است. و بهتر بود ملقب به « عارفان انقلابی » می شدند. اینان عارفان بی شجره و بی سلسله و بی تبار و بی معلم هستند و نیز فراسوی مذاهب و مکاتب. اینان خط شکن معرفت دوران هایند و نیز تمدن شکن. اینان بدعت گزاران وادی عشقند و لذا در هر دوره ای متهم و محکوم به ارتداد و خروج از دین و فرهنگ می باشند و همچون سقراط به فساد و انحطاط ، متهم و اعدام می شوند. امامان ما نیز جملگی خورشید های علّیین اسلامند. اینان خدا را از راه تاریخ و سنت و شریعت و مکتب و مدرسه نمی یابند. اینان برگزیدگان خاصّ خدایند و کمال ظهورشان در همه ابعاد، خود « علی » است که به تنهائی شجرۀ کامل معرفت را به عرصۀ ظهور رسانیده است همانطور که در حدیثی از امام صادق است که می فرماید: «ما همان شجره ممنوعه هستیم» بمعنای شجرۀ بیداری و بخود آئی. اینان میزان انسان هستند، انسان آنگونه که باید باشد. اینان حیات دنیوی ندارند و در فراسوی تاریخ قرار دارند و بمعنای واقعی امام زمان هستند یعنی زمان و تاریخ بشر از وجود آنان پیروی می کند. در درجات نازلتر و تجلّی خفیفتر می توان افراد ذیل را هم کمابیش از این شجره دانست: عین القضاة همدانی، ژردانز برونو، میرزا آقا خان کرمانی، سید جمال اسد آبادی، اقبال لاهوری، دکتر شریعتی، گاندی، چخوف، آرتور رمبو، کافکا، صادق هدایت و غیره. ممکن است گفته شود که مثلاً شریعتی را با هدایت چکار و اینان را با حلاج چکار و با علی و بودا و ... چکار. ولی در و دیوار گواهی می دهند کاری است. اینان به مثابه شاخه های فرعی تر این شجره هستند. این شریعتی بخود – آئی و ز خود – رهائی است و لذا شجرۀ  خود – براندازیِ عارفانه – عاشقانه است. و بسیاری از آنان در عصر جدید همچون عاشقانِ سوخته نیمه راه هستند و هنوز به بار نیامده می سوزند. قضاوت دربارۀ علّیین از ناممکن ترین قضاوتهاست و قضاوت مردمان هر عصری دربارۀ آنان به مثابه تعیین تکلیف خدا دربارۀ آن قوم بوده است. و این همان توصیفی است که علی (ع) در نهج البلاغه دربارۀ شناخت امامان آورده است که جز ملائک مقرّب و انبیای اولوالعزم و مخلصین قادر به شناخت حقّ آنان نیستند. اینان صدّیقین دورانها هستند

www.khanjany.com

کتاب شیطان شناسی  فصل ۹ شیطان قلمرو اقتصاد و معیشت

نرخ تورم در اقتصاد ھر جامعه ای واضحترین بیانگر نرخ ربا و زیاده طلبی و شیطانزدگی حاکم بر معیشت و فرھنگ و اقتصاد آن جامعه است بهر دلیل و بهانه ای که باشد! 

www.khanjany.com

کتاب دیالکتیک دیالکتیک از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

٨۶١- انقلاب واژه ھا! این تنها راه نجات انسان آخرالزمان از نابودی است. و مجموعه آثار ما مهیاکننده این انقلاب است. انقلابی بی ھیچ گرد و غبار و خونریزی! انقلاب نفس ناطق!ه

www.khanjany.com

۲۸۰- اگر جوانان که جمله در آستانه دمیده شدن روح خدا و تجلی عشق هستند حقوق عشق را بشناسند و ادا کنند یک جامعه عرفانی مبتنی بر عدالت الهی رخ می نماید. زیرا تعلیم و معرفت بر عشق عین تعلیم عدالت است. زیرا انسان در عشق است که مقیم در دل خویش است و خویش است یعنی مقیم بر حق وجودی خویشتن است و این همان عدل است.

۲۸۱- بنابراین رساله حاضر اگر در آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت عمومی وارد شده و تبدیل به فرهنگ عامه گردد جهش عظیمی در رشد جامعه بسوی تحقق مدینه فاضله امام زمانی و جامعه عدل جهانی پدید می آورد که اثرش از صد آنقلاب سیاسی برتر است.

۲۸۲- فراق بستر جاودانه سازی و تعمیق و توسعه و تعالی عشق است. اگر جامعه ای این حق را رعایت کند در طی مدت کوتاهی مبدل به جامعه عارفان خواهد شد و عارفان سلاطین عدل هستند.

www.khanjany.com

از کتاب آخرالزمان خانواده تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

141- و اما در جوامع اسلامی فاجعه ای بزرگتر از این رخ نداده است که عده ای به اسم عالم و دانشمندان با اتکا به برخی آیات و روایات که عقل در رأس دین قرار دارد و فقط عقلا متدین هستند و عبادتی برتر از تعقل نیست مرتکب استنجاجی ضد عقلی و ضد دینی گشتند بدین معنا که علوم و عقول مادی و فنی و پراگماتیستی را همان عقل دینی و قرآنی دانستند و بدین طریق خانواده ها را هم از عقل تهی ساختند و هم از دین. و برای اذهان عمومی جز حساب و فرمولهای اقتصادی باقی نگذاشتند. اینان بزرگترین خیانت را به بقای خانواده در جهان اسلام مرتکب شدند و در دنیاپرستی و مادیگری از غرب هم سبقت گرفتند و نام این نهضت واژگونسالاری را برپائی تمدن اسلامی گذاشتند

www.khanjany.com

فقه انقلابی و انقلاب فقهی مقاله ۳۰ خودشناسی شرعی کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد دوم

اثر استاد علی اکبر خانجانی 

انقلاب اسلامی ایران علاوه بر همه برکاتی که بهمراه داشت  امتحان و پالایشی بزرگ از ماهیت و معنا و حقانیّت همه اعتقادات، معارف، باورها و ایدئولوژیها بود از جمله، امتحانی برای فقه و فقاهت و فقهای ما. به یاد می آوریم که از همان نخستین آثار انقلاب در سالهای 55 و 56 بسیاری از علمای دینی و روحانیون  به سکوت و انفعال در مقابل انقلاب پرداختند و بسیاری هم برعلیه آن واکنش نمودند و عدّۀ قلیلی از آنان به انقلاب  پیوستند. گوئی که انقلاب را مطابق با شرع  و فقه اسلامی نمی یافتند و یا حتی آنرا مخالف شرع می دانستند. از همین منشأ بود که بسیاری از متفکّران انقلاب، مورد طرد و ارتداد قرار گرفتند و حتی مواجه با فتوای ارتداد شدند و در رأس این به اصطلاح مرتدین هم دکتر علی شریعتی قرار داشت که معلم انقلاب بود. این جماعت که در قلمرو فقه اسلامی جائی برای انقلاب نمی یافتند پس از پیروزی بطور پنهان و آشکار با خود رهبر انقلاب به مقابله پرداختند و ساقط شدند. آن ماجرا تا به امروز همچنان کمابیش به صور گوناگونی ادامه دارد و یکی از مهمترین  چالش های مقابل انقلاب بوده است و موجب مسکوت و منفعل ماندن بخش مهمی از مواد قانون اساسی نیز بوده است و به لحاظی بزرگترین  مانع تحقّق آرمانهای انقلاب است. این مسئله هر انسان اهل درد و دین را با این امر روبرو می کند که براستی خود فقه اسلامی هم نیازمند به یک انقلاب است تا تبدیل به فقهی انقلابی شود وگرنه هیچ عاقبت خوشی برای انقلاب قابل تصوّر نیست، زیرا انقلاب ما اسلامی است. این همان نیاز فقه اسلامی به اجتهاد و جهاد و مجتهدی بزرگ است تا فقاهت را از این  نقاهت تاریخی نجات دهد و خلاّق و زنده و به روز نماید و پاسخگوی اسلامی باشد که قرار است منجی جهان آخرالزمان گردد. 

www.khanjany.com

نگاهی به تاریخچۀ خرافی پرستی 

مقاله ۲۷ خودشناسی شرعی کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد دوم

عرفان از معرفت است که بمعنای عقل و علم و ادراک یقین می باشد. ولی اما چگونه است که در کشور ما این عقلائی ترین مکتب دینی مبدّل به خرافی ترین مذاهب شده وعلناً مکتب اصالت جهل و جنون گشته است. این فاجعۀ دینی در تاریخ ما یکی از مهمترین موضوعات تحقیق در قلمرو تاریخ اسلام است که متأسفانه کسی را گوئی شهامت چنین تحقیقی نیست. یکی از علل تبدیل عرفان به خرافه پرستی ومذهب جن و ورد و جادوگری و شارلاتانیزم این است که عرفای ما متأسفانه بهر دلیلی یا بسیار ثقیل و پیچیده سخن گفته اند مثل ابن عربی و ملاصدرا. و یا به زبان شعر و استعاره و حکایت سخن گفته اند که جای هزار تفسیر و سوء استفاده دارد. در میان همه عارفان اسلامی فقط علی(ع) است که به نثر و به شیوائی و سادگی کامل سخن گفته است که متأسفانه کلام عرفان آن حضرت اصلاً مورد توجه علما و روحانیون ما نیست و چه بسا این کلام را منسوب به علی (ع) نمی دانند مثل مجموعۀ «غُرر الکلم و دُرر الحکم» که دریائی از سخنان عرفانی به زبان ساده است. و اما تا آنجا که تاریخ گواهی می دهد عرفان اساساً در عصر صفویان بود که تبدیل به دریائی از خرافات و قشری گری شد و جالب اینکه این شاهان از نوادگان یک صوفی بزرگ بودند. گوئی حتّی عرفان هم که به حکومت برسد ضدّ عرفان می شود. و به یاد داریم که شاه عباس بزرگ چه معامله ای با یکی از حکیمان و عارفان عصر خود یعنی ملاصدرا نمود. بخش عظیمی از مفاسد و خرافات و جنونی که در لباس عرفان بر جامعه ما حاکم است دستاورد این سلسله می باشد.

www.khanjany.com

مقاله ۵۷ خودشناسی کلامی کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر 

استاد علی اکبر خانجانی 

در قرآن کریم می خوانیم که خداوند حضرت مریم را به تولد فرزندی مژده می دھد که یکی از کلمات خداست: تولد کلمه خدا! این کل راز وجودی حضرت عیسی مسیح (ع) است. به ھرحال باز در قرآن می خوانیم که ھمه کلمات، کلمات خدا ھستند و کلمات خدا بی پایانند. و حضرت مسیح به مثابه تولد یکی از این کلمات است. آیا این کلمه ھمان عیسی یا یسوع می باشد که به دنیا آمده است؟ 

اگر چنین باشد بدان معناست که حضرت مسیح اولین و یا تنها موجودی است که مسمّای اسم خویش است و به ھمین دلیل ھم خود خدا بر او نام نهاد. یعنی حضرت عیسی ظهور و تجّسم معنای واژه عیسی است و تنها واژه ای که ذاتش آشکار شده است. در واقع می توان گفت که در طول تاریخ اینهمه انسان به نام عیسی زندگی کرده است ولی حضرت عیسی تنها عیسی واقعی است. خداوند بر حضرت یحیی نیز خودش نام نهاد. به روایاتی درباره حضرت علی(ع) و محمد (ص) و فاطمه (ع) و دیگر ائمه نیز چنین بوده است و شاید بتوان آنها را نیز تولد و تجلی کلمات دیگری دانست کلمه محمد و علی و فاطمه و .... در واقع این انسانها تنها انسانهای واقعی و با  مسمّا ھستند و اسم و رسم آنها یکی است. در واقع باید گفت که جز انگشت شماری از آدمها، مابقی ھیچکس دارای نام وجودی خود نیست و ھمه نامها مستعار و قرار دادی است. این مسئله شامل حال سایر اشیا و موجودات نیز می باشد. مثلاً مایعی که منشأ حیات در جهان است در زبان فارسی آب نامیده می شود و در زبان عربی ماء و در ھر زبانی به اسمی دیگر. یعنی نام واقعی این مایع معلوم نیست که چیست. در واقع ھیچکس نام واقعی خودش را نمی داند. این مسئله از دیدگاه زبان شناسی و علم تأویل و ھرمنوتیک نیز بسی قابل تأمل و از اسرار این علم می باشد و بلکه از یکی از اسرار بنیادی ادراک و فرھنگ بشر است. در واقع ما انسانها ھمه کلمات را اشتباھی و جابجا و از روی بولهوسی به کار می بریم و نام واقعی ھیچ چیزی را نمی دانیم و لذا معنای واقعی ھیچ چیزی را ھم در نمی یابیم و لذا کل علم و اندیشه و ادراک ما نیز جعلی و قراردادی و بی ریشه است. در واقع آدرس بشری درباره ھر چیزی اشتباه است و آدمی ھیچ چیزی را نمی شناسد و معرفتی ندارد. از این منظر نیز بهتر می توان حق معرفت نفس را به عنوان تنها راه علم و شناخت حقیقی دریافت. از این دیدگاه بهتر می توان به اھمیت عرفانی نام حضرت عیسی مسیح (ع) و سایر بزرگانی که مصداق نام خود ھستند پی برد و نیز ارزش و معجزه توسل به نام این انسانها را درک نمود زیرا ھنگامیکه آنها را صدا می زنیم به ما جواب می دھند زیرا نام واقعی آنهاست و آنها تنها کسانی ھستند که نام واقعی و وجودیشان در نزد بشر باقی مانده است. یعنی آنها مظهر « عرفه » و کانونهای معرفت و حقیقت و یگانگی می باشند و تنها موضوعات موثق در قلمرو امر به معروفند زیرا به نام واقعی خود معروف ھستند و لذا دعوت به این انسانها به معنای دعوت به عرفان و شناخت واقعی است و لذا ما را به سوی خدا راه می نمایند زیرا ظهور کلمات خدایند و از طریق این کلمات واقعی و با مسما می توان به خود کلمة الله و الله رسید و کلمة الله را ھم تعیّن بخشید و با او دیدار نمود. به خصوص اگر این انسانها ھنوز ھم زنده باشند مثل مسیح و مهدی.

پس یا مسیح و یا مهدی 

www.khanjany.com

از کتاب حدیث وجود اثر استاد علی اکبر خانجانی

٢۴١- امروزه نیز بزرگترین آفت حاکم بر جامعه اسلامی ما، حاکمیت و سایه شوم فلسفه بوعلی و ملاصدرا در اندیشه نخبگان حکومتی ماست که جامعه ما را ناخواسته بکام استکبار غرب می کشاند که علوم انسانی حاکم بر دانشگاھهای ما نیز وجه دیگری از حاکمیت استکباری و طاغوت جهانی فلسفه غربی بر اندیشه اسلامی ماست زیرا این علوم انسانی، ادامه تکاملی و اجرائی ھمان فلسفه ارسطو می باشد در ھمه ارکان حیات بشری از اقتصاد و سیاست و علوم تربیتی و مدیریتی تا درمانی و فرھنگی و ادبی و ھنری و اخلاقی و خانوادگی! و این بنیاد پنهان شرک خفی موجود در فرھنگ مدرن اسلامی ماست. و این شرک و فساد در حوزه ھای علوم دینی ما بمراتب دین سوزتر و ایمان براندازتر است. امروزه مبارزه فرھنگی و عقیدتی برعلیه استکبار و شرک و طاغوت جهانی از راه مبارزه فکری و علمی و عرفانی برعلیه فلسفه بوعلی و ملاصدرا می گذرد در حوزه ھا و دانشگاھها و مراکز آموزشی و تربیتی و مدیریتی و برنامه ریزیهای کلان حکومتی! اسلام و تشیعی که باطنش فلسفه یونانی است. فلسفه ارسطو در لباس الفاظ اسلامی! 

www.khanjany.com

مقاله ۱۹ فلسفه شخصیتها از کتاب دائرة المعارف_عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

سینما ذاتاً بر بازیگری پدید آمده است و لذا « کمدی » نخستین سینمایی بود که پدید آمد که سلطانش چارلی چاپلین بود که خود سینما را هم به بازی گرفت و مسخره کرد. ولی چارلی چاپلین یک خود – مسخره آگاه و هوشمند بود که این خود مسخرگی را مسخره کرد و ذاتش را در قلمرو تکنولوژی و مدرنیزم آشکار کرد برخلاف کمدیهای بعد از او که به تقدیس خود مسخرگی پرداختند. او صادقترین و هوشمندترین سینماگر تاریخ سینماست. نبوغ چاپلین در درک و بازتاب مسخرگی نهفته در ذات مدرنیزم بود که او این مسخرگی را در خودش آشکار کرد و این از عشق و ایثارش به حقیقت بود. زندگی پس پردۀ سینمای چاپلین به غایت دردناک و حزن آور بود همانطور که زندگی همۀ دلقکها چنین است و بسیاری از آنان نهایتاً خود کشی می کنند همانطور که داستان نویسان مکتب طنز هم دارای همین خصوصیت هستند مثل چخوف و هدایت. هنر و ادبیات طنز تلخترین وجه ادراک بشر است که تلخترین حقایق را لباس خنده می پوشاند چرا که تراژدی زندگی انسان حاصل بازیگری او با حقیقت خویشتن است. مثل نباتی که به همراه تریاک مصرف می شود.  چاپلین، مضحک و نمایشی بودن همه ارکان تمدن مدرن را در سینمایش آشکار کرد به خصوص تکنولوژی، دموکراسی و عشق را. او مثل اکثر نوابغ فرهنگی از فقر و محنت و ناکامی برخاست. 

او در عین حال به نسبت شهرت عظیم خود یکی از فقیرترین سینماگر جهان بود. او با درک ذات این تمدن توانست به ادراکی جهانی و عاطفی نسبت به بشر مدرن برسد و لذا در هیچ سینمایی تا این حد هم ذات پنداری رخ نداده است. در هیچ هنرمندی در تاریخ هنر مدرن تا این اندازه خنده و گریه به هم نیامیخته است: خنده ای گریه آور و گریه ای خنده آور! و این واضحترین بیان ماهیت این تمدن است: جدیتی مضحک و مضحکه ای تراژیک! سینما در زبان لاتین از مصدر«cine» به معنای کودکی، بازیگری و لودگی است که بیان هویت ذاتی سینماست. و این هویت فقط در سینمای چاپلین عیان است و لذا فقط سینمای چاپلین یک سینمای واقعی و صادق است و زان پس به سوی تزویر رفته است و از ذاتش بیگانه شده و سینمای ضد سینماست مثل سایر پدیده های مدرن. همانطور که امروزه جدی ترین و سرنوشت سازترین عامل در جهان اقتصاد و سیاست همانا سینماست یعنی مضحکترین پدیده فرهنگی رهبر و امام کل تمدن مدرن شده است و لذا بشریت را شوخی شوخی به نابودی می برد

www.khanjany.com

 فلسفه شخصیتها کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

به راستی بایستی محّمد (ص)را نخستین مرتاض یا صوفی مسلح و چریک دانست که برای خدا، شمشیر کشید. این تنها ویژگی منحصر به فرد پیامبر اسلام به عنوان خاتم و سرور و اکمل انبیای الهی و انسان کامل است. و می بایستی پس از مسیح (ع) به ظهور می آمد تا حجت را به بشریت تمام کرده باشد. آنگاه که واقعه مصلوب شدن مسیح را نظاره می کنیم براستی می گوییم: پروردگارا تیغت برکش و شقاوت را بکش. وظهور محمد به مثابه اجابت این دعاست. به گمانم این باید دعای آن دو مریم ( مادر و حواری مسیح ) برپای صلیب باشد. فقط چنین سیمایی از محمد است که می تواند میزان کامل مسلمانی ما باشد و مابقی هر چه باشد اسلام محمدی نیست. و کمال این ظهور در علی (ع) رخ می نماید که پیامبر هم او را جمال باطن خود نامیده است. عشق بی شمشیر، خودپرستی است. حتی در تاریخ اسلام نیز همواره یکی در میان مواجه با ظهور یک مسیحا و مصلوب شدن آن هستیم ( حلّاج و عین القضاة و ...)و سپس یک صوفی چریک مثل حسن صباح، میرزا کوچک خان، موسی صدر و .... . به لحاظ منطقی و سمبلیک نیز سیمای کامل تر از یک مرتاض مسلح در جهان نیست. این سیما در کمالش با ظهور مهدی (عج) رخ می نماید که گویی همو مسیح است که شمشیر می کشد و مهرش را در اشد قهرش آشکار می کند. اسلام تنها دینی است که در آن «مؤمن»، نام خداست. به قول شمس تبریزی آنکه قادر به قهر نیست در مهرش هزاران تردید است و اینست که عارفان از خدایشان اشد قهرش را می طلبند که به صورت بلایا در می یابند و شکر می گویند. امروزه جهان ما مملو از عاشقان ملوس بی سیرت و رذل و شقی و آدمخوار است و فقط قهر عشق است که این شیاطین ملوس را رسوا می کند و در جایشان می نشاند. خواه ناخواه جهان ما در سیطره جباریت و شقاوت آدمخواران به پیش می رود و راز بقایش جز این نیست و به قول اخوان ثالث، چو کاوه ای نباشد باید در انتظار اسکندر بود و یا چنگیز. شقاوت بشری جز حاکمیت اشقیاء را تاب نمی آورد. خوشا به حال کسانی که  به شمشیر علی کشته شدند و به تیغ مهدی کشته می شوند.

www.khanjany.com

مقاله ۱۶ فلسفه شخصیتها٬ کتاب دائرة المعارف عرفانی  جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

عشق به مردم در جهت اعتلای فکر و فرهنگ و مخصوصاً عشق به کودکان در این راستا، از جمله صفات بنیادین پیامبران خداست. از این منظر است که معلم بودن یک رسالت پیامبرانه است و هر که این ذات را احیا نکند و معلم باشد در واقع یک معلم ضد معلم است مثل یک پیامبر کذّاب یعنی یک دجال. و صمد بهرنگی از این دیدگاه در جهان مدرن و در کشور ما یک اسوۀ بی نظیر است که هیچ سودا و ادعایی هم نداشت. همۀ انقلابیون معاصر می دانند که زندگی و آثار صمد بهرنگی در احیای و اعتلای فرهنگ انقلابی و خود شناسی فرهنگی چه نقشی ایفا نموده است. بندرت جوانان انقلابی نسل انقلاب از آثار بهرنگی بیگانه بودند. «ماهی سیاه کوچولو» به تنهایی یک بیانیۀ خود آگاهی انقلابی است. انقلابیون تربیتی در کشور ما بسیار اندکند و نسلشان در حال انقراض می باشد و او از بانیان این نسل مدرن است. او یک روستایی فقیر آذری بود که حقوق ناچیز معلمی خود را تماماً خرج کتاب و دفتر و مداد و کفش و کیف و نان و پنیر بچه های روستا می کرد تا به مدرسه بیایند و درس بخوانند. خود او که حتی دیپلم هم نداشت مسئله گوی صد مدرّس بود. خود آموخته ای عاشق و فقیری که از نان شبش می زد و یک نسل را بیدار کرد و خود به خواب رفت. چقدر جای صمد بهرنگی در نظام آموزشی و پرورشی ما خالی است.

www.khanjany.com

 فلسفه شخصیتها) کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی)

دکتر مصدّق که بود 

یک اشراف زادۀ قاجار، تحصیل کردۀ فرنگ که پای بر نژاد و جایگاه طبقاتی خود نهاد و برای نجات مردمش از اسارت استبداد و استعمار، به نبرد با دربار و استعمار گران پرداخت. شاید در هیچ شخصیت سیاسی در تاریخ معاصر ایران نتوان اسوۀ ای اینچنین پاک و صدیق از میهن پرستی را سراغ گرفت. مصدق از جمله شخصیتهای سیاسی نادری در تاریخ ایران است که تقریباً همۀ افراد و گروههای صادق تصدیقش می کنند. او از پرچمداران نبرد ضد استعماری در تاریخ جهان است و بانی اندیشۀ ملی کردن سرمایه های عمومی در جهان مدرن می باشد. پس او فقط یک میهن پرست ایرانی نبود بلکه یک ناجی عدالت جهانی نیز بود و همۀ ملل جهان سوم به او مدیون هستند و بسیاری از نهضتهای ملی و ضد استعماری تحت تأثیر نهضت او قرار داشته اند. او پیامبر « ملی کردن » در عصر جدید است. علاوه بر این دولتمردی پاک و مؤمن بود که این ویژگی نیز از نوادر تاریخ است. او همچون مولایش علی (ع) شمع بیت المال را خاموش می کرد. او نیز همچون همۀ دولت مردان پاک مورد خیانت قرار گرفت و همۀ خائنان به میهن و مردم و ریاکاران عرصۀ دین و سیاست در قبال او با هم متحد شدند و حکومتش را سرنگون ساخته و تنهایش نمودند و خانه نشینش کردند. کودتای امریکایی 28 مرداد پس  از وقوع چنین خیانتی به میدان آمد و دوباره شاه را بر مسند قدرت نشاند بنابراین در این واقعۀ کل تقصیر و خیانت را به گردن آمریکا انداختن به مثابه کتمان اصل واقعیت است. نظریۀ « اقتصاد منهای نفت » از جمله بدعتهای به غایت هوشمندانه و مؤمنانه مصدق بود که در تاریخ جهان مدرن بی نظیر است و اهمیت و درستی این نظریۀ اقتصادی امروزه بیش از هر زمانی اثبات می شود. این یک دکترین علمی  - دینی بود که یک اقتصاد مستقل و بهشتی را برای ملل صاحب نفت پیش روی می نهد که تنها راه نجات از سلطۀ جهانی امپریالیزم است و تنها راه رشد واقعی کشورهای نفت خیز جهان می باشد. دکتر مصدق در آن واحد در چندین جبهه می جنگید: شوروی، بریتانیا، دربار شاه و گروههای مزدور و مرتجع داخلی. ولی آنچه که موجب شکست او شد خیانت این گروههای داخلی بود که او را در تنهایی کامل قرار داد و به همراه تنها یار صدیقش یعنی دکتر فاطمی زندانی شد. مصدق به واسطۀ شهرت جهانی اش کشته نشد و بلکه در حبس خانگی به سر برد که حتی حق دیدار با دوستانش را نداشت و اما دکتر فاطمی به طرزی بغایت ناجوانمردانه در زندان شاه با آمپول هوا شهید شد. مصدق را بایستی گاندی ایران دانست و تنها یارش یعنی دکتر فاطمی را همچون نهرو ایران  شناخت که قربانی جهل مردم و بخل و نفاق افراد و گروههای سیاسی و مذهبی شد. و دیدیم که پس از سقوط دولتش ملت ایران و به خصوص آن گروههای خائن به یکی  از سیاهترین و خفقان زاترین دوران تاریخ خود مبتلا شدند که عذاب این قدر نشناسی و خیانت به رهبری اینچنین مخلص و پاک بود

www.khanjany.com

 کتاب مقالات عرفانی فصل ۲۳ اثر استاد علی اکبر خانجانی 

بسم اللّه البّار 

١- روحانیّت رسمی و علنی ھمۀ مذاھب جهان در تاریخ بشر تا به امروز به لباس ویژه ای شناخته می شوند که این لباس در جامعه یک نماد قدسی و آسمانی است و ھمچون حضور خدا در میان مردم است و یا لااقل به مثابۀ حضور پیامبر بر روی زمین است چرا که لباس روحانیّون ھر مذھبی به تقلید از پیامبر آن مذھب است و یا قدیسین و اولیای الهی در آن مذاھب. 

٢- در اسلام لباس روحانیّت عمداً و بطرز آگاھانه ھمان لباس پیامبر اسلام تلقی می شود و لباس آخوند در جامعه مقدس شمرده می شود و وجود آخوند در مردم عین حضور پیامبر است. که این مسئله از یک لحاظ موجب یک ذکر و یادآوری در اذھان مردم است که به یاد پیامبر و خدا می افتند و این وجه مثبت آن است ولی وجه منفی آن اینست که ھر خطا و معصیتی از جانب آخوندھا عین گناه پیامبر و دین و بلکه خود خدا محسوب می شود و در آگاه و ناآگاه مردم این اثر بسیار مخرّب است. و شرش آنقدر عظیم است که خیرش ھیچ است. 

٣- فی المثل در جهان مسیحیت بدلیل رشد ھمجنس گرائی در کشیش ھا در دھه ھای اخیر این پندار و باور در مردم ایجاد شده که خود مسیح ھم دچار این عارضه بوده است بخصوص اینکه ازدواج ھم نکرده است و بر این اساس کتابها و فیلم ھائی ھم پدید آمده است. و این از عوارض لباس مسیح بر تن کشیش ھاست. ھمانطور که در جامعۀ اسلامی ھم بدلیل بالا رفتن نرخ گناه و معصیت در میان آخوندھا، اعتقادات اسلامی در مسلمانان لطمات عظیمی دیده است ک این کفر و انکار بر مبنای موجودیّت آخوندھای گناھکار به عنوان حجّت است. 

۴- خداوند در قرآن خطاب به حضرت رسول می فرماید که اگر مرتکب شرک و خطائی شوی تو را چنان عذابی کنم که ھیچ بشری را چنین عذاب نکرده باشم. و علتش ھم مسئولیّت خارق العادۀ پیامبر در میان مردم است که باید اسوۀ کامل دین باشد. دربارۀ روحانیّون مذاھب ھم این قاعده خواه ناخواه صدق می کند. و این یک قانون طبیعی است ھمانطور که گناھان صغیرۀ والدین در بچه ھا ایجاد گناھان کبیره و جنون و جنایت می کند. ھمانطور که اگر از آخوندی یک مکروه آشکار شود از مردم گناه کبیره آشکار می شود. و این بدلیل لباس است.

۵- و در جامعه ای که روحانیت در رأس حکومت باشد این وضع ھزار چندان شدیدتر در جامعه خودنمائی می کند ھمانطورکه در کشور خودمان شاھدیم که مفاسد غوغا میکند و رکورددار جهان در بسیاری از مفاسد شده ایم که علتی جز این ندارد. و شهامت اھانتهای رسانه ھای غربی به پیامبر اسلام از ھمین بابت است. 

۶- بهرحال به قدرت رسیدن روحانیّت بخودی خود ھیچ عیبی ندارد و بلکه انسانهای صالح برای حاکمیّت مستحق تر و لایقترند. 

٧- بلکه اشکال از لباس است و اینهمه مفاسد و معصیت بر دین اگر تماماً از لباس پیامبر نباشد لااقل بسیاری از آن که خاص بعد از انقلاب است تماماً از بابت لباس پیامبر است. آیا نه اینست؟

٨- آیت الله طالقانی چند ماه قبل از رحلتش در حوزۀ علمیۀ قم سخنرانی حیرت آوری نمود که در ھمان دوره در محاق خفقان افتاد و پخش نشد و تا بحال ھم در رسانه ھا پخش نشده است. در آن دوره این سخن ایشان مفهوم نمی شد ولی حالا کاملاً مفهوم می شود و آن این بود که آن مرحوم به جامعۀ روحانیّت پیشنهاد کرد که لباس پیامبر را بدر آورند و در میان مردم محو شوند تا بتوانند دین خدا را مستقیم به مردم انتقال دھند ایشان لباس را مانع می دید. 

٩- محمد تقی شریعتی که سالها پیش از طالقانی این تشخیص را داده بود و خود را خلع لباس نموده بود و لذا خدمت ایشان به اسلام و معرفت شیعی و بیداری وجدان دینی مردم ایران خارق العاده و معجزه آسا بود و ھیچ انسانی اعم از روحانی و غیر روحانی در تاریخ جدید اسلام و ایران نتوانست چون ایشان بمردم در جهت بیداری وجدان دینی خدمت کند. انقلاب اسلامی ایران این حقیقت را ھنوز اعتراف نکرده است در حالیکه عریان است. فقط کافیست به تعداد رھبران فکری و انقلابی مردم در سالهای انقلاب نگاه کنیم که چند درصد از آنها در کلاسهای درس محمد تقی شریعتی پرورش یافته اند که رھبر انقلاب یکی از آنهاست. 

١٠- در کلاسهای درس محمد تقی شریعتی که در خانه اش تشکیل می شد مدت حدود نیم قرن صدھا فیلسوف، شاعر متعهد، نویسندۀ انقلابی، اسلام شناس و مجاھد و فدائی که جملگی در مقام رھبری جامعه بودند پدید آمدند. خانۀ ایشان قدیمی ترین کارگاه انقلاب اسلامی ایران بوده است که کل جامعۀ روحانیّت ما اینقدر تولید اسلام و انقلاب نکرد که شخص ایشان به تنهائی نمود و پس از ایشان آیت الله طالقانی چنین نقشی را ایفا کرد. اینان اسلام شناس و متفکر مجاھد تربیت کردند یعنی شیعۀ حقیقی!

١١- بنابراین به معجزۀ روحانیّت بدون لباس عملاً واقفیم و این یک تئوری نیست و عقلاً ھم کاملاً محقق و محسوس است و عکس آنرا ھم بعد از انقلاب تا به امروز دیده ایم که لباس منهای روحانیت چه بلائی بر سر اسلام و روح و روحانیت و انقلاب و ایمان مردم آورده است و معصیت ھائی که تولید کرده لرزه بر کالبد دین و رسول خدا می اندازد. این عین معصیت بر رسول و عملاً سبّ رسول است زیرا خواه ناخواه مردم ما در روان آگاه و ناآگاه خود، عبا و عمامه را مترادف با پیامبر و قداست و عصمت و الوھیت می دانند. ھر که بخواھد به پیامبر اھانت کند ملائی را واسطه و بهانه قرار می دھد و مردم ھم می پسندند. 

١٢- بنابراین چه واقعۀ مقدس و خدائی است که اگر روحانیون ما دربارۀ این امر جداً بیندیشند و کاری کنند که خدا و رسول و خلق خدا را تا ابد شاد سازند و بدین طریق بخش عظیمی از نقائص و مفاسد و کفر و نفاق در جامعه را ریشه کن کنند و ایدئولوژی نوشته ناشدۀ روحانیّت = اسلام ( عبا و عمامه = اسلام ) را از دامن و ذات مسلمانان بزدایند که این خود کاری پیامبرانه است و خدمتی برتر از این به دین و ملت ممکن نیست و جبرانی برتر از این دربارۀ غفلتهای پس از انقلاب ھم ممکن نیست. 

آیا نیست روحانی ای که خدا را یاری دھد تا خدا ھم او را یاری دھد! آیا نیست روحانی ای که محمد(ص) را پس از چهارده قرن حزن و اندوه و خون دل خوردن از امّتش، شاد سازد و تبسّم شفاعت  امتش را بر لبان مبارکش نشاند. پروردگارا این دعای ما را اجابت فرما بدست یکی از پاکترین و غیورترین عشاق محمد و از شجرۀ طیبۀ ھمو. آمین!

١٣- اسلام = عبا و عمامه، آسانترین و سریعترین و قهارترین حربه در دست دشمنان اسلام است که ھر کسی را عبا و عمامه بپوشانند و اندک عربی بیاموزانند و بعنوان امام_زمان وارد صحنه کنند. چون ھیچ کس به اندازۀ یک روحانی قادر به نابودی و تخریب دین نیست. ھمانطور که در طی این دو قرن اخیر صدھا مورد از این نوع توطئه بواسطۀ استعمار صورت گرفته است که یکی از آنها بهائی گری است مورد دیگر وھابیّت است و مورد جدیدترش طالبان است که مهلکترین ضربه را بر کمر اسلام فرود آورد که نظیرش در تاریخ سابقه نداشته است. اینها جملگی استفاده از لباس پیامبر علیه پیامبر است. ای کاش حداکثر فقط مراجع بزرگ لباس پیامبر را با خود حمل می نمودند. 

١۴- حدیثی از امام صادق داریم که می فرماید: "در آخرالزمان جماعتی مقدس مآب پدید می آیند که در تابستان و زمستان خرقه ای پشمینه بر تن دارند و این جماعت ملعون درگاه خدایند و شقی ترین گروه در نبرد برعلیه ظهور مهدی موعود میباشند". اینان ملایان مذاھب نفاق جهانند.

www.khanjany.com

کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

خود را خوب ولی دیگران را بد دیدن هنر نیست بلکه خود را بد دیدن و دیگران را خوب دیدن هنر است. یکی از روشهای توجیه و تقدیس بدیهای خویشتن، تقبیح و لعن کردن همان بدیها در دیگران است. این همان فرافکنی زشتی های خویش به سمت دیگران است و از دیگران به عنوان دستمال کاغذی خود استفاده کردن است. چنین نگرشی همواره در عطش تباهی دیگران است و متوجه نیست که خود نیز یکی از این دیگران و مبتلای به این تباهی است. علی (ع) می فرماید: اگر عیبی در دیگران دیدی به خودت باز گرد و آن عیب را در خودت ببین و پاک کن. واین یعنی 

آیینه بنمود چو نقش تو راست      خود شکن آیینه شکستن خطاست

ولی اکثریت مردمان روشی کاملاً معکوس به کار می گیرند یعنی عیب خود را در دیگران می بینند و با لعن کردنش گویی که آن عیب را از خود می زدایند. بدیهای دیگران ما را زیبا نمی سازد واتفاقاً رسوا می کند و لذا در بدیها غرق می سازد و به بدی مفتخر می نماید. این جهل عظیم فقط شامل عوام نیست بلکه خواص فرهنگ را هم مبتلا کرده است. طرح بدیها و نقصان و جهل دیگران اثبات برتری و بهتری ما نمی شود. ما به جای اینکه بگوییم که مثلاً دین ما اسلام ما و فرهنگ ملی ما اینست و برتری ها و عظمت خود را بیان و محقق کنیم به فحاشی سایر فرهنگها و مکاتب می پردازیم. به جای اینکه دین و آیین خود را تبیین و تدوین کنیم دین و مکاتب دیگران را به لجن می کشیم و می پنداریم که این اثبات حقانیت ماست. بجای نقد و نفی و لعن لیبرالیزم و ماتریالیزم بیاییم و مکتب خود را بیان کنیم. متأسفانه چند دهه است که چنین روندی بر کل جهان روشنفکری دینی ما حاکم است. متأسفانه ما مدتهاست که در عرصه لااله درجا زده ایم تا آنجا که در این عرصه پوچ و رسوا گشته ایم زیرا هرگز به الاالله نرسیده ایم. انقلاب در فاز اول به معنای انفجار لااله است و چون به عرصه الاالله نمی رسد مبدّل به ضد انقلاب می شود. این کل علّت بن بست های جامعه ما در دوران پس از انقلاب است و ماهنوز هم می خواهیم نان لااله را بخوریم. لااله تبدیل به هویت نخواهد شد. بدیهای دیگران باعث خوب شدن ما نخواهد شد. اینگونه است که از بطن مرگ بر آمریکا، زنده باد آمریکا رخ می نماید.

www.khanjany.com

مقاله ۱۶ از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

هر حکومتی تجلی نفس آن ملت است که بر آن ملت حکم می راند و فرقی نمی کند که انتخابی باشد یا انتصابی. قومی که با جبرها زندگی می کند  معتقد به جبر است  و جبارانه می اندیشد و احساس می کند و رفتار می نماید مستلزم حکومتی جبار است تا بتواند ادامه حیات دهد وفرو نپاشد. همانطور که مثلاً در یک خانواده ای که افرادش  جبار و وحشی هستند  و به وظیفه تن در نمی دهند خود به خود نیازمند پدری جبار می شوند تا باقی بمانند و حتی از یک پدر مهربان و آزادیخواه هم در عمل فردی زورگو می سازند و در غیر اینصورت آن خانواده از هم می پاشد. همانطور که یک فرد لاابالی و قلدر و وظیفه نشناس برای ادامه حیاتش خود به خود بسوی مخدرات می رود تا نفس خود را زنجیر کند و برای خودش قابل تحمل باشد. حال اگر جامعه ای بر حسب اتفاق و یا به جبر زمانه دارای حکومتی پارلمانی و دموکراتیک شد بی آنکه حق آزادی و انتخاب را دریافته باشد فقط افراد جبار را به ریاست خود بر می گزیند و این امری ذاتی است. حال اگر فرد یا گروهی بخواهد علیرغم نفوس افراد و جامعه به زور  یک حکومت جبار را براندازد و حکومتی آزاد فراهم آورد در واقع در حق آن جامعه ستم کرده است  و مردم آن جامعه او را طرد و لعن و مجازات می کنند. دیکتاتوری و آزادی دو نوع حق هستند که بر جامعه ای فرود می آیند که این دو حق برخاسته از نفس کلی آن جامعه است. و اینست که قرآن می فرماید: سرنوشت قومی تغییر نمی کند مگر اینکه نفوس آن قوم تغییر کند ». و علی(ع) می فرماید « هر قومی لایق حکومت خویش است». بنابراین برای تغییر یک نظام سلطه گر بایستی نفوس تغییر کند و نفوس هم جز به واسطه معرفت بر نفس تغییر نمی کند. پس آزادی محصول عرفان است.

www.khanjany.com

روحانی کیست؟ 

مقاله ۱۵ خودشناسی کلامی از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم اثر

 استاد علی اکبر خانجانی 

همه انسانها فطرتاً صاحب روح و لذا ذاتاً روحانی می باشند و اصولاً انسان تنها حیوان روحانی روی زمین است. ولی انگشت شمارند کسانی که روحشان در زباله دان تاریخ و گور تن مدفون نشده باشد. انسان واقعاً روحانی کسی است که روحش حی و حاضر وخلاق و جاری در حیات دنیای اوست. انسان صاحب فطرت زنده و وجدان کار آمد است، انسانی عاشق و صاحب گفتار و کرداری نافذ و  منقلب کننده و برانگیزنده و حیات بخش و سرنوشت ساز است. با این وصف در میان جماعت موسوم به روحانیون در همه مذاهب جهان نیز بس اندکند که حقاً صاحب روحی زنده و خلاق باشند. فی المثل در میان روحانیون تاریخ معاصر ما فقط کسانی چون امام خمینی و آیت الله طالقانی و امام موسی صدر و امثالهم را می توان براستی روحانی خواند. و چه بسا روحانیون بدون لباس مثل دکتر شریعتی. و نیز حتی کسانی که به ظاهر دم از خدا هم نمی زنند و جانمازی هم ندارند مثل فیدل کاسترو که امروزه  منجی مردم آمریکای لاتین شده است  و حتی کسی چون مائو که یک میلیارد مردم تباه شده چینی را زنده کرد و مبدل به قدرتمندترین و مستقلترین کشور جهان ساخت. روحانی واقعی، روح انگیز مردمان است. و روح مردم چون برانگیخته شود طالب عزّت و شرف می شود. روح همان امر خداست به قول  قرآن کریم و لذا در هر که بیدار باشد عزّت بخش و خدایگونه است.

www.khanjany.com

از کتاب انسان کامل جلد اول 

(نظری به شخصیت امام جعفر صادق ع )

۴- امام صادق (ع) یکی از طولانی ترین دوران امامت را داشتند که سی و اندی سال بود و نیز بدلیل دوران انتقال بنی امیّه به بنی عبّاس بیش از ھر امام دیگری امکان سخن گفتن داشت بخاطر خلاء حاکمیت جور. به ھمین دلیل نام دیگر مذھب شیعه ھمان مذھب جعفری است زیرا عمده معارف شیعی به زبان این امام تبیین گردید. و لذا ایشان را شیخ الائمه ھم نامیده اند و نیز شیخ فرقه ھای اسلامی و شیعی. زیرا از مدرسۀ ایشان دھها مکتب فلسفی و عرفانی و فقهی سر بر آورد و حدود چهار ھزار شاگرد نخبه فارغ التّحصیل شد. و عجب که ھمۀ امامان اربعه ال سنّت ھم از این مدرسه و از محضر امام صادق تعلیم یافتند. درواقع این چهار فرقۀ اھل سنّت را ھم باید از فرقه ھا و مکاتب صادره از مدرسۀ امام صادق دانست. به روایات تاریخی حدود یکصد فرقۀ اسلامی از این مدرسه پدید آمد و در تاریخ جریان یافت که فرقۀ اسماعیلیه از مشهورترین فرقه ھای شیعی است که به رھبری اسماعیل پسر ارشد امام که نص امامت ھم داشت سازماندھی گردید.

www.khanjany.com

کتاب مذهب اصالت عشق جلد نهم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

580- مناظره عقلاني در معرفت دیني و قرآني یكي از مهمترین اموري است كه باید در سراسر كشور بطور آزاد و بدون نظارت سیاسي خاصه در حوزه و دانشگاه برپا شود و این تنها راه جبران آن خسران سي ساله است كه رھبر انقلاب ما بارھا درباره اش سفارش كرده اند ولي ھنوز اتفاقي قابل توجه رخ نداده است. و این بدان معناست كه ھنوز آن سایه ظلماني ھراس از تفكر آزاد دیني و التقاط ھراسي، حكومت مي كند كه خود ما این اواخر شاھدش بودیم و متهم به التقاط گري بي ھیچ برھان و حجتي! و در رأس ھمه اتهامات ما ھمان براندازي دین و اسلام و تشیع و انقلاب و نظام قرار داشت!! كه بنظر ما مسئولین امنیتي و قضائي كمترین تقصیر را دارند و تقصیر اصلي از آن علماي دیني و اساتید علوم انساني است كه این ظلمت را با علم و صداقت و عدالت و شهامت خود نمي شكنند و لذا یك مقاله غیر رسمي درباره امامت و توحید موجب پیدایش بلواي عقیدتي از جانب مراجع رسمي دین مي شود و مسئولین امنیتي را دچار احساس خطر مي كند تا با آن برخورد كنند

زیرا یكي از مسئولین امنیتي به بنده مي گفت: «بخدا ما شما را دوست داریم و آثار شما را بسیار مفید و سازنده مي دانیم ولي چرا اینطوري مي نویسید كه مراجع را تحریك كند. ما مأمور و معذوریم زیرا صدھا شكوائیه برعلیه آثار شما به دفتر رھبري رسیده است...» این واقعه مرا به یاد دكتر شریعتي و عصر او انداخت كه بسیاري از مراجع دیني، شاه را تهدید كرده بودند كه اگر حسینیه ارشاد و شریعتي را از میان برندارد...» و به یاد مي آورم كه در ھمان واقعه دستگیري من

بود كه رھبر انقلاب به قم سفر كردند و حوزه ھاي علمیه را به باد انتقاد گرفتند و فتواي ارتداد را لعن نمودند و حوزه را دعوت به پذیرش عرفان و حكمت كردند. و خداوند راز ھمزماني این دو واقعه را بهتر مي داند 

www.khanjany.com

لمپینیزم شرعی خودشناسی کلامی مقاله ۱۴ دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم

لمپن یک واژه اروپایی است به معنای لاط، فحاش، رذل، بی سروپا، بی فرهنگ.  اصولاً در هویت چنین آدمهایی نوعی غیرت و تعصب کور و ریاکارانه متکی به ارزشهای اخلاقی و شرعی و ناموسی هم حضور دارد که شدیداً نژادپرست است. در تاریخ جدید کشور ما « شعبان بی مخ» یک نماد مشهور از این هویت است که آنرا لمپینیزم شرعی نامیده ایم. یک فرد لمپن دارای هویتی هیز، رذل، متجاوز و ستمگر است ولی در بروز اجتماعی خود و برای دفاع از این هویت متوسل به ارزشهایی می شود که اتفاقاً خودش مطلقاً در عمل زندگی خودش بدانها مقید نیست و فقط در تجاوز به هویت و حیثیت انسانهای پرهیزکار این ارزشهای شرعی را مستمسک قرار می دهد و صفات خود را به آنها نسبت داده و آنان را در انظار  جامعه به لجن می کشد و سرکوب می کند. لمپینیزم همواره در پس پرده مورد استفاده حکومتهای فاسد درجهت سرکوبی ارزشهای اخلاقی در جامعه است به خصوص بر علیه نیروهای انقلابی و ضد ستم و آزادیخواه به کار گرفته می شود

در یک نگرش تاریخی درک می کنیم که لمپینیزم شعبه ای از نفاق دینی است که اتفاقاً  ریشه در ملایان ریاکار حکومتهای فاسد دارد . استفاده از لمپینیزم شرعی بر علیه انقلابات ضد سلطنتی و ضد قرون وسطایی در تاریخ رنسانس اروپا سابقه ای آشکار دارد. در تاریخ ایران و اسلام نیز شاهد همین جریان بوده ایم مثل استفاده خلفای بنی عباس و شاهان غزنوی  و سلجوقی و صفوی از این لمپینیزم شرعی جهت سرکوبی نهضت های انقلابی قرامطه واسماعیلیه. و یا مشابه چنین استفاده ای در دستگاه ساسانیان جهت قتل عام مزدکیان و مانویان در تایخ به ثبت رسیده است. از همین منشأ می باشد که نسبت ناروای زنا و اشتراک جنسی به این نهضت های انقلابی و مؤمن و پاک تبدیل به بخشی از تاریخ ایران شده و چه بسا جاهلانه مورد استناد بسیاری از مورخین هم بوده است. فی المثل می دانیم که ازدواج و زنای با محارم و حرمسراهای چند هزار نفری بخشی از هویت این حکومتهای ضد مردمی و لامذهب است ولی همین حکومتها برای سرکوب مخالفان خود با توسل به جریایات لمپنی در جامعه صفات پلید  خود را به نهضت های انقلابی نسبت داده اند. لمپینیزم شرعی همواره یکی از ستونهای اقتدار حکومتهای ضاله و ظالم در طول تاریخ جهان بوده است. حتی در عصر مدرنیزم هم این جریان به شیوه پیچیده تری در سرار جهان حضور دارد مثل جریان نئونازیسم و فرقه ک . ک  . ک در اروپا و آمریکا. می دانیم که در کشور خودمان نهضت دکتر مصدق و ملی شدن نفت با  اتکاء به همین لمپینیزم شرعی که پرچم وطن پرستی بر دوش می کشید و شعار دفاع از ناموس مردم را می داد سرکوب شد و کودتای ۲۸ مرداد بدون وجود این جریان ممکن نمی شد و حتی آمریکا هم از ماهیت چنین جریاناتی در جهان سوم به خوبی خبر دارد و از آن  جهت کودتا و سرکوبی ملل استفاده می کند. جریان طالبان در افغانستان  نیز به نوعی شعبه ای از لمپینیزم شرعی بود که اینهمه جنایت آفرید و دست پرورده آمریکا بود. جریان خوارج در صدر اسلام نیز نوعی دیگر از لمپینیزم شرعی – عربی در عصر خود بود که امام علی (ع) و مؤمنان را متهم به ارتداد و خروج از اسلام می نمود و آنهمه جنابت پدید آورد

کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم – فلسفه هرمنوتیک- خودشناسی کلامی اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com 

یک نکته هرمنوتیکی درباره «بسیج» مقاله ۱۲ خودشناسی کلامی _ فلسفه هرمنوتیک

کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی 

از رسانه ها و مسئولین می شنویم که بسیج، مردمی ترین، اسلامی ترین و انقلابی ترین پدیده تاریخ معاصر ایران است. چون خود من با این جماعت در جامعه رابطه ای مستقیم نداشته ام هیچ نظری هم ندارم ولی طبق تعاریفی که از این پدیده اجتماعی می شود امیدواریم همانی باشد که می گویند و قرار است که باشد. لذا از همین دیدگاه یک نکته اصلاحی در قلمرو علم تأویل کلام (هرمنوتیک) درباره بسیج ارائه می کنم تا باشد که مورد قبول مسئولین امر واقع شود. و آن نکته اینکه اگر بسیج یک پدیده شدیداً مردمی و اسلامی و انقلابی است ولی چرا نامی که بر خود دارد یک واژه لاتین و اروپایی است: besiege !؟ تا آنجا که در فرهنگ لغات فارسی و عرب جستجو کردم هیچ نام و نشان و ریشه فارسی یا عربی و یا معرّب شده از این واژه نیافتم الا در فرهنگ لغت آکسفورد که به معنای محاصره کردن و انسجام قدرت نظامی است. بنابراین اگر تعصبی هم درباره لاتین بودن این واژه نداشته باشیم این واژه در فرهنگ اروپایی فقط مفهوم نظامی دارد و بس. در حالیکه خاصیت نظامیگری بسیج فقط بیانگر یکی از وجوه آن است و نمی تواند کل این پدیده را بیان کند. البته این امر واضح است که چه بسا مسمّی است که معنای اسم را روشن و معلوم می کند و نه بالعکس. همانطور که امروزه کسی برای فهم واژه بسیج به لغت نامه رجوع نمی کند و بلکه لغت نامه بایستی بتدریج خود را در جهت معنای رایج این مسمّی در جامعه، اصلاح و تکمیل نماید. بنده خودم علاقه چندانی به نهضت «پارسی را پاس داریم» ندارم ولی طرفدار اروپایی کردن زبان فارسی هم نیستم.

www.khanjany.com 

یکی از علائم جامعه اسلامی ، سلامت است و فقدان سلامتی در جامعه ما نشانه فقدان فرھنگ اسلامی است. در کشور ما تقریباً ھمه بیمارند و حتی نسل جوان ما به مراتب از نسل پیر رنجورتراست. نسل جوان ما دچار یک بیماری و اختلال روانی آشکاری است که به صورت بی ھویتی و خود – مسخره گی و ابتذال بارز شده است. بهداشت و سلامت روانی که اساس سلامت جسمانی و سلامت اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و خانوادگی و سیاسی است در جامعه ما شدیداً دچار ھلاکت و سقوط عمومی است. ما امروزه یک جامعه روانی داریم. آمار تصادفات جاده ای و خیابانی یکی از واضح ترین نشانه ھای این بیماری روانی است و این به دلیل نفاق اعتقادی مااست که در تبلیغات خود مؤمن ترین ملت جهانیم و در عمل و اندیشه کافرترین و دنیاپرست ترین و تکنولوژی پرست ترین جامعه ھستیم

www.khanjany.com

کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم – فلسفه هرمنوتیک- خودشناسی کلامی اثر استاد علی اکبر خانجانی

هر حکومتی تجلی نفس آن ملت است که بر آن ملت حکم می راند و فرقی نمی کند که انتخابی باشد یا انتصابی. قومی که با جبرها زندگی می کند  معتقد به جبر است  و جبارانه می اندیشد و احساس می کند و رفتار می نماید مستلزم حکومتی جبار است تا بتواند ادامه حیات دهد وفرو نپاشد. همانطور که مثلاً در یک خانواده ای که افرادش  جبار و وحشی هستند  و به وظیفه تن در نمی دهند خود به خود نیازمند پدری جبار می شوند تا باقی بمانند و حتی از یک پدر مهربان و آزادیخواه هم در عمل فردی زورگو می سازند و در غیر اینصورت آن خانواده از هم می پاشد. همانطور که یک فرد لاابالی و قلدر و وظیفه نشناس برای ادامه حیاتش خود به خود بسوی مخدرات می رود تا نفس خود را زنجیر کند و برای خودش قابل تحمل باشد. حال اگر جامعه ای بر حسب اتفاق و یا به جبر زمانه دارای حکومتی پارلمانی و دموکراتیک شد بی آنکه حق آزادی و انتخاب را دریافته باشد فقط افراد جبار را به ریاست خود بر می گزیند و این امری ذاتی است. حال اگر فرد یا گروهی بخواهد علیرغم نفوس افراد و جامعه به زور  یک حکومت جبار را براندازد و حکومتی آزاد فراهم آورد در واقع در حق آن جامعه ستم کرده است  و مردم آن جامعه او را طرد و لعن و مجازات می کنند. دیکتاتوری و آزادی دو نوع حق هستند که بر جامعه ای فرود می آیند که این دو حق برخاسته از نفس کلی آن جامعه است. و اینست که قرآن می فرماید: سرنوشت قومی تغییر نمی کند مگر اینکه نفوس آن قوم تغییر کند. » و علی(ع) می فرماید « هر قومی لایق حکومت خویش است» بنابراین برای تغییر یک نظام سلطه گر بایستی نفوس تغییر کند و نفوس هم جز به واسطه معرفت بر نفس تغییر نمی کند. پس آزادی محصول عرفان است.

www.khanjany.com

(بهداشت و درمان)

از کتاب معنای مدینه فاضله اسلامی، اثر استاد علی اکبر خانجانی 

یکی از علائم جامعه اسلامی، سلامت است و فقدان سلامتی در جامعه ما نشانه فقدان فرھنگ اسلامی است. در کشور ما تقریباً ھمه بیمارند و حتی نسل جوان ما به مراتب از نسل پیر رنجورتراست. نسل جوان ما دچار یک بیماری و اختلال روانی آشکاری است که به صورت بی ھویتی و خود – مسخره گی و ابتذال بارز شده است. بهداشت و سلامت روانی که اساس سلامت جسمانی و سلامت اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و خانوادگی و سیاسی است در جامعه ما شدیداً دچار ھلاکت و سقوط عمومی است. ما امروزه یک جامعه روانی داریم. آمار تصادفات جاده ای و خیابانی یکی از واضح ترین نشانه ھای این بیماری روانی است و این به دلیل نفاق اعتقادی مااست که در تبلیغات خود مؤمن ترین ملت جهانیم و در عمل و اندیشه کافرترین و دنیاپرست ترین و 

www.khanjany.com 

(خدا و بت) از کتاب مجموعه مقالات عرفانی اثر استاد خانجانی

٢۵- در آخرالزمان بزرگترین و شقی ترین و مدعی ترین دشمن دین حق و ظهور ناجی موعود و جمال حق، ھمانا خداپرستان آسمانی و پرستندگان خدای نابوده اند و حامیان ابدی خدا بعنوان یک ایدۀ مطلق و ناممکن . که البته قدیمی ترین حامیان این دین و خدا ھمانا بنی اسرائیل ھستند. و لذا شقی ترین اقوام روی زمین می باشند. 

٢۶- بنابراین تشیع و مذھب امامیه رابطه ای حیرت آور با بت پرستی دارد. و اینست رابطۀ عجیب کشور ما با کشورھای آمریکای لاتین و چین که دست از خدای نابودۀ آسمانی کشیده اند و یا ھنوز بت ھا را می پرستند. امام آخرین بت است. آن بتی که کل کائنات برای او پدید آمده است. اینست راز!

• ٢٧ -اینست که بهترین یاران امام زمان ھمانا بت پرستان و لامذھبهای آشکارند. و شقی ترین منکران و دشمنانش ھم طبق روایات و تجربۀ تاریخی جماعتی از شیعیان سادات می باشند ھمچون بنی عباس که به دفاع و حمایت از علی و آل علی بقدرت رسیدند و ھمۀ امامان را کشتند. اینست راز!

www.khanjany.com 

«میرزا آقا خان کرمانی» پدر روشنفکری دینی و انقلابی (فلسفه شخصیت ها) مقاله ۱۵

در حقیقت کل جریان روشنفکری دینی عصر جدید در جهان اسلام و ایران با میرزا آقا خان کرمانی آغاز می شود که هم عصر و آشنای نزدیک سید جمال الدین اسدآبادی بود و خود سید با اینکه به لحاظ سن، پدر وی محسوب می شد شدیداً تحت تأثیر اندیشه های انقلابی و جسورانه میرزا قرار داشت. متأسفانه حق و اهمیت زندگی و آثار این شهید مظلوم ، تا به امروز انکار شده است و کسی نمی داند که کل اندیشه مشروطه خواهی و نهضت میرزا کوچک خان جنگلی و افکار عدالت خواهانه و انقلابی و سوسیالیزم دینی و ایدئولوژی کسانی چون ایرج میرزا و عشقی و طالقانی و دکتر شریعتی و مهندس بازرگان و سحابی و حنیف نژاد وو… تا چه حدی وامدار این متفکر کبیر و شهید است که مظلومیتش تا به امروز ادامه دارد. و به لحاظ تحقیقی هم جز کسی همچون فریدون آدمیت به این امر عظیم نپرداخته است و نقش سرنوشت ساز وجود مبارک این عارف انقلابی در تاریخ معاصر ایران و اسلام نادیده گرفته شده است و این نیز از غفلتهای بزرگ فرهنگی ماست که پدران اندیشه خود را نمی شناسیم مگر اینکه یک اروپایی به ما معرفی کند آنهم آنگونه که می خواهد. میرزا آقاخان که در سرآغاز سن کمال به امر ناصرالدین شاه سرش بریده شد به لحاظ ذهنی نیز نابغه ای چند بعدی و حیرت آور است و دریایی از آثار پدید آورده که از قلمرو فقه و تفسیر قرآن و عرفان تا حقوق و علوم پایه و فلسفه غربی و شرقی و تا سیاست و انقلاب و عدالت را در بر می گیرد. او عارف و دانشمندی خود – آموخته و شاگرد مکتب معرفت نفس بود. ادبیات او شباهت بسیاری به آثار دکتر شریعتی دارد و روحیاتش نیز بی نهایت با او سنخیت دارد و عجب که زندگی این دو نیز بسیار شبیه است و نیز طول عمرشان و مرگشان، در تبعید و غربت و داغ و فراقشان از دست آخوند قشری و عالم خود فروخته و تنهاییشان در خاندان و وطن خویش. روحش با علیین محشور باد.

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم -فلسفه شخصیتها- اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com 

درباره حکومت

حکومت به مردم حکم می کند و در حد توانائی اش که همان میزان تکنولوژی است، این حکم را بر آنان جاری می سازد و هر کسی هم که از این حکم سرپیچی کند محکوم به مجازات می شود.

حکومت کردن بر مردم، تکنولوژیکی کردن مردم است بشرط اینکه تکنولوژی را در ابتدائی ترین معنایش که همان "فنی شدن" باشد درک کنیم. و ابتدائی ترین معنای "فنی شدن" همانا مکانیکی شدن است: عکس العملی شدن. همانطور که علم مکانیک که پدید آورنده "ماشین" است، علم عمل و عکس العمل است...

از کتاب کند و کاوی در اصول تألیف استاد علی اکبر خانجانی جلد اول ص59

www.khanjany.com 

حکمت حکومت (حاکمیت عرفانی)

14- خود بودن و با دیگران زیستن و بقول علی (ع) «تنها باش و در میان باش»، اساس جامعه و مدنیت اسلامی و الهی است. زیرا فرد بمیزانی که خود است و فرد است می تواند با دیگران تعاملی با عزت و اقتدار و عدالت داشته باشد و جمع شود. زیرا چند تا بی خود که جمع شوند به هیچ امر و اراده و حقی امکان اتحاد و گردهمایی خلاق ندارند مگر اینکه فرد دیگری بر آنان فرمان براند. و این معنای حکومتهای دیکتاتور و مستبد است. 

از کتاب حکمت حکومت تألیف استاد علی اکبر خانجانی 

www.khanjany.com 

هزینه زندگي و خط فقر

امروزه کل فلسفه حيات بشر بر مدار اقتصاد تفسير و تدبير می شود و به لحاظی بشر مدرن را بايستی يک حيوان تماماً اقتصادی دانست که برای اقتصاد زندگی می کند. اقتصاد امری در خدمت زندگی نيست بلکه زندگی در خدمت اقتصاد است و فلسفه زندگی جز در فلسفه اقتصاد قابل فهم نيست. بشر در طول تاريخ مستمراً اقتصادی تر و پرهزينه تر و گران تر شده است. هر چه که از معنويت و ايمان و محبت و احساس حيات و هستی اش کاسته می شود برای ادامه حيات محتاج پول و مصرف و عياشی و بازی بيشتری است. آدمی هر چه که پوچتر و بی معناتر می شود و حس هستی را از دست می دهد زندگی ا ش پر هزينه تر و جهنمی تر می شود. هزينه زندگی هر فرد و خانواده و جامعه ای نمايانگر طبقه ای از دوزخی است که در آن بسر می برد. هر چه طبقه دوزخ عميقتر و سوزانتر باشد خرج اقامت و ادامه حيات در آن هم بالاتر

است. آنچه که تورم ناميده می شود همان نرخ طبقات دوزخ است. جامعه پرتورم تر همان جامعه ربائی تر و قحطتی زده تر و نابوده تر و دوزخی است و انسانها هم پولکی تر می شوند و شبانه روز جز به پول نمی انديشند و جز بر اساس پول با هم محاوره و رابطه ای ندارند. آنچه که امروزه پيشرفت و توسعه ناميده می شود چيزی جز توسعه اعماق دوزخ و پيش رفتن در آن نيست. در چنين جامعه ای پول حرف اول و آخر را می زند و همه روابط بر همين اساس پی ريزی شده و استمرار می يابد: دوستی ها، زناشوئی ها، روابط فرزندان و والدين، رابطه دولت و ملت و غيره. آنان که زير خط فقرند پشت درب دوزخ جا مانده اند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۵۵

www.khanjany.com 

فلسفه پاکيزگی چيست؟

پاکترين انرژيها همانا انرژی حاصل از آب و باد و خورشيد هستند و نه انرژی هسته ای. تخريب و هلاکت حاصل از اين تکنولوژی شيطانی هزاران بار هولناکتر از ويروس ايدز و صدها هزار بار ضد انسانی تر از انرژی نفت و گاز است. تفاوت فقط در اينست که روش نابودسازی تکنولوژی اتمی بر جان انسان و کلًا حيات بر روی زمين بسيار نامرئی می باشد و مثل نفت و بنزين، دود و تظاهرات سياه بر جای نمی گذارد و بيصدا و بيرنگ و تميز بنياد حيات را برمی اندازد. مثل بمب نوترونی در قياس بمب اتمی. بهرحال به صرف مصالح سياسی درست نيست که رسانه ملی حقايق را نزد مردم عامی پنهان دارد. هر رآکتور و نيروگاه اتمی و هر مرکز فعاليتهای هسته ای حتی در ايمن ترين شرايط فنی هم تا صدها کيلتومتر بر محيط زيست اثر مهلک تدريجی می گذارد و جان حيات را در انسان و حيوان و نبات و خاک تا اعماق سلولهای بنيادی مورد تهاجمی مهلک قرار می دهد که جبران آن تا دهها نسل و هزاران سال ممکن نيست. فوائد سطحی و فنی اين انرژی در قياس با تخريب و هلاکت آن بر تن و جان و روان انسان، بسيار ناچيز است. بجای اينهمه هزينه های نجومی برای دستيابی به اين تکنولوژی ضد حياتی بهتر است که در زمينه تکنولوژی توليد انرژی از قدرت آب و باد و خورشيد و نيز ايمن سازی و تصفيه انرژی فسيلی (نفت) اقدام و سرمايه گزاری شود. اين همان کاری است که همه کشورهای پيشرفته علمی پس از چند نسل تجربه اين تکنولوژی ضد حياتی از يکی دو دهه قبل آغاز کرده اند. آيا بهتر نيست که از اين تجربه مرگبار عبرت بگيريم و ما هم خطاهای آنها را تکرار نکنيم و يک گام از آنها پيش تر باشيم. و يا اينکه بايستی تا ابد دنباله رو و مقلد تمدن غرب باشيم ولی متأسفانه بنظر می رسد که ما از خود غرب هم غربی تر و تکنولوژی پرست تر شده ايم و با آنان در مسابقه ای مرگبار قرار گر فته ايم تا بدينگونه فقدان هويت معنوی خود را جبران کنيم. جنبه های به اصطلاح صلح آميز اين تکنولوژی بمراتب مرگبارترند تا جنبه های تسليحاتی آن. زيرا هم نامرئی تر و شيطانی تر عمل می کنند و هم بلاوقفه و برای هميشه. امروزه آب و باد و هوا و درياها و آسمان به اين تشعشعات مرگبار آلوده شده است. فوائد صلح آميز و به اصطلاح علمی از اين تکنولوژی در طب و کشاورزی جز مولد ميوه ها و غلات سرطان زا نبوده است و آنگاه برای درمان جنون آميز اين سرطانها مبادرت به بمباران تشعشعی بيماران می کنند. هرگز هيچ بيماری بواسطه فرآورده های اتمی نه تنها بهبود نيافته بلکه به جهنمی ترين وجهی زجر کشيده و هلاک شده است. چرا اين حقايق را از مردمان پنهان می داريم به قيمت يک مصلحت دمدمی و کم ارزش سياسی؟ مصالح سياسی را بايستی با سياست حل و فصل کرد و نه با فريب دادن مردم و پنهان دا شتن حقايق علمی و تبديل يک تکنولوژی جهنمی به يک فرآورده بهشتی در اذهان مردم. ابتدائی ترين استفاده از تکنولوژی اتمی و راديوآکتيويته همان راديوگرافی جهت تشخيص امراض داخلی است که مضرات اين تشعشع بمراتب بيشتر از فوائد آن بوده است و حتی پزشکان و پرستاران و کارکنان اين مراکز را به انواع بيماريهای روانی و عصبی و سرطانی و هورمونی مبتلا کرده است که بنده خود با دهها مورد از اين نوع مواجه بوده ام. يکبار ديگر اعلان می داريم که تکنولوژی هسته ای تکنولوژی طبقه هفتم جهنم است و همه فوائد آن نيز فريبنده و ابليسی است. بيائيم تا حقيقت را فدای مصالح سياسی نکنيم و مردم را فريب ندهيم. مرگ بر آمريکا که ما را به اين بازی کشانيده است.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۹۵

www.khanjany.com 

(آیا انرژی اتمی پاکترین انرژیهاست؟ حقیقت یا مصلحت!؟)

چند سالی است که در رسانه های ملی کشورمان شاهد تبليغاتی حيرت آور درباره قداست و عظمت اهورائی انریی هسته ای هستيم که اين افراط تبليغاتی محصول سياسی شدن مسئله هسته ای در سازمان ملل بوده است و البته قابل درک و اجتناب ناپذير است ولی نه تا آن حد که حقايق علمی و عينی مربوط به اين تکنولوژی از چشم و آگاهی مردم پنهان شده و انرژی هسته ای مترادف با آب کوثر، اسم اعظم و بهشت موعود شود و يک تکنولوژی ضد انسانی و ضد حياتی تا اين حد تقديس شود. شبانه روز تبليغ می شود که انرژی هسته ای پاکترين انرژيهاست در حاليکه هزاران بار مخرب تر و مهلکتر از انرژی فسيلی (نفت) می باشد تا آن حد که بسياری از کشورهائی که در اين زمينه مقام اول را در جهان دارا هستند و بخش قابل توجهی از انرژی خود را از تکنولوژی اتمی بدست می آورند بتازگی مترصد انرژی ديگری هستند و بسياری از راکتورهای اتمی را با هزينته هائی بسيار بيشتر از هزينه تأسيس آن، تعطيل و نابود می کنند مثل کانادا و فرانسه و روسيه. برای ما مسلمانان حقيقت برتر از مصلحت است و نبايستی قربانی آن شود

www.khanjany.com 

فلسفه ۱۱ سپتامبر

يازدهم سپتامبر و فاجعه برجهای دو قولوی نيويورک مبدل به نقطه عطفی در تاريخ تمدن مدرن جهان گرديد. حق اين واقعه آنقدر واضح است که همه تئوريهای توطئه را بی خاصيت و مهمل ساخته است. اينکه چنين فاجعه ای کار بن لادن بوده يا توطئه صهيونيزم و يا مفرّ امپرياليزم، چندان تفاوتی ندارد. نتيجه نهائی اين واقعه دو امر مسلم است: ظهور روزبروز اشد توحش و جهانخواری و خونخواری ماهيت تمدن غرب و ابطال همه شعارها و مقدسات ريائی اين تمدن و ظهور اشد ديکتاتوری و خفقان از بطن جوامع غربی و بروز اشد کينه و نفرت اين تمدن نسبت به ارزشهای اخلاقی و دينی و عقلی و الهی و قطبی شدن جوامع بشری در قبال اين تمدن به دو کانون کفر و ايمان. بهرحال اين واقعه به اراده و دست هر فرد يا گروهی که به فعل در آمده نهايتاً امری برحق است و افراد و جوامع بشری را جبراً بسوی انتخابی واضح و صادقانه سوق می دهد تا يا رومی روم باشند و يا زنگی زنگ. اين انتخاب مستمراً اجتناب ناپذيرتر می آيد و جای هيچ ترديد و تذبذب و نفاقی باقی نمی گذارد. اين دو برجی که فرو ريخت همچون فروپاشی دو بت لات و منات بود. آنچه که فرو ريخت عظمت و قداست و قدرت مطلقه علم و تکنولوژی بود که بت اعظم اين تمدن جهانی می باشد و آمريکائی را که تا قبل از اين واقعه بهشت کافران جهان بود مبدل به جهنم نمود و بلکه همه جای زمين را برای جهانخواران ناامن نمود و کشور آمريکا را مبدل به يک جامعه تماماً اطلاعاتی – امنيتی – نظامی – جاسوسی ساخت و حداقل آزادی فردی را ناممکن نمود. قداست علم و آزادی باطل شد. ۱۱سپتامبر سرآغاز افول تمدن غرب است يعنی آغاز آخرالزمان اين تمدن

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۸۴

www.khanjany.com 

فلسفه فقر

(منم آنکه هستم». سخن خداوند به موسی (ع

فلسفه فقر فلسفه به محاق افتادن جان و تن است در چنبره مرگ و نيستی. يعنی ابتلای وجود به عدم. و در چنين وضعيتی آدمی متوجه تن و جان و روان و اعصاب و اعضاء و جوارح خود می شود زیرا صدای ذرّات

وجود درمی آيد و صاحبش را فرامی خواند. و اگر فقر صرفاً از جبر نباشد اين صدا دارای ماهيّتی وحيانی و اشراقی و روحانی است. يعنی در قلمرو فقر مادّی مادّۀ وجود به آستانه معنای وجود می رسد و تن به قلمرو روح نزديک می شود. به بيان ديگری اين همان قلمرو و تجربه و درک وحدتِ وجود و عدم است يعنی توجيه و يگانگی ماده و معنا و مرگِ زندگی. اين مصداق سخن خداست که: گرسنه شو تا مرا ببينی! اينگونه است که محمّد (ص) به تنها امری که فخر می فروشد از بابت اشد فقر است. فلسفه های مدرن حيات بشری را به دو نوع «بودن» و «داشتن» تقسيم می کند. انسانی که بر اساس داشتته ها زندگی می کند و انسانی که براسا بودنِ محض. در عرفان، آنچه که بين انسان و خودش حائل شده است همان داشته های دنيوی اوست اعم از ثروت و يا دانش و علايق دنيوی. آدمی به قدرت فقر به قلمرو وجود خودِ خودش می رسد که بقول علی (ع)، خدا همان خودِ خود انسان است. و فقر مطلق همان خداست که هستی اش را به انسان بخشيده است فقط اوست که هست و

مابقی در درجات نيستی قراردارند. برای رسيدن به قلمرو وجود خودی(در مقابل وجود بيگانه– داشته ها) که همان قلمرو عالم غيب و روحانيات و حقايق ابدی است، انتخاب فقر امری واجب و اجتناب ناپذير می باشد. اين سنت انبياء و اولياء و عرفای حقه است. اکثر مردمان وجودشان در نزد بانکها و حکومتها و اربابان و در آجر و سنگ خانه شان است و فولاد اتومبيلشان. و اندکی اند که وجودشان در تن و جان و دل و روحشان است: وجود خودی و وجود بيخودی! حال اينکه امروزه برخی ثابت می کنند که علی (ع) هم يک ملاک بزرگ بوده و امامان ما نيز جملگی اشراف و تاجران بوده اند و خلاصه اينکه اشرافيت هيچ منافاتی با دين و معرفت ندارد و بلکه کسی که خانه و ماشين و موبايل و کامپيوتر و بيمه و... ندارد و زير خط فقر است و در جهنم است حسابش با کرام الکاتبين می باشد. و آنانکه اين سخن سلطان فقر تاريخ يعنی محمد (ص) را وسيله ای برای تحريف و واژگونگی دينش می کنند که: لا معاش له لا معاد له (آنرا که معاش نيست معاد هم نيست)- يعنی کسی که غذا ندارد کافر است و به جهنم می رود يعنی دين ندارد. زيرا اگر معاد به معنای حساب و کتاب آخرت است پس اين حديث بدان معناست که کسی که نان ندارد بخورد خداوند با او بی حساب است درست مثل مخلصين در قرآن کريم که اوليای خدايند. ولی اگر معاد به معنای روز

قيامت کبری و ديدار با خداست که قرآن کريم اين واقعه را بر کل بشريت از جمله کافران حتمی می داند. و تازه اگر اين حديث بدان معنائی است که مشهور شده و مکتب سوسياليزم اسلامی است پس تکلیف گرسنگی های مستمر پيامبر(ص) و علی(ع) و فاطمه (ع) چه می شود؟ اگر بگوئيم که اينان امامانند و حسابشان از بشريت جداست (که اين خود انکار امامت آنهاست) پس تکليف ابوذر و خاندانش که همه از گرسنگی مردند چه می شود؟ و يا براستی ميليونها زنان و کودکان آفريقائی که از گرسنگی و فقر می ميرند همه به جهنم می روند؟ آيا خدا اينقدر ظالم است؟ خير! اين مائيم که از اشد ظلم خود، سخن رسول را وارونه کرده ايم تا توجيه ثروت اندوزی و غارتگری ما باشد. اين نيز مثل تفسير حديث «خيرالامور اوسطها» می باشد که وسط هر امری را ميانگين و معدل رياضياتی حساب کرده اند. تفسير صرفاً اقتصادی احاديث يکی از علل رسوخ التقاط و شرک و نفاق در مسلمين بوده است که امروزه غوغا می کند. اين هنوز ادامه سوسياليزم اسلامی است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۰

www.khanjany.com 

نفتی شدن فرهنگ

(ذکر جهنمی)

مرحوم دکتر مصدق هراس داشت مبادا که اقتصاد ما تماماً نفتی شود زيرا اين مسئله دو خطر جدی بهمراه داشتت يکی استعماری و وابسته شدن سرنوشت ملت به بيگانگان و بازار آزاد نفت است و ديگری نابودی اقتصاد غيرنفتی از جمله نابودی کشاورزی و دامپروری و صنايع دستی و هنرهای بومی و لذا فرهنگ ملی - دينی. بهرحال سرنوشت ملت ما چنان رقم خورد که هراس و اخطار مصدق ره به جائی نبرد و آنچه که نمی بايست اتفاق افتد رخ نمود. و ما امروز تا مغز استخوان نفتی هستيم و از برکات درآمد آن اتمی هم شده ايم. خيری که شرش را توجيه می کند! ولی واقعه کاملًا تازه ای در سال جاری رخ نمود و آن سهميه بندی سوخت در سراسر کشور بود که يک صرفه جوئی عظيم ملی تداعی می شود و گوئی که ساليانه چند ميليارد دلار بر ذخيره ارزی و درآمد خزانه افزوده می شود و باز هم نفتی تر می شويم. ولی اين سمت خير واقعه است لااقل به لحاظ اقتصادی. آنچه که به موازات اين خير اقتصادی رخ نمود يک شر فرهنگی بود و آن اينکه امروزه همه مردم ما در کوچه و خيابان بوی بتزين می دهند و هوش و حواس و دماغ همه بنزينی و در واقع نفتی شده است زيرا همه نگران به اتمام رسيدن سهميه ماهيانه سوخت اتومبيل خود هستند و حتی در خواب هم به بنزين می انديشند و کارت سوخت تبديل به يک کابوس ملی شده است جدای مفاسد و دزديها و قاچاق نوينی هم که بسرعت کل جامعه را فراگرفته و روز به روز درحال توسعه می باشد. امروزه بنزين تبديل به يک ذکر ملی شده که در خواب هم ادامه دارد. پيامبر اسلام نفت را غذای اهل دوزخ ناميد پس اين ذکر دوزخ است.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۸

www.khanjany.com

اعلان جرم برعلیه حضرت علم؟

اگر ما جهان سومی ها و مخصوصاً مسلمانان کمترين انتقادی به دانش اروپائی بنمائيم متهم به تحجر و بنيادگرائی و رجعت به غار نشينی می شويم در حاليکه خدايان علم و انديشه پسا مدرن غرب نخستين کسانی بوده اند که علمی بودن علوم اروپائی را از بنياد مورد سوال قرار داده اند هر چند که متهم به جنون گشته اند. مثل نيچه که کل مدرنيزم را به چالش گرفت و متهم به جنون ادواری و سفليس شد. ادموند هوسرل پدر فلسفه پديدارشناسی که دانش اروپائی را مواجه با برزخ و بن بست تاريخی معرفی نمود و او هم متهم به جهود بودن شد و طرد گرديد! هايدگر پدر اگزيستانستاليزم که مرگ فلسفه اروپائی را اعلان نمود و تکنولوژی غرب را قلمرو ظهور برزخ ناميد و او هم متهم به نازی بودن گرديد و مسکوت ماند. و يا اشپنگلر که تمدن غرب را در حال افول دانست و متهم به نيهيليست بودن گشت. آلبرت انيشتن بزرگترين نابغه علمی غرب که ماهيت علم اروپائی را به زير سوال برد و ادعا کرد که بايستی در اصول علوم غربی تجديد نظر نمود و او هم متهم به بيماری آلزايمر و جنون گرديد. آلبرت شوايتزر که پزشکی غرب را متهم به نژادپرستی و نژاد کشی در آفريقا نمود و محاکمه شد و... با اين احوال اگر مسلمانی به گوشه قبای علوم و فنون نقدی نمايد قبل از هر کس از جانب خود مسلمانان متهم به توحش و بلکه کفر و الحاد می شود چرا که پنداشته می شتود آن علمی که در قرآن مدنظر است جز علوم غربی نمی توان بود؟ و عجباآ؟ بيائيم باور کنيم که غربزدگی ما جز در پرستش علوم و فنون غربی نيست

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۸۷

www.khanjany.com

جنگ پوپر و هایدگر در ایران

اين خود سرّی عظيم از سرنوشت و ماهيت قوم ايرانی است که همواره در طول تاريخ خود ميدان نبرد بيگانگان بوده است. اين امر به يک لحاظ دال بر بی هويتی و تيره بختی ايرانيان است و به لحاظی ديگر دال بر ميهمان نوازی آنهاست در عين حال موجب تخريب و تباهی ايرانيان بوده و هم موجبات رشد معنوی و تکثر آرا و تداخل فرهنگها را فراهم نموده است. مثل جنگ بين مغول و اعراب در ايران يا جنگ بين امپرياليزم و کمونيزم و... و اينک جنگ بين پوپر و هايدگر. و اما اين آخری از همه آنهای ديگر عجيب تر است زيرا اين دو فيلسوف و پيروانشان در هيچ جای ديگری جنگی نداشته اند ولی معلوم نيست که چرا در ايران به جان هم افتاده اند. کارل پوپر مبدل به پيامبر اصلاح طلبان شده و مارتين هايدگر هم پيامبر اصول گرايان است. جالب اينکه اين هر دو فيلسوف که ژرمن تبارند يکی از اتريش و ديگری از خود آلمان گويی که جنگ بين آلمان و اتريش در دوران حزب نازی را به ايران آورده اند. جالب اينکه اين هر دو فيلسوف به لحاظ مشرب فلسفی لامذهب هستند يعنی صاحب دستگاههای فلسفی بدون متافيزيک و الهيات می باشند. يادمان می آيد زمانی که نيکسون رئیس جمهور وقت آمريکا به دعوت مائو رهبر انقلاب چين به آن کشور سفر نمود و با يکديگر دست دادند و شراب نوشيدند مائوئيست های ايران به جنون افتاده بودند و برای توجيه مائو هذيان می گفتند گويی هويت آنها فقط از جنگ بين چين و آمريکا تغذيه می شد. و نيز يادمان می آيد که مائوئيست های ايرانی در ميان سائر کمونيست ها از همه صادق تر و پاک تر بودند و بسياری از آنان نماز هم می خواندند ولی مائو يک آدم ضد مذهب بود. و يا پيروان استالين و مائو در سراسر جهان رفيق بودند ولی پيروان اين دو در ايران يکديگر را با چاقو می زدند. حال همان داستان کهنه بين طرفداران ايرانی پوپر و هايدگر در جريان است و گاه يکديگر را می زنند و حتی محکوم به ارتداد و اعدام می کنند و اين از عجايب روزگار است زيرا پوپر و هايدگر در دوران حيات خود از دوستان بسيار نزديک بودند و با يکديگر خصومتی نداشتند و از لحاظ مشرب فلسفی هم بسيار نزديکند. تا آنجا که می توان فهميد دو تا از سخنگويان دو جناح معروف سياسی در کشورمان هر يک به لحاظ مشرب فلسفی مايل به يکی از اين دو فيلسوف هستند و لذا پيروان اين دو جناح پشت سر روح اين دو فيلسوف مرحوم سنگر گرفته و اين دو را سپر بلای اختلافات خود نموده اند. طرفداران اصلاحات به هايدگر بيچاره لقب فاشيست می دهند چرا که او در دوران حاکميت حزب نازی به آمريکا پناهنده نشد و برای مدتی هم در اين دوران در دانشگاههای آلمان با حضور مأموران گشتاپو تدريس می نمود و به همين دليل فلسفه هايدگر تا اين حد غامض و مجرد است ولی پوپر که به بريتانيا پناهنده شده بود و در آنجا لقب «سر» از ملکه دريافت نموده بود و می توانست به هيتلر فحش بدهد لذا متهم به صهيونيست شد. بهرحال از آنجا که اصلاح طلبان ما جناح اصول گرا را فاشيست می دانند به هايدگر فحش می دهند تا به گوشه قبای کسی بر نخورد ولی اصول گرايان چون اصلاحح طلبان را طرفدار آمريکا می دانند به پوپر نستبت صهيونيست می دهند تا به گوشه قبای کسی در جناح مقابل برنخورد. آيا بهتر نيست به جای بر پا نمودن جنگ بين دو فلسفه بيگانه و ملحد برای اثبات حقانيت و يا عدم حقانيت جناحی به قرآن و سنت و عقلانيت خود رجوع کنيم؟ بهرحال که ما همديگر را مرتد و ملحد می ناميم بهتر است با معارف قرآنی باشد نه بواسطه فلسفه هايی که هر دويشان آشکارا ملحد هستند. حدود يکی دو دهه پيش بر سر فلسفه نيچه دعوای مشابه ای بر پا شد که حتی خون عده ای هم ريخته گرديد و اصلًا معلوم نشد براستی دعوا بر سر چه بود. آيا بهتر نيست اگر هم قرار است خونی براه افتد بر سر دفاع از اعتقادات خودمان باشد نه فلسفه ای بيگانه. آنهم فلسفه هايی که براستی هرگز فهم نشده اند نه در کشور ما بلکه حتی در خود اروپا هم فهم نشده اند مخصوصاً انديشه های ديتالکتيکی و برزخی کسانی چون نيچه و هايدگر . همه دعواها بر سر چيزهايی است که فهم نشده اند: ليبراليتزم، دموکراسی، سوسياليزم، پلوراليزم و ... بقول علی (ع): جهنمی جز بی معرفتی نيست

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۵۴

www.khanjany.com

ماجرای وصیت نامه دکتر شریعتی

متأسفانه بسیاری ازالفاظ مقدس فرهنگ و هویت ما، لوث و واژگون شده اند از جمله واژۀ «مرید» و «مخلص». و می دانیم که این هر دو از اسماء الهی است. بگذریم. پیروان هر انسان حقّ پرست و عارفی، همواره به دو دسته تقسیم می شوند: مقلّد و مرید! گروه اوّل بخیلان و سلطه جویانند که می خواهند برای خود دکانی بر پا کنند و لذا به زودی با وجود مرجع خود به تضاد و عداوت می رسند. و این تبعیتی کافرانه است. در صدر اسلام فرق بین علی و عمر نسبت به پیامبر از همین بابت بوده است. علی یک مرید بود و عمر هم یک مقلّد. و امّا مرید در مرحله نخست دوستدار مراد و مرجع خویش است و او را برای خودش دوست می دارد و این محّبت است که تبعیتی قلبی و صادقانه پدید می آورد. ولی تقلید در همه عرصه ها باعث فساد است و فتنه ها می آفریند. مثل تقلید ما از غرب که موجب عداوت ما با غرب شده است. مقلدان دکتر شریعتی همان گروهکهایی بودند که به سودای سلطه بر مردم بر آمدند و جملگی رسوا و هلاک شدند و یا افرادی که به شیوه دیگر خواستند که خود شریعتی باشند و جای او را بگیرند که آنها هم به نوعی دگر رسوا شدند و نهایتاً حتّی اصول دین را هم انکار نموده و شریعتی را یک فریبکار و استعمارگر نامیدند و این غایت رسوایی آنها بود. در وادی دین و معرفت پدیده ای هولناکتر از تقلید نیست. کل فتنه های صدر اسلام و صدر انقلاب ما محصول تقلید از امام و شریعتی و دیگر مجاهدان و متفکران بزرگ بوده است. تقلید از یک مرجع موجب انکار آن مرجع می شود و این همان است که علی (ع) می فرمود که: از من تقلید مکنید که کافر می شوید. جاهلان می پندارند که با تقلید از الفاظ و آداب کسی می توانند به مقام وجودی آن فرد برسند و چون نمی رسند مرجع را فریبکار می نامند و با وی دشمن می شوند. تقلید ذاتاً برخاسته از کفر و انکار و بخل است.

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم٬ فلسفه شخصیتها٬ اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

الحمد الله به تاز گی برخی از ایدئولوگهای نظام ما به اعتراف آمده اند که بزرگترین نقص نظام ما فقدان تعریف واضح و محسوس از ادعاها و آرمانها و واژه هایی است که با آن شعار می دهیم و بر اساس آن برنامه ریزی می کنیم و انقلاب کرده ایم: آزادی، عدالت، پیشرفت، توسعه و ........ . ولی ما می گوییم قبل از هر چیزی بایستی الفبای معارف اسلامی خود را از بطن قرآن و سنت و عترت و تجربه و معرفت و علم بر زمان از نو تعریف کنیم زیرا هرگز در طی این سی سال به چنین کار عظیمی مبادرت نشده زیرا نیاز به آن درک نشده بود الا در انگشت شماری از متفکران اولیه انقلاب که در رأس آن دکتر شریعتی قرار داشت و لذا آخرین تلاش و وصیت او نیز تدوین و تبیین ایدئولوژی اسلامی بود که تا به امروز مسکوت و محروم و بلکه ملعون مانده است. و قصد ما از « رجعت به شریعتی » دقیقاً از همین منشأ و معناست که در کتابی به همین نام ارائه نموده ایم و علاقه مندان را به مطالعه آن در سایت موسسه عرفان درمانی دعوت می کنیم. این همان واقعه احیای دین در ظرف زمان است و این کار عارفانی متعهد است تا یکبار دگر در ظرف زمانه ما این واژه های کلید قرآن و اسلام را تعریف کنند: ایمان، شرک، اخلاص، کفر، نفاق، تقوا، انفاق، صلوة، زکوة، جهاد، علم، فقه، دین ، بهشت ، دوزخ ، برزخ ، عدالت، قسط، رسالت، امامت ، توبه، ربا و .....

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۹۱

www.khanjany.com

فلسفه جنگهای ایدئولوژیک

به لحاظی قرن بیستم را بايستی قرن ايدئولوژی و لذا جنگهای ايدئولوژيک دانست. «ايدئولوژی» در فرهنگ رايج به معنای مکتب مدوّن است که يک آرمانشهر يا مدينه فاضله و بهشت زمینی را مدّ نظر دارد و جهت تحقق آن مبارزه می کند. ايدئولوژی به معنای مدرن يک پديده کاملًا غربی و برخاسته از فلسفه و تفکر اروپائی ومخصوصاً آلمانی است

نخستین ايدئولوژی مدرن «لیبرالیزم» است که ريشه در رنسانس اروپائی دارد که مکتب اصالت آزادی فردی برابری حقوق اجتماعی می باشد که فلاسفه ای چون هیوم، جان لاک، مارتین بوبر و استوارت میل از بانیانش می باشند. و اما از بطن اين ايدئولوژی يک مکتب جدی تر ديگری سر برآورد که سوسیالیزم بود که نوع مارکسیستی آن به عرصه عمل آمد و قرن بیستم را جولانگاه تحقق خود نمود که يکی از اهداف ذاتی اش جنگ بی پايان با لیبرالیزم و نظام سرمايه داری بود و موجب انقلابات بزرگی در جهان شد و انقلابی ترين ايدئولوژيها گرديد که سائر ايدئولوژيها را هم تحت الشعاع و رهبری خود قرار داد. و امّا از بطن سوسیالیزم و مارکسیزم نیز چند ايدئولوژی ديگر سر برآورد که جملگی سوسیالیستی محسوب می شدند ولی در جنگ با

يکديگر قرار گرفتند لنیزم، استالیزم، مائوئیزم، تروتسکیزم و حتّی فاشیزم و آنارشیزم و تروریزم سوسیالیستی مثل مکتب جنگهای چريکی که تا به امروز تحت عناوين متفاوت حضوردارند. و اما در دهه های آخر قرن بیستم ايدئولوژيهای اسلامی آشکار شدند که آگاه و ناآگاه ادامه تکاملی انواع سوسیالیزمها بودند و امروزه از کل جنگهای ايدئولوژيهای اسلامی به حیات خود ادامه می دهند و وارد عرصه نوينی می شوند که مهد اصلی اين نهضت ايدئولوژيک ما ايران است که در بطن خودش حامل جريان ضد ايدئولوژيکی می باشد که بزرگترين معضله نظام ما شده است. گوئی کشور ما ترمینال آخرين مرحله جنگ ايدئولوژيکی بین سوسیالیزم و لیبرالیزم گشته است. که حامل دو نوع اسلام کاملًا متفاوت و بلکه متضاد است: اسلام لیبرالی و اسلام سوسیالیستی.

جنگ بین سوسیالیزم و لیبرالیزم در سراسر جهان به پايان رسید و اين هر دو مکتب بر اصل خود يعنی تکنولوژيزم به صلح رسیدند. اينک سوسیالیزم مارکسیستی فقط در کشور کوبا که شديدترين نوع سوسیالیزم را برمی تاباند روز به روز کمرنگتر شده و عملًا به راه وروش لیبرال دموکراسی و بازار آزاد میرود و از طريق اتصال با کشورهای ضد آمريکای لاتین (مثل ونزوئلا) میل به احیای دوباره دارد که البته چندان امیدی نیست زيرا اين کشورهای به تازه گی انقلابی شده عمدتاً با هیئت حاکمه قلدر آمريکا دعوای خصوصی دارند و نه با نظام سرمايه داری. بسیاری بر اين عقیده اند که تا پايان قرن بیستم، عصر اصالت ايدئولوژيها هم بسر رسیده است و تلاشهای ايدئولوژيکی محکوم به شکست است. اين ادعا به لحاظی بر حق است. ايدئولوژيهای عصر جديد هر يک تا حدودی به بسیاری از اهداف خود نائل آمدند هر چند که به آرمان خود نرسیدند ولی بسیاری از ستمهای کهنه

تاريخی را درهم شکستند و تا حدودی موجب پیدايش مساوات شده و از همه مهمتر فرهنگ مساوات را در جهان مستقر نمودند و تبديل به يک ايده جهانی ساختند. در واقع بسیاری از اهداف اقتصادی – سیاسی اين ايدئولوژيها تا حدودی محقق شد ولی اهداف معنوی آنها تقريباً بطور کامل شکست خورد زيرا همه ايدئولوژيها دارای ذات و فلسفه ای مادی بودند و فرهنگ و معنويّات را امور ثانويه می دانستند و لذا در اين امور موفقیتی نیافتند. بنابراين زين پس آن ايدئولوژی ای قادر به عمل و موفقیت تاريخی خواهد شد که دارای ذاتی معنوی و اهدافی انسانی و روحانی باشد. عمر تاريخی ايدئولوژيهای لیبرالی و سوسیالیستی بسر آمد زيرا هر دو تکنولوژيکی بودند. و اينک خود تکنولوژيزم مبدّل به بزرگترين دشمن بشر شده است و اراده بشری و همه ايدئولوژيهای تکنولوژيکی را نیز نابود ساخته و موجب جنون است. امروزه آن ايدئولوژی ای قادر به بیان حقیقت و درد بشر است که بتواند اين بزرگترين دشمن انسان را درک و مهار نمايد و انسانیت را نجات دهد. اين ايدئولوژی بايد دارای قدرت درک و نقادی کامل درباره ماهیت کل تمدن مدرن باشد و راه حل بنماياند. ولی ايدئولوژی در معنای راستین که همان مکتب معرفت نفس(ايده شناسی) است بايستی بتواند انسان مدرن را درک کند و علل بدبختی هایش را بیان نمايد و ذات اين تمدن تمام علمی – فنی – اقتصادی را بشکافد و حق و ابطال آنرا عیان سازد. اين نخستین مرحله از تدوين ايدئولوژی رهائی بخش انسان مدرن است که به نظر ما جز از بطن دين اسلام و معارف قرآنی و عرفان علوی قابل استخراج نیست. و اين همان آرمان و وصیت دکتر شريعتی بعنوان نخستین ايدئولوگ عرصه پست مدرن در جهان اسلام است. اين ايدئولوژی قلمرو نبرد تمام عیار بین انسان و تکنولوژی است. بین معنا و ماده، بین کفر و ايمان، بین خدا و شیطان. اين ايدئولوژی آخرالزمان و قیامت است. اين ايدئولوژی با يک تمامیت جهان مدرن و بشريت را دربر گیرد و فراسوی ملیّت و مذهب و مکتب می باشد: ايدئولوژی واحد جهانی برای نجات بشريت از اسارت دجّال تکنولوژی! اين ايدئولوژی ظهور ناجی موعود است. اين ايدئولوژی بايد بتواند دارای چنان ظرفیتی باشد که همه ايدئولوژيهای ديگر را نیز در خود دارا باشد و هضم و جذب کند: ايدئولوژی ايدئولوژيها! و نهايتاً اينکه جنگ بین ايدئولوژيها، جنیگ بین بهشتهای زمینی است. تصوّر هر ايدئولوژی و پیروانش از يهشت در تضاد با ديگر ايدئولوژيهاست. آنقدر که بین تصوّرات بهشتی جنگ و تضاد هست بین بهشت و جهنّم نیست. و اين يک معمّاست. همانطور که در طول تاريخ، خونین ترين جنگها را بین مذاهب شاهد بوديم و نه بین کفر و دين. آدمی ذاتاً در آگاهی خويش در جستجوی بهشت گمشده است ولی در نهايت تلاشهايش سر از جهنم در آورده است و لذا تلاشهای ايدئولوژيکی هم منجر به بدترين دوزخها گشته است مثل شوروی سابق و يا حکومت طالبان. همه جنگها بر سر بهشت است و آنچه بهشت را مبدّل به جهنم می سازد همین جنگهاست همانطور که در بهشت ازلی هم مشاجره آدم و حوا موجب اخراج آنها از بهشت گرديد. جهنم روی زمین محصول بهشت گرديد. جهنم روی زمین محصول بهشت پرستی بشر است. پس آيا بهتر نیست که دست و دل از بهشت بشوئیم و اندکی هم به فکر معنائی برتر و حقی جهانی تر و انسانیتی زيباتر و جامعه ای لطیف تر و عزيزتر باشیم؟ جز يک ايدئولوژی عرفانی پاسخگوی انسان مدرن نیست: ايدئولوژی فراسوی کفر و ايمان، فراسوی بايد و

نبايد. يک ايدئولوژی توحیدی

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۱۶

www.khanjany.com

روشی دگر برای مبارزه با امپریالیزم

کفر در يک کلام چيزی جز پيروی بی قيد و شرط از نفس خود نيست. و آمريکا کشوری است که بيش از هر کشور ديگری امکان چنين امری را به انسانها می بخشد و درست به همین دليل بهشت نفسانيت جهان مدرن است زيرا حاکميت اين نظام تماماً کافر است و کفر پرور. اينکه آمريکائيان را مردمانی صادق و بی ريا می خوانند بدان معناست که هر کاری که می خواهند به راحتی انجام می دهند و هيچ ابائی ندارند. در واقع آنچه که صداقت ناميده می شود چيزی جز بروز وقاحت و فساد نفس نيست. آنان که اين وضع را صدق و صفا می خوانند در واقع تقوی و حيا و ادب و خويشتن داری را رياکاری می فهمند. بدون ترديد حق کفر آشکار برتر از حق نفاق در دين است همانطور که قرآن کريم منافقان را بدترين خلايق می داند و کافران را به بخشش و رحمت خداوند نزديکتر می خواند. و حق حاکميت جهانی امپرياليزم آمريکا نيز از همين منشأ می باشد زيرا منافقان که همان کافران پنهان و رياکار هستند بايد هم تحت فرمان کافران بی ريا باشند و اين عدل الهی است. اين همان راز استعمارپذيری و بردگی و وابستگی حکومتهای جهان سوم نسبت به غرب است. در واقع آمريکاپرستی و غرب گرايی مردمان جهان چيزی جز گرايش نفس کافرانه آنها به منشأ کفرشتان نيست زيرا بهرحال نفاق در دين زجرآور است و عمری طولانی ندارد. بنابراين حکومتهايی که از غرب زدگی و آمريکا پرستی مردم خود در هراس هستند و برای مهاجرت و فرار مغزها اينهمه تلاشهای مذبوحانه دارند بهتر است که شرايط رياکاری دينی و نفاق را از ميان ببرند تا اين نقيصۀ بزرگ رفع شود. اگر در دين اکراه و ريائی نباشد قدرت جهانی امپرياليزم آمريکا بر سائر جهان نيز بطور کمی و کيفی کاهش می يابد و نفوذ و تهاجم فرهنگی غرب نيز در جهان سوم به حداقل می رسد و ملت جهان سوم به حمايت بيشتری از دول خود می پردازند و کمتر بازيچه تبليغات و وسوسه های حقوق بشری می شوند. و اين دينی ترين و بهترين مبارزه با آمريکاست

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۸۶

www.khanjany.com

درباره جبهه و جنگ تحمیلی

امام خمينی جنگ را نعمتی بزرگ ناميدند. اين معنا عموماً درباره همه جنگها در سراسر جهان واقعيت دارد. در هر جنگی جامعه ای و گاه کل بشريت حجامت شده و احياء می گردد. آدمی بقول قرآن فقط در بلايا خدا را خالصانه ياد می کند و قدر رحمت او را می داند. بقول فيلسوفی، اروپا هر چه دارد حاصل پنج قرن جنگ مداوم بوده است و تنها کشور اروپائی که در اين دوران از جنگ در امان بود همانا سوئيس می باشد که در طی اين پنج قرن هيچ دستاورد علمی و فنی و فرهنگی نداشت و تنها چيزی که اختراع کرد ساعت بود که مخترع آن هم يک آلمانی بود. جنگ هر شری که داشته باشد به نفع فرهنگ و معنويت بشر است. جنگهای جهانی کمر بت پرستی علمی– فنی را در غرب شکست و اروپائيان را بيدار کرد. موجب انهدام استعمار پير بريتانيا شد و جهان سوم را از اسارت آن رهانيد و به سوسياليزم مجال بالندگی در جهان بخشيد. حمله مغول در جهان موجب شکوفائی حيرت آور حکمت و عرفان و هنر و ادب شد و بسياری از حکومتهای ظالم برافتادند و ... و جنگ هشت ساله ايران و عراق نيز از اين ويژگی کلی برخوردار است. جنگ کوره آزمون نفوس بشری و عرصه برون افکنی نفس جامعه است. می گويند جنگ باعث فساد اخلاقی می شود در حاليکه باعث آن نمی شود بلکه موجب برون افکنی آن می شود پس نهايتاً پاک کننده نفوس است و هر جنگی و انقلابی به مثابه صورتی از قيامت است. اگر کشته شدن بد باشد بايستی اصولًا مرگ را بد دانست درحاليکه بقول علی (ع) بهترين مرگ همانا کشته شدن است.» بهرحال جنگ نيز دارای حقی است همانطور که صلح. و به تجربه می دانيم که هر صلحی به مثابه دوران تدارک برای جنگ بعدی است چرا که آدمی خصم آشکار خويشتن است. (قرآن)– واقعيت ديگر اينست آنان که جنگ افروزترند بيشتر شعار صلح می دهند مثل آمريکا. قبل از آنکه جنگ ايران و عراق رسماً آغاز شود جنگ داخلی گروهکها بر سر تصاحب قدرت آغاز شده بود و چه بسا اين جنگ با خارجی از شدت جنگهای داخلی کاست. هيچکس اين جنگ داخلی را بد نمی داند ولی جنگ با اجنبی را بد می

دانند و اين خود معمائی است. به تجربه معلوم شده است که کشوری که با يک قدرت بيگانه می جنگد در درون خودش دچار بحران و جنگی نهفته است مثل عراق پس از پايان جنگ با ايران که اينک شاهديم. نکته ديگر اينست که اصولًا ايرانيان قومی عاشق پيشه و خود- بد و شيفته اجنبی هستند و لذا هر قدرت بيگانه ای که کشورمان را تسخير نموده تا مدتها به خوبی و خوشی مانده است مثل مغولها و ترکان غزنوی و سلاجقه و يا اعراب. ولی اين جنگ يک استثناء بود. ولی آنگاه که حريم خانه مورد تهاجم بيگانه قرار می گيرد کسی که دفاع نکند بسی بی غيرت و بزدل و حيوان صفت است. حتی در جنگهای جهانی در اروپا بسياری از فلاسفه و هنرمندان بزرگ بطور داوطلبانه به جبهه رفتند. ولی متأسفانه در کشور ما جماعت اهل فکر و علم و هنر خود را لايق دفاع از خانه شان نمی دانند. من خود تجربه بسيار ناگوار و حيرت آوری دارم و آن اينکه در طی هشت سال دفاع بارها و بارها جهت اعزام به مراکز گوناگون رجوع نمودم ولی به بهانه هائی عجيب پذيرفته و اعزام نشدم و اين يک معمای فرهنگی در کشور ماست که مسئولين را مخاطب می سازد. جنگ تحميلی در کشورمان کوره خود – آزمائی عظيمی پس از پيروزی انقلاب بود و فقط اراذل و عياشان و تبهکاران بودند که در اين دفاع شرکتی نکردند و کيسه های خود را انباشتند و فرزندان خود را فاسد کردند.

بی ترديد در اين جنگ بخشی از بهترين و پاکترين جوانان شهيد و معلول شدند. و اين نه بمعنای از دست دادن خوبی و پاکی بلکه بمعنای عروج آن و در مقام شاهد قرار گرفتن بر جامعه است و تبديل به ذکر اجتماعی گشتن است. گاه گفته می شود که فلانی و بهمانی که در جنگ شهيد شدند آدمهای رذل و تبهکاری بودند و ... گوئی که اين دليلی بر ابطال اين واقعه است، عجبا اگر آنها بد بودند پس رفتند و لذا کار خوبی کردند و جامعه ما را پاکسازی نمودند و حال ديگر خوبند و در چشم و دل خانواده ها و جامعه جا گرفته اند. و اين کمترين و مادی ترين پاسخ به اين نوع موارد و قضاوتهای مغرضانه و احمقانه است. ولی همه می دانند که همه آنهائی که شهيد و معلول شدند در همان خاندان و طبقه خودشان از بهترينها بودند:

خوبها رفتند و بدها مانده اند

زيرکان رفتند و ردّها مانده اند

همه کسانی که از جبهه سالم بازگشته اند غبطه می خورند بحال آنان که رفته اند مخصوصاً که روزگار پرفتنه و فسق اين دوران را نظاره گرند و شاهد کسانی اند که از جنگ به ثروتها رسيدند و گنديدند و زنده بگورند. و اما حتی آنانکه برای ماجراجوئی به جبهه رفتند نيز ديگر آن آدم سابق نشدند و مرگ آگاهی يافتند که برترين آگاهی است. همه ما شاهد جوانانی هستيم که از سربازی گريختند و در نزد والدين خود بزهکار و معتاد و تباه گشتند. آنانکه فقط عيش و عروسی را دوست دارند همواره در عزای دل مرده خويشتند. و البته اينکه جنگ با نفس خويشتن همان جهاد اکبر است. جنگ بين افراد و گروهها و اقوام تمامی نماد جنگ نفس واحده بشری با خودش می باشد و فقط کسی که

مشغول جنگ با نفس خويش است با ديگران نمی جنگد زيرا اصولًا مجال اين کار را ندارد و نه نيازی به آن دارد. اگر هر کس با نفس امارّه خود بجنگد آنگاه جهان بهشت صلح و دوستی می شود. صلح معلول تقوا است لذا صلح طلبی کافران و فاسقان يک دروغ آشکار است و در حاليکه شبانه روز مشغول مسلح شدن هستند و تدارک جنگ می بينند شعار صلح و دوستی و برابری می دهند. جنگ عراق برعليه ايران نهايتاً به انهدام عراق انجاميد و نيز رسوائی و افول ابرقدرتهائی که از عراق حمايت کردند يعنی آمريکا و بريتانيا. و اين است آن پيروزی ايران در جنگ تحميلی. کشور ما يکی از پيروزترين ممالکی در قرن بيستم است که برای دفاع از خود جنگيده است ولی افسوس که حق و قدر اين پيروزی شناخته نيست و مردم ما دوباره در حال بخواب رفتن و غفلت عظيمی گشته اند که اين خود خطری بدتر از جنگ است چرا که اين نوع غفلت ها در نزد خداوند بخشودنی  نيست و با بلايا و مصيبت های بزرگتری جبران می شود چرا که فقط و فقط بواسطه تقوا و جنگ با نفس خويشتن می توان مانع بروز هر جنگ خانمانسوزی گرديد و دشمنان را عقيم ساخت. هر جنگی عرصه نزول يک حق بزرگ است. جنگها حقوق حقّ هستند.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۷۰

www.khanjany.com

فاجعه مهاجرت روستائیان به شهرها

يکی از آرمانهای اصولی انقلاب و همه انقالبيون در سرآغاز کارش پيشگيری از مهاجرت جنون آميز روستائيان به شهرها و بلکه پديد آوردن مهاجرت دوباره از شهرها به روستاها بود. ولی با همه تدابيری که انديشيده شد و به اجرا درآمد حاصل کار بطرزی فجيع معکوس از آب درآمد و در طی مدت ربع قرن از پيروزی انقلاب طبق آمار رسمی حدود هشتاد هزار روستا بصورت کاملًا متروکه درآمدند و مهاجرينش در شهرها مولد بزرگترين مشکلات اقتصادی و فرهنگی برای نظام شدند. و همين امر به تنهائی بسياری از اهداف و برنامه های کلان انقلاب را به بن بست کشانيد و حاصلی هولناک ببار آورد. چرا؟ بر هر اهل عقل و انصافی واضح است که

انقلاب ما در عرصه خدمات اقتصادی و صنعتی و رفاهی و آموزشی و بهداشتی به روستاها و شهرهای کوچک و دورافتاده، يکی از موفقترين انقلابات تاريخ معاصر جهان بوده است و اين واقعيت حتی از زبان دشمنان انقلاب نيز به گونه ای اعتراف می شود منتهی با تعبيری وارونه. خدمت به مستضعفين يکی از آرمانهای درجه يک هر انقلاب مردمی است و انقلاب ما در اين امر با وجود هشت سال جنگ تحميلی، باز هم موفق بوده است. به اعتراف فيدل کاسترو يکی از بزرگترين انقلابيون جهان معاصر، انقلاب ما از اين لحاظ موفق تر از انقلاب کوباست با اينکه عمر انقلاب کوبا بيشتر از انقلاب ماست و مواجه با هيچ جنگ بزرگی هم نبوده است. پس علت اين وارونگی چيست؟ زيرا به وضوح شاهديم که اين آرمان بزرگ در جنبه فرهنگی به نتيجه ای معکوس رسيده است و نيز در جنبه استقلال اقتصادی از وجه کشاورزی آن که اصل استقلال هر کشوری محسوب می شود. اين شکست دوم معلول شکست اول است. چرا با اينکه نفس انقلاب ما فرهنگی بود ولی در اين جنبه شکست خورد؟ زيرا می دانيم که يکی از علل اوليه رشد اعتياد و بزهکاری و مفاسد اخلاقی و مشاغل کاذب و خلاف شرع و خلاف مصالح انقلاب همين مسئله مهاجرت حيرت آور و ميليونی روستائيان به شهرها بوده است. و همين امر از علل درجه اول رشد بی هويتی و لامذهبی بوده است و شهرهای بزرگ ما نيز متقابلًا از اين مهاجرتها دچار خسارتهای عظيم فرهنگی و اخلاقی و بهداشتی و متعاقباً اقتصادی شده اند. چرا در حاليکه تکنولوژی پيشرفته و رفاه مدرن و بهداشت و درمان و آموزش تا اعماق کوره دهات رسوخ نمود ولی به جای اينکه روستائيان را در زادگاه خود اميدوار سازد و نگه دارد آنها را به نفرت از وطن رسانيد و از روستاها فراری داد و به شهرها کوچاند و مجال و امکان سير طبيعی انتقال از سنت به مدرنيته را از آنها گرفت و همه را ديوانه و مفتون ساخت؟ اين فاجعه دلایل بسيار دارد ولی به نظر ما دليل درجه يک آن چيزی جز حضور دکل های تلويزيون بر قلل کوهها نيست. ما اين واقعيت را به عينه مشاهده کرده ايم. زيرا اولين چيزی که به روستاها رفت تلويزيون بود که خيلی زودتر از تلفن و مدرسه و اداره بهداشت و حمام و لوله کشی آب همچون طاعونی بر سر روستائيان فرود آمد و همه را از خود بيگانه و ديوانه ساخت و فراری داد. يک روستائی هنگاميکه در مقابل تلويزيون نشست برای اولين بار خود را بدبخت ترين انسان جهان يافت زيرا او نمی دانست که در تلويزيون فقط سيمای خوشبختی تأتری شهرها به نمايش درمی آيد. او نمی دانست در پس پرده اين نمايش، چه جهنمی برپاست. او آنگاه به اين واقعيت پی برد که ديگر راه برگشت نداشت. درست مثل شهريانی که به فرنگ می روند. آنانکه تلويزيون را سنگ زير بنای پيشرفت می دانستند اين تراژدی را پديد آوردند. هنوز هم بسيارند روستاهائی که مدرسه ندارند، پزشک ندارند، آب بهداشتی ندارند، مجاری فاضلاب ندارند، حمام ندارند ولی تلويزيون و ماهواره دارند. در اين روستاها هر کسی هم که باقی مانده است يا مفلوج است و يا افسرده و معتاد

و روانی شده است. پسران به شهرها رفته و دختران مانده و مبدل به همسران دوم و سوم پيرمردها می شوند. و بسياری خودکشی می کنند. بسياری از روستا می گريزند و در شهرها به فحشاء و اعتياد کشيده می شوند. براستی اين دکل ها چه می کنند؟ روستائيان را به شهرها و شهرستانی ها را به مراکز استان و سپس به پايتخت و از آنجا به فرنگ می فرستند. و اين سلسله مراتب هبوط از بهشت و سقوط در جهنم است: جهنمی که از راه دور عين بهشت می ماند. گوئی رسالت تلويزيون بهشت جلوه دادن جهنم است. شايد گفته شود که اين راه اجتناب ناپذير است که دير يا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. بنظر ما اصلًا چنين نيست زيرا چنين فاجعه ای در کشورهای پيشرفته صنعتی که اين روند را بطور طبيعی طی کردند رخ نداده است. متأسفانه چنين می انديشيم که با وارد کردن تکنولوژيهای جديد به کشور و اسلاميزه کردن و کلاه

شرعی بر سر آن نهادن می توان آنرا مهار نمود و بدرستی بکار گرفت. روزی از پيرزن سيّدی که عمامه سبز نيز بر سر داشت و پای فيلمهای مستهجن نشسته بود پرسيدم: مادر آيا اشکال شرعی ندارد؟ با قاطعيت تمام گفت: خير! ما از آقا سوال کرديم گفت صواب هم دارد چون مانع غيبت کردن می شود. جالب اينکه اين پيرزن در طويله خود با گاوش زندگی می کرد و تلويزيون هم داشت ولی بخاری نداشت و با بچه هايش می لرزيد. براستی آيا چه کسی مسئول اين فاجعه ملی است؟ من که خود هرگز کمترين پست و منصبی نداشته ام در قبال اين فاجعه احساس جنايت می کنم و خود را به عنوان يک شهروند متمدن مقصر می يابم. شما چطور؟

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۲۶

 پس پرواضح است که شيطان بزرگ آمريکا نيست بلکه تکنولوژی است و تکنولوژی پرستان و صاحبان تکنولوژيهای برتر هم لشکريان شيطان هستند که البته آمريکا فرمانده کل قوای اين لشکر است و هر فرد و جامعه و نظامی که به تکنولوژی پرستی مبتلا می شود به اين لشکر ملحق شده و از جنود شيطان است. و اما برخی از ما سوال می کنند که «خود شما هم که از اينترنت و تکنولوژی برای پيام رسانی استفاده می کنيد.» پاسخ ما: برای پيام رسانی به اهالی دوزخ بايستی از جان گذشت و وارد دوزخ شد تا آنان را از مکر

شيطان باخبر کرد که: اين دوزخ است نه بهشت ! پس اين از ايثار ماست. و آنانکه اين سوال را طرح می کنند يا بسيار ساده اند يا بسيار شيطانی! اين نبرد تن به تن ما با شيطان است و جنود شيطان!

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۰۱

www.khanjany.com

آیا انرژی اتمی پاکترین انرژ یهاست؟

حقیقت یا مصلحت!؟

چند سالی است که در رسانه های ملی کشورمان شاهد تبليغاتی حيرت آور درباره قداست و عظمت اهورائی انرژی هسته ای هستيم که اين افراط تبليغاتی محصول سياسی شدن مسئله هسته ای در سازمان ملل بوده است و البته قابل درک و اجتناب ناپذير است ولی نه تا آن حد که حقايق علمی و عينی مربوط به اين تکنولوژی از چشم و آگاهی مردم پنهان شده و انرژی هسته ای مترادف با آب کوثر، اسم اعظم و بهشت موعود شود و يک تکنولوژی ضد انسانی و ضد حياتی تا اين حد تقديس شود. شبانه روز تبليغ می شود که انرژی هسته ای پاکترين انرژيهاست در حاليکه هزاران بار مخرب تر و مهلکتر از انرژی فسيلی (نفت) می باشد تا آن حد که بسياری از کشورهائی که در اين زمينه مقام اول را در جهان دارا

هستند و بخش قابل توجهی از انرژی خود را از تکنولوژی اتمی بدست می آورند بتازگی مترصد انرژی ديگری هستند و بسياری از راکتورهای اتمی را با هزينه هائی بسيار بيشتر از هزينه تأسيس آن، تعطيل و نابود می کنند مثل کانادا و فرانسه و روسيه. برای ما مسلمانان حقيقت برتر از مصلحت است و نبايستی قربانی آن شود. فلسفه پاکيزگی چيست؟ پاکترين انرژيهتا همانا انرژی حاصل از آب و باد و خورشید هستند و نه انرژی هسته ای. تخريب و هلاکت حاصل از اين تکنولوژی شيطانی هزاران بار هولناکتر از ويروس ايدز و صدها هزار بار ضد انسانی تر از انرژی نفت و گاز است. تفاوت فقط در اينست که روش نابودسازی تکنولوژی اتمی بر جان انسان

و کلًا حيات بر روی زمين بسيار نامرئی می باشد و مثل نفت و بنزين، دود و تظاهرات سياه بر جای نمی گذارد و بيصدا و بيرنگ و تميز بنياد حيات را برمی اندازد. مثل بمب نوترونی در قياس بمب اتمی. بهرحال به صرف مصالح سياسی درست نيست که رسانه ملی حقايق را نزد مردم عامی پنهان دارد. هر رآکتور و نيروگاه اتمی و هر مرکز فعاليتهای هسته ای حتی در ايمن ترين شرايط فنی هم تا صدها کيلومتر بر محيط زيست اثر مهلک تدريجی می گذارد و جان حيات را در انسان و حيوان و نبات و خاک تا اعماق سلولهای بنيادی مورد تهاجمی مهلک قرار می دهد که جبران آن تا دهها نسل و هزاران سال ممکن نيست. فوائد سطحی و فنی اين انرژی در قياس با تخريب و هلاکت آن بر تن و جان و روان انسان، بسيار ناچيز است. بجای اينهمه هزينه های نجومی برای دستيابی به اين تکنولوژی ضد حياتی بهتر است که در زمينه تکنولوژی توليد انرژی از قدرت آب و باد و خورشيد و نيز ايمن سازی و تصفيه انرژی فسيلی (نفت) اقدام و سرمايه گزاری شود. اين همان کاری است که همه کشورهای پيشرفته علمی پس از چند نسل تجربه اين تکنولوژی ضد حياتی از يکی دو دهه قبل آغاز کرده اند. آيا بهتر نيست که از اين تجربه مرگبار عبرت بگيريم و ما هم خطاهای آنها را تکرار نکنيم و يک گام از آنها پيش تر باشيم. و يا اينکه بايستی تا ابد دنباله رو و مقلد تمدن غرب باشيم ولی متأسفانه بنظر می رسد که ما از خود غرب هم غربی تر و تکنولوژی پرست تر شده ايم و با آنان در مسابقه ای مرگبار قرار گر فته ايم تا بدينگونه فقدان هويت معنوی خود را جبران کنيم. جنبه های به اصطالح صلح آميز اين تکنولوژی بمراتب مرگبارترند تا جنبه های تسليحاتی آن. زيرا هم نامرئی

تر و شيطانی تر عمل می کنند و هم بالوقفه و برای هميشه. امروزه آب و باد و هوا و درياها و آسمان به اين تشعشعات مرگبار آلوده شده است. فوائد صلح آميز و به اصطلاح علمی از اين تکنولوژی در طب و کشاورزی جز مولد ميوه ها و غلات سرطان زا نبوده است و آنگاه برای درمان جنون آميز اين سرطانها مبادرت به بمباران تشعشعی بيماران می کنند. هرگز هيچ بيماری بواسطه فرآورده های اتمی نه تنها بهبود نيافته بلکه به جهنمی ترين وجهی زجر کشيده و هلاک شده است. چرا اين حقايق را از مردمان پنهان می داريم به قيمت يک مصلحت دمدمی و کم ارزش سياسی؟ مصالح سياسی را بايستی با سياست حل و فصل کرد و نه با فريب دادن مردم و پنهان داشتن حقايق علمی و تبديل يک تکنولوژی جهنمی به يک فرآورده بهشتی در اذهان مردم. ابتدائی ترين استفاده از تکنولوژی اتمی و راديوآکتيويته همان راديوگرافی جهت تشخيص امراض داخلی است که مضرات اين تشعشع بمراتب بيشتر از فوائد آن بوده است و حتی پزشکان و پرستاران و کارکنان اين مراکز را به انواب بيماريهای روانی و عصبی و سرطانی و هورمونی مبتلا کرده است که بنده خود با دهها مورد از اين نوع مواجه بوده ام. يکبار ديگر اعلان می داريم که تکنولوژی هسته ای تکنولوژی طبقه هفتم جهنم است و همه فوائد آن نيز فريبنده و ابليسی است. بيائيم تا حقيقت را فدای مصالح سياسی نکنيم و مردم را فريب ندهيم. مرگ بر آمريکا که ما را به اين بازی کشانيده است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۹۵

چرا به لحاظ تفکر اینقدر تنبل شده ایم؟

(ستاد بحران فرهنگی)

در قلمرو توليد علم و توليد انديشه های دينی و علوم انسانی دو دهه قبل از انقلاب را بايستی با شکوه ترين دوره تاريخ سده اخير کشورمان بدانيم که شاهد ظهور چنين آدمهای نخبه ای بوديم: پروفسور هشترودی، دکتر حسابی، فروزانفر، دهختدا، مهندس بازرگان، دکتر شريعتی، آل احمد، فروغ فرخزاد، آيت الله طالقانی، محمد حنيف نژاد، امام خمينی و امثالهم. که جملگی سرمايه انقلاب ما بودند. ولی بعد از انقلاب چنان دچار قحطی مخصوصاً در علوم انسانی شده ايم که حتی مسئولين کشورمان را به فغان آورده است که انحطاط فکر و فرهنگ را خاطر نشان می کند. چرا؟ آيا علت جنگ هشت ساله است؟ اگر چنين باشد دوران سياه مغولها در کشورمان مواجه با ظهور بزرگترين انقلاب عرفانی نمی شد. و بزرگترين انديشه های معنوی اروپا در جريان جنگهای جهانی پديد نمی آمدند. چرا انقلاب ما که فرهنگی ترين انقلابات بود منجر به ضد فرهنگترين انقابها شده است براستی چه بلائی بر سر روح و روان و دل و انديشه ما آمده است؟ آيا واجب نيست که اصلًا يک ستاد بحران برای تشخيص و علاج اين فاجعه تشکيل شود؟ آيا لازم نيست که مسئولين فرهنگی کشور در اين باره جدی تر بينديشند؟ ما به

درک و تشخيص خودمان عوامل ذير را مسبب وضع موجود می دانيم: روح پراگماتيستی و تکنولوژيستی مسلط بر مسئولين و برنامه ريزان، نفاق ايدئولوژيکی اهالی فرهنگ و آموزش عالی، دانشگاه زدگی و مدرن زدگی و در يک کلام غرب زدگی مفرط و البته منافقانه، سانسور فکری حاکم بر اهل فکر و قلم (خود سانسوری)، مسابقه فنی با غرب، دور شدن از مبانی معنوی انقلاب، اقتصاد محوری در فرهنگ و خفقان حاکم بر دگر انديشی دينی و غرور ملی که شبانه روز از رسانه ها القا می شود. خودستائی بس است و بيائيم اندکی هم خود را نقد و مؤاخذه کنيم. رسانه ملی ما (تلويزيون) که شبانه روز بر ما گروه گروه نخبه و نابغه و فرزانه و علامه و چهره های جاودانه می بارد و در اين کشور همه احساس نبوغ می کنند و در غرور ديوانه شده اند و همين نکته برای انحطاط فکر و فرهنگ و جمود انديشه يک ملت کافی است. اين روش مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب و اتهامات آمريکا نيست. از مسلمانی فقط حجاب و نماز کافی نيست همانطور که از مدرن بودن هم انرژی هستته ای و پيوند قلب و ژنتيک کافی نيست. اينها همه فن است: فنون صنعتی و دينی. اين غايت فرماليزم و ظاهر پرستی و به زبان قرآن دنياپرستی است. اينهمه مبتلا به جنون آمار بودن نشانه هولناکی از سوره تکاثر است که ما را با مرگ فرهنگ مواجه کرده است و لذا قبور گذشتگان می شماريم. رهبر انقلاب از مظلوميت فرهنگ هشدار دادند ولی بنظر ما فاجعه اساسی تر است و نمی توان فرهنگ را بعنوان يک قطعه از کالبد جامعه به تنهائی ترميم نمود و بودجه اش را افزود. ما مشکل بودجه نداريم. ما در کل تاريخ کشورمان هرگز تا اين حد ثروتمند نبوده ايم و در سطح جهان هم يکی از ده کشور ثروتمند محسوب می شويم. اتفاقاً همين ثروت از عوامل انحطاط فرهنگی ماست و ما را تا اين حد مغرور ساخته است. همه چيز کشورمان بوی نفت می دهد حتی فرهنگ و فکر و احساسمان. و لذا هر چه قيمت نفت بالاتر می رود ما بی فکرتر می شويم و اقتصادمان نيز بيمارتر و ظالمانه تر می شود و اختلاف طبقات هولناکتر. و اينها همه از بی فکری است.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۸۷

www.khanjany.com

 امروزه ملت و دولت ایران بایستی شبانه روز آیةالکرسی را تفسیر و تأویل کنند اگر براستی می‌خواهند که این کشور را از سراشیبی سقوط در انواع تباهی برهانند یعنی این معنا را: «هیچ اجباری در دین نیست و این مرز بین رشد و تباهی است و...!» و بیهوده نیست که رسول اکرم(ص) این آیه را قلب قرآن خوانده است یعنی رهایی از نماز و روزه اجباری، حجاب اجباری، اعتقادات اجباری، شعارهای اجباری و سیاست های اجباری که همه به اسم اسلام و مذهب شیعه تقدیس شده است و لذا کشور را در بحران‌ها و مفاسدی غرق کرده که در تاریخ ایران و جهان بی سابقه است و می رود که عنقریب تمامیت انقلاب و دین و دنیای مردم را نابود سازد. پس بیاییم بر قلب این بحران‌ها راه یابیم تا راه حلی قلبی پیدا کنیم

از کتاب پدیده شناسی قرآنی، فصل کتاب آزادی، تالیف سال ۱۳۸۸ اثر استاد خانجانی

www.khanjany.com

!مبارزه با بدحجابي در خیابان

حجاب به زعم قرآن یک امر عبادی است و لذا مخاطبان آیه حجاب فقط و فقط زنان مؤمنه هستند درست مثل امر اقامۀ صلواة. بنابراین امری مربوط به درون دین است و مشمول لا اکراه فی الدین. و می دانیم که امور عبادی هرگز مشمول مسائل حقوقی و جزائی نمی شوند مثل اینکه قرار باشد برای کسانی که نماز را به وقت نمی خوانند و یا اصلًا نماز نمی خوانند مجازاتی تعیین شود. مسئله بد حجابی علناً یک امری مربوط به مستحبات عبادی است همانطور که آیۀ حجاب هم علناً امری مستحبی است نه جزائی. و امری مربوط به خدا و مؤمنان است. و البتّه پر واضح است که زنانی که در خیابان با حجاب یا بی حجاب عملًا اشاعه فحشاء می کنند مشمول امر مذکور قرار نمی گیرند و بلکه مشمول قانون جزا می شوند همانطور که در اکثر کشورهای اروپائی برهنگی در خیابانها ممنوع است زیرا نظم عمومی را مختل می کند. آیا بهتر نیست که بیائیم و در این امری که حدود سه دهه کلّ انرژی یک ملّت و حکومت را بهدر داده است به قرآن عمل کنیم و این شر و نفاق ملی را که بزرگترین ملعبۀ دشمنان دین و انقلاب ماست یکبار برای همیشه ختم نمائیم. براستی که قرآن شفای هر درد بی درمان است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۴۴

www.khanjany.com

راه طی شده در انقلاب اسلامی ایران

همانطور که در مقاله ای متذکر شديم ايران مهد اولين و آخرين نزول توحيد و کرامت الهی بر روی زمين است از دين زرتشت تا محمّد و آخرين امام او يعنی مهدی (محمد) که در دل ايرانيان منتظر است که عامل اتصال دين اول و آخر هم سلمان فارسی است. انقلاب اسلامی ايران عرصه ظهور اجتماعی اين اتحاد است که عشق و عصمت و عرفان و عدالت را بهم آميخته است ولی هنوز در دوران کودکی اين آغاز بزرگ بسر می برد و گوئی بوی بلوغ از آن به مشام می آيد. برای گردهمائی و اتحاد اين چهار عنصر خلقت انسان سی سال متوالی جان کنده ايم و خون داده ايم و با کل جهان درافتاده ايم و جهانيان را به دو قطب دوست و دشمن نسبت بخود تقسيم نموده ايم. اين چهار «ع» (عشق– عصمت– عرفان– عدالت) نيز در هويت انقلاب و نيروهايش حضور دارد و در وحدت اضداد بسر می برد و گاه به بحران می افتد و دشمنان را وسوسه می کند. وحدت و يگانگی اين چهار عنصر همچون اتحاد آب و باد و خاک و آتش است. همه منازعات درون انقلاب نيز به مثابه تناقص ذاتی اين چهار عنصر با يکديگر بوده است که در هر مرحله ای يکی از اين عناصر مسلط بوده و سائر عناصر تحت فرمان و گاه مظلوميت قرار داشته اند. نخستين موج انقلاب که به پيروزی انجاميد موج عشق بود. مرحله دوم ظهور غيرت و عصمت بود که مسلط شد. در مرحله سوم هم عرفان بروز کرد و اينک نوبت عدالت است. نه اينکه هر يک به تمام و کمال ظاهر شد. بلکه فقط در حد يک آزمون کودکانه بود تا به سن بلوغ که بسيار نزديک است تا اين چهار عنصر به جدّ و کمالش به ميدان آيد و انسان کامل را عرضه کند و عرصه ظهورش باشد. شرح اين نظريه در اين مقاله نمی گنجد و فقط در حد طرح صورت مسئله است. در طی اين سی سال فقط توانسته ايم به قيمت بس کلانی هر يک از اين چهار عنصر را مزه ای کنيم. اين سی سال به مثابه دوره پيش دبستانی انقلاب و ايدئولوژی ما بوده است. ما اينک بر آستانه بخود– آئی انقلاب قرار گرفته ايم و محتاج تدوين ايدئولوییِ هستيم تا دوران بلوغ را آغاز کنيم. برای اين بخودآئی و آغاز دوباره بايستی چهار تن از اوليای اوليه انقلاب را بعنوان چهار مظهر اين چهار عنصر مذکور يک بار دگر و از منظر برتر بازيابيم و بازشناسيم: محمد حنيف نژاد، امام خمينی، دکتر شريعتی و سيد محمود طالقانی. اينان بنيانگزاران انقلاب هستند که هنوز در چشم مردم آنگونه که بايد درک نشده اند و نيز در انديشه اکثر مسئولين و طراحان و مجريان امور. راه طی شده انقلاب بر بستر دستاوردهای اين چهار مرد بزرگ ايران زمين ممکن شده است بدون آنکه قدرشان درک شده باشد. اينان چهار رکن هويت ملی – دينی – انقلابی ما هستند و بدون

معرفت لازم درباره شان ادامه اين راه ممکن نيست. پس بگذاريم تا مردم ما آنان را درک کنند بيش از اين تقيه مهلک است. پرده ها را کنار زنيم

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۶۹

www.khanjany.com

حلقه مفقوده بین حوزه و دانشگاه

به یک لحاظ پیروزی انقلاب اسلامی ایران معلول پیوند نسبی ای بود که بین حوزه و دانشگاه برقرار شده بود که پرچمدارانش کسانی چون دکتر شریعتی٬ مطهری٬ بازرگان٬ بهشتی٬ مفتح و امثالهم بودند. این همان پیوند بین سنت و مدرنیته و پیوند بین دين و دنیا و پیوند بین قدیم و جدید بود. و اما اين پیوند یک واقعه فیزیکی و صرفاً رسانه ای و تبلیغی نبود بلکه پیوندی زبانی بود که بقول مولانا٬ انگور و عنب و اوزوم را بهمدیگر ترجمه و یکسان نمود. مسلماً اين پیوند یک واقعه ترجمه ای و کلامی و ادبی نبود بلکه واقعه ای عرفانی و معنوی بود. معنای احیای گری دین نیز همین است. متأسفانه پس از انقلاب آن پیوند پدید آمده رها شد و فقط جنبه های کلاسیک و کلامی و موعظه ای و ترجمه ای بر جای ماند و تداخل مکانیکی حوزه و دانشگاه که بقول آقای رحیم پور٬ به ضرر هر دویشان تمام شد یعنی حوزه از اصالتهایش و دانشگاه هم از نوگرانیهایش دور شد. کامپیوتر به حوزه رفت و ریش و تسبیح و نماز هم به دانشگاه آمد و این فقط نمایشی بی ريشه از استمرار آن پیوند بود و اصلاً کفایت ننمود. فقط در جریان عرفان نفس است که می توان سنت و قدمت و مذهب را نو نمود و مدرنیته را تأویل به اصول دین کرد و لذا اول و آخر را و ظاهر و باطن را بهم رسانید. در این وادی هیچکس چون دکتر شریعتی به دین و دنیای ما خدمت نکرد و لذا مبدل به معم انقلاب شد

دائرة العارف عرفاني جلد اول ص ۱۶۰ از آثار منتشر نشده استاد علی اکیر خانجانی    

www.khanjany.com

حکومت اسلامی و دموکراسی

آیا دموکراسی ممکن است؟

دموکراستی به معنای حاکميت اکثريت مردم است. حال اگر اکثريت مردم در يک جامعه مؤمن باشند اين دموکراسی دينی می شود و در غيراينصورت دموکراسی کافرانه و يا منافقانه خواهد بود. و اما طبق معرفت قرآنی و همچنين تجربه بشری می دانیم که همواره تا قبل از پيدايش جامعه امام زمانی، اکثريت مردمان هر جامعه ای کافر و مشرک و منافقند و مؤمنان همواره گروهی بسيار اندک و پراکنده اند. و اين سنت خدا در ميان خلق است که در دهها آيه قرآنی بسيار بارز است که اکثريت مردم را همواره کافر و مشرک و ظالم می داند. اگر چنين است پس دموکراسی دينی فعلا مقدور نيست الا بواسطه ديکتاتوری و ايجاد اکراه و ريای در دين که موجب هزاران فساد و فتنه است و اصل دين را نيز از ميان می برد و مرز حق و باطل را مخدوش می سازد و همه مردم را بسوی بدترين کفر يعنی نفاق می کشاند. شورای سقيفه در صدر اسلام نخستين نماد از يک دموکراسی دينی و اسلامی بود که آنهمه فساد و فتنه پديد آورد و علی (ع) و مؤمنان زير بار آن نرفتند. و حتی دموکراسی دينی پنج ساله ای که علی (ع) با اکراه و تهديد اطرافيان پديد آورد و پيشاپيش فاتحه آن را خواند که «شما تاب تحمل عدالت مرا نداريد» نيز سند تاريخی بزرگی برای مؤمنان است که تا زمانيکه اکثريت جامعه مؤمن نيستند بهتر است که مؤمنان حقيقی از دخالت در

حکومت بپرهيزند. بهرحال همواره اکثر مردمان جاهل و کافرند و لذا طبعاً طالب جبر و جبارند و فقط به جباران رأی می دهند. بنابراين اين نوع دموکراسی چيزی جز ديکتاتوری و سلطنت پنهان نيست. اين دموکراسی ها همان امپراطوريهای قديم است که حتی مسئوليت اعمال خود را هم به گردن مردم می نهد و از کوچکترين مسئوليت هم مبراست. دموکراسی دينی به معنای واقعی کلمه همان جامعه امام زمانی است ولاغير. از دموکراسی دينی که بگذريم واقعيت اينست که حتی دموکراسی غير دينی هم ممکن نيست. مثلا در کشور آمريکا که مهد دموکراسی محسوب می شود همواره حدود نيمی از مردم هرگز در انتخابات شرکت نمی کنند و نيمی از آن نيم ديگر موفق می شوند يک کانديدا را به رياست برسانند. يعنی حدود يک چهارم مردم بر سه چهارم حکم می رانند. و اين همان دموکراسی ضد دموکراسی است. از اين امر که بگذريم واقعيت ديگر اينست که حکومت مظهر نفس اماره جامعه است که بر آن جامعه حکم می راند و لذا در همه حال بر حق است و عدالت جاريست. آن گروه اندک از مؤمنان هم کاری به حکومت ندارند و

تحت امر امام و اراده پروردگارند و از بابت حکومتها هم هيچ گزندی به آنان نمی رسد. درست به همین دليل مؤمنان را از درافتادن با حکومتهای جبار منع کرده است تا زمانيکه اکثريت مردم مؤمن نيستند و بهرحال با حکومت خود کنار می آيند. علی (ع) برای مؤمنانی که می خواهند عليرغم ميل اکثريت مردم با حکومت بجنگند عذابهای بزرگی پيشگوئی نموده است زيرا اين مؤمنان با عدالت حاکم بر آن جامعه می جنگند.

در حقيقت همه حکومتها در طول تاريخ تا به امروز دارای ماهيتی دموکراتيتک (مردمی) بوده اند. هيچ حاکم عادلی نمی تواند بر جامعه ای ظالم حکومت کند و نبايد بکند. حکومتهای دموکراتيک فقط رياکارتر از سلطنت هستند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۱۵۸

www.khanjany.com

آخرین یادگار سوسیالیزم و پیرترین انقلابی جهان

بسیار به ندرت اتفاق می افتد که مریدی مؤمن تر از مرادش باشد و فیدل کاسترو یکی از این استثنائات است. فیدل کاسترو به همراه دوستش چه گوارا که به دست آمریکاییها به طرز ناجوانمردانه ای شکنجه و شهید شد نخستین مشعل انقلاب در آمریکای لاتین را برافروختند. همه می پنداشتند که پس از فروپاشی شوروی و سازش چین با امپریالیزم و انهدام اروپای شرقی، کوبا به سرعت مبدل به یک مستعمره آمریکایی می شود. مخصوصاً که کل اقتصاد کوبا در گرو شوروی بود و نیز حراست نظامی و امنیتی این کشور بسیار کوچک که درست زیر پاشنه آمریکا قرار دارد. ولی با کمال حیرت دیدیم که نه تنها چنین نشد بلکه کوبا به همراه رهبرش کاسترو در نبرد با آمریکا قهارتر شد و نه تنها فرو نپاشید که دچار رشد همه جانبه اقتصادی و سیاسی گردید و امروزه فقیرترین کشور به راستی مستقل در جهان است که به نسبت فقرش دارای عالیترین امکانات رفاهی و عدالت اجتماعی برای مردم خویش است و رکورد دار بسیاری از پیشرفتها و سلامتی های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است و به قاره غول پیکر آمریکای جنوبی استاد و پزشک و مستشار نظامی اعزام می کند و این قاره را به سوی عدالت دعوت می کند. فیدل کاسترو که حدود نود سال دارد از سلامتی حیرت آوری نیز برخوردار است و گاه سه ساعت بلاوقفه سخنرانی می کند. و عجیب ترین واقعه این سالهای اخیر اینست که درست در اوج انحطاط انقلابات و ایدئولوژیها و نابودی سوسیالیزم، این مرد توانسته است تا کنون سه تا از کشورهای بزرگ آمریکای لاتین را به سوی سوسیالیزم هدایت و رهبری کند و بالاخره

آرمان دوستش چه گوارا را محقق سازد. در حالیکه نور انقلاب در جهان در حال افول است این واقعه پیام بخش یک امید تازه در قلب تاریکی است. و این پیر مرد رشید با سیمای پیامبر گونه اش کاخ سفید را می لرزاند. فیدل کاسترو با اینکه به لحاظ سنتی یک کمونیست است ولی ثابت کرد که زیر بنای سوسیالیزم و استقلال یک ملت اقتصاد و ابزار تولید نیست. وجود او جهش و اصلاحی در ایدئولوژی مارکسیزم است. گرایش اخیر کشور ما به کوبا نشانه ای بسیار زیبا و به راستی اسلامی

است و امیدواریم موقتی نباشد. در اینجا به یاد سخنی از مرحوم طالقانی می افتیم که درباره بهشتی بودن یا جهنمی بودن فیدل کاسترو از ایشان سوالی شد که فرمودند: اگر کاسترو به بهشت نرود پس من مفنگی به بهشت خواهم رفت. و نیز این سخن سارتر که مصداق انسان کامل در عرصه جهان مدرن را کسی چون چه گوارا دانسته بود. کل انقلابات نیمه دوم قرن بیستم جهان مدیون چه گوارا می باشد از جمله انقلاب اسلامی ما

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۷۱

www.khanjany.com

 آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امامزمان ایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیتخودکشی خودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمانعلائم ظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفهدین فلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامتکرامت کریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفتشناسی نجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس

آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی  فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق،ماورای طبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان، 

 پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدیحلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی