فلسفه زندگی و فلسفه مرگ

مرگ و زندگی

صوتی تصویری

_________________________________________


*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

۱۰۷۳- ای فرزند آدم، آدم باش و خداوند را بر خودت گزین و بر جای خود قرار ده همانطور که او تو را بر خودش گزید و خلیفه خودش ساخت و کل حیات و هستی و اختیار و اراده اش را به تو محول نمود. پس آدمیت خود را بپذیر و عاقل و عادل باش و عشق او را با عشق پاسخ گوی وگرنه به جنون و ظلم و فسق و شقاوت مبتلا می شوی. پس حجت بر تو کاملاً عیان و بیان شد پس خود دانی


*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

از کتاب مذهب اصالت عشق جلد اول اثر استاد علی اکبر خانجانی

1506- یکی از علل اساسی گریز مردمان از دين خالص و عداوتشان با انبیاء و اولیای الهی و انتخاب کفر و نفاق همین عاقبت به ظاهر فجیع زندگی آنهاست. در قرآن کریم و کتب آسمانی هم بندرت گزارش موفقیّت آمیز و شادی از سرگذشت پیامبران خدا دیده می شود همچنین از مخلصینی که اطرافشان بوده اند. به همین دلیل همه امیدها به آخرت و بهشت اخروی منتهی می شود ولی عامّه بشری سیلی نقد را به حلوای نسیه ترجیح می دهد.

1507- ولی از طرفی دیگر آنهایی هم که زندگی غریزی و هوس پرستی را ترجیح می دهند و دين و معویت و عشق و اخلاص را اگر هم وارد زندگی می کنند بعنوان حاشیه و چاشنی زندگی است سرگذشت زیباتر و لذیذتری ندارند و دوران عیش و خوشی بسیار کوتاه و عذاب طولانی مدتی را تجربه می کنند و پایان زندگی را با حسرت و

عذاب و ندامت و عداوت به سر می برند.

1508- حقیقت اینست که بشر در طول تاریخ تا به امروز هنوز راه و روشی را نيافته که بتواند بواسطه آن به یک حیات دنیوی سالم و نسبتاً خوشی و رضایت بخشی نانل آید و آنهانی هم که در صورت بیرونی خوشبختی و شادی از خود عرضه می کنند در پس پرده زندگی دارای عذابهایی بمراتب هولناکترند. یعنی بشر نه بواسطه عشق و ایمان و

اخلاص و نه از طریق کفر و الحاد و نه به روش شرک و نفاق و التقاط هنوز موفق به ایجاد یک زندگی دنیوی سعادتمند و عاقبت به خیر نشده است که به آن قلباً راضی بوده باشد.

1509- جاهل عذاب جهلش را می کشد و عاقل هم عذاب عقلش را. مومن رنج ایمانش را تحمل می کند و کافر هم زجر کفرش را. عاشق در آتش فراقش و فاسق در آتش فسقش می سوزد.

1510- حقیقت همانست که خود خداوند در کتابش فرموده است که حیات دنیا در هر صورتش بازی و بازیچه ای بیش نیست۲ هم در صورت دینی و هم بی دینی اش. آدم متدین نمایش دین می دهد و آدم بی دین هم تناتر دروغین خوشبختی اش را ایفا می کند. و اين دو نوع بازی است. حیات اجتماعی در هر صورتش نمایش و بازی است و عاشقان هم اکثرا نقش عاشقی را بازی می کنند و بسیار اندکند کسانی که براستی عاشق باشند که آنها هم در تقیه و خموشند و بندرت کسی آنها را می شناسد.

1511- خود خداوند خالق نیز فرموده است که انسان را در رنج و بر رنج آفریده است۳ و عالم خاک هم کارگاه آفرینش انسان است و نه قلمرو خوشبخت شدنش. خوشبختی یا بدبختی حقیقی و ابدی تازه با مرگ آغاز می شود و بلکه پس از قیامت کبرا که بساط این کارگاه جمع شد.

1512- بنابراین اساس همه مسائل آدمی درباره ماهیت کل حیاتش اینست که زندگانی دنیا را عرصه سعادت و خوشی خود قرار می دهد. همانطور که دوران تحصیل علم در مدرسه را نباید به حساب خوشبختی و کامیابی گذاشت.آنهایی که چنین تصوری از مدرسه دارند آنرا ترک می کنند.

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

از کتاب حق و باطل اثر استاد علی اکبر انجانی

(بوی مرگ)

۱٢۶ــ چون بوی مرگ به مشام می رسد آدمی از کل زندگی ای که کرده و از کلیۀ اعمال خود پشیمان میگردد و توبه می کند. توبه ای که بکار نمی آید. ای کاش ھمواره بوی مرگ به مشام آید و ھرگز نرود. مرگ نزدیکترین مونس آدم است و بویش دماغ را پُر و بی حس نموده است. برای رفع این کرختی و سهویتِ دماغ چه باید کرد؟ ھر که این راه را بیابد مسلماً به پیروزی بزرگی رسیده است و ھزاران بار از نو زندگی کرده است و ھر باری به گونه ای دگر

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

از کتاب اینست انسان ص ۶۱ اثر استاد علی اکبر خانجانی

انسان، جسد نیست بلکه به ھنگام مرگ و پس از مرگش در برخاستن از میان تن و روح، حضور می یابد که اطرافیان را دچار وضعیّتی می سازد که توصیفش به واژه «ترس» در نمی آید. و عظمت خارق العادەه جسد مرده بواسطۀ وحدتی است که بین تن و روح حاصل آمده است. برعکس تصور عا مه، جسد مرده نه تنها بی روح نیست و روح از آن بیرون نرفته است بلکه تازه با روح به اتحاد رسیده است و روحانی گردیده است و به ھمین دلیل در نظر انسانهای در میان نشسته ھولناک می آید و بسیاری با دیدن صورت یک جسد مرده دچار تحولات و یا بحرانهای شدید و طولانی مدّت روانی می شوند و نیز بسیاری ھم ھستند که دچار ھیچ احساسی نمی شوند که در غفلتی عظیم نسبت به انسانیّت خود بسر می برند

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

مذهب اصالت عشق جلد اول

۲۵۵- وقتی سرور جهان محمد مصطفی از خدایش می خواهد که «پروردگارا مرا نور گردان » در حقیقت از او طلب خلق جدیدی را می نماید. و ما پیروان سنت و مکتب او هم بایستی به تبعیت از او چنین بخواهیم. و چنین طلب و دعانی البته عاشقانه است و این ناز و راز و نیاز بدرگاه عاشق خویش است که حاصل باور به قدرت عشق اوست

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

کتاب مذهب اصالت عشق جلد اولو اثر استاد علی اکبر خانجانی

۱۷۶۵_ ... من آفریده نشده ام که زندگی کنم بلکه زندگی را بشناسم و بشناسانم ! زندگی یعنی عشق ، من بعداً زندگی خواھم کرد درجائی و زمانی که ھمه عاشقند و عشق را می شناسند و عاشقانه زندگی می کنند. آنگاه نوبت زندگی من است در قلوب یکایک انسانها

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

چند حکمت درباره مرگ (خودشناسی جاوید) مقاله ۱۲

یکی گفت: راستی فلانی هم مرد. دومّی گفت: عجب! او که دو تا دکترا داش!ت

روزی رعیّتی برای عرض تسلیت به محفل تعزیه بزرگی رفته بود. پس از فاتحه خوانی روی به صاحب عزا کرد و گفت: ببخشید که مرد!

وقتی پولدارها می میرند مردم به حالشان بسیار گریه می کنند. ولی وقتی فقرا می میرند هیچ کس به حالشان گریه نمی کند. می دانید چرا؟

آنان که می خواهند بمیرند هرگز نمی میرند زیرا وقتی مردند تازه زنده می شوند. ولی آنان که اصلاً نمی خواهند بمیرند هر روز می میرند

روزی کافری که حیات پس از مرگ را باور نداشت عزیزش را از دست داد. پس از این واقعه می گفت: من تازه باور کرده ام که حیات پس از مرگ راست است زیرا حالا که عزیزم را از دست داده ام هر لحظه به یادش هستم در حالیکه در هنگام حیاتش هرگز یادش نمی کردم

شاهان قدیم تمام ثروت خود را تبدیل به طلا می کردند و با خود وارد مقبره های بزرگ می نمودند ولی ثروتمندان مدرن نیازی به مقبره های بزرگ مثل فراعنه ندارند چون به حساب بانکی خود واریز می کنند

اگر بینا باشیم بسیاری از اموات شهر و محیط خود را در سیمای صخره ها، درختان، حیوانات و حتی اشیاء می بینیم

برخی قبرهای گران قیمت در کنار مقبره بزرگان دینی می خرند تا مبادا به جهنّم بروند.

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم -حکمت جاوید (جملات قصار)- اثر استاد علی اکبر خانجانی

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

(معاد (وعده خدا با خلق

8- پس خلق جدید هم دو مرحله ایست: قبل و بعد از مرگ! ولی اهل ایمان بایستی از مرگ سبقت گیرند و آنرا از همان حیات دنیا آغاز کنند و در واقع برایش پیشاپیش مهیا گردند. اینان همان « والسابقون السابقون اولئک المقربون » هستند.یعنی آنان که از زمان و از مرگ سبقت گرفته و قبل از مرگشان قیامت خود را برپا کرده و به قرب و لقای الهی نائل آمده اند ...

از کتاب معاد تألیف استاد علی اکبر خانجانی

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

هزینه زندگي و خط فقر

امروزه کل فلسفه حيات بشر بر مدار اقتصاد تفسير و تدبير می شود و به لحاظی بشر مدرن را بايستی يک حيوان تماماً اقتصادی دانست که برای اقتصاد زندگی می کند. اقتصاد امری در خدمت زندگی نيست بلکه زندگی در خدمت اقتصاد است و فلسفه زندگی جز در فلسفه اقتصاد قابل فهم نيست. بشر در طول تاريخ مستمراً اقتصادی تر و پرهزينه تر و گران تر شده است. هر چه که از معنويت و ايمان و محبت و احساس حيات و هستی اش کاسته می شود برای ادامه حيات محتاج پول و مصرف و عياشی و بازی بيشتری است. آدمی هر چه که پوچتر و بی معناتر می شود و حس هستی را از دست می دهد زندگی ا ش پر هزينه تر و جهنمی تر می شود. هزينه زندگی هر فرد و خانواده و جامعه ای نمايانگر طبقه ای از دوزخی است که در آن بسر می برد. هر چه طبقه دوزخ عميقتر و سوزانتر باشد خرج اقامت و ادامه حيات در آن هم بالاتر

است. آنچه که تورم ناميده می شود همان نرخ طبقات دوزخ است. جامعه پرتورم تر همان جامعه ربائی تر و قحطتی زده تر و نابوده تر و دوزخی است و انسانها هم پولکی تر می شوند و شبانه روز جز به پول نمی انديشند و جز بر اساس پول با هم محاوره و رابطه ای ندارند. آنچه که امروزه پيشرفت و توسعه ناميده می شود چيزی جز توسعه اعماق دوزخ و پيش رفتن در آن نيست. در چنين جامعه ای پول حرف اول و آخر را می زند و همه روابط بر همين اساس پی ريزی شده و استمرار می يابد: دوستی ها، زناشوئی ها، روابط فرزندان و والدين، رابطه دولت و ملت و غيره. آنان که زير خط فقرند پشت درب دوزخ جا مانده اند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۵ ص ۲۵۵

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

از بایستی تا هستی

آدمی با هستی خود زندگی نمی کند بلکه با تصوّر و آرمانی زندگی می کند که یک «بایستی» است. او هستی را در ذهن خود تبدیل نموده و تمام تلاشش اینست که این بایستی را واقعیّت بخشد. کلّ تاریخ بشری تلاشی جز این نبوده است و جهانی که امروزه پیش روی داریم محصول این تلاش است که یک برزخ می باشد چیزی بین هستی و نیستی. به همین دلیل اکثر انسانها با مرگشان بر جهان برزخ وارد می شوند. اینگونه است که هرچه که متمدّن تر می شویم ، وحشی تر می شویم، هرچه مرفّه تر می شویم، بیشتر عذاب می کشیم، هرچه بهداشتی تر می شویم، رنجورتریم هرچه بیمه تر می شو یم بر بیم ما افزوده می شود و هر چه شرایط خوشبختی فراهم تر می گردد، بدبخت تریم و هرچه بیشتر خودمان را اثبات می کنیم بیشتر باطل می شویم. این همان بودِ نبود است و هستیِ بایستی. آدمی تا از آرزوهایش دست نکشد به آن نمیرسد. بایستی همان نیستی انسان است و قلمرو هلاکت

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۱۲۶

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

فرصتي برای وجود یافتن

زندگی لزوماً همان زنده بودن و وجود داشتن نیست بلکه فرصتی فوق العدمی است که به ما داده شده تا وجود را بیابیم و موجودی ابدی شویم. حیات و هستی دنیوی ما یک وضعیت بینابینی و برزخی بین بود و نبود و مرگ و زندگی است. ما ریشه در عدم داریم و بسوی عدم می رویم الّا اینکه در این فرصت فوق عدمی بتوانیم نور زندگی جاوید و گوهره هستی را بیابیم که با مرگمان نمیریم و نابود نشویم. زندگی، نبردی برای هستی یابی است. نبردی برعلیه عدم تا ریشه عدم را از خود براندازیم و خود را به هستی مطلق و جاوید ملحق کنیم.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۱۲۲

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

روانشناسي خواب

خواب مرگ خفیف و موقتی است که به قول قرآن نفس آدمی به سوی پروردگارش صعود می کند. پس نوعی معراج نیز می باشد و اینست که در حدیث آمده که خواب از عالیترین نوع عبادت طبیعی بشر است. بنابراین آدمی در همین حیات دنیا نیز هر شب مرگ و حیات بعد از مرگ را به درجه ای تجربه می کند و همین یک نکته برای تصدیق حیات بعد از مرگ و معاد کفایت می کند زیرا تن آ دمی در رختخواب ولی نفس او به هرجایی میرود. و نیز انسانهای گناهکار خوابهای آشفته و دوزخی دارند و پس از بیدار شدن بسیار خسته و کوفته ترند زیرا در خواب افکار و امیال پلیدشان به سراغشان می آید واز آن رهایی ندارند و عکس این امر نیز وجود دارد که خواب بهشتی است و یا حتی خواب برزخی. عوالم خواب و رویا بر اهل معرفت حامل پیامها و معارفی شگرف و بکر است و فقط اهل معرفت تعابیر رویاها را می دانند. بنابراین آدمی با تفکر در رویاها و کیفیت خوابش می تواند ماهیت خود را و نیز عاقبت خود را در حیات اخروی پیش بینی کند و لذا پیشاپیش کاری کند. از همین منظر می توان سفارش خداوند را به پیامبر و مؤمنانش درک کرد که چرا آنان را دعوت به شب زنده داری می کند زیرا شب ها نفس آدمی عروج می کند و آنکه با فکر و ذکر بیدار می ماند شاهد بر عروج نفس خویش است و معرفتی عظیم می اندوزد که معرفتی اخروی و لدّنی است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۸۶

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

بعد مرگ را هم بحساب آوریم

آیا براستی کدامیک از ما زندگی بعد از مرگ را هم بحساب زندگی می آوریم و در برنامه ها و آرمانهایمان جای می دهیم و برایش فکر و برنامه ای داریم؟ کدامیک از ما حتّی مؤمنان به آخرت، زندگی بعد از مرگ را ادامه زندگی دنیوی در وادی دگری می دانیم؟ اکثر ما مرگ را پایان زندگی می دانیم و بعد از مرگ را حداکثر قلمرو حساب و کتاب می پنداریم در حالیکه عرصه حساب و کتاب مربوط به قیامت کبری و پایان جهان است و لذا تا آن موقع هنوز زنده ایم. قرآن می فرماید که هر که در این دنیا در عذاب است بعد از مرگ معذبتر است و هر که در رحمت است بعد از مرگ در رحمتی برتر است. پس زندگی بعد از مرگ ادامه این زندگی در شدت وحدت بیشتری می باشد. یعنی زندگی بعد از مرگ زندگی هزاران بار شدیدتر می باشد و هر چیزی هزاران بار همان است که بوده است. خوب خوبتر و بد هم بدتر می شود. علی (ع) می فرماید «چه بسا آرزوهائی که بعد از مرگ بکام می آید». این سخن از روی یقین است. پس بهتر است که حیات بعد مرگ را هم مشمول برنامه زندگی خود سازیم تا بعد از مرگمان بناگاه بیکار و بیعار و بی رزق و باطل و برزخی نشویم. با مرگ هیچ چیزی از دست نمی رود بلکه همه از دست رفته ها بدست می آید. حیات بعد از مرگ از امکانات دیگر و برتر و وسیع تر و شدیدتری برخوردار می باشد پس بیائیم افکار و آمال عالی و برتر خود را که در این دنیا امکان بروز و تحقّق نداشته کاملتر کنیم و آن عرصه را هم در همین دنیا وارد سازیم و بدینگونه حیات دنیای خود را اخروی نمائیم و بر طول عمر خود نیز بیفزائیم. مرگ یک جهش و تبدیل و تحوّل کبیر است که ما را از حصر تن بدن میرهاند و امکان جهانی می بخشد بیائیم و آن امکان عظیم را از هم اینک وارد برنامه های زندگی کنیم تا حیات حقیر دنیای ما دارای امید و گسترده گی برتر شود. درست مانند کسی که در زندان است و برای آزادی خود برنامه ریزی می کند

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۹۹

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

(جبر و اختیار (کلیّات و جزئیات

زندگی بشر به دو بخش کلی و جزئی تقسیم می شود. امور کلی شامل: تولد و مرگ، زادگاه و قوم و فرهنگ، ازدواج، بلایا و...است و امور جزئی شامل: خوردن، خوابیدن، جماع کردن، تفریح، معیشت و... می باشد. بشر درامور کلی زندگی، مجبور و در امور جزئی زندگی، مختار است. و آنچه که سرنوشت نامیده می شود همان امور کلی زندگی است که بشر در آن هیچ اختیاری ندارد و بشر در قبال کلیّات زندگی خود دو عملکرد کاملًا متفاوت دارد: عده ایی با این سرنوشت می جنگند و آن را حقّ خود نمی دانند و عده ایی تسلیم سرنوشت می باشند و تلاش می کنند که حقّ آن را دریابند و بر این اساس بشر به دو دسته کافر و مؤمن تقسیم می شوند. گروه اول کافران و دسته دوم مؤمنان می باشند. این خداوند است که کلیّات زندگی هر بشری را تعیین می کند و تمام ستیزۀ بشر با خداوند نیز از این روست که بشر اختیار در امور جزئی زندگی را در شأن خود نمی داند و در طول تاریخ همیشه تلاش کرده است تا امور کلی زندگی را نیز در اختیار خود گیرد که البتّه هیچگاه موفق نبوده است. از حدود دوران رنسان که بشر توانست در علوم متفاوت به پیشرفتی چشم گیر دست یابد، تصور کرد که دیگر

توانسته است بر امور کلی زندگی خود نیز فائق آید و آن را در ید اختیار خود گیرد زیرا بشر اگر می توانست زمان مرگ خود را حتی اندکی به تعویق اندازد و یا که می توانست جنسیّت جنین را معین کند و یا اگر می توانست زمان تولد هر نوزادی را معین کند و... بی شک توانسته بود بر کلیّات زندگی خود نیز فائق آید و تا مدتها چنین به نظر می رسید که بشر موفق شده است امّا این رؤیای زیبا چند صباحی به طول نینجامید، زیرا زمانی که بشر تصور کرد به واسطۀ اکتشافات و اختراعات و علوم خود، دیگر هیچ مشکلی نیست که نتواند حل کند، مواجه با مشکلات و موانعی در زندگی خود گشت که از حلّ آن عاجز ماند. کلیاّت، ظرف زندگی است و جزئیات، مظروف آن. اینکه بشر در ظرف زندگی خود چه چیزی را بریزد و آنرا با چه چیزی پر کند، در اختیار بشر است: با محبّت یا شقاوت، با تجاوز یا ایثار، با راستی یا دروغ و... و این اعمال جزئی است که ماهیّت و چگونگی زندگی وی را رقام می زند. همان اعمالی که در روزمره خود انجام می دهد. زندگی انسان از لحظات و دقایق تشکیل شده است و انسان به میزانی که قدر لحظات زندگی خود را می داند، در حال، زندگی می کند که این قدر شناسی همان ایمان و شکر خداوند است. هر چه انسان، زندگی خود را به ماه و سال و دهه تبدیل می کند از حال زندگی خود دور شده و در گذشته و آینده گم و گور می شود. خروج آدم و حوا از بهشت همان خروج آنان از حال بود. این ابلیس بود که با بی ارزش کردن زمان حال و وعده خوشبختی در آینده، آدم و حوا را از بهشت خارج و به جهنّم افکند که جهنّم، چیزی جز گذشته پرستی و آینده پرستی نمی باشد. گذشته پرستی که به شکل نژاد پرستی خود نمائی می کناد و آینده پرستی که به شکل بچه پرستی خود نمائی می کند. بشر به میزانی که از حال و اکنون زندگی خود غافل است و تنها در فکر ساختن بهشتی در آینده است از ذات خود که همان خودیّت و خدائیت وجودش است دور می باشد که این دورشدگی باعث از خود بیگانگی و بی هویّتی وجود اوست. و او برای کسب احساس وجود و هویّت ناچار است که یا به نژاد خود در گذشته و یا به اولاد خود در آینده پناه برد و بدینگونه برای خود هویّتی بسازد. امّا شیطان چگونه می تواند بشر را از حال زندگی خود غافل کند؟ شیطان چنین در گوش فرزند آدم نجوا می کند: « ای فرزند آدم تو بزرگتر از آنی که تمام عمرت را صرف امور روزمره کنی. تو باید تمامی دنیا را در سیطرۀ خود بگیری. پس وقت خود را صرف امور روزمره مکن و به آینده بیندیش » بشر همیشه خود را برتر از خوردن و خوابیدن و جماع کردن و... دانسته و از اینکه تمام عمر خود را صرف امورغریزی کند، رنج کشیده است و به شکلهای متفاوت تلاش کرده تا از این غرایز فرا رود. امّا بشر در لعن این غرایز حیاتی با دو مشکل عمده روبرو بود: اول اینکه تنها به واسطه ارضای همین غرایز، حیات دنیوی او ممکن می شود و از سوی دیگر تمامی لذت های او نیز در ارضای همین غرایز پدید می آمد. همین دو عامل مانع این می شد که بشر بتواند دست از این غرایز بردارد. پس او باید تلاش می کرد در عین ارضای غرایز خود که تمامی روزمره او را اشغال می کرد، زمانی را نیز برای اثبات برتری و بزرگی خود داشته باشد. و بدینگونه بود که بشر عاشق سرعت شد و تمام همّ و غم خود را بر این گذاشت تا با اختراع اسبابهای متفاوت، زمان کمتری را صرف غرایز حیاتی خود کند و به همین دلیل آنچه که امروزه تعیین کننده کیفیّت یک کالای تکنولوژیکی است میزان سرعتی است که دارد. بشر دیگر وقت نداشت تا برای غذا پختن و تهیه پوشاک و مسکن و رفت و آمد و... عمر خود را تلف کند. حال که او نمی توانست عمر خود را طوالنی کند باید زمانهایی را که صرف ارضای غرایز حیوانی خود می کرد، صرفه جوئی می کرد تا عرض زندگی خود را بیفزاید و زمان لازم برای اثبات بزرگی خود داشته باشد. امّا درست زمانی که بشر تصور کرد با اختراع ماشین موفق شده که بسیاری از زمانهای تلف شده را صرفه جوئی کند با مشکل دیگری روبرو شد و آن هم تورم زمان بود زیرا بشر فراموش کرد که این همه کارها برای چه بوده و حال باید او به دنبال کشف راههایی جدیدی برای از میان بردن این زمان اضافی بود. زمانیکه بر روح او سنگینی می کرد و امروزه هر فردی در تلاش است که بسته به شرایط خود این زمان اضافی را از میان بردارد: شغل، تفریحات، مسکرات، مواد مخدر و... همه و همه روشهای برای از میان بردن تورم زمان است. درست است که کلیّات زندگی در اختیار بشر نیست امّا این ما هستیم که با رفتارها و کردارهای جزئی خود کلّ زندگیمان را سمت و سو می دهیم و باطن آن را معین می کنیم که اگر چنین نبود تمامی آنچه که دین نام دارد و

تمام آنچه که مسئولیت و حساب و کتاب اعمال است، امری پوچ و باطل بود. گرچه بشر امروز به میزانی که نمی خواهد مسئول اعمال جزئی خود باشد، ترجیح می دهد که خود را مجبور بداند و بر این اساس تمامی بار گناهان خود را بر دوش سرنوشت بگذارد. هر انسانی به میزانی که به اعمال جزئی خود در روزمره بها می دهد، در حال قرار دارد و از زندگی در خاطرات گذشته و تخیلات در آینده می رهد و بدینگونه دارای «هستی» می گردد که این «هستی» عین اختیار و آزادی است و هر انسانی به میزانی که دقت و تفکر در اعمال روزمره را در شأن خود نمی یابد، به خاطرات گذشته و تخیلات آینده پناه می برد. گذشته ایی که از میان رفته اسات و آینده ایی که نیامده است و همین امر ایجاد کننده احساس «نیستی» در وجود او می گردد. احساس نیستی که به او بی قراری می دهد. چنین انسانی همیشه خود را مجبور می یابد. انسان می تواند لحظات زندگی خود را سرشار از محبّت، گذشت، تواضع و راستی و... کند و یا می تواند برای دست یافتن به بهشتی موعود در آینده، دروغ بگوید، ظلم کند و شقاوت پیشه کند که در این صورت آنچه که از حال زندگی به او می رسد، تماماً تلخی و بار زمان است. آنچه که حال را در وجود انسان تبدیل به مقام وجودی می سازد و لحظات را در وجودش حل می کند ،عشق و محبّت و راستی و...است و آنچه که حال را در وجود انسان نابود می سازد و لحظات را تبدیل به باری ثقیل بر روح می سازد، شقاوت، دروغ و ظلم و... است. پس اگر خداوند انسان را دعوت به راستی، خوبی، پاکی و... کرده است تنها به خاطر جهنّم پس از مرگ نیست بلکه به سبب این است که انسان بتواند از لحظات زندگیش برخوردار شود و به قولی اهل حال گردد. بنابر این مهم است که انسان کجا زندگی می کند و چه هوایی را استنشاق می کند و مهم است که انسان چه غذایی می خورد و چه آبی مصرف می کند و مهم است که انسان چه پوشاکی بر تن می کند و مهم است که

انسان کجا و چگونه می خوابد و مهم است که انسان با چه کسی دوستی می کند و لحظات روزمره خود را در کنار چه کسی می گذراند و مهم است که انسان با چه کسی و چگونه جماع می کند و . ..و حتی مهم است که انسان چگونه اجابت مزاج می کند و مهم است که انسان دقایق روزمره خود را چگونه می گذراند و ... پس بیائید به جزئیات زندگیمان اهمیت دهیم تا باطن سرنوشتمان را آنچنان که شایسته است رقم زنیم.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۶۹

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

هدف از زندگی

:قرنها پیش مولانا فرمود

روزها فکر من این است وهمه شب سخنم

که چرا ا فل از احوال د ل خویشتم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا سی روم آخر ننمایی وطنم

مرغ باغ ملسکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

این سوالی است که عموماً هر بشری در میانه زندگیش از خود می پرسد. یعنی زمانی که او اين حقیقت را دريافته است که در کلیّت زندگیش یک مفعول بیشتر نبوده است. هنگامی که شاهد مرگ دیگرانی و می بینی به محض اينکه هر کس به زير خاک میرود دیگر گویی هیچگاه نبوده است٬ از خود می پرسی برای چه بدنیا آمده ام همانطور که امکان داشت بدنیا نیایم. چرا هستم همانطور که ممکن بود نباشم؟ ‏به اطرافیانت می نگری آنان خیلی زود تو را فراموش می کنند. تمام بودنت را بواسطة اطرافیانت باور می کنی و هنگامی که آنها فراموشت کردند گویی هیچگاه نبوده ای. و گویی تنها موجودی که «بودن » تو برایش مهم بوده خداوند است اما چرا خداوند مرا خلق کرد در حالیکه می توانست خلق نکند؟ ‏در دوران جوانی آرزوها و آرمانهای دنیوی تو را به فعالیت وا می دارد اما هنگامی که به میانه زندگی ‏رسیدی چه به آرزوهایت رسیده باشی و چه نرسیده باشی تمامی این آرمانها برایت بی ارزش شده و حال ‏برای ادامه زندگی مجبوری برای خود آرمان تراشی کنی تا عمرت را بگذرانی و زمان را نابود کنی. ‏عموماً بشر برای زندگی کردن خود اهدافی را در ذهن خود ایجاد می کند. اهدافی که امروزه اکثرأً اهدافی ‏دنیوی است و سپس تمامی فعالیتهایش را بواسطة این هدف که نام کلی آن خوشبختی است سمت و سو ‏می بخشد. ‏در طول زندگی چه بسا به بسیاری از اين اهداف دنیوی دست می یابد اهدافی که گمان می کرد اگر به آنان

‏برسد خوشبخت خواهد شد اما هیچگاه اين خوشبختی محقق نمی گردد و بشر هميشه در حسرت گذشته و‏امید به آینده زندگی می کند و از حال زندگی خود ناراضی است. همین تجربه خود نشانگر این است که ‏بشر هیچگاه نتواسته هدفی درست را در زندگی خود برگزیند و به همین دلیل حتی هنگامی که به هدف خود ‏می رسد باز هم ناراضی است و آرامش ندارد. ‏بنابراین چاره ایی نداریم جز اينکه به سراغ خداوند برویم تا به ما بگوید که منظورش از خلقت جهان ‏هستی خاصه انسان چه بوده است؟ ‏در حدیث قدسی می خوانیم که خداوند می فرماید: «جهان هستی و انسان را خلق کردم تا خودم را معرفی کنم». ‏پس شناخت خدا اهدفی است که خداوند برای خلقت بشر منظور داشته است. و هر بشری به میزانی که کل ‏زندگیش را بر شناخت خداوند استوار می کند در راه درست قدم نهاده و دیگر اهداف بشر اهدافی نادرست ‏است. ‏حال بیانید از خود بپرسیم که تا چه حد خداوند را می شناسیم؟

در تمامی دورانها خداوند پیامبری را بسوی بشریّت فرستاد تا وی را معرفی کنند و این پیامبران هم صفاتی کلی از خداوند را برای بشر برشمرد ند: رحمان و رحیم٬ علیم٬ .....قادر٬ سبحان و

اما دانستن ذهنی این صفات٬ هیچ به معنای شناخت قلبی خداوند نمی باشد و تنها دور نمایی کلی از خداوند را برای بشر تصوير می کند و در عین حال پیامبران بواسطة شریعت٬ راه شناخت قلبی خداوند را در همان اعمال روزمره زندگی به بشر آموختند. اما متأسفانه بشر حتی در انجام شریعت ها نیز هدف را فراموش کرد و شریعت را تنها راه و روشهایی برای خوب زندگی کردن در دنیا دانست و به همین دلیل است که قرنهاست که از شریعت انبیا تنها پوسته های ظاهری باقی مانده که هیچ محتوای باطنی ندارد. پس حال باید پرسید که بشر چگونه می تواند به شناختی قلبی از خدا دست یابد شناختی که بدون شک به او آرامش خواهد داد. دانستن اينکه خداوند بخشنده و مهربان است هیچ به معنای باور قلبی این صفات خدا نیست. تا زمانی که بشر مهربانی و بخشندگی خداوند را در زندگی روزمره خود به عینه نبیند و باور نکند هیچگاه این باور قلبی نمی شود که چنین امری نیز مستلزم تفکر در قبال وقایع زندگی است و به همین دلیل است که در قرآن خداوند بشر را هميشه به تفکر دعوت کرده است. بشر باید اين را بداند که هیچ اتفاقی در زندگیش تصادفی نیست و علتی دارد. اينکه بشر « خود » را علت تمامی وقایع زندگیش بداند و يا همه اين وقایع را به خداوند نسبت دهد تفاوتی ندارد. وضعیت اول او را به خود شناسی می رساند و وضعیت دوم به خدا شناسی. که خود شناسی همان خدا شناسی است. اما مشکل بشر اين بوده است که هميشه بین خود و خدا سرگردان است و عموما وقایع خوب زندگی را به «خود» و وقایع بد زندگی را به خدا یا سرنوشت نسبت داده و به همین دلیل نه از«خود» شناختی یافته و نه از خداوند. فردی که در باب وقایع زندگیش تفکر میکند و در جستجوی علتی در خود است و اينکه اگر اين واقعه برایش اتفاق افتاده به سبب عقل و جهل٬ خوبی و بدی٬ دروغگویی و راستگویی و...خودش بوده و یا

تمامی این وقایع را به خداوند نسبت دهد و باز تفکر کند که خداوند چرا چنین واقعه ای را ایجاد کرده است و با اين کار چه می خواسته به او بگوید در هر دو حال به شناخت خدا خواهد رسید و در خواهد یافت که خودی جز خدا وجود ندارد. و تنها در چنین شناختی است که انسان از عرصه دو گانگیها و سرگردانی بین «خود» و خدا رها خواهد شد که این شناختی توحیدی است. پس بیایید از همین لحظه تمامی وقایع زندگیمان را بزرگ و کوچک٬ خوب و بد٬ زشت و زیبا و... را

پیش روی خود قرار دهیم و یا در « خود » به جستجوی علت بپردازیم و یا تلاش کنیم منظور خداوند را درک کنیم

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

فلسفه زندگی

خداوند جهان هستی را فقط بقصد شناساندن خودش خلق کرد و از میان مخلوقات انسان را مأمور اين امر نمود. در واقع جهان هستی فقط دارای يک اراده ذاتی است و آن اراده به معرفی نمودن خداوند به انسان است. اين اراده در وجود انسان نیز حضور دارد که اراده به شناختن خداست. بنابراين از منظر انسان هر آنچه که در زندگی رخ می دهد هدفی جز معرفی خدا به انسان ندارد و نیز هر آنچه که انسان انجام می دهد ذاتاً در جهت شناخت خداست. اين اراده بسیار اساسی تر از آگاهی ذهنی انسان است. اين فلسفه عالم وجود از منظر معرفت دينی است. و از اين منظر همه پیامبران نیز هدفی جز شناساندن خدا به انسان نداشته اند و لذا همه قوانین و ارزشهائی که پديد آورنده تمدن و تاريخ بشر بر روی زمین است ذاتآً چنان است که انسان را بسوی

خداشناسی هدايت کند. بنابراين پاسخ اين سئوال ذاتی بشر که «از کجا آمده ام، چرا هستم، چه می کنم و به کجا می روم...» واضح است: انسان خلق شده و کل جهان هستی به ياری آمده تا خدا را بشناسد يعنی هستی را و وجود داشتن را درک کند و سريعترين راه و روش اين شناخت هم به تجربه بشری همان خودشناسی است. ولی اين خودشناسی بخودی خود کفايت نمی کند و بايستی ديگران هم اين خود شناخته شده را بشناسند و تصديق کنند همانطور که خداوند هم بر همین نیت جهان و انسان را آفريد تا بیگانگان هم او را بشناسند و لذا از عدم، آدم را آفريد تا او را بشناسد.انسان هم دارای همین نیاز خدائی است چرا که جانشین خدا نیز هست و چون چنین است اصلا ً می تواند و بايد خدا را بشناسد و اين خداشناسی هم طبعاً جز از راه خودشناسی ممکن نیست. همه مخلوقات خدا بسیار زودتر از انسان به شناخت خدا نائل آمده و او را تسبیح می گويند منتهی خدای بیرون از خويش و غیر خويش . ولی اين شناخت خدا برای خدا منظور نبوده و راضی اش ننموده و لذا انسان را به مثابه جانشین خود خلق کرد که از صورت و روح خود به او وجود بخشیده تا او را در خود بیابد و اين شناخت کامل است زيرا انسان تا کاملًا و واقعاً بر جای کسی ديگر نباشد قادر به شناخت واقعی و کامل او نیست. و اين حق خودشناسی و ضرورت آن است. لذا فقط انسانی حق انسان بودن را ادا کرده است که خدا را در خودش شناخته باشد. يعنی انسانیت بشر فقط در خداشناسی عرفانی و خودی تحقق می يابد و بشر را در خلقت کامل می کند و همان می کند که بايد باشد. يعنی بشری که خدا را در خود يافته و شناخته و به ديگران هم کاملًا معرفی کرده باشد. و اين مکتب عرفان است که راه معرفی خدا از وجود انسان است و راز جاودانگی انسان در جهان. هر انسانی در کل زندگی هر کاری که می کند جز به قصد شناساندن خدائیت خود به ديگران نیست و اين يک اراده ذاتی است ولی اکثر انسانها راه و روش اين کار را نمی دانند و اين راز ناکامی و شکست انسان در زندگیست. پس در حقیقت پیروزی انسان در زندگی جز اين نیست که بتواند خدای خود را از وجود خودش بر ديگران عرضه و معرفی نمايید. و اينست که عارفان تنها انسانهای پیروز و بکام رسیده و ماندگار در تاريخ بشرند و عرفان نیز مذهب نهائی انسان در تاريخ است. زندگی و کائنات عرصه عرفات است

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۹۴

*************

www.khanjany.com

www.akhar-zaman.com

آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امامزمان ایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیتخودکشی خودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمانعلائم ظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفهدین فلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامتکرامت کریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفتشناسی نجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس

آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق،ماورای طبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان،

پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی