نیما یوشیج٬ شاملو و ..

افسانۀ نیما یوشیج ( پدر شعر نو ایران )

از کتاب دائرة المعارف عرفانی جلد سوم از آثار منتشر نشده استاد علی اکبر خانجانی

شعر نو به معنای شعر منثور یا نظم شکسته ریشه در ادبیات عرفانی ما دارد. شعر نو به معنای نثر زیبا و عمیق که دل را متأثر سازد و روح را به جنبش آورد بانیانی ماقبل از نیما دارد مثلاً خواجه عبدالله انصاری و یا شیخ عطار در کتاب تذکرة اولیاء که برای فهمشان نیازی به هیچ تخصص و تفسیر و مخدری و محرکی هم نیست و حتی دل کافر را هم منقلب می سازد مثلاً « خدایا آن ده که آن به. » اما شعر نو به معنای به هم آمیختن هیستریک واقعیت و هذیان آن هم به صورتی سربسته و به اصطلاح سمبولیک البته پدرش نیما یوشیج است که این ارمغان را از ادبیات افیونی مالیخولیایی فرانسه و مخصوصاً از شارل بودلر و مالارمه بر گرفته و وارد ادبیات ایران کرده است که بیان دردهای شکم سیری و عیاشانه روشن فکران بی هویت و پوچ شده سرآغاز عصر مدرنیزم است که معجونی از خماری و نشئه گی و همجنس گرایی و یأس اجتماعی و فلسفی است.

این نوع شعر آنگاه که به واسطه نیما وارد ایران شد کمترین سنخیتی با جامعه روشن فکری ایران نداشت و لذا تا مدتها در انزوا بود و جز چند نفری قادر به برقراری رابطه با این نوع شعر نبودند تا اینکه بلایای مدرنیزم روشن فکری دامن گیر جامعه ما نیز شد. جز چند تایی از اشعار نیما در حالت عادی قابل دریافت نیست ان هم برای اهل فن. و به قول هگل فقط خدا می داند که شاعر در ان لحظه چه منظوری داشته است. یکی از مشهورترین و مفهوم ترین اشعار نیما « ای آدمها » می باشد که بیان حال یک خماری شدید است و لذا به درک رئالیستی نزدیکتر است. می دانیم که بودلر پیامبر شعر نو از نوع نیمایی خود یک افیونی مبتلا به انحراف جنسی بود که آوازه اش را مدیون دزدیدن اشعار شاعر عارف فرانسه آرتور رمبو می باشد که نوجوانی فقیر و آواره بود که از فقر و بی خانمانی در نزد بودلر می زیست و بودلر هم به طرزی ناجوانمردانه از وی سوء استفاده می نمود که نهایتاً ان نوجوان بیچاره گریخت و مورد اصابت تپانچه بودلر قرار گرفت و از وحشت با پای برهنه از فرانسه تا آفریقا دوید و مابقی عمرش را در آفریقا سپری نمود و مسلمان شد و در همانجا به بیماری سرطان عضله پا در حدود چهل سالگی از دنیا رفت. در واقع بایستی رمبو را پدر شعر نو اصیل و باشرف عصر جدید غرب دانست که هر قطعه از شعرش یک بیانیه بر علیه توحش اروپاست. به هرحال این امر واضح است که نیما یوشیج در قلمرو فرهنگ و احساس کمترین اثری بر جامعه ایران از آغاز تا به امروز بر جای ننهاده است و آنچه هم که از او گزارش می شود حتی یک قطعه از اشعارش نمی باشد که حامل یک معنا یا احساس خاص و یا جدیدی باشد بلکه نیما فقط به عنوان یک تکنسین ادبی شهرت یافته است و لذا از او فقط سبک نیمایی و وزن نیمایی به جای مانده است. او یک مهندس ادبی بود که فنی را از فرانسه وارد ادبیات فارسی نمود. و اما ممکن است گفته شود که او اگر نتوانست از آغاز تا به امروز با هیچ قشری از مردم ایران رابطه ای را برقرار کند در عوض تعدادی شاگرد پرورش داد که توانستند عرصه نوینی از معانی و احساسات شاعرانه را بر ادبیات ایران بیفزایند و با بخشی از مردم رابطه برقرار کنند. به نظر ما به جز شاملو که او نیز نتوانست کمترین اثری بر فرهنگ معاصر ما بر جای نهد و جز تحقیر اساطیر فرهنگی ما هنری نداشت و به راستی مقلد نیما در سبک بود مابقی شاعران نوین ما همچون اخوان، فروغ، سپهری و دیگران مطلقاً نه به لحاظ سبک و نه محتوا ربطی به نیما ندارند و بدون وجود نیما هم وجود می داشتند. به هرحال منظور این نبود که پشت سر شاعر مرده ای بدگویی کنیم ولی مجبور بودیم تا حقیقت ناگفته ای را عیان کنیم. مرحوم آل احمد در مقاله ای بس لطیف و مکاشفه گرانه درباره زندگی نیما کل این حقیقت را با زبانی بس محجوب و رقت انگیز بیان کرده است. نیما یک قربانی است مثل هدایت و بسیاری دیگر و این را نیز بدانیم که خود او شدیداً تحت تأثیر هدایت بوده است. اصولاً بزرگترین بلا و مصیبت اهل هنر الکل و افیون است که روح لطیفشان را به ظلمت می افکند و شهامت و صداقت معنوی را از آنان می ستاند و چه بسا آنان را دریوزه بی هنران روزگار می سازد. گویی که اعتیاد کفاره به بازار آمدن اهل هنر و شتابشان در تبدیل دل به گِل است. هر هنرمندی بیش از هر چیزی قربانی وسوسه شهرت طلبی خویش است. اگر روسپی گری زن حاصل به بازار بردن زیبایی تن است روسپی گری مرد حاصل به بازار بردن دل خویشتن است. ای کاش نیما می توانست به تنها شعر قابل فهمش جامه عمل بپوشاند که

از پس پنجاهی و اندی زعمر

نعره بر می آیدم از هر رگی

کاش بودم باز دور از هر کسی

چادری و گوسفندی و سگی

امیدواریم که روح بزرگوارش جسارت ما را ببخشد که جز بیداری جوانان مقصودی نداشتیم. این یک خود- انتقادی ملی است که باید استمرار یابد تا دچار خود فریبی ملی نشویم

سرّ ایمان

به قول مرحوم فروغ فرخزاد آن پرنده خوشبختی که از همه خانه ها پر کشیده و رفته همان ایمان است. ایمان نیز همچون بسیاری از واژه های کلیدی فرهنگ، لفظ و معنائی سهل و ممتنع است که به بیهودگی بر زبانها جاری و لقلقه زبانهاست و تقریباً همه خود را مومن می دانند اگر مخلص و اولیاءالله و عارف بالله ندانند. این حداقل انتساب دینی ما به خودمان است در حالیکه علی (ع) که امیر مومنان است در خطبه بیانش می فرماید «مومنانی که در قرآن آمده اند مائیم». و خود خداوند خطاب به خاتم النبیین خود می فرماید «تا قبل از این چه می دانستی که ایمان چیست».

از کتاب سرّ ایمان تألیف استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

درسی از زندگی و هویّت فروغ فرخزاد (فلسفه شخصیتها) مقاله ۶

فروغ فرخزاد در ادامۀ نهضت آزادی زنان ایران رخ نمود

از خرّمه که یک قدیس جنگجو مثل ژاندارک بود تا رابعۀ عدویه که تحت الشعاع عرفان اسلامی از یک کنیزک مطرود تبدیل به عارفی زاهد و شاعر شد که نهایتاً به دست برادر غیورش (؟)به قتل رسید تا طاهره قرةالعین که در آغاز جوانی مبدل به مجتهدی عارف و شاعر و چریک شد و نهایتاً به امر ناصرالدین شاه به واسطۀ نفی خواستگاریش در چاه زنده بگور شد و تا پروین اعتصامی که او نیز شاعری عارف مشرب و آزادیخواه بود و در جوانی دق مرگ گردید به فروغ می رسیم ک همۀ اینها را تواماً به همراه داشت ولی همچون همۀ انسانهای مدرن عمقی چندان نداشت. آزادیخواهی و نبوغ و جوانمرگی ویژگی مشترک همۀ این سالکان هویت زنانه است.

امروزه فروغ امام بخش عمده ایی از زنان جوان ماست ولی امامی نیمه کاره که خودش هم به غایتی نرسید لذا پیروانش جملگی دچار سرگشتگی هستند. فروغ یک آغاز بود ولی به واسطه فقدان مربی کاملی به سرعت از عرصۀ کمال خارج شد و زنانگی غریزی و کورش تحت تأثیر مربی غربزده اش وی را دامن گیر نمود که در اشعارش نیز شاهدیم که گاه به سوی پورنوگرافی می رود . استاد او ابراهیم گلستان بود که یک هنرمند فکور و نابغه ولی بی ریشه و غربزده بود که خودش نیز به لحاظ فکری به عاقبت روشنی نرسید و در نیهیلیزم ادبی خاموش شد. او نابغه ایی بود که ده ها هنرمند مشهور معاصر ما به مثابۀ مریدان او هستند. فروغ نیز تحت تأثیر او نمی توانست بیش از این ره به حقیقتی ببرد و لذا به هنگام مرگش در قلۀ شکوفایی و سر آغاز افول قرار داشت. به لحاظی شهادت وی موجب رستگاری او شد به خصوص که به تازگی ره فرنگ را در پیش داشت و زنی جوان و مشهور بود. زندگی فروغ مثل سایر اخلاف تاریخی اش بسیار پر شکوه ولی تراژیک بود تراژیک نه به لحاظ جوانمرگی که به لحاظ زود مرگی معنوی. به نظر ما این امر از نقص مراد معنوی اش گلستان بود که خود نیز سر گشته ای بیش نبود هر چند که یکی از شریفترین هنرمندان مدرن ماست که این شرافت را نیز به فروغ منتقل کرد و از یک زن جوان یاغی و مطلقه و مطرود خاندان، متفکر و هنرمندی خلاق آفرید و به این لحاظ بدعتی نهاد هر چند خام و بری از ارزشی که بتوان آنرا الگوی زنان نمود. با این حال بهترین زنان تاریخ معاصر ما کمابیش تحت تأثیر فروغ قرار داشتند. فروغ یک پیامبر نیمه تمام برای زنان ماست پیامبری فراسوی سنت و مدرنیزم مبتذل که رهی به سوی پسامدرنیزم انسانی نیافت. بدون تردید او از مظاهر صدق زنانه در زمانه خود بود و علت نفوذ و بقایش جز این نیست. به نظر ما به لحاظ یک شاعر هم٬ بهترین شاعر مدرن ماست و حتی از سپهری هم سالمتر و صادق تر است. زنان جوان ما بایستی فروغ را ادامه دهند نه اینکه تکرارش کنند که: خلق را تقلیدیشان بر باد داد. و برای ادامۀ او باید او را شناخت. او به راستی قهرمانی یکه تاز در عصر خود بود و همۀ ارزشهای کاذب سنتی و مدرن حاکم بر جامعه خود را در هم شکست که البته بدون رهنمایی و حمایت گلستان ممکن نبود. در اینجا نیز درس دیگری از حق امامت در مرتبه ایی هرچند ابتدایی قابل حصول است. در آخرین اشعار فروغ خودآگاهی دینی اش اعتراف می شود و حتی علناً در جستجوی ان امام و ناجی به عطش افتاده و آن گمشدۀ عرصۀ مدرنیزم را همان ایمان می داند. گلستان، فروغ را از اسارت سنت و مدرنیزم قاجاری نجات داد ولی نتوانست او را به مرحلۀ ایمان و خرد پست مدرن رهنمون شود و حداکثر چیزی که به او عرضه کرد هنر مدرن و انقلابی بود که فروغ با تمام وجودش آن را به عرصۀ ظهور رسانید و دوباره به عطشی برتر مبتلا شد که عطش ایمان بود. بنابراین زنان جوان ما بایستی از جایی شروع کنند که فروغ تمام کرد. درس دگری که از زندگی فروغ بدست می آید این است که نبوغش از خود شناسی بود و درست به همین دلیل به سرعت بر آستانۀ ایمان و نیاز به امام رسید. و اما نظری هم به زندگی زناشویی او بیندازیم تا مجرای عاطفی رشد فروغ بهتر درک شود. وی در پانزده سالگی به خواسته خودش با شاپور قریب که وی را دوست میداشت و از هنرمندان فکور کشور ما محسوب می شود ازدواج کرد ولی این ازدواج به محض تولد پسرشان به بن بست رسید. گویی فروغ با این ازدواج فقط در جستجوی آزادی از اسارت خانواده بود که با ازدواج با یک هنرمند فکور و اصیل و آزادیخواه به یک رهایی عظیم دست یافت و طبق معمول عامۀ زنان از این آزادی قصد ایجاد استقلال شخصی بدون شوهر برای خودش پیدا نمود و لذا علیرغم میل شوهرش طلاق گرفت ولی شوهرش او را از فرزندش محروم کرد تا باز گردد ولی فروغ در رابطه با گلستان به راهش ادامه داد و ثابت کرد که علیرغم باورش برای ادامۀ این راه نیز نیازمند یک مرد است. ولی داغ فراق فرزند و شرافت گلستان که هر دو یک نعمت الهی بود فروغ را از تباهی حتمی نجات داد و بلکه به راه تعالی کشانید. شاپور قریب یک هنرمند پست مدرن ولی اصیل و متدین بود و لذا بسیار بهتر از گلستان می توانست همسر محبوبش را هدایت کند ولی این از کبر و کفر غریزی زن است که هر مردی را بر شوهرش ترجیح می دهد. به نظر ما فروغ پس از بیداری وجدان دینی می بایستی به سوی شوهر و فرزندش باز می گشت تا هم از حزن نجات یابد و هم از بن بست معنوی. ولی غرور حاصل از شهرت به او امکان این رجعت را نداد. این نیز درس عبرت دیگری برای زنان جوان است. زندگی فروغ شباهت زیادی به لو سالومه نامزد نیچه و دوست ریلکه دو نابغه آلمانی دارد و گویی این یک سنت تاریخی برای رشد زنان است. گویی که زن نمی تواند شوهرش را هر چند انسانی مهربان و خردمند و آزادیبخش باشد به عنوان مربی و امام خود بپذیرد و این همان ذات کفر زنانه و بزرگترین خطر برای اوست. استفادۀ زن از شوهر فقط به عنوان یک آزادیبخش، ابلهانه ترین و غیر منصفانه ترین سو استفاد ه هاست

و بزرگترین اشتباه فروغ همین امر بود که به لطف الهی برای او مبدل به یک توفیق اجباری شد ولی اشتباهی بزرگتر عدم

آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امامزمان ایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیتخودکشی خودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمانعلائم ظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفهدین فلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامتکرامت کریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفتشناسی نجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس

آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق،ماورای طبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان،

پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی