دکتر علی شریعتی

(۱) عدالت

صوتی تصویری

(۲)- عدالت

صوتی تصویری

___________________________

از کتاب کندوکاوی در اصول جلد چهارم ص ۲۰ اثر استاد علی اکبر خانجانی

شریعتی بدون اینکه کلامی دربارۀ حجاب بگوید ھمه را با حجاب کرد ولی اینک ربع قرن است که شبانه روز از حجاب می گویند وھمه بی حجاب شدند. این آن حقیقتی است که باید فهم شود. ملاک آن کسی است که سخن می گوید. بقول پیامبر اکرم (ص) کلام عالم بی عمل چون آبی بر سنگ خاراست و ھیچ نفوذی ندارد. آنچه که از دل برآید بر دل نشیند. امر به معروف ونهی از منکری که برخاسته از " ارادۀ بقدرت " باشد حاصلی معکوس ببار می آورد. واعظی که چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند بر بالای منبر فقط اشاعه ظلمت می کند حتی اگر منادی اسلام ناب محمدی باشد. آقای بوش ھم در پشت تریبون امر به معروف و نهی از منکر می کند و ھنوز کسی پیدا نشده است که در پشت تریبون مردم را دعوت به دروغگوئی و دزدی و زنا نماید.

www.khanjany.com

روحانی کیست؟

مقاله ۱۵ خودشناسی کلامی از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم اثر

استاد علی اکبر خانجانی

همه انسانها فطرتاً صاحب روح و لذا ذاتاً روحانی می باشند و اصولاً انسان تنها حیوان روحانی روی زمین است. ولی انگشت شمارند کسانی که روحشان در زباله دان تاریخ و گور تن مدفون نشده باشد. انسان واقعاً روحانی کسی است که روحش حی و حاضر وخلاق و جاری در حیات دنیای اوست. انسان صاحب فطرت زنده و وجدان کار آمد است، انسانی عاشق و صاحب گفتار و کرداری نافذ و منقلب کننده و برانگیزنده و حیات بخش و سرنوشت ساز است. با این وصف در میان جماعت موسوم به روحانیون در همه مذاهب جهان نیز بس اندکند که حقاً صاحب روحی زنده و خلاق باشند. فی المثل در میان روحانیون تاریخ معاصر ما فقط کسانی چون امام خمینی و آیت الله طالقانی و امام موسی صدر و امثالهم را می توان براستی روحانی خواند. و چه بسا روحانیون بدون لباس مثل دکتر شریعتی. و نیز حتی کسانی که به ظاهر دم از خدا هم نمی زنند و جانمازی هم ندارند مثل فیدل کاسترو که امروزه منجی مردم آمریکای لاتین شده است و حتی کسی چون مائو که یک میلیارد مردم تباه شده چینی را زنده کرد و مبدل به قدرتمندترین و مستقلترین کشور جهان ساخت. روحانی واقعی، روح انگیز مردمان است. و روح مردم چون برانگیخته شود طالب عزّت و شرف می شود. روح همان امر خداست به قول قرآن کریم و لذا در هر که بیدار باشد عزّت بخش و خدایگونه است.

www.khanjany.com

آیت الله طالقانی «تجسّم کلمۀ توحید» مقاله ۱۱ فلسفه شخصیتها کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم

در میان احیاگران دینی در جهان اسلام در عصر جدید آیت الله طالقانی منحصر به فرد است. ویژگی احیا گری او مربوط به قلمرو ایدئولوژی و معرفت قرآنی است. احیاگران قبلی از سید جمال اسد آبادی و میرزا کوچک خان و مدرس تا آیت الله خمینی جملگی پرچمداران عرصۀ احیای حیثیت اسلامی بودند و جملگی حافظان سنّت. به موازات این احیاگری سنتی خط دیگری وجود داشته است که احیاگران ایدئولوژی را بر عرصۀ ظهور رسانیده که سعی در زنده و نوساختن معارف قرآنی داشته و همۀ بدبختیهای مسلمین را از جهل می دانستند. از این میان بایستی میرزا آقاخان کرمانی را از بدعت گزاران این وادی در تاریخ جدید دانست. و اما سید محمود طالقانی این احیاگری را در دو عرصۀ عدالت و معرفت بنیان گزاری نمود و آن احیای حیثیت را به علم و معرفت آورد و لذا وجود و آثار مبارزاتی و معرفتی او زیر بنای کل جریان احیاگری در نسل جدید گردید که هر دو جنبه را در حوزه و دانشگاه و حتی عامه مردم رهبری نمود و تقریباً هیچ حرکت فکری و عدالت جویانه در دوران ما نبود که از ایشان تأثیر نپذیرفته باشد. ایشان را بایستی روشنفکرترین روحانی تاریخ معاصر ایران و اسلام دانست که تمام عمرش را غرق در قرآن بود آنهم نه در کنج عافیت حوزه و خانه که در زیر شکنجۀ مخوف ترین زندان سیاسی جهان. جهاد او برای احیای عدالت زمینۀ قدرت خلاقۀ فکر او در مکاشفات قرآنی بود. هیچ کس در انزوا و زندگی شخصی خود به هیچ حقی نرسیده الا اینکه تبدیل به غولی متکبر شده است. و اما عدالت چه ربطی به معرفت دارد؟ عدالت به قول علی (ع) یعنی هر چیزی را سر جای خودش نهادن. و اما معرفت یعنی حق هر چیزی را فهم نمودن. پس واضح است که بدون معرفت نمی توان به عدالت رسید و معرفت یعنی عدالت معانی. همۀ عارفان و علمای حقیقی احیاگران عدالت بودند.

اتهام مرحوم طالقانی به کمونیزیم از جمله افتخارات یک روحانی است و دال بر عشقش به عدالت.

طالقانی را باید از سلالۀ امامان و پیرو مکتب مزدک و سقراط و حسن صباح دانست که از بطن حکمت به عدل حکومت رسیدند. او جهان بین ترین و به معنای حقیقی کلمه دموکرات ترین روحانی مسلمان قرن بیستم جهان است. هیچ فرد و گروهی نتوانست بر او خرده گیرد و هیچکس نتوانست او را دوست نداشته باشد. او برخاسته از درد و داغ مردم بود و کل مردم ما در دل او جای داشتند. او جمال عشق به خلق بود. لقب ابوذر زمانه از جانب رهبر انقلاب به ایشان عین واقعیت بود. وجود او در انقلاب ما تجسم وحدت کلمه بود که با رفتنش این وحدت از میان رفت و به ناگاه ملتی متحد فرو پاشید و به جان خودش افتاد. همه می دانند که اگر طالقانی نبود همان سال اول انقلاب جنگ داخلی در کردستان آغاز می شد. همه می دانند که اگر طالقانی می بود هرگز جنگ گروهکها آغاز نمی شد و هرگز جنگ ایران و عراق انقدر ادامه نمی یافت. او حقاً یک امت واحد بود. هیچکس در دوران ستم شاهی چون او اینهمه شکنجه نشد و یا این حال هرگز از این مسئله سخنی به میان نیاورد و با اینحال بی ادعاترین انقلابی کل انقلاب ما بود. تقوای او نیز منحصر به فرد خود او بود. او تجسم وحدت انقلاب بود و با رفتنش این روح هم رفت و حمام خون به راه افتاد. قدرش دانسته نشد و پس از انقلاب به او جفای بیشتری شد. جفای دوست کشنده تر است و او را کشت. او سیمای معصومیت و مهجوریت اسلام و قرآن نیز بود. او تنها کسی بود که به راستی قرآن را از طاقچه به صحنه زندگی ما آورد و با رفتنش قرآن هم از این صحنه رفت. سال اول انقلاب بود که برای توصیه ای به منزل ایشان رفتم که در بدو ورود به محله شان مواجه با خیل عظیمی از زنان مفلوک و بد نام تهرانی شدم که به خانه ایشان پناه آورده بودند. بدون وجود هیچ محافظ و دربانی وارد شدم و عرض منظور نمودم که گفت: پسرم مگر نمی بینی .........! که من گریه ام گرفت زیرا به چشم خود دیدم که کلمۀ وحدت خانه نشین شده است.

دکتر شریعتی با از دنیا رفتن، انقلاب را به دنیا آورد ولی مرحوم طالقانی با رفتنش گویی روح وحدت انقلاب را با خود برد

www.khanjany.com

مذهب شریعتی چه بود ؟ (فلسفه شخصیتها) مقاله ۱۲

ژان پل سارتر فیلسوف شهیر و مبارز ضد استعمار فرانسوی در مصاحبه ای می گوید: «من مذهبی ندارم ولی اگر می داشتم مذهب شریعتی می بود ». یک شرق شناس شهیر انگلیسی نیز درباره حافظ شیرازی عین همین نظر را ابراز داشته بود. به راستی مذهب شریعتی چیست که هر کسی با آشنایی با او و آثارش خود را با وی همذات می پندارد. این همذات پنداری شامل حال همه عارفان عاشق مردم می شود. می دانیم که در تشییع جنازه مولوی از همه مذاهب و فرقه ها حضوری حیرت آور داشتند و گویی که پیامبر یا امام خود را از دست داده اند و هر فرقه ای اورا از آن خود می دانست. یک عارف موحّد در فراسوی نیک و بد و در ورای مذاهب و مکاتب قرار دارد و از بود و نبود فرا رفته است و حق واحده انسان را دریافته و از همان منظر به مردمان می نگرد و ذات انسانی همه را مخاطب قرار می دهد و خدایگونگی آنان را برمی تاباند. این ویژگی را بیش از همه عارفان درباره شخصیت علی(ع)در می یابیم که کافر و موٌمن را به خود جلب می کند و حتّی کسی چون معاویه را به ارادت و تصدیق می کشاند. اینان از منظر فرهنگ قرآنی از علیّین (علی واران) هر دورانی هستند. دکتر شریعتی برهر دلی می نشست و زبان حال هر مکتب و مذهبی بود و حقّ هر فرقه ای را آشکار می کرد و به همین دلیل به هر مکتبی متهم بود: کمونیست، اگزیستانسیالیست، بودایی، وهابی، اسماعیلیه، بهایی، مسیحی و حتّی یهود و فراماسونی. او همه را درک می کرد زیرا خودش را می شناخت. این هویّت همه خود- شناسان (عارفان)جهان است زیرا خود شناسی به مثابه مغز هر شناختی است و اهلش را به حقّ یگانه پدیده ها می رساند و این مقام توحید است. همانطور که همه آدمها متعلّق به هر مکتب و مذهبی بالاخره خدا را قبول دارند حتّی کمونیست ها و نیهیلیست ها. و آنکه خدا را شناخته باشد همه او را تصدیق خواهند کرد و حتّی علیرغم میل و آگاهی شان در قلوبشان راه می یابد و نمی توانند که او را دوست نداشته باشند. زیرا هرکه حق مردم را شناخت مردم را دوست می دارد و مردم هم نمی توانند که او را دوست نداشته باشند. محبّت محصول معرفت است. و این نشان می دهد که دکتر شریعتی در چه مرتبه ای از عرفان قرار دارد که دل از عالم و عامّی و دانشگاهی و حوزه ای و کافر و موٌمن برده است. مذهب شریعتی توحید است: خدابینی در همه! مادر بزرگی رنجور و بی سواد و امّی و روستایی داشتم. سال اوّل پیروزی انقلاب بود و از رادیو سخنرانی شریعتی پخش می شد. مادر بزرگم از جا پرید و از من پرسید که این مرد کیست که حرف می زند. گفتم: تو نمی شناسی! گفت صدای او مثل صدای علی است. این اظهار نظرش مرا به حیرت انداخت زیرا او اصلاً حرفهای شریعتی را هم نمی فهمید زیرا فارسی نمی دانست و فقط نوای صوت شریعتی چنان در دلش رخنه کرده بود که گویی صدای امامش را می شنید. این صدای عشق و ایمان بود که بر قلوب اثر نمود و موجب انقلاب (قلبی شدن)شد. به راستی مرگ شریعتی موجب پیروزی انقلاب شد همانطور که خودش در یکی از اشعارش پیشگویی کرده بود که با مرگش ملّتش از بند خواهد رست

www.khanjany.com

دکتر شریعتی و پیروانش مقاله ۳ فلسفه شخصیتها از کتاب دائره المعارف عرفانی جلد سوم اثر استاد علی اکبر خانجانی

دکتر شریعتی به معنای واقعی کلمه فرھنگبد دوران ما بوده است. ھرچند که وی مسلمان شیعه آتشینی بود ولی وسعت و عمق نظر او موجب شد که فراسوی فرقه ھا و مکاتب زمانه قرار گیرد و مبدل به یک مرجع فرھنگی در جهان معاصر اسلام شود. وی بدین لحاظ از سلاله عرفان است ولی عارفی چریک از تبار حسن صباح. ھمه انسانهای این چنینی باعث و بانی گروھهای فکری کثیر و متناقضی در تاریخ بوده اند که گاه تضاد بین پیروانشان به جنگهای خونین رسیده است. و این از وسعت و عظمت فکر انسانهاست و نه از ضعف و انحطاط. مثل تضاد بین شیعه و سنی از ھمان صدر اسلام و نیز تضاد بین شیعیان. ھمه مکاتب بزرگ و جدی دارای چنین ویژگیهایی ھستند مثل تضاد بین مسلکهای سوسیالیستی در تاریخ جدید جهان. به لحاظی فرھنگ مسلط در انقلاب اسلامی ایران فرھنگ دکتر علی شریعتی بوده است که به پیروزی انقلاب انجامید و از ھمان آغاز شاھد کثرت و تناقضات خونین بین پیروان این فرھنگ بوده و ھستیم. اندیشه او دارای چند عنصر ذاتی و ویژگی خلاق است که مولد گروھهای مختلفی بوده است: انقلابیگری( عشق به دگرگونی)، عدالت خواھی (سوسیالیزم)، اصالت طلبی ( بازگشت به خویشتن خویش )، قران پژوھی، دیالکتیک، شهادت طلبی و ایثار، عشق شاعرانه، آزادیخواھی، ضدیت با تمدن غرب، ضدیت با ارتجاع و کهنه پرستی، گرایشات پست مدرن، عرفان و خود شناسی و نهایتا حق امامت و رھبری روحانی شاید اکثر این عناصر و اندیشه او کم و بیش تا به امروز به بار نشسته و خیر و شرش بارز گردیده باشد ولی متاسفانه به نظر ما کلیدی ترین این عناصر که ھمان عنصری بود که شریعتی را پرورد تا کنون مسکوت و منفعل مانده است و آن عنصرخود شناسی عرفانی است. درست به ھمین دلیل از دوران او تا به امروز که لا اقل دو نسل می گذرد جامعه ما موفق به پرورش حتی یک شریعتی دیگر ھم نشده است حال آنکه می بایستی دھها شریعتی داشته باشیم. فی المثل حدود یک نسل پس از پیامبر اسلام شاھد ظهور دھها علی وار در مکتب ((صفه)) ھستیم. و یا در عصر جدید پس از ظهور مارکس در طی یک نسل چندین ایدئولوگ سوسیالیست رخ نمود

ویا ازپس فردریک نیچه چندین فیلسوف بزرگ اگزیستانسیالیست و نهیلیست پدید آمد. ھر چند که در سالهای پس از انقلاب بسیاری به تقلید از شریعتی پرداختند ولی ھیچ یک آن گوھره یعنی معرفت نفس را نداشتند و لذا نهایتا باعث تحریف اندیشه و شخصیت شریعتی شدند و جز فتنه نیافریدند و با این تقلید جوانان را بر باد دادن. از جمله ویژگیهای شریعتی غیر سیاسی بودن ذات اندیشه و ھویت او بود. و متأسفانه این امر را نیز کسی از وی نیاموخت و بلکه بسیاری از این بابت وی را سرزنش نموده و این امر را نشانه نقص اندیشه او تلقی نمودند و حتی اندیشه اش را استعماری خواندند و نهایتا خود به مزدوری استعمار درآمدند. ھمه انسانهای خلاق که بانی فرھنگ و بیداری خلایق بوده اند از اھالی معرفت نفس ھستند و شریعتی ازاین نوع بود که ازخود آموختگی و نبوغ حیرت آور اوست. واین ھمان جنبه از اندیشه و ھویت و حیات شریعتی است که نادیده گرفته شده و خود موجب سوء تفاھم ھای عظیمی از اندیشه او گردیده و گمراھیها پدید آورده است. بلاغت خارق العاده کلام او نیز مثل ھمه عارفان از ذات خودشناسی اوست. ھمه بدعتهای او ازھمین منشا می باشد و ربطی به تحصیلات و تحقیقات آکادمیک ندارد. آنکه این حق را درنیافته است شریعتی و افکارش را نیزنشناخته است و به تناقض و گمراھی افتاده است

www.khanjany.com

ابراهیم و هاجر برای نخستین بار این امتحان را به تمام و کمال با موفقیت به ثمر رسانیده اند و شعار « خدا کافی است » را تحقّق بخشیدند بواسطۀ قربانی کردن عشق خود که قلمرو سلطۀ نژاد پرستی می باشد. در مرحلۀ نخست قربانی کردن عشق زناشویی آنهم به شقیانه ترین صورت ممکن یعنی تبعید کردن همسر و نوزادش در بیابان سوزان و بی سکنۀ عربستان. کلّ این واقعه دو روی دارد که متأسفانه فقط آن جنبۀ مردانه اش مورد توجّه بوده است. در کلّ تاریخ مذهب شاید دکتر علی شریعتی تنها کسی باشد که جنبۀ زنانه این ذبح عظیم را به خاطر آورده است. جنبۀ زنانه این قربانی اتفاقاً بسیار شاقّه تر است زیرا هاجر هم شاهد مرگ خویش است و بدتر از آن شاهد مرگ نوزادش. در حالیکه ابراهیم این دو را رها کرده و به وطنش فلسطین به نزد سارا بازگشته است

https://sites.google.com/site/aliakbarkhanjany/return-of-hossein

www.khanjany.com

هدایت، آل احمد، شریعتی مثلث هویت مدرن ایرانی – اسلامی (فلسفه شخصیتها) مقاله ۱۰

دکتر شریعتی در مرگ نابهنگام جلال دچار چنان حزن و حیرتی شده بود که ھر گز ماقبل و مابعدش در وی مشاھده نشده بود. خود او عجب است که در میان استادان و معبودھایش ھرگز نامی از جلال نبرد در حالی که مرید راستین جلال و ادامه دھنده برحق راه او بود در عین حال که شدیداً به لحاظ عاطفه دینی بر مرادش اثر گذاشت و در ایمان عرفانیش به اسلام نقش تعیین کننده ایفا نمود. جلال آل احمد در قلمرو سخن و ادب از صدیقین است و ھمطراز ھدایت و شریعتی

و حائل و واصل بین این دو و دوست صمیمی ھر دو. براستی این سه نفر تشکیل دھنده مثلث فرھنگ نوین و خلاق ایران مدرن ھستند و جریان واحدی می باشند این سه تحصیل کرده غرب ولی بزرگترین نقّاد تمدن غرب ھستند و تنها به فرنگ رفته ای که غرب زده نشدند بلکه خویشتن خویش را یافتند. این سه تن، بانیان خود- شناسی ھویت ایرانی – اسلامی ما به زبان تحصیل کردگان ھستند. درباره صادق ھدایت از شریعتی سوال کردند که پس از سکوت طولانی گفت: «ھنوز خیلی زود است» آل احمد مرید ھدایت بود و شریعتی ھم مرید آل احمد. واین سه تنهایان قلمرو خود- شناسی ایرانی – اسلامی ھستند و لذا ھر سه جوان مرگ. و اولی که بدعتگزار بود به دست خودش شهید شد و زخم این شهادت بر جگر ایرانیان ھنوز ھم می سوزد و کسی را ھم یارای دم برآوردن نیست که حتی او را به جرم این «گناه» لعن کند. آدمی ھنگامی که ھیچ شاھدی نداشته باشد خودش شاھد بر خود می شود و ھدایت رخ می دھد. آل احمد شاید تنها کسی بود که با مرگ ھدایت از خواب بیدار شد و دید که به قول ھدایت در آخرین یادداشتش به آل احمد «ما رفتیم شما در زندگی نکبت بار خود بلولید ». و خود را از نکبت سوسیالیزم روسی نجات داد و از اینجا به بعد است که آل احمد است. این سه بنیانگزار صمیمیت و صدق در عرصه اندیشه و قلم ایران نوین ھستند و به راستی پدران فرھنگ واقعه ای که منجر به انقلاب شد و حق این ھرسه در این انقلاب ادا نشد و لذا انقلاب ما از حقّش فاصله گرفت و نسبت به خودش دچار نفاق گردید و این ھمه بلا و مصیبت کشیده و می کشد

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم -فلسفه شخصیتها- اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

ماجرای وصیت نامه دکتر شریعتی

متأسفانه بسیاری ازالفاظ مقدس فرهنگ و هویت ما، لوث و واژگون شده اند از جمله واژۀ «مرید» و «مخلص». و می دانیم که این هر دو از اسماء الهی است. بگذریم. پیروان هر انسان حقّ پرست و عارفی، همواره به دو دسته تقسیم می شوند: مقلّد و مرید! گروه اوّل بخیلان و سلطه جویانند که می خواهند برای خود دکانی بر پا کنند و لذا به زودی با وجود مرجع خود به تضاد و عداوت می رسند. و این تبعیتی کافرانه است. در صدر اسلام فرق بین علی و عمر نسبت به پیامبر از همین بابت بوده است. علی یک مرید بود و عمر هم یک مقلّد. و امّا مرید در مرحله نخست دوستدار مراد و مرجع خویش است و او را برای خودش دوست می دارد و این محّبت است که تبعیتی قلبی و صادقانه پدید می آورد. ولی تقلید در همه عرصه ها باعث فساد است و فتنه ها می آفریند. مثل تقلید ما از غرب که موجب عداوت ما با غرب شده است. مقلدان دکتر شریعتی همان گروهکهایی بودند که به سودای سلطه بر مردم بر آمدند و جملگی رسوا و هلاک شدند و یا افرادی که به شیوه دیگر خواستند که خود شریعتی باشند و جای او را بگیرند که آنها هم به نوعی دگر رسوا شدند و نهایتاً حتّی اصول دین را هم انکار نموده و شریعتی را یک فریبکار و استعمارگر نامیدند و این غایت رسوایی آنها بود. در وادی دین و معرفت پدیده ای هولناکتر از تقلید نیست. کل فتنه های صدر اسلام و صدر انقلاب ما محصول تقلید از امام و شریعتی و دیگر مجاهدان و متفکران بزرگ بوده است. تقلید از یک مرجع موجب انکار آن مرجع می شود و این همان است که علی (ع) می فرمود که: از من تقلید مکنید که کافر می شوید. جاهلان می پندارند که با تقلید از الفاظ و آداب کسی می توانند به مقام وجودی آن فرد برسند و چون نمی رسند مرجع را فریبکار می نامند و با وی دشمن می شوند. تقلید ذاتاً برخاسته از کفر و انکار و بخل است

از کتاب دائرةالمعارف عرفانی جلد سوم٬ فلسفه شخصیتها٬ اثر استاد علی اکبر خانجانی

www.khanjany.com

صادق هدایت همه مکاتب عصر جدید را از نزدیک درک نمود و به کنه اش راه یافت. او نخستین سوسیالیست متفکر و اگزیستانسیالیست اصیل و نیهیلیست عارف مشرب بود و نیز نخستین ایرانی به خود آمده در متون پهلوی. و عشق او به هندوستان همان منشا ذکر و به خود – آیی او بود همچون همه خود – شناسان بزرگ قدیم و جدید ما، مثل دکتر شریعتی. او همچون دانته بهشت و دوزخ و برزخ وجودش را یافته بود و از جمله اندک عارفانی است که متافیزیک را در فیزیک تعّین بخشیده بود. او خود – آموخته ای تمام عیار بود و آگاهی اش بر انسان و زمان، بی نظیر و بکر بود

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۸۲

www.khanjany.com

الحمد الله به تاز گی برخی از ایدئولوگهای نظام ما به اعتراف آمده اند که بزرگترین نقص نظام ما فقدان تعریف واضح و محسوس از ادعاها و آرمانها و واژه هایی است که با آن شعار می دهیم و بر اساس آن برنامه ریزی می کنیم و انقلاب کرده ایم: آزادی، عدالت، پیشرفت، توسعه و ........ . ولی ما می گوییم قبل از هر چیزی بایستی الفبای معارف اسلامی خود را از بطن قرآن و سنت و عترت و تجربه و معرفت و علم بر زمان از نو تعریف کنیم زیرا هرگز در طی این سی سال به چنین کار عظیمی مبادرت نشده زیرا نیاز به آن درک نشده بود الا در انگشت شماری از متفکران اولیه انقلاب که در رأس آن دکتر شریعتی قرار داشت و لذا آخرین تلاش و وصیت او نیز تدوین و تبیین ایدئولوژی اسلامی بود که تا به امروز مسکوت و محروم و بلکه ملعون مانده است. و قصد ما از « رجعت به شریعتی » دقیقاً از همین منشأ و معناست که در کتابی به همین نام ارائه نموده ایم و علاقه مندان را به مطالعه آن در سایت موسسه عرفان درمانی دعوت می کنیم. این همان واقعه احیای دین در ظرف زمان است و این کار عارفانی متعهد است تا یکبار دگر در ظرف زمانه ما این واژه های کلید قرآن و اسلام را تعریف کنند: ایمان، شرک، اخلاص، کفر، نفاق، تقوا، انفاق، صلوة، زکوة، جهاد، علم، فقه، دین ، بهشت ، دوزخ ، برزخ ، عدالت، قسط، رسالت، امامت ، توبه، ربا و .....

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۹۱

www.khanjany.com

فلسفۀ «بنیاد گرائی»

به لحاظ مذهبی هزاره سوم میلادی را بايستی دوران بنیاد گرائی دينی در همه مذاهب جهان دانست. بشر از زمان خروج آدم و حوا از بهشت از اصل و بنیاد دين خدا جدا شد و بتدريج در طول تاريخ دچار استحاله و تناسخ گرديد و خود را گم کرد و در آخرالزمان درست آنگاه که در انتظار ظهور بهشت زمینی و مصنوعی خود بود مواجه با آتش دوزخ از بطن صنعت و تکنولوژی شد و همه آرمانها و تلاشهای خود را وارونه يافت. و اما اينک يکبار دگر به ازلیّت و اصل بنیاد خود باز می گردد. و ما اينک در سر آغاز اين رجعت کبیر تاريخی قرارداريم . بدون شک اين آغاز در مراحل اولیه اش بسیار عجولانه و خام و مشرکانه و حتی جنون آمیز است و اين بدلیل گدازندگی فزاينده آتش دوزخ است که بقول قرآن کريم آشکار شده است. عملیات خشونت بار و نابخردانه مخرب اين رجعت همچون عملیات ارتجاعی و ضد بشری و ضد مدنی برخی از گروهها و جريانات، نشانه ای از اين واکنش کودکانه است مثل انقلاب دهقانی پولپوت در کامبوج و يا جريان موسوم به «طالبان» در افغانستان و برخی واکنش های کور ديگر. اين رجعت جاودانه دينی بیش از هر امری نیازمند معرفت نفس فردی و تاريخی است بدانگونه که نخستین جرقه هایش را در انديشیه علامه اقبال لاهوری و دکتر شريعتی در جهان اسلام شاهد بوده ايم و نمونه ديگرش را در مذهب هندو می توان در نهضت گاندی سراغ گرفت. در جهان مسیحیت نیز مشابه چنین جرقه های فکری را میتوان در انديشه کسانی چون هايدگر ، ياسپرس و تیلیخ درک نمود و حتی در جهان يهود هم کسی چون مارتین بوبر از پیشگامان اين بنیادگرائی عرفانی می باشد. و همه اين جنبش های نو پا دارای ماهیت و گوهرهای واحدند و آن رجعت جاودانه به اصل ناب حقیقت دين است

اين ناب گرائی اجتناب ناپذير است زيرا آتش دوزخ روز به روز سوزاننده تر می شود

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۶ ص ۹

www.khanjany.com

شریعتی وجدان انقلاب بود و لذا با عروج این وجدان بود که ملت ما خروج کرد و انقلاب پیروز شد. شریعتی در یک کلام از جنبه اعتقادی بیدار کننده وجدان امامت امت بود و خود در حریم امام زمان بود و لذا فراسوی زمان بود و این راز علم و معرفت خارق العاده او بر زمان و جهان ما بود. او یک خود – آموخته واقعی در مکتب معرفت نفس و عرفان عملی بود و نابترین نمودِ یک عارف خلّاق علوی و اسوه خط سوم

www.khanjany.com

دکتر شریعتی بازگشت بخویشتن خویش

نسل جوان ما جز به واسطه روح شریعتی نجات نمی یابد و دیدیم که از طریق ورزش درمانی و موسیقی درمانی و علم درمانی و دانشگاه آزاد درمانی و آزادی درمانی و سانسور درمانی بحران هویت نه تنها علاج نشد که مبّدل به سرطان گردید و بلکه ایدز . و امروزه این بحران دامنگیر بسیاری از مدیران و مسئولین و ایدوئولوگهای ماست که یکی پس از دیگری سر از کاخ سفید در می آورند. رجعت به شریعتی تنها راه رجعت نسل جوان ما به شریعت و فضایل اخلاقی است. بیاییم شریعتی – درمانی را امتحان کنیم که هیچ هزینه ای هم ندارد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۹۴

www.khanjany.com

مصاحبه ای بابزر گان تاریخ۲

روزی از آلبرت اینشتن پرسیدم: اگر فضا منحنی است پس تکلیف خط راست چه می شود؟

گفت: مثل تکلیف کل علوم بشری که توهمی بیش نیست

روزی از ابن سینا پرسیدم: تو که آنهمه امراض لاعلاج راشفا نمودی پس چرا قولنج مادام العمر خودت راشفا ندادی وجوانمرگ شدی. گفت: من بین بوعلی بودن وتندرست بودن. اولی را برگزیدم

ازتولستوی پرسیدم : توکه جهان ادبیات داستانی راجهان حماقت بزرگ نامیدی پس چرا تا آخر داستان نوشتی؟ گفت: آدمی را از حماقت خویش رهانی نیست

از فروید پرسیدم: آن سرطان عجیب چه بود که سی بارجراحی کردی و آنهمه عذاب کشیدی که نهایتا بامخدر خودکشی کردی؟ گفت: عذاب تلاش من برای علمی کردن و آکادمیک نمودن مقام پیامبری بود تا هر کسی بتواند پیغمبرشود ومعجزه کند و مردم را شفا دهد

از حضرت مسیح پرسیدم : چرا دین تو زنانه است ؟

گفت: زیرا وصی من مریم مجدلیه بودا

از صادق هدایت پرسیدم: چرا خودت را کشتی؟

گفت: هرچه نوشتم کسی حاضر نشد مراشهید کندخودم اینکارراکردم

از دکتر شریعتی پرسیدم: چه چیزی تو را کشت ؟

گفت: تهمت ناحق کسی که از همه بیشتر دوستش داشتم

دائرة العارف عرفانی جلد اول ص ۱۲۷ از آثار منتشر نشده استاد علی اکیر خانجانی

www.khanjany.com

یکبار دگر شریعتي

خرداد 86 است و دقیقاً سی سال از رحلت حیرت آور دکتر شریعتی می گذرد. به این مناسبت میل دارم که دست از دین و عرفان و رسالت و ایدئولوژی و درمان و... بکشم و درباره پیر و محبوب نا دیده ام سخن بگویم. قبل از این در مقاله « افسانه من و شریعتی» مختصری گفتم و متذکّر شدم که شریعتی فقط تنهائی و عشق خود را بمن بخشید آنهم با تمام وجودش بمدت بیست سال در من اقامت نمود و مرا به یارش رساند و آنگاه مبدّل به تنهاترین انسان جهان شدم.

شریعتی نه ایدئولوگ بود نه جامعه شناس نه انقلابی و نه .... او عشق به معنای واقعی کلمه بود و تمام آثار وجودی اش تراوشات این عشق بود و به لحاظی هم آفتهای این عشق بسیاری را مبتلا نمود و دیوانه ساخت. عده ای خود را به کشتن دادند وعده ای هم وزیر و وکیل و فیلسوف شدند و برخی هم جام شوکران سر کشیدند و به پای منقل ها خزیدند.

او همه را دوست می داشت و این واقعه در دوران ما در کس دیگر مشاهده نشد. و آنان را که بیشتر دوست می داشت تکفیرش نمودند و به او تهمت های ناروا زدند و او را تک و تنها ساختند و نهایتا او را متهم به همکاری با ساواک و دربار نمودند و حتی عزیزترین کسانش هجرتش را بزدلی او نامیدند و ... در واقع او به موت ارادی از جهان رفت. و اینک سی سال است که مشغول تجربه نظریات او هستیم و به یک لحاظ در این سی سال جز شریعتی هیچ حق دیگری ثابت نشده است و این اعتراف اخیراً در حال بروز است. راه شریعتی از همان آغاز انقلاب بایکوت شد و بعنوان اشد التقاط و نفاق متهم گردید و محکوم به عدم شد و هر چه می کشیم از این سوء تفاهم کبیر است.

شریعتی وجدان انقلاب بود و لذا با عروج این وجدان بود که ملت ما خروج کرد و انقلاب پیروز شد. شریعتی در یک کلام از ججنبه اعتقادی بیدار کننده وجدان امامت امت بود و خود در حریم امام زمان بود و لذا فراسوی زمان بود و این راز علم و معرفت خارق العاده او بر زمان و جهان ما بود. او یک خود – آموخته واقعی در مکتب معرفت نفس و عرفان عملی بود و نابترین نمودِ یک عارف خلّاق علوی و اسوه خط سوم!

او میزان انسان در دوران ما بود و لذا هر که او را طرد کرد طرد شد و هر که او را متهم نمود متهم شد و هر که به او بخل ورزید مغضوب بخیلان شد.

او یک دائرة المعارف زنده و مصداق قرآن ناطق بود. او هر چه می گفت راست در آمد. از وجود مبارکش همچون پیامبر اکرم هفتاد و دو فرقه پدید آمد.

او زبان حال همه مذاهب و مکاتب قدیم و مدرن جهان بود. او خلیفه مردم و بلکه کل بشریت معاصر بود.

و امّا امروزه شریعتی یک زخم است زخمی در مغز و دل و وجدان ماست زخمی که مستمراً بخیه می شود و باز سر وا می کند. شریعتی راز زمانه ماست: راز آخر زمان ماست. و با طلوع دگر باره اش انقلاب ما به حقّش ملحق خواهد شد.

او اینک در محاق است. او محااق حق است و حقّ محاق! و سکوت رهبر انقلاب درباره او همان راز این محاق می باشد.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۲۲

www.khanjany.com

عید قربانی عشق

حضرت ابراهیم را پدر ایمان بشری نامیده اند ولی معلوم نیست که چرا هاجر را مادر ایمان بشری ننامیدند. ایمان اگر قرار است پدر داشته باشد حتماً بی مادر نمی تواند بود. حذف مادر ایمان بزرگترین نماد مرد سالاری و نژاد پرستی آنهم در مکتبی است که ذاتش بر نژاد – بر اندازی می باشد. ایمان به معنای اعتماد به خداوند است و کلّ تاریخ بشر قلمرو این امتحان بوده است و کلّ بشریت و گروههای بشری محصول این آزمون و خطاست. ابراهیم و هاجر برای نخستین بار این امتحان را به تمام و کمال با موفقیت به ثمر رسانیده اند و شعار «خدا کافی است» را تحقّق بخشیدند بواسطه قربانی کردن عشق خود که قلمرو سلطه نژاد پرستی می باشد. در مرحله نخست قربانی کردن عشق زناشویی آنهم به شقیانه ترین صورت ممکن یعنی تبعید کردن همسر و

نوزادش در بیابان سوزان و بی سکنه عربستان. کلّ این واقعه دو روی دارد که متأسفانه فقط آن جنبه مردانه اش مورد توجّه بوده است. در کلّ تاریخ مذهب شاید دکتر علی شریعتی تنها کسی باشد که جنه زنانه این ذبح عظیم را به خاطر آورده است. جنبه زنانه این قربانی اتفاقاً بسیار شاقّه تر است زیرا هاجر هم شاهد مرگ خویش است و بدتر از آن شاهد مرگ نوزادش. در حالیکه ابراهیم این دو را رها کرده و به وطنش فلسطین به نزد سارا بازگشته است. پس واضح است که این هجرت عظیم و قربانی کردن عشق برای هاجر سه جنبه دارد: اولی جدائیش از شوهر مهربان است دوم شاهد مرگ خویش بودن است و سوم شاهد مرگ فرزند خود بودن. و آنگاه پس از چهارده سال به عربستان باز می گردد که پسرش را از مادرش جدا کرده و ذبح نماید. این ذبح نیز برای ابراهیم که هرگز پسرش را ندیده و اینک همچون نوجوانی بیگانه است برای ابراهیم بسیار آسانتر است تا برای مادرش که فرزندش را از مرگ حتمی رهانیده و چهارده سال در کنارش زیسته است. و جدای این واضح است که مادریّت حامل عشقی هزاران بار قلبی تر از پدریت است. تا همینجا بوضوح درک می کنیم که هاجر مظلوم ترین و مهجورترین انسان کلّ تاریخ بشر تا به امروز است. ذبح پسری چنان فرزانه و عارف که می گوید: «پدرم چرا دستت می لرزد مطمئن باش که این امر خداست و من هم تسلیم هستم» و این فرزند هاجر است و نه ابراهیم. پس چگونه است که این پسر اینچنین ارادتی عظیم به پدری دارد که او را از آغاز تولد به بیابان مرگ افکنده است و اینک آمده تا او را ذبح کند و گویی که رسالتی جز به قتل رسانیدن پسر ندارد. این عشق و ارادت حیرت آور اسماعیل به پدرش دال بر عشق جادوئی هاجر به شوهر است که نه تنها لقمه ای نانش نداده بلکه او و فرزندش را به کام مرگ فرستاده است و به کمتر از مرگ پسرش راضی نیست. این چه سرّی است. و این است که خانه هاجر تبدیل به خانه خدا می شود و نه خانه ابراهیم. و اینگونه است که اسلام و ایمان و امامت در خانه هاجر بنا نهاده می شود و این بزرگترین واقعه کل تاریخ هستی به نام شوهرش ابراهیم ثبت می گردد. امامت به معنای عرصه نزول خداوند از عرش بر دل بنده ای می باشد و این نزول چند هزار سال به طول انجامید و در ظهور اسلام محمدی کامل شد و دیدیم که دین محمد نیز نه از نژادش (پسر) که از دخترش جاری شد و امامت آخرین مجرای توحید بر روی زمین گردید. و نیز دیدیم که اولین امام نیز برای زن و فرزندش نان به خانه نمی آورد. و آنگاه کسی به نام حسین که پدرش در خانه هاجر به دنیا آماده بود با تمام اهل و عیال و یارانش از خانه پدری خود روی گردانید و همه را در کربلا عاشقانه ذبح نمود و نیز هاجری دگر و برتر بنام زینب. آیا آدمی می تواند از شقی ترین دشمن خویشتن انتقامی بیش از این بکشد که ابراهیم کشید؟ این چه انتقامی بود که ابراهیم گرفت از که و از چه؟ از دل خویشتن که چرا غیر خالقش را در خودش جای داده است! این حج ابراهیمی هست ولی هاجریّت آن بسیار عظیم تر است. هاجر اولین زنی در تاریخ بشر است که عاشق شوهر است آن هم عاشق بیرحمترین شوهر!؟ و چنین زنی مهد پرورش امامت است چرا که امامت به مثابه کمال انسان و ظرف ظهور پروردگار از «امّ» به معنای مادر است. در واقع هاجر نخستین مادر حقیقی در تاریخ است زیرا نخستین همسر حقیقی در تاریخ است. پس خانه هاجر نه تنها خانه خدا که به قول قرآن خانه مردم نیز هست یعنی خانه تمدن بشری به روی زمین است که به عشق بنا شده است. در واقع هاجر و ابراهیم بانی تمدن بشری به روی زمین هستند و هزاران سال است که بشریت بر مدار این خانه استمرار یافته است. قربانی هاجر و ابراهیم پس از قربانی کردن عشق زناشویی همانا قربانی کردن پسرشان به عنوان نژاد بود. و خداوند برای این قربانی همه گوسفندان تاریخ را قربانی کرد. قربانی ابراهیم بخشوده شد زیرا در دل ابراهیم تردید بود ولی نه در دل هاجر که در یقین اسماعیل آشکار است که اسماعیل نه فرزند ابراهیم که فرزند هاجر است همانطور که علی (ع) حسن و حسین و زینب را فرزندان فاطمه می نامید و این سرّ امامت است. مردان عاشق مولد پیامبرانند و شجره انبیاء را به بار آورده اند ولی زنان عاشق مولّد امامانند. همانطور که همسر همه امامان ما عاشقشان بوده و شوهر خود را خواساتگاری کردند بجز همسر امام حسن که امامت در او ادامه نیافت. بدینگونه دریایی از اتهامات ناحق به امام حسن (ع) منتفی می شود. همه گوسفندان روی زمین خونبهای تردید ابراهیم شدند. ولی قربانی حسین و زینب از روی عشق و یقین بود لذا پذیرفته شد و آنگاه خداوند خودش را به پای این ذبح کبیر قربانی نمود و خون خدا «ثاارالله» به روی زمین ریخت و «جمال» رخ نمود که می گفت «هر که بجوید مرا می یابد مرا. هر که بیابد مرا می شناسد مرا. هر که بشناسد مرا عاشق می شود مرا. هر که عاشق شود مرا عاشق می شوم او را. و هر که را من عاشق شوم البته او را به قتل می رسانم و هر که را به قتل برسانم دیه اش بر من واجب است و دیه هر که بر من واجب شود من خود دیه او هستم.» عید قربان عید هجرت از خاندان و آنگاه هجرت از دل خویشتن بسوی اوست. هجرت ابراهیم از فلسطین بود به مکه. ولی هجرت حسین از مکه بسوی ایران که در بین راه متوقف گردید و ذبح کبیر رخ نمود تا حسین به خانه دلش یعنی ایران نرسد. قربانی کردن خانمان و تبار و نژاد است و دل خویشتن. نه قربانی کردن چهار پایان رام و بی زبان برای فاضلابهای شاه سعودی. قربانی ابراهیم از دل خویشتن بود برای خدای نادیده ولی قربانی هاجر از دل خویشتن بود برای ابراهیم . ولی قربانی شیعه از دل خویشتن است برای امام که تجلّیگاه پروردگار در خاک است که خود را قربانی بنی آدم نموده است. حجّ مسلمانان شیعه در کربلاست. بهرحال شاهدیم که در آخرالزمان خانمان بشریت از پای بست در حال ویران شدن است از فرط خود پرستی و نژاد پرستی. و این مافات اطاعت نکردن از دین ابراهیم و محمد است پس بهرحال ذبح عظیم خواه ناخواه دامان گیر کلّ بشریت است پس آیا بهتر نیست که دل خود را از غیر امام بزداییم تا خانمان خود را به آتش نکشیم؟

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۷۹

www.khanjany.com

فقه انقلاب وانقلاب فقهی

انقلاب اسلامی ایران علاوه بر همه برکاتی که بهمراه داشت امتحان و پالایشی بزرگ از ماهیت و معنا و حقانیّت همه اعتقادات معارف باورها و ایدئولوژیها بود از جمله امتحانی، برای فقه و فقاهت و فقهای ما. به یاد می آوریم که از همان نخستین آثار انقلاب در ساالهای ۵۵ و ۵۶ بسیاری از علمای دینی و روحانیون به سکوت و انفعال در مقابل انقالب پرداختند و بسیاری هم برعلیه آن واکنش نمودند و عدّه قلیلی از آنان به انقلاب پیوستند. گوئی که انقلاب را مطابق با شرع و فقه اسلامی نمی یافتند و یا حتی آنرا مخالف شرع می دانستند. از همین منشأ بود که بسیاری از متفکّران انقلاب مورد طرد و ارتداد قرار گرفتند و حتی مواجه با فتوای ارتداد شدند و در این به اصطلاح مرتدین هم دکتر علی شریعتی قرار داشت که معلم انقلاب بود. این جماعت که در قلمرو فقه اسلامی جائی برای انقلاب نمی یافتند پس از پیروزی بطور پنهان و آشکار با خود رهبر انقلاب به مقابله پرداختند و ساقط شدند. آن ماجرا تا به امروز همچنان کمابیش به صور گوناگونی ادامه دارد و یکی از مهمترین چالش های مقابل انقلاب بوده است و موجب مسکوت و منفعل ماندن بخش مهمی از مواد قانون اساسی نیز بوده است و به لحاظی بزرگترین مانع تحقّق آرمانهای انقلاب است. این مسئله هر انسان اهل درد و دین را با این امر روبرو می کند که براستی خود فقه اسلامی هم نیازمند به یک انقلاب است تا تبدیل به فقهی انقلابی شود وگرنه هیچ عاقبت خوشی برای انقلاب قابل تصوّر نیست زیرا انقلاب ما اسلامی است. این همان نیاز فقه اسلامی به اجتهاد و جهاد و مجتهدی بزرگ است تا فقاهت را از این نقاهت تاریخی نجات دهد و خلاق و زنده و به روز نماید و پاسخگوی اسلامی باشد که قرار است منجی جهان آخرالزمان گردد.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۲ ص ۱۵۶

www.khanjany.com

زندگینامه ای از استاد علی اکبر خانجانی

من علی اکبر خانجانی متولد ۱۳۳۴ در سنگسار (مهدیشهر) از استان سمنان و از خانواده ای روستایی - عشایری که پیرو دین اسلام و عاشق علی (ع) و آل اوست می باشم. تحصلات ابتدایی را در زادگاهم و دبیرستان را در شیراز و تهران و تحصیلات دانشگاهی را در آمریکا و آلمان سپری نمودم. پروردگارم مرا از کودکی با خودش آشنا نمود و هدایتم فرمود. بنابراین از تحصیلات مدرسه ای جز سیر و سلوک در آفاق و تماشای خلاق چیزی نصیبم نشد. چیزی از جان علم حقیقی در آن مراکز نیافتم و بلکه آن مراکز را کانونهای جهل مرکّب یافتم. هر چند که حدود ده سال از عمرم را در علوم انسانی و تربیتی و درمانی صرف نمودم ولی جز لا اله ندیدم و لذا پشتوانه محکمی برای الاالله گردید که در معرفت نفس و سیر و سلوک الی الله نصیبم گشت و از اهالی دین و قرآن و عرفان شدم و حکمت الهی را به حد نیازم یافتم و به خدمت خلایق گماردم که البتّه در این خدمت جز عداوت نصیبم نگشت که از غایت محبّت پروردگارم بود که مرا بسوی توحیدش رهنمون فرمود. خلاصه اینکه هیچ کتاب و مدرسه و استادی مرا نیاموخت و هرچه یافتم از سر دولت دین محمد(ص) و عشق علی (ع) و نفس مسیحایی و حکمت قرآنی و از کار الهی بوده است و عرفان مولانایی. ولی همه اینها اجرعشق من به خدمت مردمان است از جانب پروردگار عالمیان. و اما علاوه بر این از خلایق و توده های رنج کشیده و دردمند این مرز بوم چیزها آموختم که در هیچ مذهب و مکتبی نبود. همه آنها پیرو مراد من هستند. اما یک نفر دیگر بود که در سر آغاز جوانی ام با مرگش مرا زنده ساخت و در تمام عمرم با وی محشور بوده ام و یار غار من است و او دکترعلی شریعتی است که انسانی زیباتر از او ندیده ام. بزرگترین مکاشفه من در قلمرو واقعیّت، قیامت بوده است و بدینگونه است که در خدمت شمایم و از آن دم

می زنم.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۱۱

www.khanjany.com

بدین ترتیب نشریه ما دارای روحی تماماً خود انتقادی است چرا که به قول عرفای ما نهصد و نود و نه منزل از هزار منزل معرفت همانا شیطان شناسی است و آخرین منزل آن حقیقت و خداست. پس اگر روح حاکم بر این نشریه تماماً نقد و نفی و ابطال باشد به مثابه قلمرو «الا الله» می باشد که روی در روی الاالله قرار دارد. پر واضح است که نقد و نفی ما هیچ ربطی به امیال انقلابی و نیهیلیستی ندارد. به لحاظی دیگر این نشریه یک دائرةالمعارف پدیدار شناسی بر بنیاد معرفت نفس است و لذا منطق حاکم بر آن نیز یک منطق سقراطی و «کاهش منطقی» است. بدانگونه که در عصر جدید ادموند هوسرل از آن دم زده است. بدین لحاظ است که این نشریه یک نقد دائمی در قلمرو الفبای باورها و فرهنگها و پدیده های عصر ماست. نقدی بر اصول و ارکان بدیهی فرهنگ و تمدن بشری. هدف دیگر ما در این نشریه ساده گوئی و اُمی نویسی و نگارشی دیالوگی و دیالکتیکی می باشد فقط راز این روش همانا تعیّن متافیزیک در فیزیک است به قول مارتین هایدگر. و تعیّن قرآن در جهان به قول دکتر علی شریعتی

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۴ ص ۸

www.khanjany.com

مصاحبه ای با بزرگان تاریخ

از دکتر شریعتی پرسیدم: چه چیزی تو را کشت؟ گفت: تهمت ناحق کسی که از همه بیشتر دوستش داشتم

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۱ ص ۱۲۷

www.khanjany.com

شریعتی های 2و3و4و...چه کرده اند؟

با رحلت جانسوز و هنوز باور نکردنی دکترشریعتی جریان تازه ای در میان روشنفکران دینی ما آغاز شد که به زبان ساده تلاشی برای شریعتی شدن و پر کردن خلأ وجود این هویت ملی ما در عرصه نسل جوان بود به طور نمونه می توان از کسانی چون عبدالکریم سروش، الهی قمشه ای، رحیم پور نام برد این سخنگویان نسل جوان ما در قلمرو روشنفکری دینی پس از انقلاب دارای چند تفاوت ذاتی نسبت به شریعتی بودند و لذا هرگز نتوانستند اندکی هم آن خلأ هویت را جبران کنند بلکه فقط امیدی نو آفریدند و پس از اندک مدتی هم همه را مأیوس و خمار ساختند و باز این تشنگان هویت را به خاطره دکتر شریعتی باز گردانیدند و البته بهترین مأمن موجود است و بهتر از رجعت به پای منقل و ماهواره و اینترنت به عنوان مجاری هویت است. هر چند که بسیاری هم از فرط ناامیدی به این مجاری افتادند. این شریعتی های جدید فقط زبان و منطق و فرآورده های فرهنگی شریعتی را به عاریت گرفتند ولی راه و هویت او را نگرفتند. راه او نقّادی بنیادی بر زمانه و نیز وضع موجود جامعه و حاکمیت بود و هویت او خود - شناسی عرفانی بود. شریعتی مستقل از حاکمیت سیاسی عصر خود عمل کرد ولی اینها به طور کاملا ً حکومتی عمل نمودند. شریعتی از نزد خودش می گفت ولی اینها از نزد دیگران می گویند. شریعتی مولد فکر بود و اینها مصرف کننده اند. شریعتی درد جوانان را مخاطب می نمود ولی اینها بی دردی ها و بی دردها را مخاطب می سازند و یا دردهای سطحی شکم سیران را مخاطب می سازند. شریعتی فوق حساب حرف می زد ولی حرفهای اینان تماماً حرف حساب است. و در قلمرو حساب و هندسه هرگز هویتی بر نمی خیزد. شریعتی امّی سخن می گفت ولی اینان بسیار اشرافی (شاعرانه و فلسفی و دیپلماتیک) سخن می گویند. و نهایتاً از همه مهمتر اینان حقوق می گیرند و شریعتی تازه پول جیبی خود را هم صرف کارش می کرد هر چند که همه اینها وامدار شریعتی هستند ولی هیچکدامشان حقوق این وام را ادا نکرده اند و هر گاه هم که خواسته اند یادی از وی کنند اول خاطر نشان کردند که شریعتی بی عیب نیست و اشکالاتی دارد و... در ضمن خیلی هم بد نبوده است. اینها حتی به لحاظ مصلحت هم نتوانستند خوب حرف بزنند. خوب حرف زدن هم دل می خواهد.

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۷۲

www.khanjany.com

دکتر علی شریعتی

دکتر شریعتي بازگشت بخویشتن خویش

بازگشت به خویشتن خویش در رأس دعوت همه انبیای الهی قرار داشته اسبت تا انسان را به روح انسانی و قدسی اش باز گردانند و از غفلت برهانند. در دوران ما دکتر شریعتی یکی از قدرتمندترین این داعیان بوده است. و به راستی رسالتی پیامبر گونه را به ثمر رسانیده و این نهضت همچنان ادامه دارد. امروزه هر کس که هنوز بیداری وجدان و هویت دینی و شرافت انسانی اش را در کشور ما حفظ نموده به طریقی تحت تاثیر دکتر شریعتی بوده است. بازگشت به خویشتن خویش در محور امر به معروف قرار دارد زیرا برای هر انسانی موجودی معروفتر از وجود خودش در جهان نیست و این اساس دعوت به حق است چرا که خدا را جز در خود نمی توان شناخت و باور نمود. لذا دعوت عرفانی به مثابه بنیادی ترین نوع امر به معروف است که همه معروفات دیگر را در برمی گیرد. زیرا دعوت به خویشتن خویش دعوت به فطرت الهی و اخلاق الله و

لذا شریعت انبیا است. دعوت دکتر شریعتی یک دعوت عرفانی – انقلابی و جهانی بود. این دعوت در رسالت دکتر شریعتی امری جامع و تمام عیار و مدرن بود و لذا همه جوانب زندگی بشر مدرن را شامل بود و لذا مبدّل به دعوتی جهانی شد و امروزه آثار این دعوت در سراسر جهان خودنمایی می کند چه بسا بیشتر از کشور خودمان. نگاه دکتر شریعتی به هر امری اعم از اقتصادی و سیاسی و فلسفی و جامعه شناختی و انقلابی از منظر معرفت نفس و رجعت به خویشتن و رستاخیز جان و دل بود و لذا نفخه ای از صور اسرافیل در عرصه آخرالزمان محسوب می شود و یکی از خلاقترین دعوتها در عصر جدید است. امروزه برای ما مسئله بازگشت به خویشتن خویش همواره از درب بازگشت به کسانی میّسر می شود که فاتحان و ذاکران این بازگشت بوده اند که بدون تردید بازگشت به انبیا و اولیا و عرفا می باشد ولی بازگشت به کسانی که زبان حال امروز ما هستند بسبیار مؤثرتر از بازگشبت به قدماست و بلکه بازگشت به قدما هم از طریق رجوع به

عارفان معاصر ممکن است که در جرگه امامان زنده اند و زبان زندگی نقد ما هستند. از آنجا که آدمی دارای نفس واحده است رجوع به هر عارفی به مثابۀ رجوع به خویشتن خویش ماست. هر که به خود بازگردد و مقیم در خود شود

و خود گردد یک هویت ماندگار برای بشریت است و آیینه همه انسانهایی که ره وجود را گم کرده اند. رجعت به شریعتی یکی از شاهراه های رجعت به خویشتن خویش است. دکتر شریعتی یکی از زلالترین آیینه گردانهای دوران ماست و زبان او به همان میزان که ایرانی و اسلامی و شیعی است جهانی نیز هست و اینست که فیلسوف شهیر فرانسه سارتر هم خود را پیرو مذهب شریعتی می نامد. زیرا مذهب همه عارفان یکی است و آن مذهب انسانیت بشر است و لذا مذهبی فراسوی مذاهب است که زبان حال همه مکاتب می باشد همانطور که دکتر شریعتی بهترین معلم مکاتب مدرن جهان نیز بود و این مکاتب را گاه از بانیانش هم واضح تر می نمود و حقش را ادا می کرد و لذا متهم به دهها مذهب و مکتب شده بود که الّبته از افتخارات اوست. و این امر مطلقاً از جنس التقاط نبود بلکه از جنس اتحاد و اجتهاد و نگرش فراتاریخی و فرا قومی بود. دکتر شریعتی یکی از جهانی ترین انسان تاریخ معاصر است و مذهب او مذهب هفتاد و دو ملت است

هر که به خود بازگردد و مقیم خویشتن شود جهانی می شود چرا که به قول اوپانیشادها، «ای انسان تو خود تمام جهانی» و به قول علی (ع) «انسان، جهان صغیر است» . راه جهانی شدن را هیچکس همچون شریعتی پیش روی ما ننهاده است. انسان جهانی یک انسان الکترونیکی و رایانه ای لزوماً نیست بلکه انسانی است که از حقارت دنیا مادی و فنی به سوی عظمت روح خود بازگشته است.

دکتر شریعتی پیش و بیش از آنکه یک انقلابی یا جامعه شناس باشد یک عارف بود و لذا همه معارف و علومی که طرح می نمود انقلابی بود یعنی قلبی بود. و انسانی که به سوی قلب خود رجعت نموده و اهل دل شده است لاجرم دیگران را هم قلبی (انقلابی) می کند. او از بانیان عرفان انقلابی در تاریخ اسلام است که درست در نقطه مقابل عرفان مرفینی قرار دارد که جز توجیه عافیت طلبی و تقدیس ستم هنری ندارد. و عرفان او هم یک عرفان کتابی و تفسیری و خانقاهی و شاعرانه نبود بلکه عرفانی جوشیده از معرفت نفس و سیر الی الله بود و لذا عرفان شریعتی مثل عرفانهای حقیقی و ناب، از آن خودش بود و غیر قابل تقلید، رجعت به شریعتی، رجعت به هویت ایرانی – اسلامی و جهانی ماست. او یکی از شاهراه های سیر الی الله است. او از علیین و لذا تنهایان دوران خود بود و یکبار دیگر عشق و عدالت وعرفان علوی را در جهان ما احیا نمود و کل جامعه ما و بلکه مسلمانان جهان را قلبی و انقلابی ساخت و امروزه آثار او یکی از پرخواننده ترین آثار از آمریکا تا شرق دور می باشد. نوری که وی برافروخت در حال توسعه و جهانگیر شدن است. اسلامی که او عرضه نمود براستی شایسته یک مذهب جهانی می باشد که نجات بشریت را در بر می گیرد و حق انسان را ادا می کند. شریعتی، قلب انقلاب ماست. دوری از این قلب همان دوری از انقلاب و هویت ملی –دینی است. یکی از بزرگترین ضایعات و خسران سالهای بعد از انقلاب همانا دوری از این قلب بوده است. آنان که می پندارند دوران شریعتی به پایان رسیده است را ه را گم کرده اند و به مانند اینست که بگویند دوران معنویت و عشق به عدالت و آزادگی و نجات به پایان رسیده است

برخی از بزرگان معنویت عاشق و عارفند و یا متقی و یا انقلابی. ولی شریعتی خود نوری از عشق و عرفان و تقوا و انقلاب بود. او خود حامل ایدئولوژی خاصی نبود بلکه مهد زایش ایدئولوژیهای بسیاری بوده و می تواند باشد. بسیاری این نور را با دهانهایشان پف نمودند ولی آنرا برافروختند. او در دوران حیاتش از همه جفا دید به خصوص از یارانش و آنانکه می بایست او را حمایت می کردند. این جفا پس از رحلتش دو چندان شد و دامنگیر جامعه ما گردید و لطمات هولناکی به روح انقلاب و هویت ما وارد نمود و ما را دچار بحران هویت ساخت امروزه برای نجات از این بحران ملی راهی جز اعاده حیثیت به شریعتی و عذرخواهی از روح بزرگش نیست. سخن از شریعتی سخن از عشق و درد و فراق و تنهائی و بیوفایی دوران است. زبان حال او را از دفاعیات عین القضاة همدانی بازخوانی می کنیم: «من از گروهی به خدا شکایت می برم که حق علم را ضایع کردند ..... واز من پیش سلطان بدگویی کردند. بزرگترین تهمت ها را بر من بستند. علمای فرق و رقعه و خرقه پوشان، چه دوست و چه دشمن برای احیای حق من به پا نخواستند و مرا به دشمنانم سپردند.»

ما امروزه به طور اضطراری نیازمند به هویّت درمانی هستیم. پیشرفتهای علمی و فنی و اقتصادی هرگز نتوانسته برای فرد یا قومی مولّد هویت باشد. اگر چنین می بود می بایستی مردم آمریکا و آلمان و ژاپن با هویت ترین ملل جهان می بودند در حالیکه اتفاقاً پوچ ترین مردم جهان هستند و آمار خودکشی در این کشورها به تنهایی دلیل کافی بر این ادعاست و نیز آمار اعتیاد و بیماریهای روانی. و رجعت به شریعتی یکی از سریعترین و نقدترین روشهای هویت درمانی ماست زیرا شریعتی هنوز در مردم ما زنده است و قلب او در قلوب بسیاری می طپد. این طپش می تواند گسترش یابد. بیاییم و شریعتی را از عرصه قاچاق خارج کنیم و از طریق رسانه ملی به خانه مردم بازگردانیم که شریعتی یک تنه حریف کل تهاجم فرهنگی است همانطور که در سالهای قبل از انقلاب بود. قاچاق شدن افکار بکر و بزرگ تبدیل آن به بمبب و تروریزم است همانطور که در کشور خودمان شاهدش بودیم. نسل جوان ما جز به واسطه روح شریعتی نجات نمی یابد و دیدیم که از طریق ورزش درمانی و موسیقی درمانی و علم درمانی و دانشگاه آزاد درمانی و آزادی درمانی و سانسور درمانی بحران هویت نه تنها علاج نشد که مبّدل به سرطان گردید و بلکه ایدز. و امروزه این بحران دامنگیر بسیاری از مدیران و مسئولین و ایدوئولوگهای ماست که یکی پس از دیگری سر از کاخ سفید در می آورند

رجعت به شریعتی تنها راه رجعت نسل جوان ما به شریعت و فضایل اخلاقی است. بیاییم شریعتی – درمانی را امتحان کنیم که هیچ هزینه ای هم ندارد

دائرةالمعارف عرفانی جلد ۳ ص ۱۹۲

آخرالزمان ابرانسان ابن عربی اسرار صلوة اسلام شناسی اگزیستانسیالیزم امام شناسی اوشو اشراق امامت امامزمان ایدز برزخ بهشت بوبر تأویل قرآن تناسخ تشیع جهنم حافظ حکمت حکومت اسلامی حکمت الاشراق خاتمیتخودکشی خودشناسی خلق جدید دجال دکتر علی شریعتی زرتشت شفاعت صادق هدایت طب اسلامی ظهور امام زمانعلائم ظهور عرفان عرفان اسلامی عرفان شیعی عرفان حلقه عذاب علم توحید غیبت فاطمه شناسی، فلسفه فلسفهدین فلسفه زندگی فلسفه سینما فلسفه ظهور فلسفه گناه فلسفه مرگ، فلسفه ملاصدرا فلسفه نماز فمینیزم قیامتکرامت کریشنامورتی لقاءالله متافیزیک منجی موعود معراج منجی آخرالزمان مولوی مولانا مهدی موعود معرفتشناسی نجات نیچه وحدت وجود وجه الله ولایت وجودی هایدگر هرمنوتیک یاسپرس

آدم و حوا, آفرینش جدید عرفانی، ادگار آلن پو، انسان کامل، امراض لاعلاج، پدیده شناسی، تئوسوفی، حقیقتمحمدی، حلاج، خداشناسی، روزبهان بقلی، رجعت حسینی، زایش عرفانی، شناخت شناسی، شیطان شناسی، عشقعرفانی، عرفان درمانی، علی شناسی فلسفه ازدواج و زناشویی، فلسفه بیماری، فلسفه طلاق، فلسفه عشق،ماورای طبیعت، معرفت نفس، ناجی موعود، ناجی آخرالزمان،

پدیده شناسی بوبر یاسپرس حلاج زایش عرفانی حقیقت محمدی